کد مطلب : ۲۰۸۲۷
یادی از مداحی که روضه حضرت علی اکبر(ع) نمی خواند
مکتبخانه نوحهخوانی حاج احمد صالح
حاج احمد صالح، یک دکان کوچک داشت توی خیابان شکوفه که مکتبخانه خیلی از نوحهخوانان تهران به شمار میرفت و البته پاتوق مداحان زیادی هم بود که گاه و بیگاه روی چارپایههای چوبی مینشستند به گپ زدن و خواندن شعرهای جدید حاج احمد. آن مکتبخانه کوچک، اما بیش از ۱۰ سال است که خاموش شده و نه از احمد صالح خبری هست نه از شاگردانش.
حاج احمد اسماعیل بیک بروجردی، معروف و متخلص به «صالح» را میشود در شمار آخرین کسانی دانست که نوحهخوانی را به سبک اصیل و سنتیاش به مداحان و نوحهخوانان جوان میآموختند. او، سرودههای زیادی بر اساس سبکهای مختلف نوحهخوانی داشت و چون بر این سبکها به طور کامل مسلط بود، به تعبیری هم «تولیدکننده» بود و هم «مصرفکننده».
صاحب کتاب «ران ملخ» در دادن نوحه و شعر به همکارانش، بسیار سخاوتمند و بخشنده بود و هیچ وقت تازهترینهایش را از مداحان دریغ نمیکرد. فقط میگفت که شعرهایش را به کسانی میدهد که میتوانند حق مطلب را ادا کنند و نوحه را با سبک خودش به مخاطب ارائه دهند.
احمد صالح، سالها بود كه از بیماری تنفسی رنج میبرد و سینهاش خس خس ميكرد. گاهي، كپسول تنفسياش را جلوي دهان ميگرفت تا حالش جا بيايد و بتواند منبرش را ادامه دهد. با این حال، تا آخرین روزهای عمرش، نه دست از شاگردپروری برداشت و نه از نوحه خواندن و اشک گرفتن از پامنبریهایش. او این همه وفاداری را رهگذر شاگردی مردان بزرگی میدانست که «مرشد اکبر رنگرز» یکی از آنها بود. خودش میگفت: آموزندهترين خاطره جوانيام، فريادي بود كه مرشد اكبر از آن طرف مجلس كشيد: «بتمرگ!» یک نفر یواش کنار گوشم گفت: «مرشد دوست ندارد كسي شعرش را از رو بخواند.» من آنجا بود که دانستم «مداح و نوحهخوان بايد محفوظات شعري داشته باشد.»
شايد او، آخرين نفر از نسلي بود كه اين جمله را هزاران بار، روي منبر و جاهاي ديگر گفته بودند. مرداني كه براي سرپا نگه داشتن سبكها و سنتهاي روضهخواني و نوحهگري، سالها فرياد زده بودند و سينه پردردي داشتند. حالا کمتر كسي ميداند سينهزني يك دستي چه بوده يا «واحد نوس» به چه شيوهاي از نوحهخواني ميگويند؛ جز همان قديميهاي اصيل یا کسانی مثل مرحوم علی بهاری ـ که عمری شاگردی احمد صالح را کرد.
این البته تنها یکی از شاگردان طراز اول بود و حیف که چند سال بعد از رحلت استاد، خودش نیز دنیا را ترک گفت؛ اما غیر از علی بهاری (شاه حسین)، برادرش حمید هم افتخار شاگردی حاج احمد صالح را داشت. غیر از این دو برادر، نام سیدجواد سنجری هم در میان شاگردان مستقیم صالح مشاهده میشود. اما کمتر کسی هست که در آن دکان کوچک و مکتبخانه غیر رسمی مداحی، از این شاعر و نوحهسرای دردمند، شعری و نوحهای نگرفته باشد. حتی امروز، اغلب ذاکران از او سرودهای در سینه دارند و این همه، ناشی از سخاوتش در دست به دست کردن شعر و نوحه است.
حاج احمد صالح، غم بزرگی در سینه داشت و آن، درگذشت فرزند جوانش در یک سانحه هوایی بود. همین درد، باعث میشد که به گفته خودش، شبها خواب به چشمش نیاید. خلبان مجید صالح، در بیستم مهر سال ۷۳ در حادثه سقوط فوکر در حوالی اصفهان درگذشته بود و صالح، ۱۰ سال با این غم زندگی کرد و به قول خودش، از آن پس روضه و نوحه حضرت علی اکبر (ع) را نخواند. هرچند نوحههای زیادی برای نورچشم سیدالشهدا (ع) سروده و به مداحان داده بود.
