تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۵۱
۰
کد مطلب : ۳۲۸۷۹
درس‌گفتارِ درون‌مایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیبایی‌شناسی و آرایه‌ها

جلسة سوم: تعریف شعر

استاد اسماعیل امینی
جلسة سوم: تعریف شعر
درس‌گفتارِ درون‌مایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیبایی‌شناسی و آرایه‌ها
 
جلسة سوم: تعریف شعر
استاد اسماعیل امینی
 
   همة کسانی که با ادبیات و با شعر آشنا هستند، می‌دانند که دربارة شعر، تعریف‌های مختلفی شده است. بعضی از این تعریف‌ها وصف‌های شاعرانه است که برای کسی که می‌شنود، حاصلی ندارد. به قول عوام، چیزی دستگیرش نمی‌شود. فقط ممکن است از این تعریف لذتی ببرد. مثلاً فرض کنید بگوییم شعر، صاعقه‌ای است که تاریکی ذهن را روشن می‌کند. با این تعریف، کسی که چیزی را نوشته است، از کجا بفهمد که الان این صاعقه بوده است؟ تاریکی ذهنش را روشن کرده است یا نکرده است؟ از کجا بفهمد که این هست یا نیست؟ این تعریف چه کمکی به او کرد؟ یا مثلاً فرض کنید بگوییم: شعر، بارش ناگهان ابرهای الهام است بر کویر اندیشه‌ها. این حرف شاعرانه است؛ ولی راهی را باز نمی‌کند. یعنی از تعریف بارش ناگهانی بر کویر اندیشه، دستگیرم نمی‌شود که بالاخره این متنی که الان خواندم شعر است یا نیست؛ چطور دستگیرم می‌شود؟
 
   تعریف، باید به گونه‌ای باشد که همة افراد زیرمجموعة آن را در بر بگیرد. اصطلاحاً می‌گویند جامع. و هم این‌که همة غیر را، بیگانگان را، آنها را هم مشخص کند. یعنی وقتی می‌گویند من شعر را تعریف کرده‌ام، باید به‌گونه‌ای تعریف شده باشد که معلوم شود چه چیزهایی زیر چتر این تعریف قرار می‌گیرد و تحت پوشش این تعریف هست، و از آن طرف، چه چیزهایی غیر این است. غیر شعر است. این دو را باید تعریف، مشخص کند. به همین دلیل است که تعریف‌هایی که در مورد شعر داریم، حتی آنها که تعریف علمی هستند، غالباً به این مشکل دچار می‌شوند که همة افراد زیرمجموعه را دربر نمی‌گیرند؛ مثلاً بعضی‌ها خیلی ساده می‌گویند که
شعر، کلام موزون و مقفی و مخیل است. یعنی آنچه وزن داشته باشد، قافیه داشته باشد، تخیل داشته باشد. و به این ترتیب، آنچه مثلاً موزون نیست، تصور کرده‌اند که شعر نیست. در حالی که خیلی شعرهای خوب داریم که موزون نیستند یا شعرهای خیلی خوب داریم که قافیه ندارند؛ اما شعر هستند، واقعاً شعرهای برجسته‌ای هستند. و دیگر این‌که بسیار سخن‌ها داریم که موزون است و مقفی است، قافیه دارد، خیال هم دارد؛ اما شعر نیست.
 
   چرا شعر نیست؟ از همین‌جا بحث شروع می‌شود که ما از کجا می‌توانیم تشخیص دهیم که کلامی که گفته‌ایم، کلامی که از دیگری می‌خوانیم، شعر شده است یا نشده است؟ این بحثِ بسیار سختی است. البته بعضی‌ها به‌سادگی از آن عبور کرده‌اند. عموم مردم، کسانی که خیلی تبحر ادبی ندارند، غالباً از شعر توقع دارند که فقط قافیه داشته باشد. حتی وزن را، همه تشخیص نمی‌دهند. همین که کلامی آهنگین بخوانیم، می‌پذیرند که این شعر است. اگر مثلاً کلامت، اشکال وزنی هم داشته باشد، خیلی متوجه نمی‌شوند. اما قافیه‌ها را می‌فهمند. بنابراین اگر چیزی را سر هم کنید که قافیه‌هایی هم داشته باشد، خوشحال می‌شوند که این شعر می‌گوید و خیال می‌کنند شعر گفته یا شعر شنیده‌اند. بنابراین ما بر اساس پسند عموم، پسند آنچه از دهان‌ها شنیده‌ایم ـ و اصطلاحاً به آن علم افواهی می‌گویند، یعنی علمی که اتکایی به چیزی ندارد غیر از شنیده‌هایی از این و آن ـ نمی‌توانیم بگوییم چه چیزی شعر است و چه چیزی شعر نیست. بر همین اساس هم ما نمی‌توانیم بگوییم آنچه ما سروده‌ایم، چون با اقبال مواجه شده و چون خیلی‌ها خوش‌شان آمده، چون مثلاً تکثیر شده و چند بار چاپ شده، هم شعر است و هم شعر خیلی خوبی است، چون با اقبال مواجه شده است. خیلی چیزهاست
که با اقبال مواجه می‌شود، اما ارزش ادبی و هنری ندارد. هیچ لزومی ندارد که اثر هنری و ادبی فقط با معیار پرمخاطب بودن و پرطرفدار بودن، ارزش‌یابی شود. دیگر این‌که رواج یک شعر، دهان‌به‌دهان گشتن آن، اگرچه توفیقی است برای کسی که آن شعر را گفته، اما خودبه‌خود باعث نمی‌شود کسی که در ادبیات و در نقد شعر صاحب‌نظر است، حکمش را عوض کند. این مثل این است که مثلاً پزشکان، به‌اتفاق تشخیص داده‌اند که دخانیات و سیگار، برای انسان مضر است، یا متخصصان تغذیه می‌گویند غذاهایی که به سرعت آماده می‌شوند و اصطلاحاً به آنها فست‌فود می‌گویند، برای سلامت انسان مضر است، رواج هم دارند. اتفاقاً از غذای سالم، بیشتر رواج دارند. طرف‌دار هم دارند. خیلی هم مصرف می‌شوند. مثلاً نوشابه، خیلی بیشتر از شربت‌ها و عرقیات سنتی ما که مفید هستند، مصرف می‌شوند؛ اما این‌که رواج دارد، دلیل نمی‌شود که آن صاحب‌نظر و متخصص تغذیه بگوید چون رواج دارد، پس خوب است. و مثلاً عرق بیدمشک و عرق کاسنی چون به اندازة نوشابه رواج ندارند بنابراین چیز خوبی نیستند.
 
