کد مطلب : ۱۲۳۳۶
مواجهه پیامبر با حسنین
کسی که مهر ندارد، مهر نبیند
در حالی که بچهها را به نرمی و مهر پیش رویش بر منبر گذاشت، گفت: «راست گفت خدای بزرگ: «انّما اَموالُکُمْ و اَولادُکُم فتنـ‹ٌ» چشمم به این دو طفل افتاد و دیدم که قدم برمیدارند و به زمین میافتند، نتوانستم تاب بیاورم، تا سخنم را قطع کردم و برداشتمشان.»
گویا نوازشهای حسین (ع) باز حالتی دیگر دارد، شدت و رقت عاطفه از حد میگذرد، شانههایش را میگرفت. با او بازی میکرد و میخواند، دراز میکشید، پاهایش را بر سینهاش مینهاد، از او میخواست که دهنت را باز کن، کودک دهانش را میگشود، بر دهانش با شور و شوق وصفناپذیر بوسه میزد و از دل با آهنگی که از اشتیاق و هیجان میلرزید، میگفت: «خدایا، او را دوست بدار، من او را دوست میدارم.»
یک روز جایی دعوت داشت، با چند تن از یارانش بیرون رفت، در بازار، ناگهان چشمش به حسین (ع) افتاد که با همسالانش بازی میکرد، پیغمبر (ص) جلوی بچهها رفت و دستهایش را گشود و خواست نوهاش را بگیرد، بچه از این گوشه به آن گوشه میگریخت و پیغمبر (ص) در حالی که او را دنبال میکرد و میخنداند به او رسید، گرفتش، یک دستش را پشت سر طفل گذاشت و دست دیگرش را زیر چانهاش، سپس با مهر و شوق بوسیدش و گفت: «حسین (ع) از من است و من از حسین (ع).
خدایا دوست بدار کسی را که حسین (ع) را دوست بدارد»، همراهان با شگفتی مینگریستند یکیشان رو کرد و گفت: «پیغمبر (ص) را ببین که با نوهاش این چنین میکند، به خدا من پسری دارم و هرگز او را نبوسیدهام.» پیغمبر که از این همه خشکی و خشونت روح بدش آمد، گفت: «کسی که مهر ندارد، مهر نبیند.»
از دل تاریخ(به نقل از مجموعه آثار شریعتی 21،صفحه 159)