کد مطلب : ۸۳۰۹
بحر طویل حضرت قاسم (ع)
آمد از خیمه برون سیزده ساله یلی روی دوشش سپری تیغ آویخته بر کمری بسته به جنگ با همه سادگی سر که آورد فرود پیش پای قدم لطف عمو به چه افتادگی به زمین لرزه فتاد است از این هیبت و استادگی دست بر قبضه تیغ دست دیگر ز ادب بر روی سینه گذاشت نامهای داد به دستان عمو که ببین جان عمو اذن میدان داده به تو فرمان داده دست خط پدرم اشک از دیده خورشید سرازیر شده که عمویت به همین نامه زمین گیر شده من اگر میگویم تو به میدان نروی آخر ای ماه جبین تو امانت هستی نامهای آوردی باز دستم بستی گفت با خواهر خود که بپوشان رخ ماه که عزیز حسنم نخورد چشم از این خیل سپاه ماه منشق شدهای آمد از خیل سپاه کم ارباب برون شورشی افتاده به سپاه کافر از چه پوشیده شده صورت قرض قمر کیست این ماه پسر کیست این شیر جگر نعرهای زد که منم بیرق شمشیر خدا پسر شیر خدا پسر قبله نور پسر کعبه طور و مبارز طلبید و چنان تیغ کشید و به دور سر خود چرخاند که از آن سرعت دست هیچ کس تیغ ندید لحظاتی نگذشت به تیغ علوی پسر پور علی که یاران روی زمین افتادند دست پرورده عباس علی زد به قلب لشکر و صدا زد به تمام نفسش یا حیدر لرزه در خیل سپاه آذرخشی زده در اهل گناه بست بر دشمن راه پشت سر آلالله نفسش ثارالله دم لاحول ولا قوه الا باالله دید دشمن حریف پسر فاطمه نیست به جز از نامردی جنگ را خاتمه نیست دور او حلقه زدند همگی دست به سنگ آسمان ابر پر از سنگ شده سیل خون جاری شد ز رخ ما جبین تیغ افتاد ز دست ماه افتاد زمین تیرها از یک سو نیزهها از سویی سنگها از یک سو تیغها از سویی هر که از راه رسید پنجه بر ماه کشید ناکسی گفت دگر از نفس افتاده نعلها سرخ شده سرخی خون حسن یکی از راه رسید خنجری در دستش خود از سر برداشت پنجه در کاکل آهوی بنی هاشم کرد عمو از راه رسید