کد مطلب : ۷۲۷۱
سرمان در حوزه «سينماي ديني» بالاست
علیرضا رضاداد، دبیر جشنواره فیلم شهر و مدیر سابق بنیاد فارابی
بعد از اين، ما احتياج به افراد و سازمانهاي دلسوز و علاقهمندي داريم که اعتقاد دارند در اين حوزه بايد همة امکانات خود را قرار دهند. در نهايت ميرسيم به حامياني که بايد به جاي مانع بودن، کمک کنند. در اينجا ميخواهم از آن صحبتي که به ميان آمد، استفاده کنم، مبني بر اين که سازمانهايي که سرمايهگذار هستند، به خود حق ميدهند نظرات خود را در کار دخيل کنند. در حاليکه سرمايهگذار بايد تنها به تحقق انديشههاي هنرمند ياري رساند. چراکه آنچه اهميت دارد، انديشة هنرمندانه است و نه سازماني که سرمايهگذاري کرده است.
متأسفانه نگاه ما در حوزة مسئوليتهاي فرهنگي، نگاه غلطي است و گاهي وقتها جايمان عوض شده است. متوجه نشدهايم که هنرمند مهم است و فکر ميکنيم سفارشدهنده مهم است. اين هنرمند است که سفارش ميگيرد و ما کمک ميکنيم که سفارش او بتواند محقق شود.
اما امروزه ما گرفتار اين هستيم که آنهايي که باید حمايت کنند، بازخواست ميکنند و کساني که بايد حمايت شوند، مورد مؤاخذه قرار ميگيرند. سينماي ديني و مذهبي نیز بايد مانند هر گونة ديگري از سينما با مخاطب زنده باشد و اصلاً سينما به مخاطب زنده است. پس اگر بتوانيم، براي اين رويکرد مخاطب داشته باشيم، ميتواند ادامة حيات دهد و اگر نتوانيم مخاطبآفريني کنيم، به طور کلي کار عبثي انجام دادهايم.
اگر دیدگاه مديريت فرهنگي اصلاح شود، حاميان وظايف خود را به درستي انجام ميدهند. حال اگر بخش خصوصي هم بتواند روي پاي خود بايستد، حاميان ميتوانند ابعاد آن را گسترش دهند و از منابع و امکانات خود استفاده کنند تا کار فيلمساز شکل گيرد. اگر چنين نگاهي وجود داشته باشد، يعني من به عنوان مسئول فرهنگي بدانم کسي که تابلويي را خلق ميکند، مهم است و نه مني که تنها قرار است بودجه خريد امکانات او را پرداخت کنم، آن گاه ميتوانيم ادعا کنيم «سينماي ديني» حامي دارد، ولي اسم اين حامي «دلسوز» است، نه کسي که «مانعتراشي» ميکند.
البته سينماي ما در اين سي سال، دو قلة ارزشمند دارد که يکي «سينماي ديني» و ديگري «سينماي دفاع مقدس» است. اتفاقاً در جهان ما را با چنين فيلمهايي ميشناسند. مثلا «رنگ خدا» پرفروشترين فيلم ايران در خارج از کشور بوده است و یا کدام فيلم اجتماعي ما به اندازة «مریم مقدس» توفيق داشته است؟ درست است که خيلي اشکالات، بهخصوص در گفتمان درون سينمایی و خارج از آن به چشم ميخورد، اما حرفهايي مانند نبود کارنامة قابل قبول در سينمای دینی، حرفهايي است که در محافل غيرحرفهاي زده ميشود و در حالي که پايه و اساسي هم ندارد، در جامعه منعکس آن ميپيچيد. سپس ما به جاي آنکه در ابتدا نقدش کنيم، باورش ميکنيم.
چنين برداشتهاي سطحياي نبايد باعث شود، ما به دنبال رفع اشکال براي بهتر شدن و يک قدم به جلو برداشتن نباشيم. سر ما در حوزة «سينماي ديني» در تمام دنيا بالاست. ممکن است در معناي کليشهاي آن سرافکنده باشيم، اتفاقاً ضربهاي که به «سينماي ديني» وارد شده در همان بحث کليشهاي آن است. اما در معناي مفهومي آن بايد سرافزار باشيم که آثار درخشاني هم داريم. در اینجا بايد علت را در انتظاراتي که از سينماگران دارند، جستوجو کرد.
وقتي حد انتظاراتي که از سينماگران در حوزة «سينماي ديني» ميرود، در حد همان «سينماي کليشهاي» و ظاهري است، توليدات ما در برخي موارد به اين سمت ميروند و اين آسيب را به سينما وارد ميکنند. مسلماً با نگاه کليشهاي، آثار درخشاني توليد نميشود.
من به جرأت ميگويم، سينماي ما در اين سي سال، در مقايسه با امکانات ناچيزي که داشته است، توانسته به اندازة يک سال از سينماي آمريکا با تمام ابعاد آن موفق باشد. هنوز خيلي راه است تا به موفقيت برسيم، در این سينمايي که هنوز در حليت و حرمت آن بحث است، عملکردها قابل قبول بوده است.
رابطة متقابلي بين امکانات و عملکرد در سينما وجود دارد که غيرقابل انکار است. بسياري از فيلمنامهنويسان ما، فيلمنامههاي بلندپروازانهاي نوشتهاند که در جاهايي خاک ميخورد. در واقع امکان اجرا وجود نداشته است. سينماگري به خود جرأت نداده که به سراغ ساخت آن برود. به طور ميانگين هر سينماگر قادر است، در هر 8 سال يک فيلم بسازد. با در نظر گرفتن تمام اين مسائل، اگر باز به اين نتيجه رسيديم که وضع بدي داريم، آنگاه بپرسيم، چرا؟