کد مطلب : ۳۲۸۸۷
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة چهارم: بلاغت در اشعار مذهبی
استاد اسماعیل امینی
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة چهارم: بلاغت در اشعار مذهبی
استاد اسماعیل امینی
در مطالعات ادبی که در طول تاریخ هزار سالة شعر فارسی و شعر عربی و شعر ترکی ـ سه زبانی که بهترین شعرهای عاشورایی به آن زبانها سروده شده ـ در این منطقه رایج بوده، شناخت و ارزیابی شعر، همراه با علم بلاغت بوده است. علم بلاغت برای مطالعه دربارة دلایل تأثیرگذاری و زیباییهای لفظی و معنایی قرآن کریم آغاز شد. یعنی مجموع مطالعاتی که شیفتگان و دلبستگان کلام خدا، روی آیات قران کریم داشتند؛ برای اینکه دلایل زیبایی و تأثیرگذاری آیات را کشف کنند؛ حاصلش دانشی شد به نام دانش بلاغت که بعدها، همین دانش بلاغت خیلی بهکار اهل سخن آمد؛ بهویژه برای شاعران؛ هم برای آفریدن شعر و هم بهویژه برای ارزیابی شعر.
بلاغت را اصطلاحاً تطبیق کلام با مقتضای حال گفتهاند؛ یعنی اینکه سخن، مطابق مقصود و مطابق مقصد باشد. برخی به مقتضای حال افزوده و گفتند مقتضای حال مخاطب. برخی دیگر نیز که تأملات دیگری داشتهاند، چیزهای دیگری هم به این اضافه کردهاند. گفتهاند: سخن وقتی بلیغ است که هم با حال مخاطب تطبیق داشته باشد ـ یعنی هم رسایی داشته باشد ـ و هم اثرگذاری روی مخاطب داشته باشد؛ هم با خودِ موضوعِ سخن تطبیق داشته باشد. مثلاً فرض کنید کسی که یک مبحث علمی را بیان میکند، طبعاً علم بلاغت بررسی میکند که او برای انتقال مفاهیم علمی از چه زبانی استفاده کرده است. اگر یک مطلب علمی را با زبانی که مثلاً یک گزارش ورزشی را مینویسند بخوانید، یا یک سخنرانی علمی را با زبانی که مثلاً صفحة حوادث روزنامه با آن نوشته میشود، بشنوید، خیلی با هم فرق میکنند. بنابراین نوعِ بیان و زبان باید با محتوای سخن تطبیق داشته باشد. نمیشود مباحث جدی علمی یا مثلاً تفسیر قرآن کریم یا تجزیه و تحلیلهای دقیق بلاغی و بیانی را با زبانی ابلاغ و بیان کنیم که مناسب گفتوگوهای صمیمانة روزمره است. عکس این مطلب هم هست. فرض کنید گفتوگوهای عاطفی، گفتگوی مادر و فرزند، گفتوگوی عاشق و معشوق، گفتوگوی چند بچه با هم، این را هم اگر با زبانی بیان کنیم که زبان رسمی و فخیم و فاخر و ادبی است، بلاغت ندارد؛ و اصلاً مضحک بهنظر میرسد. مثلاً کسی نمیتواند با پدر و مادرش با زبان اداری حرف بزند. پس یکی هم این است: تطبیق کلام، با محتوای سخن. یکی دیگر اینکه، تطبیق کلام با مقتضای اجزای خود کلام، که این خیلی محل تأمل بوده است؛ اگرچه کمتر دربارة آن بحث شده است. البته آنها که نکتهسنج بودهاند، خیلی دربارة این حرف زدهاند. این مبحث، خیلی در مجامع مطرح نشده، ولی آنها که اهل تأملات دقیق بودند، دربارهاش زیاد حرف زدند. اینکه تطبیق کلام با اجزای خود سخن، بخشی از بلاغت است؛ یعنی مجموعة کلمات، اصطلاحات و تعابیری که در یک قطعة شعری و در یک کلام ادبی بهکار میرود، باید با هم سازگاری داشته باشند. ما نباید از اجزای ناسازگار برای بیان یک سخن ادبی استفاده کنیم. اجزا باید با هم سازگاری داشته باشند. برای مثال، هر کس در خصوص پوشش خود تلاش میکند میان رنگها و جنس لباسی که میپوشد، سازگاری باشد. از کفش و شلوار و پیراهن و اینها، تا کلاه و روسری تلاش میکند، هماهنگی میان اینها باشد. اگر یک نفر در یک خانه میخواهد لوازمی بچیند، تلاش میکند هماهنگی میان این اجزا باشد. اگر ناسازگاری باشد، نازیبا بهنظر میرسد. بنابراین دربارة بلاغت، هم تطبیق کلام با مقتضای حال مخاطب، هم با مقتضای معنا و مقصود آن کلام و هم با مقتضای خود اجزای آن کلام مطرح است.
در شعر عاشورایی، ما با چند چیز مواجه هستیم. نخست اینکه در بسیاری از موارد نمیدانیم مخاطب ما کیست. غالباً تصور ما این است که مخاطب شعر عاشورایی کسانی هستند که علاقهمند اهلبیت(ع) هستند، شیعه هستند، اعتقاد دارند، اهل هیئت هستند؛ ولی همیشه اینها نیستند. اولاً، دیگران هم این آثار را میخوانند؛ برخی از سر علاقه و کنجکاوی؛ حتی ممکن است از ادیان دیگر یا از مذاهب دیگر باشند؛ برخی حتی برای دشمنی و خردهگیری و نکتهسنجی. بنابراین درست است که ما هیچ التزامی نداریم که رعایت حال آنها را کنیم، به هر حال به اعتقادات خودمان و به مجموعة فرهنگ شیعی التزام داریم. این ملاحظه را داریم که در شعر عاشورایی چیزی نگوییم که مستمسکی به دست آنها بدهیم، به آنها که میخواهند با نگاه انکار و نگاه خردهگیری به مجموعة آثار شعر عاشورایی نگاه کنند. این هم جزو بلاغت حساب میشود.
چون شعر را منتشر میکنیم، این را باید لحاظ کنیم. موضوع دیگر که به نظر من از مسئلة مخاطب مهمتر است، اینکه اصلاً غرض و مقصد از گفتن شعر عاشورایی چیست؟ ما غالباً در روزمرگیها فراموش میکنیم که برای چه شعر عاشورایی میگوییم. چند مقصد عرض میکنم، شاید در ابتدا مقداری هم ناگوار بهنظر برسد. مثلاً نخستینش این است که کسی که شعر عاشورایی میگوید، میخواهد بگوید من هم میتوانم شعر عاشورایی بگویم. این در مراحل ابتدایی اشکالی ندارد. به هر حال یک شاعر جوان است و میخواهد خودش را اثبات کند و میخواهد جامعه او را به عنوان شاعر عاشورایی بشناسد. این خوب است. انگیزة ابتدایی خوبی است؛ اما برای شاعر حرفهای خوب نیست. برای شاعری که باتجربه است و سالیانی را پشت سر گذاشته، این انگیزة خوبی نیست. این فقط برای شروع خوب است. مثل کسی که شروع به درس خواندن میکند. وقتی شروع به درس خواندن میکند، همینکه دانشآموز است یا دانشجوست و به مدرسه میرود، خودش انگیزه است، ولی بعدها که مقداری تجربه پیدا میکند، این دیگر انگیزة مناسبی نیست؛ اینکه بدانند من دانشجو یا دانشآموز هستم.
یک انگیزة دیگر، این است که میخواهم دیانت خودم را اثبات کنم؛ یعنی دیگران هم بدانند که من اهل دین هستم. اهل محبت اهلبیت هستم. اولاً که اثبات دیانت برای رضایت مردم، اصلاً چیز خوبی نیست. به هر حال دیانت ما، اعتقادات ما و ارادت ما را نسبت به اهلبیت(ع)، در نهایت خدای متعال میداند و داوری خواهد کرد. احکم الاحاکمین، خداست. اینکه در شعرم تلاش کنم که حتماً این را ابراز کنم ـ به نفع خودم ـ این خیلی انگیزة خوبی نیست. خیلی مناسب نیست. ابراز ارادت، به جای خودش خوب است؛ اما اینکه به نفع خودم بخواهم این کار را کنم، خوب نیست. و مقدار دیگری از این انگیزهها که خیلی عامتر است، این است که شاعر عاشورایی پیش خودش میگوید من شعری میگویم که مجلس را به شور آورم؛ میخواهد شنونده را به شور و سر ذوق آورد؛ تأثیر روی او بگذارد و مثلاً به گریه اندازد. این انگیزة بدی نیست؛ اما دوستانی که شعر عاشورایی میگویند، به این توجه کنند که این مقدمه است. این آغاز غرض است، غرض اصلی نیست. اگر در همینجا متوقف شویم، یعنی من چیزی گفتم و شنوندة مجلس هم شنید و گریه کرد، پس توفیق داشتم؛ بله، توفیق داشتم، اما در یک گام. اگر اینجا متوقف شوم، کار خاصی نکردهام؛ چونکه آن شنونده ممکن است از هر چیز دیگری هم که ربطی به عاشورا ندارد، گریهاش بگیرد. ممکن است یک صحنة دلخراشی ببیند و گریهاش بگیرد؛ که خیلی هم ارزش اعتقادی ندارد.
اتفاقاً برخی از کسانی که شعر عاشورایی کار میکنند، همین خطا را دارند. وقایع عاشورا را بهنحوی دلخراش بیان میکنند که هر کس بشنود گریهاش بگیرد. غرض اصلی از سرودن شعر عاشورایی، ترویج معارف اهلبیت است. ترویج معارف است. چیزهای دیگر، مثل شور و هیجان مجلس، گرمی مجلس، جلب توجه مخاطبان، گریه کردن، همة اینها در خدمت اوست. اگر به او خدمت نکرد، یعنی به ترویج معارف اهلبیت(ع) خدمت نکرد، هیچ کاری نکرده است. ترویج معارف الهی، آنقدر اهمیت دارد که عزیزترین آدمها، یعنی امام حسین(ع)، امام حسن مجتبی(ع)، امام صادق(ع)، امام موسیبنجعفر(ع)، همة آدمهای بزرگ و عزیز و اولیای خدا، جانشان را در این راه گذاشتند. آبروشان را در این راه گذاشتند. خانوادهشان را در این راه گذاشتند. این خیلی اهمیت دارد. چیز معمولی و حرف معمولی نیست. بنابراین کسی که شعر عاشورایی میگوید، باید متوجه این باشد که چهکار میکند. خرسندی به اینکه حالا من شعری گفتم و به قول جوانها، مجلس را ترکاندم، گریه کردند و ...، این حداقل است. یعنی راضی شدن به حداقل است. راضی شدن به صورت است. اگر من دیدم که شعر عاشورایی که من گفتم، تأثیرش در همین حد بود و متوقف شد و منجر به ترویج معارف اهلبیت نشد، توفیقی نداشتهام. بنابراین در شعر عاشورایی، یکی از معیارهای اصلی نقد و تحلیل این است که آیا مجموعة فضایی که این شعر آفرید، مجموعة تأثیری که این شعر گذاشت، منجر به ترویج معارف اهلبیت(ع) میشود یا نمیشود؟ اگر نشود، کار خاصی نکرده است؛ مثل بقیة شعرهاست.
خیلی شعر داریم که گریهآور است؛ ولی شعر مذهبی نیست، شعر عاشورایی نیست، مرثیههای معمولی است. از این نوع اشعار، فراوان داریم. مثلاً مرثیه برای شاه، برای از دست رفتن فرزند عزیز خود، خیلی از شاعران چنین شعرهایی دارند و خیلی هم سوزناک هستند؛ اما ارزش مذهبی ندارد؛ فقط ارزش هنری دارند. من گمان میکنم در تحلیل و نقد شعر عاشورایی، این نکتهای است که خیلی مغفول مانده؛ یعنی اینکه این شعر در نهایت، منجر به ترویج معارف میشود یا نمیشود؟ گاهی حتی ترویج معارف در سایة شور و هیجان و گریه، قرار میگیرد؛ متأسفانه.