احمد صالح، با آن همه درد و رنج و سختي، دَرِ خانهاش همچنان به روی شاگردانش باز بود. ۲۵ سال بيماري تنفسی، مرگ فرزند خلبانش در حادثه سقوط هواپيما و دوري باقي بچههايش، بايد او را زودتر از ۸۱ سالگي از پا ميانداخت، اما صالح، صالح بود و به دور از مرید و مرادبازیهای رایج، تنها به پیشرفت شاگردان نوحهخوانش فکر میکرد. هر بار كه او را ميديدي، سرشار از روحيه و انرژي و متواضع و خندهرو بود. در کنار آن همه نوحه جانسوزی که میسرود، شعرهايي حفظ بود كه طنز و هجو داشتند و ارمغانشان، خوشي و سرزندگي بود. گاهي هم كه ميخواست از دست روزگار، گله كند، ميگفت: «من از دست اين ماسماسك خسته شدهام.» منظورش اسپري مخصوص بيمارياش بود.
«لاله خونين»، نام كتابي بود كه سالهاي سال، روي دستش مانده بود. بخشي از آن را شخصاً خوانده و ويرايش كرده بودم و خيلي جاهايش، گريه كرده بودم. شعرهاي بدي نداشت در لاله خونين. اين آخري را ميخواست براي پسرش، مجيد و البته تقديم به روح او، روانه بازار كتاب كند كه هيچگاه موفق به اين كار نشد. حتي يك بار «لاله خونين» را به يكي از دفاتر معروف نشر بردم، اما شوراي شعر آن موسسه انتشاراتي، كتاب را «غیرقابل چاپ» تشخيص داد و به اين وسيله، دومين و آخرين كتاب صالح، راه به چاپخانه نبرد و ماند روي دستش.
دفعه آخر هم كه به ديدنش رفتم، با زحمت زياد از كتابخانهاش بيرون آورد و گفت كه اگر ميتوانم به هر قيمتي آن را چاپ كنم، چون ميترسد مرگ امانش ندهد و كتابي كه مزين به نام فرزندش كرده بود، از چاپ در نيايد. درست حدس ميزد. بعد از «ران ملخ» كه اشعاري روان و البته همانند دارد، جزوههاي پراكندهاي از او باقي ماند، اما «لاله خونين» هيچگاه به دست چاپ سپرده نشد و اين معلم ۸۱ ساله اخلاق و نوحهخوانی، حدود ۱۰ سال پيش در ششمين روز ديماه ۸۳ به خاك رفت.
حمید محمدی محمدی
حاج احمد اسماعیل بیک بروجردی، معروف و متخلص به «صالح» را میشود در شمار آخرین کسانی دانست که نوحهخوانی را به سبک اصیل و سنتیاش به مداحان و نوحهخوانان جوان میآموختند. او، سرودههای زیادی بر اساس سبکهای مختلف نوحهخوانی داشت و چون بر این سبکها به طور کامل مسلط بود، به تعبیری هم «تولیدکننده» بود و هم «مصرفکننده».
صاحب کتاب «ران ملخ» در دادن نوحه و شعر به همکارانش، بسیار سخاوتمند و بخشنده بود و هیچ وقت تازهترینهایش را از مداحان دریغ نمیکرد. فقط میگفت که شعرهایش را به کسانی میدهد که میتوانند حق مطلب را ادا کنند و نوحه را با سبک خودش به مخاطب ارائه دهند.
احمد صالح، سالها بود كه از بیماری تنفسی رنج میبرد و سینهاش خس خس ميكرد. گاهي، كپسول تنفسياش را جلوي دهان ميگرفت تا حالش جا بيايد و بتواند منبرش را ادامه دهد. با این حال، تا آخرین روزهای عمرش، نه دست از شاگردپروری برداشت و نه از نوحه خواندن و اشک گرفتن از پامنبریهایش. او این همه وفاداری را رهگذر شاگردی مردان بزرگی میدانست که «مرشد اکبر رنگرز» یکی از آنها بود. خودش میگفت: آموزندهترين خاطره جوانيام، فريادي بود كه مرشد اكبر از آن طرف مجلس كشيد: «بتمرگ!» یک نفر یواش کنار گوشم گفت: «مرشد دوست ندارد كسي شعرش را از رو بخواند.» من آنجا بود که دانستم «مداح و نوحهخوان بايد محفوظات شعري داشته باشد.»
شايد او، آخرين نفر از نسلي بود كه اين جمله را هزاران بار، روي منبر و جاهاي ديگر گفته بودند. مرداني كه براي سرپا نگه داشتن سبكها و سنتهاي روضهخواني و نوحهگري، سالها فرياد زده بودند و سينه پردردي داشتند. حالا کمتر كسي ميداند سينهزني يك دستي چه بوده يا «واحد نوس» به چه شيوهاي از نوحهخواني ميگويند؛ جز همان قديميهاي اصيل یا کسانی مثل مرحوم علی بهاری ـ که عمری شاگردی احمد صالح را کرد.
این البته تنها یکی از شاگردان طراز اول بود و حیف که چند سال بعد از رحلت استاد، خودش نیز دنیا را ترک گفت؛ اما غیر از علی بهاری (شاه حسین)، برادرش حمید هم افتخار شاگردی حاج احمد صالح را داشت. غیر از این دو برادر، نام سیدجواد سنجری هم در میان شاگردان مستقیم صالح مشاهده میشود. اما کمتر کسی هست که در آن دکان کوچک و مکتبخانه غیر رسمی مداحی، از این شاعر و نوحهسرای دردمند، شعری و نوحهای نگرفته باشد. حتی امروز، اغلب ذاکران از او سرودهای در سینه دارند و این همه، ناشی از سخاوتش در دست به دست کردن شعر و نوحه است.
حاج احمد صالح، غم بزرگی در سینه داشت و آن، درگذشت فرزند جوانش در یک سانحه هوایی بود. همین درد، باعث میشد که به گفته خودش، شبها خواب به چشمش نیاید. خلبان مجید صالح، در بیستم مهر سال ۷۳ در حادثه سقوط فوکر در حوالی اصفهان درگذشته بود و صالح، ۱۰ سال با این غم زندگی کرد و به قول خودش، از آن پس روضه و نوحه حضرت علی اکبر (ع) را نخواند. هرچند نوحههای زیادی برای نورچشم سیدالشهدا (ع) سروده و به مداحان داده بود.
احمد صالح، با آن همه درد و رنج و سختي، دَرِ خانهاش همچنان به روی شاگردانش باز بود. ۲۵ سال بيماري تنفسی، مرگ فرزند خلبانش در حادثه سقوط هواپيما و دوري باقي بچههايش، بايد او را زودتر از ۸۱ سالگي از پا ميانداخت، اما صالح، صالح بود و به دور از مرید و مرادبازیهای رایج، تنها به پیشرفت شاگردان نوحهخوانش فکر میکرد. هر بار كه او را ميديدي، سرشار از روحيه و انرژي و متواضع و خندهرو بود. در کنار آن همه نوحه جانسوزی که میسرود، شعرهايي حفظ بود كه طنز و هجو داشتند و ارمغانشان، خوشي و سرزندگي بود. گاهي هم كه ميخواست از دست روزگار، گله كند، ميگفت: «من از دست اين ماسماسك خسته شدهام.» منظورش اسپري مخصوص بيمارياش بود.
«لاله خونين»، نام كتابي بود كه سالهاي سال، روي دستش مانده بود. بخشي از آن را شخصاً خوانده و ويرايش كرده بودم و خيلي جاهايش، گريه كرده بودم. شعرهاي بدي نداشت در لاله خونين. اين آخري را ميخواست براي پسرش، مجيد و البته تقديم به روح او، روانه بازار كتاب كند كه هيچگاه موفق به اين كار نشد. حتي يك بار «لاله خونين» را به يكي از دفاتر معروف نشر بردم، اما شوراي شعر آن موسسه انتشاراتي، كتاب را «غیرقابل چاپ» تشخيص داد و به اين وسيله، دومين و آخرين كتاب صالح، راه به چاپخانه نبرد و ماند روي دستش.
دفعه آخر هم كه به ديدنش رفتم، با زحمت زياد از كتابخانهاش بيرون آورد و گفت كه اگر ميتوانم به هر قيمتي آن را چاپ كنم، چون ميترسد مرگ امانش ندهد و كتابي كه مزين به نام فرزندش كرده بود، از چاپ در نيايد. درست حدس ميزد. بعد از «ران ملخ» كه اشعاري روان و البته همانند دارد، جزوههاي پراكندهاي از او باقي ماند، اما «لاله خونين» هيچگاه به دست چاپ سپرده نشد و اين معلم ۸۱ ساله اخلاق و نوحهخوانی، حدود ۱۰ سال پيش در ششمين روز ديماه ۸۳ به خاك رفت.
حمید محمدی محمدی
مرجع : عقیق