کد مطلب : ۳۲۸۹۷
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة پنجم: موضوع، مضمون و درونمایة شعر
استاد اسماعیل امینی
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة پنجم: موضوع، مضمون و درونمایة شعر
استاد اسماعیل امینی
میخواهیم در مورد موضوع، مضمون و درونمایه و اندیشة شعر صحبت کنیم. معمولاً اینها در زبان گفتاری، با تسامح بهجای هم بهکار میروند. برای تجزیه و تحلیل دقیق در شعر، ناگزیر هستیم که اصطلاحات را دقیق بهکار و در جای خودشان بهکار ببریم. در موارد بسیاری اینگونه است که مثلاً بیتی را که میخوانیم، میگویند: مضمونش شادی بود، یا مثلاً مضمونش عاشقانه بود، یا مضمونش عرفانی بود، مضمون مذهبی داشت. گاهی بهجای مضمون میگویند، موضوع مذهبی داشت. میخواهیم بدانیم آیا اگر این اصطلاحات را اینگونه با تسامح بهکار ببریم، در کار تحلیل شعر، بهکارمان میآید یا نه؟
در شعر حافظ، شاید بیش از 50 بیت داریم که موضوعشان گریه کردن است؛ مثلاً:
ـ نماز شام غریبان چون گریه آغازم
به مویههای غریبانه غصه پردازم
ـ ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
ـ چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوة جنات تجری تحتالانهار داشت
در اصطلاحات ادبی، برای اینکه کمی دقیقتر به اجزای شعر نگاه کنند، برای هر کدام از عناصر شعر، اصطلاح خاصی وضع کردهاند و به کمک آن اصطلاحات، تجزیه و تحلیل شعر را انجام میدهند. مثلاً وقتی ما میخوانیم:
ـ نماز شام غریبان چون گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
این شعر، موضوعش گریه است؛ اما وقتی میگویند از چه مضمونی استفاده کرده، میخواهند ببینند همین گریه را ضمن چه کلماتی، ضمن چه تصاویری، ضمن چه صورتهایی از خیال، بیان کرده است. میبینیم که اینجا برای گریه، هیچ تصویرسازیای نشده است؛ یعنی مستقیماً به گریه اشاره شده است. در نماز شام غریبان چو گریه آغازم، مستقیماً از خود گریه سخن گفته شده و هیچ تمهید تصویری، تمهید بلاغی و بیانی در آن نیست؛ اما این را مقدمه کرده که حرف خودش را بزند: به مویههای غریبانه قصه پردازم؛ یعنی گریة من مقدمه است برای اینکه از غریبی خودم سخن بگویم؛ چنانچه در آغاز از غریبی سخن گفته است. بنابراین میگوییم که این شعر، موضوعش گریه است؛ مضمونش، بدون استفاده از ابزارهای بیانی و بلاغی است؛ یعنی مضمونش، مستقیمگویی است و در آن مستقیم دربارة گریه صحبت شده است. غرضش یا درونمایهاش و اندیشة شعر، سخن گفتن از غربت است؛ حکایت کردن از تلخی غربت است.
اما مثلاً در آنجا که حافظ میگوید:
ـ چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوة جنات تجری تحتالانهار داشت
در اینجا هم درست است که موضوع این بیتْ گریه است، اما از چه مضمونی استفاده کرده است؟ از تلمیح به آیات قرآن کریم استفاده کرده است. برای اینکه جنات تجری تحتالانهار، وصف بهشت در قرآن کریم است. باغهایی که زیر آن جویبارهایی جاریست. حافظ گفته است: در آنجایی که آن حوریسرشت، یعنی معشوق قرار دارد، آنجا بهشت است و اتفاقاً از همین اصطلاح قرآنی هم استفاده کرده است. معشوق یعنی حوری، اما او گفته حوریسرشت؛ یعنی جنسش از جنس حوری است. طینتش از طینت حوری است. آن وقت، خودش را که در حال گریه است، در زیر باغ بهشت، تصور کرده است که جویباری است که از چشم او جاریست. این همان جویبارهایی است که زیر باغهای بهشت جاری است. پس مضمونش تلمیح است به آیات قرآن کریم و تصویرسازی از این طریق، و اتفاقاً طنزی هم در این هست. برای آنکه آن حوری، دور از دسترس، در مرتبة بالاتری است و این حافظ، زیر بام قصر اوست. چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت، شیوة جنات تجری تحتالانهار داشت. موضوع و مضمون را که گفتیم، بعد میگوییم این را به چه قصدی گفته است؟ یعنی به چه قصدی از گریه کردن سخن گفته است؟ آیا برای جلب ترحم بوده است؟ آیا برای اظهار عجز بوده؟ نه، این روشن است که سخن، سخن عاشقانه است. بیاعتنایی معشوق است که موجب شده است عاشق بیاید زیر بام قصر آن حوریسرشت گریه کند، بهنحوی که جویبار از چشمش جاری شود. اغراقی هم در این هست. گریة هیچکس اینقدر نخواهد بود که جویبار جاری شود. این تفکیک میان موضوع، مضمون و درونمایه، در تحلیل شعر به کمک ما میآید.
در شعر عاشورایی خیلی با مضمونسازی مواجه هستیم. گاهی جاذبة مضمونسازی کاری میکند که شاعر اصلاً فراموش میکند دربارة چه میخواسته شعر بگوید. آنقدر توجهش به مضمون و به تأثیرگذاری مضمون جلب میشود که یادش میرود غرض از این مضمون چه بوده است. خود مضمون نمیتواند خودبهخود هدف باشد. مضمون به شاعر کمک میکند، ابزار شاعر است که در ضمن آن، حرف خودش را بزند. مضمون مثل مثالی است که معلم ریاضی برای اینکه جمع یاد دهد، میزند؛ مثلاً میخواهد بگوید پنج بهعلاوة شش تا میشود یازده؛ بنابراین ممکن است این را از طریق پنج و شش مداد بگوید؛ یعنی مضمونش شمردن مدادها باشد. یک بار ممکن است از پنج سیب و شش پرتقال صحبت کند؛ ولی غرض اصلی او، حرف زدن از سیب یا پرتغال یا مداد و دفتر نیست؛ تا توجه از ریاضی به حرف زدن در مورد خواص میوهها معطوف شود و یادش برود معلم ریاضی است و اینها را برای مثال به زبان آورده است. اینطور نیست که اگر معلم ریاضی، سیب روی میزش چیده باشد، یادش برود قرار بوده دربارة ریاضی حرف بزند. بعد دربارة خواص میوهها، دربارة رنگ و بوی میوه حرف بزند. یعنی مضمون آنقدر توجهش را جلب کند که از مقصودش باز بماند.
ما خیلی در شعر عاشورایی، بهویژه در شعر شاعرهایی که تجربة کمی دارند، با این مواجه هستیم که مضمون، آنقدر توجهشان را جلب میکند که گاهی اصلاً فراموش میکنند که اصل شعر عاشورایی، اصل شعر مذهبی برای ساختن مضمون، برای قدرتنمایی شاعر نبوده است؛ بلکه همة اینها ابزاری برای ترویج و انتقال معارف اهلبیت بوده است. بنابراین مضمون، خودبهخود، هر چقدر هم بدیع باشد، ارزشی ندارد.