تاریخ انتشار
سه شنبه ۴ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۵۶
۰
کد مطلب : ۲۳۸۲۵

«تا راه گم نشود»

حجت‌الاسلام دكتر مسجدجامعي
«تا راه گم نشود»
موقعيتي حساس و شکننده پديد آمده بود. دو طرف از روشهاي يکساني براي رقابت با يکديگر استفاده نمي‌کردند. طرف نخست خواهان قبضه قدرت بود و امام و هوادارانش ملاحظات فراواني داشتند. هدف، پيروزي در اين رقابت و با هر قيمتي نبود و لذا امام به ابوسفيان پاسخ منفي داد به هنگامي که گفت: «اگر بخواهي، کوچه‌هاي مدينه را از لشكرياني که به حمايت از تو برخواهند خاست، انباشته مي‌کنم»؛ چرا که مي‌دانست اين در نهايت نه کمک به حق، بلکه نوعي فرصت‌طلبي است. مسئله اين بود که در آن کشاکش حق اگر نمي‌تواند بر مسند بنشيند، اما در اذهان مردم آن زمان و نسلهاي آينده گم نشود. با توجه به شرائط آن هنگام حتي افراد عادي هم درمي‌يافتند که اوضاع را نمي‌توان تغيير داد و اصرار در اين راه به هرج و مرج و فروپاشي جامعه نوپاي اسلامي مي‌انجامد.

حجت‌الاسلام والمسلمين دكتر محمد مسجدجامعي در نوشتاری با عنوان «تا راه گم نشود» که نسخه ای از آن را در اختیار شفقنا قرار داده، آورده است:


۱. پيروزي غيرمنتظره مسلمانان در جنگ احزاب مهمترين حادثه‌اي بود که به تثبيت موقعيت اسلام و مسلمانان انجاميد. اين جريان به احتمال فراوان بيشتر مخالفان را تحت تأثير قرار داد تا مسلمانان را؛ بدين معني که آنان دريافتند آيين جديد باثبات‌تر و نيرومندتر از آن است که با تمهيداتي چون ائتلاف نيروهاي مخالف و لشکرکشي از پاي درآيد. حال آنکه عموم مسلمانان آن را جنگي همچون کارزارهاي ديگر تلقي کردند و کمتر به بازتاب آن در نزد مشرکان و مخالفان انديشيدند.

بيشترين تأثير بر روي قريشيان و اهالي مکه بود و همين جريان بود که دو سال بعد به فتح بدون خونريزي اين شهر انجاميد. شهري که قلب ديني و سياسي و اقتصادي تمامي جزيره‌العرب بود. با فتح مکه عملاً تمامي جزيره‌العرب فتح گرديد، اگرچه به زيرسيطره در آمدن بخشها و قبائل مختلف محتاج زمان، کوتاه بود، اما کم و بيش معلوم بود که مقاومت قبائل پراکنده اين بزرگترين شبه‌جزيره در نهايت به سردي مي‌گرايد و اينان همچون ديگران آيين جديد را خواهند پذيرفت و قادر نخواهند بود در برابرش بايستند و يا احياناً آن را شکست دهند. از اين زاويه گشايش مکه نقطه عطف بزرگ اسلام ايام نخستين بود. اسلام به عنوان مجموعه‌اي ديني و مرکب از دستورات مختلف عبادي و حقوقي و اخلاقي و اجتماعي و سياسي در اين سرزمين گسترش و جريان يافت؛ اما طبيعي بود که نتواند تمامي ارکان و عناصر موجود را تغيير دهد و به شکل خود درآورد.

۲. ساکنان جزيره‌العرب عمدتاً اعرابي بودند که در چارچوب قبيله خود زندگي مي‌کردند و در همين چارچوب تربيت، شخصيت و هويت مي‌يافتند. اما نکته مهمتر قفري زمين و خشونت طبيعت و کمي آب و آباداني و نعمت بود. اين ويژگي مانع از آن بود که افراد معيشتي معمول داشته باشند، آنچنانکه در سرزمينهاي آبادتر آن دوران وجود داشت. مجبور بودند براي حفظ خود به قبيله وابسته باشند؛ چراکه به جز اين امکان تهيه حداقل خوراک، و نيز امنيت وجود نداشت. مضافاً که اين جبر جغرافيايي و زيست‌محيطي زد و خوردهاي بي‌پايان قبائل را موجب شده بود. جنگ براي يافتن چراگاه و يا دست يافتن به آذوقه. اين جنگ بي‌پايان بر سر غذا، در طول زمان فرهنگ خاص قبيله‌اي را موجب شده بود که در رأس آن عصبيت و تعصب و خشونت طبع و فرار از مدنيت و لوازم مدنيت بود؛ چرا که ان را مخالف آداب و رسوم و نيز حريت و آزادي مي‌دانست.

در اينجا سلول اجتماعي نه «فرد»، بلکه «قبيله» بود. قبيله در کليتش، که صرفاً مرکب از افراد نبود، رسوم و سنتها و اخلاق و منش و تعصب‌هاي خاص خود را داشت. در سالهاي آخر عمر پيامبر(ص) گروه فراواني از اين نوع افراد و قبائل به اسلام گرويدند و کيفيت برخوردشان با حضرت با توجه به همين خصوصيات بود که داستانهايش هم در آيات نازل شده در آن ايام منعکس است و هم در سيره و احاديث.

۳. آنچه گفتيم، نسبت به قاطبه ساکنان جزيره‌العرب بود که عموماً در صحاري خشک و بي‌فرياد زندگي مي‌کردند؛ اما مکيان و در رأس آنان قريشيان چنين نبودند. به دليل سوابق ديني و تاريخي و وجود خانه کعبه و مرکزيت اقتصادي و ادبي و به عنواني سياسي و ارتباطات به تعبير امروز بين‌المللي، اوضاع و احوال اجتماعي و فرهنگي ساکنان اين شهر متفاوت بود با ساير مناطق شبه‌جزيره. مضافاً که اينان نسبت به بدويان نوعي رياست داشتند و آنان هم اين رياست را پذيرفته بودند. اين مجموعه شرايط موجب شده بود که کم و کيف مقابله اينان با پيامبر، متفاوت باشد با اعراب ديگر. از نظر آنان اسلام منافع اقتصادي و سروري سياسي و اجتماعي‌شان را تهديد مي‌کرد، و نيز فرهنگ و آداب و رسومي که تأمين‌کننده و تضمين‌کننده اين سيادت و سروري بود.

۴. در نخستين ايام پس از فتح مکه، مکيان که تحت تأثير قدرت و شوکت سپاه مسلمانان و نيز بزرگواري و سماحت پيامبر قرار گرفته بودند، با سکوت نظاره‌گر حوادث بودند. اگرچه بعضاً علائمي از تمايل به دگرگون شدن اوضاع را نشان مي‌دادند. معروف چنين است که در جريان جنگ حنين لشكر مسلمانان از هم گسيخت و اکثريت آنان به سرعت فرار کردند. در چنين حالتي ابوسفيان با خوشحالي و طعنه گفت: «آنچنان مي‌گريزند که چيزي جز دريا نمي‌تواند آنان را از فرار بازدارد»؛ اما پس از پايان همين جنگ، هنگامي که پيامبر سهم بزرگي از غنائم بدانها داد، ضمن ابراز حمايت و خوشوقتي، دريافتند که وضعيت به عقب بازنخواهد گشت.

نتيجه آن شد که بکوشند تا با پذيرش وضع موجود با تکيه بر مکّي و قريشي بودن پيامبر، منزلتي همچون سابق، اگرچه در سايه اسلام، براي خود کسب کنند و عملاً نيز چنين کردند. مهم اين بود که در اين کشاکش بدويان را نيز قانع کرده و به خود جلب کردند. با توجه به ويژگيها و شباهتهاي اين دو، اين جريان امکان‌پذير بود.

۵. پيامبر(ص) در پايان عمر با مشکلات فراواني مواجه بود. مشکلاتي که کلاً داخلي بود. نفوذ حضرتش کاهش مي‌يافت و ديگر همچون گذشته به او گوش فرا نمي‌دادند. در رأس اين مشکلات، مسئله جانشيني بود. ديگر ممکن نبود ـ به عکس گذشته ـ با صراحت در اين مورد سخن بگويد و فرد شايسته را معرفي کند و لذا مجبور بود با کنايه و غيرمستقيم پيام را منتقل فرمايد؛ اما در اينجا هم حساسيت وجود داشت و به طور مستقيم و يا غيرمستقيم اعتراض مي‌کردند. معترضان اصلي قريشيان بودند، اگرچه بعضاً اين اعتراض از جانب بدوياني هم بود که اصولاً قواعدي جز قواعد قبيله‌اي و صحرايي خود را برنمي‌تافتند. اما به دلائل مختلفي مواضعشان به قريشيان نزديکتر بود.

۶. پيامبر(ص) در اواخر عمر شريفش شاهد اين همه بود. سخناني که از ايشان به هنگام رفتن به بقيع نقل شده، خود حاکي از اين آزردگي همراه با نگراني بود. عملاً در آخرين لحظات هنگامي که خواستار نوشتن وصيت شد، مورد مخالفت و بلکه اهانت قرار گرفت. در نتيجه آزرده‌خاطر زندگي را بدرود گفت و به حق پيوست.

دلائل فراوان و پيچيده‌اي براي اين مخالفت وجود داشت. برخي به مفهوم و ضوابط جانشيني ـ آن گونه که پيامبر(ص) بيان مي‌فرمود ـ بازمي‌گشت و برخي به مصداق آن که علي ابن ابي‌طالب(ع) باشد. مخصوصاً که اين براي نخستين بار بود که قدرتي مرکزي در قلمرو وسيع عربستان تشکيل مي‌شد و لذا هيچ سنّت و سابقه‌اي براي جانشينيِ رهبري اين‌گونه، وجود نداشت. هر فرد و گروهي آن را به نوعي مي‌خواست.

در چنين شرايطي پيامبر(ص) رحلت فرمود و مسئله جانشيني حضرت به مهمترين مسئله آن هنگام بدل شد. عملاً سه گروه در صحنه بودند: مهاجران که قريشيان مدينه آنان را نمايندگي مي‌کردند، انصار که ساکنان اصلي مدينه بودند و گروهي که بنا به وصيت پيامبر، در کنار علي قرار داشتند.

انصار فاقد انسجام کافي بودند. مضافاً که بدويان بنا به سوابق تاريخي در کنار مکيان و قريشيان بودند و رهبري انصار را برنمي‌تافتند و لذا به سرعت از ميدان رقابت رانده شدند و عملاً سکوت اختيار کردند. و لذا آنچه در صحنه باقي ماند، مکيان مقيم مدينه بودند و هواداران علي(ع). اوضاع و احوال به گونه‌اي بود که گروه اخير در اقليت و بلکه در اقليت مطلق بودند. مشکل آنان همان مشکل پيامبر بود و نه آنکه به گونه اي ناگهاني و پس از رحلت، پديد آمده باشد. اينان و در رأس آنان امام و همسرشان بر وصيت‌هاي پيامبر تأکيد مي‌کردند و طرف مقابل بر به رسميت شناختن جانشين انتخاب شده.

۷. موقعيتي حساس و شکننده پديد آمده بود. دو طرف از روشهاي يکساني براي رقابت با يکديگر استفاده نمي‌کردند. طرف نخست خواهان قبضه قدرت بود و امام و هوادارانش ملاحظات فراواني داشتند. هدف، پيروزي در اين رقابت و با هر قيمتي نبود و لذا امام به ابوسفيان پاسخ منفي داد به هنگامي که گفت: «اگر بخواهي، کوچه‌هاي مدينه را از لشكرياني که به حمايت از تو برخواهند خاست، انباشته مي‌کنم»؛ چرا که مي‌دانست اين در نهايت نه کمک به حق، بلکه نوعي فرصت‌طلبي است. مسئله اين بود که در آن کشاکش حق اگر نمي‌تواند بر مسند بنشيند، اما در اذهان مردم آن زمان و نسلهاي آينده گم نشود. با توجه به شرائط آن هنگام حتي افراد عادي هم درمي‌يافتند که اوضاع را نمي‌توان تغيير داد و اصرار در اين راه به هرج و مرج و فروپاشي جامعه نوپاي اسلامي مي‌انجامد. خصوصاً که بدويان ناراضي منتظر فرصتي بودند تا جامعه جديد را براي هميشه فروپاشند که جنگهاي اهل ردّه نمونه‌اي از اين اراده و واقعيت بود.

مؤثرترين فرد در اين ميان دخت گرامي پيامبر بود. «زن بودن» و يگانه يادگار پيامبر بودن و سوابق درخشان حضرتش که در سخنان پيامبر نسبت به وي منعکس بود، به ايشان مصونيتي به مراتب بيش از ديگران بخشيده بود.

اين مصونيت براي ديگران وجود نداشت. امام چندين بار تهديد به قتل شد و بعضاً تا اين مرحله نيز به پيش رفتند؛ اما دخت پيامبر استثنا بود.آن حضرت از اين مصونيت به حداکثر ممکن سود جست، اگرچه رنجها و سختي‌هاي فراوني را به جان خريد و در نهايت جان بر سر اين راه نهاد و به شهادت رسيد؛ اما توانست حق را بگويد و آن را روشن کند و مانع از اشتباه و التباسش براي نسلهاي بعدي شود. وظيفه‌اي که ديگران قادر به انجامش نبودند.

۸. و اين رسالت بزرگي بود؛ چرا که آيندگان تاريخ نخستين اسلام و يا هر ايدئولوژي‌ ديگري را به مثابه بخشي از اسلام و يا آن ايدئولوژي مي‌انگاشتند و نه بخشي از تاريخ. از اين ديدگاه شکل‌گيري تاريخ دوران اوليه واجد نهايت اهميت بود؛ چرا که به دين از دريچه همين مقطع تاريخي مي‌نگريستند.

تکوين و تدوين نظام فقهي و کلامي و اعتقادي در آنجا که تاريخ صدر اسلام ـ بعد از پيامبر ـ به عنوان تحقق راستين اسلام تلقي مي‌شود، طبيعتاً متفاوت خواهد بود با جايي که اين بخش از تاريخ به مثابه تاريخ تلقي مي‌شود و نه بيشتر. رسالت بزرگ دخت گرامي پيامبر عمدتاً اين بود که بگويد آنچه تحقق يافته، حاکي و ناشي از واقعيت اسلام نيست و نمي‌تواند و نمي‌بايد اين گونه انگاشته و تفسير شود. اين رسالتي به مراتب بزرگتر و پراهميت‌تر از گرفتن قدرت بود.

۹. فارغ از تمامي آنچه در روزها و ماههاي معدود پس از رحلت پيامبر(ص) گذشت، صرف سخنان کوتاه و بليغ و پراحساس و تپش امام پس از به خاک سپردن همسرش نشان‌دهندة اوج عظمت و مظلوميت اين زوج و بلکه اين خاندان است. همچنان که وصاياي مختصر و سوزناک فاطمه(س) به شوهرش نيز چنين است.

اصولا يکي از زيباترين و فرازمندترين قطعات ادبي در ادبيات هر ملتي به مواردي راجع مي‌شود که فرد اديب به مصيبتي ناگهاني همچون از دست دادن عزيزي دچار مي‌شود؛ اما خطبه کوتاه امام که شکوائيه‌اي است دردمندانه به پيامبر و شرح مصائبي است که بر دخت گرامي‌اش وارد آمده، به واقع يکي از زيباترين و پراحساس‌ترين‌هاست، حتي در مقايسه با خطبه‌هاي ديگر نهج‌البلاغه که تمامي‌اش زيبا و آکنده از احساس است. پس از بيان شکايتها و رنجها، حضرت اين‌گونه کلامش را به پايان مي‌برد: «اگر اينجا را ترک کنم، نه از روي ملالت و خستگي است و اگر بمانم، نه به دليل بدگماني به وعده‌هايي است که خداوند به صابران داده است». و چنين است اوج صبر و بردباري و ادب و اخلاق.

سلام خداوند بر وي و پدر، شوهر و فرزندان ارجمندش که همگي وسيله هدايت ما و مايه فلاح و رستگاري اخروي ما هستند.
مرجع : شفقنا
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما