کد مطلب : ۳۲۹۰۶
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة هفتم: تجزیه و تحلیل شعر عاشورایی (۲)
استاد اسماعیل امینی
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة هفتم: تجزیه و تحلیل شعر عاشورایی (۲)
استاد اسماعیل امینی
جلسة گذشته دربارة «نینامه»، مثنوی زندهیاد قیصر امینپور، صحبت میکردیم. یک مثنوی عاشورایی که انصافاً از شاهکارهای شعر عاشورایی معاصر است. برای اینکه با روش تحلیل شعر عاشورایی آشنا شویم، ابیاتی از این مثنوی را تحلیل کردیم. رسیدیم به این بیت که:
غم نی بندبند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی آشناییست
به هم اعضای او وصل از جداییست
میگوید غمی که در وجود نی است، اینگونه نیست که عارضی باشد، گاهی باشد و گاهی نباشد. در بندبند وجود او، هست. این غم، از غمهای معمول هم نیست، که گاهی باشد و گاهی نباشد؛ بیاید و برود. برای اینکه اصل این غم، اندوه جدایی از نیستان است. نیستان، تمثیلی است از عالم معنا، از منزل معشوق ازلی؛ که روح از آنجا جدا شده است و به این عالم مادی آمده است. بنابراین اگر نی اندوه دارد، اندوه روزمره نیست. اندوه بازگشت به وطن اصلی است. برای امام حسین (ع) خودِ مدینه هم نیستان حساب میشده است. چون در کربلا غریب است او. با اینکه کوفه، شهری است که بخشی از عمر مبارک ایشان در آنجا گذشته است، اما بهخاطر اینکه مردم، بدعهدی کردهاند، کوفه برای او، دیگر غریب است، و نیستان او در این عالم مدینه است. در آن عالم هم که عالم معنا و عالم ملکوت است، دلش را با غریبی آشنایی است/ به هم اعضای او وصل از جداییست. اینکه دلش را با غریبی آشنایی است، اشاره به همین نکته است که این غربتی که در کربلا حاصل شده است، برای او آشناست. چون به هر حال اولیای خدا در این عالم غریب هستند. حتی اگر در وطن خودشان باشند، باز هم غریب هستند؛ چون از جنس این عالم نیستند.
سرش بر نی تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال
بهخاطر اینکه واقعه بسیار آشناست، شاعر نیازی ندیده است که جزئیات واقعه را بیان کند. هم در مصراع قبلی: به هم اعضای او وصل از جداییست، به شقاوت دشمنان خدا که بندبند اعضای شهدا را از هم جدا کردند اشاره دارد، و هم در اینجا: سرش در نی تنش در قعر گودال/ ادب را گه الف گردید گه دال. این مرثیهخوانی و ذکر مصیبت است؛ اما با هنروری شاعرانه. این را نشان میدهد که چگونه پیکر یکجا است و سر، جای دیگر است؛ اما، ادب را گه الف گردید گه دال، چند معنا دارد: یکی همین کلمة ادب است که الف دارد و دال؛ آن الف، نشاندهندة نیزه است، دال هم نشاندهندة پیکر خمیده است؛ که دال خمیده است. دیگر اینکه، ادب به معنی در راه بودن است، منطبق بودن با مسیر است. تسلیم امر الهی بودن است. بهخاطر اینکه تسلیم امر الهی بود. گاهی ایستاده بود و گاهی خمیده؛ یعنی گاهی روبهروی دشمن ایستاد، گاهی هم در راه انجام وظیفه و اطاعت امر الهی، پیکرش خمیده در گودال افتاد.
به نظر من اشاره به نماز هم هست؛ چون در نماز، هم قیام داریم، هم رکوع و سجود. چون نماز، تمثیل اصلی ادب و تسلیم بندة مؤمن خدا در برابر خدای متعال است. گاهی انسان در نماز، الف است و گاهی دال. گویی که نشان میدهد که من ادب دارم.
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
این راه، یعنی راه بازگشتن از این غربت به آن وطن مألوف، پیچ و خم دارد. راه مستقیم نیست که بدون فراز و نشیب باشد. فراز و نشیب دارد، زیر و بم دارد. سختی و آسانی دارد.
سری بر نیزهای منزلبهمنزل
به همراهش هزاران کاروان دل
اشاره به واقعة بردن سرهای مبارک شهدا، همراه کاروان اسرا به شام است. اینکه میگوید به همراهش هزاران کاروان دل، این نشان میدهد که کسانی که همراه این کاروان بودند، دلشان، عشقشان، امام حسین (ع) بوده است.
چگونه پا ز گل بر دارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر
این اغراق شاعرانه که در اینجا آمده است، یعنی سنگینباری این بار؛ برای این است که نشان دهد که این سنگینی راه را، یعنی عظمت واقعه را حتی شتر درک کرده اما دشمنان اهلبیت و اشقیاء درک نکردهاند. در اینجا یکجور تعریض هم به آنها دارد که شتر هم میفهمد که این کار سنگینی است، چیز سختی است، واقعة عظیمی است که سر اولیاء خدا، سر امام معصوم را بر نیزه کنند، بعد توقع داشته باشند که شتر این را با خودش حمل کند. چگونه پا ز گل بردارد اشتر/ که با خود باری از سر دارد اشتر. انگار پایش در گل مانده است. انگار گیر کرده و نمیتواند برود.
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر باری از دل بود بر نی
بار سنگینی بود. این بار سنگین، فقط سر نیست. سر که اینقدر سنگینی ندارد. این بارِ دل است. بار دل یعنی غم و اندوه. آن دلی که سنگین شده است بر اثر فشار اندوه، به او فشار میآید. این مضمون را هم سعدی دارد که بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم/ میرود و نمیرود ناقه به زیر محملم. یعنی آنقدر غم جدایی از دوستان سخت و گران است که شتر نمیتواند من را بکشد. این بار سنگین جدایی را نمیتواند تحمل کند. در اینجا هم شاعر تلمیحی کرده است به آن مضمون شعر سعدی.
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
این اشاره است به واقعة شهادت و هم واقعة قرآن خواندن سر مبارک امام حسین (ع) بر بالای نیزه. سرش بر نی نوای عشق سرداد.
به روی نیزه و شیرین زبانی
عجب نبود ز نی شکّرفشانی
این شیرینزبانی با اینکه خیلی کلمة لطیف و ظریفی است، اما اینجا یکدفعه وسط ذکر مصیبت و مرثیه بسیار تلخ آمده است؛ با اینکه کلمة شیرینی است. اما قرآن خواندن سرِ بریدة امام حسین (ع) بر نیزه: به روی نیزه و شیرین زبانی/ عجب نبود ز نی شکّر فشانی. بعد، یک اشاره هم به این ماجرا دارد که برخی از نیها، نیشکر هستند، شکر دارند. این قرآن خواندن، یعنی شیرینزبانی کردن؛ از این حسن تعلیل استفاده کرده است که بله، از نی بر میآید که شکر بر افشاند، شیرینزبانی کند.
اگر نی پردهای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند
این هم باز یک حسن تعلیل است که آن آیة قرآن را خواندن، خیلی کوتاه بوده و اگر یک پردة دیگر میخواند، یک نغمة دیگر، اگر یک آیة دیگر میخواند، نیستان میسوخت؛ یعنی عالم معنا هم به آتش کشیده میشد. این هم باز به نظر من تلمیحی است به مضمونی که در شعر محتشم است: در بارگاه قدس که جای ملال نیست/ سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است. میخواهد بگوید، این اندوه، فقط اندوه زمینیان نیست؛ آسمانیان و ساکنان عرش الهی هم در این اندوه عزادار هستند و چیزی نمانده بود که عرش الهی بهخاطر شدت اندوه، آتش بگیرد. اگر نی پردهای دیگر بخواند/ نیستان را به آتش میکشاند.
سزد گر چشمها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند
تصویر بسیار درخشانی است. دریا بر نیزه است. دریا، اشاره است به وسعت و بیکرانهگی روح و ارجمندی مقام شهدا.
شگفتا بیسر و سامانی عشق
به روی نیزه سرگردانی عشق
بیسر و سامانی، هم به معنی معمولش است؛ بیسر و سامان یعنی کسی که غریب است و خانه ندارد. سامان، به خانه و اسباب خانه میگویند. بیسر و سامان به کسی میگویند که کسی را ندارد؛ دوستی، آشنایی، فامیلی ندارد؛ قوم و خویش ندارد و جایی هم برای ماندن ندارد. این همان اتفاقی است که برای امام حسین (ع) افتاد. یعنی غریب بود، بیکس بود و جایی هم برای ماندن نداشت. و یک اشاره هم به این است که پیکر امام حسین (ع) بیسر ماند و جایی هم نداشت. حتی در حد مزار نداشت. شگفتا بیسر و سامانی عشق/ به روی نیزه سرگردانی عشق. سرگردانی نیز، هم به این معنی است که از این منزل به آن منزل و از این شهر به آن شهر، از این بیابان به آن بیابان بردند، هم به معنی گرداندن سر است؛ یعنی سرها را گرداندند، نمایش دادند.
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنهها زیر سر اوست
تمام فتنهها زیر سر اوست، هم به معنی معمولش است که در زبان گفتار بهکار میبریم؛ یعنی بنیادش از آنجاست، سر منشاءِ آن از آنجاست؛ و هم معنای دیگری دارد؛ یعنی اینکه این خودش یک آزمون است. چون فتنه را در زبان معمولی به معنای آشوب و غوغا بهکار میبریم. اما اصل این اصطلاح قرآنی به معنای آزمایش است؛ در بلا افتادن برای آزمایش شدن. أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون؛ یعنی مردم خیال کردند، همینکه گفتند ایمان آوردیم، رها میشوند و آزمایش نمیشوند؟ این هم اشاره به مضمون این آیة قرآنی است که تمام فتنهها زیر سر اوست. یعنی همة آزمایشها در نهایت، آزمایش عاشقی است. عاشقی است که محل آزمون انسان است. آن وقت میخواهد بگوید اگر کسی داعیة عاشقی دارد، مدعی عاشقی و مدعی ایمان است، بهترینش، سر منشاء آن، بهترین الگویش، همان اتفاقی است که در کربلا افتاد، همان اتفاقی که در روز عاشورا افتاد. نهایت عاشقی آن است. اینکه تمام فتنهها زیر سر اوست، یعنی آنگونه آزمایش، اشاره به آن دارد. معنای معمولش شاید خیلی مورد نظرش نبوده، اما ما معنای معمولی که در زبان محاوره بهکار میبریم، زودتر به ذهنمان میآید. ز دست عشق در عالم هیاهوست/ تمام فتنهها زیر سر اوست. عشق است که این اتفاقات را رقم میزند. و اینکه ممکن است عقل معمولی، عقل نزدیکبین، نتواند این چیزها را برای خودش تجزیه و تحلیل و تفسیر کند. اگر تفسیری برای واقعة کربلا هست، آن تفسیر باید تفسیر عاشقانه باشد.