   این را که عرض می‌کنم خیلی بدیهی به نظر می‌آید؛ ولی در حوزة شعر، اتفاقاً خیلی با این مواجه هستیم. می‌گویند اگر شعر فلان شاعر، خیلی خوب است، پس چرا خیلی رواج ندارد؟ یا فلان نوحه اگر نوحة خوبی است، چرا رواج ندارد؟ این‌که من گفتم، ببینید چقدر رواج دارد، چقدر طرف‌دار دارد و در اصطلاحات جدید گفته می‌شود چقدر لایک زدند، این اصلاً معیار نقد شعر نیست. این هست که کسی که شعر می‌گوید، به‌خصوص کسی که شعر مذهبی می‌گوید و شعر برای هیئت می‌گوید، پسند مخاطب، زبان مخاطب را باید در نظر بگیرد؛ اما این مثل کسی است که می‌خواهد سر کلاس، درس بدهد. معلم، باید به زبانی درس
دهد که دانشجو یا دانش‌آموزِ او متوجه شود. من که کارم تدریس در دانشگاه است، اگر به مدرسة ابتدایی بروم و درس دهم، موفق نخواهم بود. چون من، زبان بچه‌های مدرسة ابتدایی را بلد نیستم. بله، معلم باید به زبان مخاطبش، به زبان شاگردش، به زبان شنونده‌اش حرف بزند؛ اما فقط به زبان او، نه به خواست او؛ چون اگر به خواست او باشد، آن وقت معلم می‌شود اسباب سرگرمی شاگرد و مخاطب. طبیعی است اگر معلم جای این‌که ریاضی درس دهد، بلاغت درس دهد، یا به‌جای فیزیک قواعد صرف و نحو درس دهد، دانش‌آموز و دانشجوی جوان ترجیح می‌دهد بگویند و بخندند و مثلاً شوخی کنند و لطیفه‌های جدید را با هم مرور کنند. از آن بیشتر خوشش می‌آید. حتی ممکن است کلاسش شلوغ‌تر شود از کلاس استادی که جدی است  و کار می‌کند. این هست که در شعر، به‌خصوص شعری که برای مجامع عمومی گفته می‌شود، زبان و ذائقة مخاطب در نظر گرفته می‌شود، اما این نیست که پسند او به لحاظ فکری و فضای فکری در نظر گرفته شود. حتی در این موارد، یعنی در شعر مذهبی، این خیلی‌خیلی حساس است. حتی پسند خود شاعر هم اهمیتی ندارد. در شعر شخصی، مثل شعر عاشقانه و غنایی، بله، پسند خود شاعر اهمیت دارد. می‌گوید منظر شخصی من نسبت به عشق، نسبت به وفاداری، نسبت به اخلاق این است. من این‌گونه، انسان را زیبا می‌دانم. یا این‌گونه انسان را خوشایند می‌دانم. این شعر شخصی است. اما وقتی که شعر عاشورایی می‌گوییم، شعر مذهبی می‌گوییم، شعر شخصی نمی‌گوییم. بنابراین به لحاظ اندیشه، این مقدار اختیار نداریم که بگوییم، مثلاً من وقتی به صحنة عاشورا نگاه می‌کنم می‌پسندم که گفت‌وگوها این‌گونه باشد. من وقتی به شخصیت علی‌اکبر(ع) نگاه می‌کنم، می‌پسندم که او این‌گونه گفته باشد، یا قامتش این شکلی
باشد که من دلم می‌خواهد.
 
   به چند دلیل، این آزادی را نداریم. نخست این‌که اصلا با واقعه‌ای مواجه هستیم که این واقعه، اساطیری نیست؛ ساختة تخیل نیست؛ یک واقعة تاریخی است. در وقایع اساطیری ممکن است کسی بتواند تصرف کند، چون آن واقعه، ساختة ذهن است و شاعر می‌تواند در آن تصرفاتی کند. اما در واقعة تاریخی کسی نمی‌تواند تصرف کند، نمی‌تواند وقایع را به‌هم بزند و در واقعیت دخل و تصرف کند. موضوع دیگری که از مسئلة تاریخی خیلی مهم‌تر است، این‌ است که این محتوا پشتوانة اعتقادی دارد؛ یعنی واقعة عاشورا مثل همة وقایع تاریخی دیگر نیست. مثلاً مثل اتفاق مشروطه نیست که من بپسندم و مثلاً بگویم که می‌خواهم از اندیشة مشروطه‌خواهان و از اندیشة روشنفکری طرف‌داری کنم یا این‌که از اندیشة مذهبی مثلاً شیخ فضل‌الله نوری طرفداری کنم، یا حتی از اندیشة مستبدان. در وقایع تاریخی، فرد آزاد است که این کار را بکند.
 
   واقعة عاشورا علاوه بر این‌که واقعة تاریخی است، پشتوانة اعتقادی نیز دارد. بنابراین شاعر نمی‌تواند منظر اعتقادی جدید به آن باز کند و صرفاً طبق پشتوانة اعتقادی می‌تواند سخن بگوید. اتکای سخن او به پشتوانة اعتقادی است. بنابراین برای تحلیل شعر عاشورایی، همة چیزهای دیگر، مثل پرطرف‌دار بودن، مثل تأثیرگذار بودن، گریه‌آور بودن، خلاقیت، نوآوری، همة چیزهای دیگر، فرعی است. اصل، آن پشتوانة اعتقادی است. اگر شعری هر چقدر قوی بود، هر چقدر تأثیرگذار بود، هر چقدر پرطرف‌دار بود، ولی در مسئلة مبانی اعتقادی اشکال داشت، مخدوش بود، آن شعر را باید کنار بگذاریم. چون در این خصوص، زیربنا، مسئلة اعتقادی است. این تفاوت اصلی نقد و تحلیل شعر عاشورایی با نقد و تحلیل شعرهای دیگر است.
 
   در نقد شعر شخصی
و شعر غنایی که بیان عواطف و احساسات شخصی مطرح است، این معیار نیست؛ یعنی کسی نمی‌تواند بگوید تو چرا این‌گونه به عالم نگاه کرده‌ای؟ چرا این‌گونه به معشوق نگاه کرده‌ای؟ چرا این‌گونه به عواطف انسانی نگاه کرده‌ای؟ اگر این‌گونه نگاه می‌کردی، پسندیده‌تر بود. این در نقد و تحلیل شعر شخصی اصلاً جایی ندارد. شاعر می‌گوید منظر من به عالم چنین بوده است. من این‌گونه دیده‌ام. مگر مبانی عام انسانی باشد که باز هم شاعر می‌تواند بگوید من در آن مبانی عام انسانی هم منظر خودم را داشته‌ام. اما در شعر مذهبی و در شعر عاشورایی، اصلاً این را نمی‌توانیم بگوییم که این نگاه من بوده؛ این تصور من بوده است. تصورات ما در مقابل مبانی اعتقادی اصلاً اهمیتی ندارد. هر کسی که در هر جایی شعر عاشورایی می‌گوید یا تحلیل می‌کند، حتماً باید این را در نظر بگیرد که همة ویژگی‌های دیگر شعر، به نسبت آن پشتوانة اعتقادی، فرعی محسوب می‌شوند و اهمیتی ندارند.
 
   بعضی وقت‌ها به بعضی از دوستان که تذکر می‌دهیم، می‌گویند شما نمی‌دانید این شعر چقدر پرطرف‌دار است. یا نمی‌دانید این شعر چقدر در مجلس اشک گرفته است. در حالی که همة آنها فرع هستند؛ یعنی گریه کردن و رونق داشتنِ مجلس، رونق داشتن شاعر و مداح، نسبت به مسئله بنیان‌های اعتقادی فرع است. اگر در آنجا اشکال داشتیم، بقیة چیزها اساساً به‌کار نمی‌آید. مثلاً فرض کنید نماز خواندن در جای غصبی یا نماز خواندنِ بی‌وضو است. هر چقدر هم سوزناک نماز بخواند، هر چقدر هم با حضور قلب نماز بخواند، چون جایش مناسب نبوده، غصبی یا ناپاک بوده، مقدمات و مبانی و ارکانش فراهم نشده؛ بنابراین اصل کار باطل است و دوستانی که تحلیل می‌کنند، باید به این نکات خیلی توجه کنند.
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما