تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۳۶
۰
کد مطلب : ۳۲۹۲۴
درس‌گفتارِ درون‌مایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیبایی‌شناسی و آرایه‌ها

جلسة نهم: رعایت شأن کلمات در اشعار مذهبی

استاد اسماعیل امینی
جلسة نهم: رعایت شأن کلمات در اشعار مذهبی

درس‌گفتارِ درون‌مایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیبایی‌شناسی و آرایه‌ها
 
جلسة نهم: رعایت شأن کلمات در اشعار مذهبی
استاد اسماعیل امینی
 
   در شعر معنی مانند نثر منتقل نمی‌شود. به بیان دیگر، در شعر، رسایی و انتقال معنا فقط برای برقراری ارتباط بین گوینده و گیرندة پیام نیست. چون اگر می‌خواستیم این کار را کنیم، به نثر می‌گفتیم. شعر، چیزی است مانند تابلوی خوشنویسی. در تابلوی خوشنویسی، ممکن است آیة قرآن را ببینیم؛ یا ابیات شاعران مشهور را ببینیم. برای مثال شعر حافظ را بارها خوانده‌ایم:
   شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
   کجا دانند حال ما سبک‌باران ساحل‌ها
 
   این را بارها خوانده‌ایم؛ اما خوشنویس این را جوری می‌نویسد که ما برای خواندنش نیاز به تأمل داریم. در بعضی از کتیبه‌های هیئات که ترکیب‌بند محتشم را می‌نویسند، بعضی از خوشنویسی‌ها از همین قبیل است. یعنی با این‌که ما شعر را می‌شناسیم، مثلاً:
   گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
   این رستخیز عام که نامش محرم است
 
   اما در کتیبه که می‌بینیم، این را جوری در هم نوشته که آدم باید تأمل کند که متوجه شود چه نوشته است. این به‌خاطر این نیست که می‌خواسته پیچیدگی در آن اندازد؛ معما طرح کند که مخاطب را اذیت کند. این به‌خاطر چشم‌نوازی است، به‌خاطر زیبایی است؛ مثل کتیبه‌هایی که در کاشی‌کاری‌های اطراف محراب مساجد است؛ مثلاً آیة نور را غالباً در اطراف کتیبه‌ها می‌نویسند. اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ ... .
 
   آیة نور خیلی مشهور است؛ غالب مردم آن را بلد هستند. اما آن‌جا می‌بینید کلمات را جوری در هم نوشته که خیلی باید تأمل کنید. اگر کسی قبلاً قرآن را نخوانده باشد، از روی آن نمی‌تواند بخواند. دلیلش این است که می‌خواهد چشم‌نواز باشد. در کار هنری، این هست که ممکن است رسایی نداشته باشد، ممکن است بلافاصله مقصودش را منتقل نکند. در این تعمدی هست؛ اما نه برای اذیت کردن مخاطب، برای
ایجاد زیبایی. منتهی این‌که کار هنری فقط به قصد انتقال معنا ساخته نمی‌شود، نباید بهانه‌ای برای این شود که از معنا کلاً غفلت شود؛ یعنی اصلاً توجهی به معنا نداشته باشیم؛ مثلاً اگر شعری را بخوانیم و بگوییم من متوجه معنی این نشدم، بگوید شعر است؛ شعر که نباید معنی‌اش بلافاصله معلوم شود. این هست که معنای شعر، معنای واحد نیست؛ ولی این‌گونه نیست که کلام شعری کلاً بی‌معنا باشد.
 
   نکتة دیگر این‌که وقتی ما شعر مذهبی، شعری هیئتی و شعر عاشورایی می‌گوییم، به شأن کلمات هم باید توجه کنیم، به وزن کلمات هم باید توجه کنیم؛ مثلاً فرض کنید ما می‌گوییم: معلم من، مرد بزرگی است. عامة مردم، جای «بزرگ» گاهی «گنده» را به‌کار می‌برند. می‌توانیم بگوییم مرد گنده‌ای‌ست؛ با این‌که به نظر می‌آید مترادف هستند، اما شأن آنها با هم فرق دارد. «عظیم» با «بزرگ» با «گنده» با «سترگ»، شأن این‌ها با هم فرق دارد. این‌طور نیست که به بهانة صمیمیت می‌توانیم بگوییم گنده. تازگی‌ها باب شده که برخی از منتقدان ادبی و برخی شاعران تازه‌کار، برای بزرگان ادبیات، اصطلاح «غول» را به‌کار می‌برند. من شنیده‌ام، مثلاً می‌گویند مولانا، غولی است در ادب فارسی. متوجه این نمی‌شوند که غول نمی‌تواند جای «بزرگ‌مرد» باشد. غول، تعبیر خوبی نیست. غول، معنی منفی دارد. من یک‌بار به یکی از آنها این نکته را گفتم، گفت چه اشکالی دارد؛ گفتم اگر بگویم پدر تو غول بزرگی است، تو خوشت می‌آید؟ شأن کلمه در استعمالی که در زبان می‌کنیم، فرق می‌کند. ممکن است این در مثال زبان خارجی این معنا را نداشته باشد، در ترجمه‌ها ممکن است این‌طور نباشد. ولی در زبان فارسی، غول معنی مثبت ندارد. مثلاً غرور، در زبان فارسی معنی مثبت ندارد.
 
   در شعرهای عاشورایی بسیار دیده‌ام که برای مدح شهدای کربلا و حتی برای مدح حضرت زینب(س)، غرور را به‌کار برده‌اند: غرور تو فلان بود. کسی که شعر مذهبی کار می‌کند، حتماً قرآن خوانده و حتماً می‌داند غرور، صفت شیطانی است. حتماً می‌داند که آدم مغرور نمی‌تواند آدم
متدین باشد. در دینش اشکال دارد. شأن کلمات را نمی‌داند، فکر می‌کند غرور به معنی شکوه‌مندی و به معنی عزت است. از این مشکلات، یعنی بی‌توجهی به شأن کلمات، بی‌توجهی به انسجام معنایی، بی‌توجهی به رسایی معنایی در شعرهای مذهبی، خیلی هم زیاد است؛ متاسفانه!
 
   برای مثال، این مدح امام حسین(ع) است: به‌نام خدای حسین و عشق حسین.
   بوی باران، بوی سبزه، بوی انسان می‌دهی
   یعنی امام حسین(ع)!
   بوی عطر دل‌نشین گندم و نان می‌دهی
 
      تا اینجایش حرف معمولی است، خیلی حرف برجسته‌ای نیست؛ ولی به هر حال موهن و اهانت‌آمیز هم نیست.
   بوی احساس بلند عشق، احساس غرور
   بوی هیزم‌های آتش در زمستان می‌دهی
 
   یعنی امام معصوم، بوی غرور می‌دهد. امام معصوم بوی هیزم و بوی آتش می‌دهد. این چه‌جور توصیف کردن و چه‌جور مدح گفتن است؟ چه چیزی به شأن امام معصوم اضافه می‌کند؟ اگر بدانیم جایگاه امام معصوم کجاست، اگر بدانیم رکن زمین و آسمان است، حجت خداست، حد کلمه را این‌قدر پایین می‌آوریم که بگوییم بوی هیزم‌های آتش در زمستان می‌دهی!؟
   بوی شبنم با شقایق، بوی آن کاج بلند
 
   به نظر من، کسی که این شعر را گفته، توجه نکرده که در مورد چه موضوعی حرف می‌زند. و دیگر این‌که خیلی از شاعران هستند که این مشکل را دارند؛ یعنی اساساً به معنی کلمات و تصویر کلمات توجه نمی‌کنند. بوی شبنم با شقایق، واقعاً یعنی چه!؟ نه شبنم بو دارد نه شقایق! یعنی چیزی که اصلاً ندیده! فقط یک مشت کلمه را سر هم کرده است. این جنس نگاه کردن به شعر، این‌که شعر را مقداری کلمات زیبا بپنداریم، صحیح نیست.
 
   کسی که شعر را دست کم می‌گیرد، در خواندن شعر دیگران هم همین‌طوری سهل‌انگاری می‌کند. او خیال می‌کند شاعران بزرگ ما، همین‌طوری کلمات را سر هم کرده‌اند. مثلاً اگر گفته است:
   من نمازم را وقتی می‌خوانم
   که اذانش را باد گفته باشد
   سر گلدستة سرو
   من نمازم را پی تکبیرة‌الاحرام علف می‌خوانم
   پی قد قامت موج
 
   فکر می‌کند همین‌طوری
تعدادی کلمات به ذهن شاعر رسیده و پشت سر هم گفته و این کلمات، ارتباطی با موضوع ندارند. در حالی که این‌گونه نیست. کسی که شعر می‌خواند، حرفه‌ای شعر می‌خواند، برای این شعر می‌خواند که بیاموزد و شعر بگوید، باید توجه کند به این‌که کلمات، با تمام تداعی‌هاشان با تمام پیرایه‌هایی که دارند در شعر به‌کار می‌روند.
 
   این شعر در وصف حضرت خدیجه(س) سروده شده است:
   خدیجه در دل خود باغی از طهارت داشت
 
   این، به شأن این شخصیت بزرگ صدر اسلام که اولین مسلمان هم هست، چه اضافه می‌کند!؟ علی(ع) بعد از حضرت خدیجه اسلام آورده است. علی(ع) را اولین مرد مسلمان می‌گویند؛ ولی اولین مسلمان، اولین کسی که به رسول‌الله ایمان می‌آورد، حضرت خدیجه(س) است. این شعر چه چیزی به حضرت اضافه کرد!؟ که: در دل خود باغی از طهارت داشت. می‌خواهد بگوید دل پاکی داشت. دل پاک، چه چیزی اضافه کرد به شأن ایشان!؟ مصراع دوم، از این هم بدتر است.
   برای دیدن نور محمد عادت داشت.
 
   یعنی هیچ چیز! هیچ چیز نگفته است! یعنی ای کاش هیچ چیز نمی‌گفت. چیزی هم از شأن ممدوح کم کرده است! این‌که ما، تعدادی قافیه پیدا کنیم، تعدادی کلمه پیدا کنیم، همین‌ها را کنار هم بگذاریم و خیال کنیم که خدمتی کرده‌ایم، این خوب نیست. مناسب نیست. به نظر من، ما نیازمند این هستیم که اگر شعر می‌گوییم، حتماً به شأن کلمات، به مفاهیم، به معانی توجه کنیم. حتماً شعرمان را به دیگری، به کسی که باتجربه‌تر است، صاحب‌نظرتر است، نشان دهیم، بعد عرضه کنیم؛ به‌خصوص در موضوعات حساس. این بیت را ببینید:
   تمام هستی خود را فدای احمد کرد
 
   این خوب است. حضرت خدیجه(س) همة هستی خود را فدای رسول‌الله کرد. این درست است. اگرچه خیلی حرف شاعرانه‌ای نیست، ولی به هر حال حرف خوبی است.
   که از غنای نبوت دلش حکایت داشت
 
   غنای نبوت یعنی چه؟ دلش حکایت داشت؟ دل حضرت خدیجه از غنای نبود حکایت داشت. همین را به نثر بنویسید، چه اضافه کرده است؟ دو مصراع هیچ ارتباطی نیز به هم ندارند. تمام هستی خود را فدای احمد کرد/ که از غنای نبوت دلش حکایت داشت. این‌که من تعدادی
کلمه: حکایت، طراوت، حمایت، رعایت و ... پیدا کنم و براساس این‌ها بقیة کلمات را جور کنم و بگویم شعر گفتم!
 
   البته کار شعر فقط انتقال معنا نیست؛ کارش این نیست که مثل نثر استدلال کند و میان مخاطب و مؤلف ارتباط دوطرفه ایجاد کند. کارش اصلاً این نیست؛ کار شعر این است که زیبایی ایجاد کند؛ اما این هم نیست که اصلاً معنی نداشته باشد. نمونه‌ای از شعر آزاد را هم می‌خوانم که گمان نکنیم فقط در قصاید، مثنوی‌ها و غزل‌هاست که از این اشکالات داریم. اتفاقاً در شعر آزاد و در شعر سپید، با این مسئله بیشتر مواجه هستیم؛ برای این‌که عده‌ای تصور کرده‌اند این‌گونه شعر گفتن، شعر به‌روز گفتن است؛ به قول خودشان شعر مدرن گفتن است. چیزهایی می‌گویند که دست‌کم من که این مقدار علاقه‌مند به شعر هستم، سال‌هاست شعر می‌خوانم و گاهی خودم نیز شعر می‌گویم و معلم ادبیات هستم، هر چه می‌خوانم سر در نمی‌آورم. می‌گوید:
   مظلومیت تو را دیوارها به تصویر می‌کشند
 
   این شاید به این معنی است که روی دیوارها شعرهایی در مورد مظلومیت امام حسین(ع) است؛ یا نقاشی دیواری است؛ یا پرده‌خوانی است. این را می‌فهمیم. اما در ادامه:
   جوی آب‌ها صدای تشنگان را می‌برند به شریعه‌ای که دست‌ها را می‌بُرند و خون‌ها با جوی‌ها یکی می‌شوند
 
   یا حتی بخوانیم:
   ... به شریعه‌ای که دست‌ها را می‌بَرند و خون‌ها با جوی‌ها یکی می‌شوند
   آسمانی که یک‌ریز تشنگی خواهد بارید و کودکان باید انتظار شهادتی را بکشند که رقم خواهد زد
   هم‌کیشانی که خدا را در کیسه‌های زر می‌جویند
 
   من هر چه خواندم، نفهمیدم. به‌خصوص این‌که: آسمان تشنگی بارید. یعنی تشنگی اهل‌بیت، تشنگی بچه‌هایی که در خیمه‌ها بودند، تقصیر آسمان بود؟ از آسمان تشنگی بارید؟ یعنی فقط جملاتی که با «که» با «و» پشت سر هم آمده و به هم ربط پیدا کرده‌اند. جمله‌ها تمام هم نمی‌شوند. مجبور هستید همه را یک‌نفس بخوانید.
 
   گل‌ها هنوز تداعی‌گر پرپر شدن‌تان از بهار تا پاییزند
   و لب‌های
چشمه خواهد خشکید به احترام
   و سنگ‌ها حرفی برای گفتن نخواهند داشت
 
   خب، سنگ‌ها حرفی برای گفتن نخواهند داشت؛ این را مقدمه کرده برای این‌که بگوید: آن روز، یاران امام حسین(ع) و خود سیدالشهدا، مظلومانه آماج سنگ‌ها قرار گرفتند. این حرف خوبی است؛ اما ببینید این را چگونه گفته است:
   سنگ‌ها حرفی برای گفتن نخواهند داشت، وقتی سرت به زخم سنگی مزین است
 
   یعنی عاطفی‌ترین تصویر و صحنه‌ای را که می‌توانسته دربارة این‌که امام معصوم، مظلومانه آماج سنگ‌باران قرار گرفته ایجاد کند، عاطفه را از آن حذف کرده است. انگار یک کارت پستال خیلی شیک و مرتب و منظم برای جشن تولد می‌فرستد. سرت به زخم سنگی مزین است.
   که دور نبود، صحنه‌های یارانی که از دین گریختند
 
   این‌جا هم اصلاً انسجام معنایی در شعر نیست. نمونه‌هایی که من خواندم، از شاعرانش عذرخواهی می‌کنم؛ ولی به هر حال چون قصد ما آموزش و تعلیم و تحلیل است، ناگزیر هستیم که کاستی‌ها را هم بیان کنیم. به نظر من می‌رسد کسی که می‌خواهد شعر کار کند، علاوه بر این‌که مقدمات را می‌آموزد، قالب‌های شعری را یاد می‌گیرد، علاوه بر این‌که زیبایی‌شناسی شعر را یاد می‌گیرد، حتماً و حتماً باید این وسواس را داشته باشد که شعرش را به چند نفر باتجربه‌تر و شعرشناس‌تر نشان دهد. چون کسی که شعر می‌گوید، خودش تحت تأثیر عاطفی کار خودش قرار می‌گیرد، یا این‌که ممکن است نشانه‌ها و کلمات برای خودش آشنا باشند، اما باید به دیگری نشان دهیم برای این‌که ببینیم این خوب هست یا نیست؟ آیا رسا شده است یا نشده است؟ آیا زیبا شده است یا نشده است؟ درست مثل این‌که وقتی یک لباس جدید یا کفش جدیدی داریم، یا عینک جدیدی داریم، از دیگران هم می‌خواهیم دربارة آن نظر دهند. می‌پرسیم، آیا این خوب است؟ برای من مناسب است یا نه؟ تازه این یک چیز شخصی است، اما شعر، چیز شخصی نیست. به‌خصوص شعری که موضوع مذهبی دارد و به هر حال مرتبط با فرهنگ و اعتقادات ما است. چون موضوع شخصی نیست، ما ناگزیر هستیم که از مشورت دیگران هم استفاده کنیم.
 
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما