کد مطلب : ۳۴۵۰۸
امام حسين عليه السّلام و قيام عاشورا
عباس زرياب خوئى و محمد حسين مشايخ فريدنى
پس از تولدش بشارت به رسول اكرم صلى الله عليه وآله بردند و حضرت شادمانه به ديدار فرزند و فرزندزاده خود شتافت، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را با اشتقاق از نام حسن عليه السلام «حسين» (يعنى حسن كوچك) - كه تا آن زمان در عرف عرب سابقه نداشت - نهاد. روز هفتم ولادتش گوسفندى عقيقه كرد و فرمود موى سرش را برچينند و هم وزن آن نقره صدقه دهند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله او را پسر و پاره تن خود، گل خوش بوى خويش و سيد جوانان اهل بهشت خواند. او را بر دوش خود سوار مى كرد و به سينه خود مى چسباند و دهان و گلوى او را مى بوسيد و محبوبترين انسان ها نزد اهل آسمانهايش معرفى مى كرد. ائمه اهل سنت به اسناد متعدد روايت كرده اند كه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله از شهادت و مشهد امام حسين عليه السلام خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت كرد (اسدالغابة، ص 123، 349) حسين را از خود و خود را از حسين دانسته و فرموده است خدايا دوست بدار هر كه حسين را دوست بدارد (صحيح ترمذى، ج 2، ص 307). عمر شريفش 57 يا 58 سال بود كه 7 سال آن در آغوش رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، 37 سال با پدر و بقيه را در صحبت برادر يا در مقام امامت بود. كنيه اش ابوعبداللَّه و مشهورترين لقب پس از شهادتش سيدالشهداء مىباشد: سجع خاتم هاى شريفش «لكل اجل كتاب» و «حسبى اللَّه» و «ان اللَّه بالغ امره» بود.
از او شش پسر و سه دختر به وجود آمدند كه سه پسرش در كربلا شهيد شدند و يكى از پسرانش على اوسط زين العابدين عليه السلام امام چهارم شيعيان است. حسين عليه السلام چراغ هدايت و كشتى نجات و سالار شهيدان و ثاراللَّه (كسى كه خونخواه او خدا است) مى باشد، در تربت پاكش شفا و در زير قبه اش استجابت دعا و در زيارت قبر مطهرش ثواب بسيار روزى مىشود. امام احمد بن حنبل روايت كرده است كه حسين عليه السلام فرمود: هر كس در مصيبت من حتى يك بار اشك بريزد خداى عز وجل بهشت را روزى او خواهد فرمود.
قيام آن حضرت بر ضد يزيد بن معاويه و امتناع از بيعت با يزيد، كه او را به هيچوجه شايسته خلافت مسلمين نمى دانست و مقاومت بى مانند او و يارانش در برابر سپاه يزيد و سر فرود نياوردن او به ننگ و تسليم و استقبال او از شهادت در راه عقيده خود و در راه اسلام، برنامه حكومت آل ابى سفيان را كه انقراض اسلام و بازگردانيدن آثار جاهليت بود نابود كرد و او را از برجسته ترين چهره هاى دينى و سياسى تاريخ اسلام نمود. شيعيان قدر فداكارى بى نظير او را در راه آرمان هاى اسلام به خوبى شناخته اند و ياد او را چنان گرامى مى دارند كه در هيچ يك از اديان و مذاهب عالم سابقه ندارد؛ حتى يادى كه مسيحيان جهان از رنج ها و آلام مسيح عليه السلام مى كنند هرگز به پاى آنچه شيعيان در ذكر مصائب و آلام آن حضرت و ياران و اهل بيتش و در اقامه سوگوارى براى او به عمل مى آورند نمى رسد. عزادارى امام حسين عليه السلام و شهداى كربلا كه در سرتاسر سال به طور عموم و در ايام محرم به طور خاص در ميان شيعيان مرسوم است، به صورت رمزى براى اقامه شعائر دين و زنده نگاه داشتن شور و شوق عميق مذهبى و تمثل و مقاومت در برابر ظلم ظالمان و سرپيچى از حكم حكام جور زمان درآمده است.
اگر چه بسيارى از مخالفان و معاندان مذهب تشيع گريه و عزادارى همه ساله را بر حسين عليه السلام و يارانش امرى غيرطبيعى و نامعقول جلوه مى دهند و اشك ريختن بر كسانى را كه قرن ها از شهادتشان گذشته است ناشى از جهل و تعصب كور مى دانند، ولى از اين حقيقت غافلند كه شيعيان با اقامه مراسم سوگوارى بر سيدالشهداء عليه السلام در حقيقت از بى عدالتى و زورگوئى نفرت مى جويند و انزجار خود را از گردنكشان زمانه اظهار مى دارند و اشكشان بر فضيلت و تقوا و فداكارى در راه اعتقاد و لعنتشان بر رذيلت و فسق و پايمال ساختن حقوق ضعيفان است و اين تولى و تبرى را به صورت قالبى دينى و عبادى در آورده اند و با اين مراسم و با اين اشكها در حقيقت درخت تقوا را آبيارى مى كنند و آن را باردار مى سازند و مهمتر از همه آنكه دين را به صورت نهادى سياسى كه سر فرود نياوردن به متغلبان جهان و سر فرود آوردن در برابر حكومت عدل الهى باشد در مى آورند. اگر مسيحيان جهان با باز شمردن رنج ها و آلام مسيح عليه السلام بر نجات روح انسانى تكيه مى كنند، شيعيان علاوه بر آنكه حسين عليه السلام را «رحمت واسعه الهى» و «باب نجات امت» مى دانند حكومت هاى جابر جهان را به مبارزه مى طلبند و عمل حسين عليه السلام و يارانش را سرمشق كوشش در راه عدالت و آزادى و استقلال و «اباى از ضيم» مى شمارند. شهادت امام حسين عليه السلام حماسه شرف و فضيلت و درس و ايمان و استقامت و مثل اعلاى فداكارى و حميت در راه كسب خشنودى خداوند است. به قول ماربين فيلسوف آلمانى در كتاب سياست اسلامى حركت امام حسين از مكه به كربلا با زنان و فرزندان و استقبال از مرگ، تذكارى خونين براى شيعيان بود تا از بنى اميه انتقام بگيرند. هم او گويد: تاريخ كسى را سراغ ندارد كه خود و عزيزترين كسان خود را براى احقاق حق (سلب شده) به كام مرگ فرستد جز حسين كبير آن يگانه مردى كه دانست چگونه دولت عظيم و وسيع بنى اميه را متلاشى كند و اركان سلطنت ايشان را فرو ريزد. حادثه طف سرّ بقاء اسلام و موجب درخشندگى و تداوم تاريخ اين شريعت مقدس گرديده است، شيخ محسن حويزى آل ابى الحب در قصيده غراى حائريه خود به همين مفهوم اديبانه (از قول امام) اشاره مى كند كه:
ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلى يا سيوف خذينى
اگر دين محمد جز با كشته شدن من استقامت خود را نمىيابد اى شمشيرها مرا فرو گيريد.
از بعضى اخبار و روايات بر مى آيد كه امام حسين عليه السلام از صلح برادر خود امام حسن عليه السلام با معاويه راضى نبود و با احترام اينكه او برادر بزرگتر است اعتراضى نكرد. اما اين معنى از نظر مسأله امامت در اعتقادات شيعه درست نمى آيد، زيرا بنا به اعتقاد شيعه امام مفترض الطاعة است و اقوال و افعال او بر حسب مصالح امت و خواست الهى صورت مى گيرد و به عبارت ديگر امام (= حسن عليه السلام) معصوم و برى از خطا است و از اين رو مستوجب اعتراض نيست. اما بنا به اخبار و روايات موجود امام حسين عليه السلام پس از وفات برادرش تا زمانى كه معاويه زنده بود، در ظاهر مخالفتى با معاويه نكرد زيرا بر حسب ظاهر و بنا بر مصلحت با معاويه بيعت كرده بود و اين بيعت اگر چه به معنى شناختن او به عنوان خليفه مسلمين نبود اما به اين معنى بود كه امام در ظاهر مخالفتى با او ندارد و نمى خواهد بر ضد او قيام كند. امام اين بيعت ظاهرى و صورى را نمى خواست نقض كند و آن را به صلاح امت نمى دانست. ولى اين امر به معنى موافقت و رضايت آن حضرت با اعمال خلاف حق و خلاف اسلام معاويه نبود، از قبيل استلحاق او زياد ابن ابيه و كشتن او حجر ابن عدى را كه مردى مسلمان و متقى بود و ناسزاگوئى و جسارت او به مقام حضرت امير عليه السلام و بيعت گرفتن براى پسرش يزيد و صرف بى محابا و بى حساب اموال مسلمين در راه مقاصد سياسى خود، هنگامى كه معاويه در سال 56 ه ق تصميم گرفت كه پسرش يزيد را جانشين خود سازد و در زمان حيات خود براى او از مردم بيعت بگيرد تا مخالفى برايش نماند، از جمله كسانى كه بيعت ايشان بسيار مهم شمرده مى شد، امام حسين عليه السلام و عبداللَّه بن زبير و عبداللَّه بن عمر بودند.
اين اشخاص در موقعيتى قرار داشتند كه محل توجه عموم و در نظر عامه شايسته وصول به مقام خلافت بودند. هيچ يك از اين سه تن از پيشنهاد معاويه براى بيعت با يزيد استقبال نكرد و به همين جهت معاويه در سفرى كه به مكه و مدينه نمود ابتدا روى خوشى به ايشان نشان نداد اما بعد در ظاهر ايشان را به گرمى پذيرفت و در باطن تهديد كرد كه اگر در هنگام اعلام جانشينى يزيد اظهار مخالفت كنند كشته خواهند شد. با اين تهديد اين سه تن خاموش ماندند بى آنكه اظهار موافقت يا مخالفتى كرده باشند. معاويه در سال شصت هجرت از دنيا رفت و پسرش يزيد تصميم گرفت كه از اين سه تن كه در نظر مردم مدعيان خلافت بودند براى خلافت خود بيعت بگيرد و به وليد بن عتبة بن ابى سفيان حاكم مدينه نوشت تا به زور از اين سه تن بيعت بگيرد. وليد نتوانست از ايشان بيعت بگيرد و امام و عبداللَّه بن زبير تصميم گرفتند كه از مدينه بيرون بروند و به مكه پناه ببرند زيرا مكه به دستور قرآن نبايد محل فسوق و جدال باشد و هر كس وارد آن شد بايد در امان باشد.
به گفته طبرى حسين عليه السلام شب يكشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب سال شصت هجرى از مدينه بيرون شد و به سوى مكه راه افتاد. فرزندان و برادران و اولاد برادران و تمام اهل بيتش با او همراهى كردند به جز محمد حنفيه كه در مدينه ماند و به برادر نصيحت كرد كه حتى الامكان از يزيد بن معاويه دورى جويد و به هيچ شهرى از شهرهاى معروف نرود كه در آن صورت امكان جنگ و خونريزى خواهد بود و اين امر به قتل او منجر خواهد شد و نيز گفت كه در مكه بماند و اگر در آنجا در امن باشد كه خوبست وگرنه به بيابان ها و كوه ها برود تا ببيند نتيجه چه مى شود و نيز عبداللَّه بن مطيع در راه مكه او را از رفتن به كوفه برحذر داشت و غدر كوفيان را با على عليه السلام و حسن عليه السلام به او گوشزد كرد.
سفر امام پنج روز طول كشيد و روز سوم شعبان وارد مكه شد. حسين عليه السلام در مكه مورد توجه عموم قرار گرفت و شخصيت والاى او شخصيت عبداللَّه بن زبير را تحت الشعاع قرار داد چنانكه عبداللَّه بن زبير ناچار شد هر روز با مردم ديگر نزد امام برود. جماعتى از شيعيان و هواخواهان حضرت على عليه السلام در كوفه پس از شنيدن خبر مرگ معاويه در منزل سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشتند كه در آن پس از اظهار خوشحالى از مرگ معاويه اظهار داشتند كه امامى ندارند و منتظر قدوم او به كوفه هستند تا شايد خداوند به وسيله او مردم را به دور حق جمع كند. پس از اين نامه، نامه هاى ديگرى هم نوشتند و رسولانى فرستادند و امام را به حركت سوى كوفه ترغيب كردند. حسين عليه السلام در پاسخ نامه هاى ايشان نامه اى نوشت و پسر عم خود مسلم بن عقيل را فرستاد تا از وضع كوفه و احوال مردم آگاهى دهد و اگر اوضاع را مطابق نامه ها و پيغام هايشان دريافت او را خبر دهد تا او نيز به سوى ايشان حركت كند. چون مسلم بن عقيل به كوفه رسيد، مردم زيادى در ابتدا با او بيعت كردند و والى كوفه از طرف يزيد كه نعمان بن بشير نام داشت بر او سخت نگرفت تا آنكه هواداران بنى اميه نامه اى به يزيد نوشتند و او را از ضعف و سستى نعمان بن بشير در برابر مسلم و اتباع او آگاهى دادند. يزيد پس از مشورت با سرجون كه از موالى معاويه بود، عبيداللَّه بن زياد والى بصره را مأمور كوفه كرد و دستور داد كه مسلم را تعقيب كند تا آنكه يا او را از شهر بيرون كند و يا به قتلش برساند. عبيداللَّه بن زياد بى درنگ روانه كوفه گرديد و به تنهايى وارد آن شهر شد و زمام حكومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعيد به خود جلب كرد.
مسلم سرانجام در روز هشتم يا نهم ذى الحجه سال شصت در كوفه خروج كرد و دارالاماره را محاصره كرد. اما اشراف كوفه و رؤساى قبايل كه دل با عبيداللَّه داشتند، افراد طوايف خود را از پيروى از مسلم بر حذر داشتند و در اين كار موفق شدند، چنانكه مسلم تنها ماند و به تفصيلى كه در كتب تاريخ مذكور است گرفتار و كشته شد. امام حسين عليه السلام پيش از آنكه از خبر قتل مسلم آگاه گردد عازم خروج از مكه و حركت به سوى كوفه گرديد. عده اى از بزرگان قوم از جمله عبداللَّه بن عباس او را اندرز دادند كه در مكه بماند و به كوفه كه مردم آن قابل اطمينان نيستند نرود و حتى عبداللَّه بن عباس پيشنهاد كرد كه به جاى كوفه به يمن برود و از آنجا داعيان و مبلغان خود را به اطراف بفرستد ولى امام هيچ يك از اين پيشنهادات را نپذيرفت و در حركت به سوى كوفه جازم و مصصم ماند.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه مگر امام با آن همه سابقه و آگاهى كه خود از نزديك به احوال مردم كوفه داشت، خطر غدر و نفاق كوفيان را پيشبينى نمى كرد؟ پاسخ آنست كه قطع نظر از مسأله امامت در نظر شيعه كه به موجب آن امام از عواقب امور آگاهتر و بصيرتر از مردم ديگر است، امام حسين عليه السلام حتماً عواقب خروج خود را از مكه و رفتنش را به ميان مردم كوفه تصور مى كرد و بهتر از ديگران مى دانست كه چگونه مردم كوفه پدر او را در برابر معاويه تقويت نكردند و چگونه برادرش را تنها گذاشتند و نزديك بود كه او را تسليم معاويه كنند. بنابر اين نامه هاى مردم كوفه او را غافل نمى ساخت. او مى دانست كه مردم كوفه مى توانستند از حجر بن عدى و ديگران حمايت كنند و حكومت زياد بن ابيه را گردن ننهند و سب على عليه السلام را بر بالاى منابر تحمل نكنند. نه، امام مى دانست كه كوفيان ممكن است به وعده خود وفا نكنند و او را تنها بگذارند. پس چرا به نامه هاى ايشان پاسخ مثبت داد و به مذاكرات ياران و نزديكان خود توجه نكرد و با پاى خود به سوى قتلگاه شتافت؟ پاسخ آن است كه امام حسين عليه السلام نمى توانست حكومت يزيد بن معاويه را بر مسلمين تحمل كند، چه او را اصلاً شايسته خلافت نمى دانست و اطاعت از مردى كه روزگارش در لهو و لعب و شكار مى گذشت و حتى به فسق مشهور بود جايز نمى دانست. اشتهار يزيد به فسق چنان بود كه حتى عبيداللَّه بن زياد نيز به آن اقرار داشت. هنگامى كه يزيد او را در سال 63 مأمور كرد كه به مدينه برود و عبداللَّه بن زبير را در مكه محاصره كند، عبيداللَّه از اين مأموريت سر باز زد و گفت نه! من براى اين فاسق (يعنى يزيد) دو چيز را با هم جمع نمى كنم: قتل حسين فرزند رسول خدا و تاخت به كعبه و از اين مأموريت عذر خواست. عبداللَّه بن زبير نيز پس از شنيدن شهادت سيدالشهداء عليه السلام سخنانى ايراد كرد و در ضمن آن گفت: «حسين عليه السلام كسى نبود كه قرآن را به غناء بدل سازد و گريه از ترس خدا را به حداء (نوعى آواز) مبدل كند و شرب خمر را جانشين روزه و شكار را جايگزين مجالس ذكر خداوند كند». مقصود ابن زبير كنايه به يزيد بن معاويه و فسوق او بود (كامل، ابن اثير، ج 4، ص 98، 112) و نيز رسيدن يزيد به مسند خلافت بر خلاف اصول مقرر در اسلام بود و معاويه در حيات خود با زور و تطميع براى او بيعت گرفته بود. خلافت مسلمانان امرى مهم است كه به اعتقاد شيعه بايستى به نص رسول صلى الله عليه وآله يا امام معصوم عليه السلام باشد و به اعتقاد اهل سنت بايستى به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان و از روى اختيار و آزادى باشد و هيچ يك از اين شرايط در خلافت يزيد حاصل نشده بود و اين كار معاويه راه را براى روش سلطنتى و امپراطورى كه در آن حكومت از راه ارث است نه شايستگى، باز مى كرد كه برخلاف اصول و مبانى اسلامى بود. نيز امام خود را به حق شايسته تر از همه كس براى مقام خلافت مى ديد و نامه هاى كوفيان، با آنكه قابل اطمينان نبود، براى او تكليفى شرعى ايجاد مى كرد كه با تمام قوا در راه انجاز مقاصد اسلامى بكوشد و هر گونه تعلل را در اين كار مخالف اين وظيفه و تكليف شرعى خود مى دانست.
باز اين سؤال پيش مى آيد كه اگر امام مى دانست خروج او از مكه و رفتنش به كوفه خطرناك است و به اغلب احتمالات، موجب قتل و شهادت او خواهد گرديد چرا خود را به مهلكه انداخت؟ در پاسخ بايد گفت كه امام با اين عمل خود مى خواست راه فداكارى و «اباى از ضيم» و نرفتن زير بار زور و نيز دفاع از حقيقت و پافشارى در راه عقيده را به ديگران بياموزد. اگر امام اين كار را نمى كرد و سر به اطاعت يزيد فرود مى آورد و پاسخ نامه هاى كوفيان را نمى داد، چگونه مى توانست سربلند و با افتخار در ميان مردم زندگى كند و در جواب مردمى كه او را نمونه تقوا و مثل اعلاى يك فرد اسلامى مى دانستند چه مى گفت؟ اگر سؤال شود پس در اين صورت فرق ميان او و عبداللَّه بن زبير كه نيز سر تسليم در برابر يزيد و ديگران فرود نياورد و سرانجام در راه اعتقاد خود كشته شد چيست؟ پاسخ آن است كه عبداللَّه بن زبير اگر چه از بيعت با يزيد امتناع كرد اما در آغاز قيام نكرد و منتظر فرصت مناسب ماند و در پناه مكه و كعبه به عنوان اينكه جاى امن است و خداوند قتال را در آن نهى فرموده است نشست و با اين كار خود صدمه بزرگى به عالم اسلام زد. زيرا يزيد و حصين بن نمير و عبدالملك بن مروان و حجاج بن يوسف كسانى نبودند كه حرمت خانه خدا را نگاه دارند و از جنگ و كشتار در آن بپرهيزند. مقاومت عبداللَّه بن زبير در مكه سبب شد حصين بن نمير و حجاج وارد مكه شوند و وهنى بزرگ به خانه خدا وارد سازند كه قهراً احترام آيه شريفه «ومن دخله كان آمنا» را از ميان برد. بى شك مقدارى از اين توهين و استخفاف كه به خانه خدا وارد آمد به گردن عبداللَّه بن زبير است. امام حسين عليه السلام اين معنى را مى دانست و به عبداللَّه بن زبير فرمود كه «اگر در يك وجبى بيرون خانه خدا كشته شوم دوستتر دارم از آنكه در خود خانه خدا كشته شوم و اگر در دو وجبى خانه خدا كشته شوم بهتر از آن است كه در يك وجبى آن كشته شوم و اگر در لانه يكى از اين جانوران باشم مرا بيرون خواهند آورد و حق مرا چنان پايمال خواهند كرد كه يهودان حرمت روز شنبه را پايمال كردند» (ابن اثير، ج 4، ص 38). پس امام مى دانست كه كشته خواهد شد و ترجيح داد كه اين امر در بيرون كعبه و مكه صورت گيرد تا توهين و هتك حرمتى به خانه خدا وارد نيايد و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند. اين فداكارى و از خودگذشتگى با كار عبداللَّه بن زبير فرق زياد دارد. باز هم سؤالى پيش مى آيد كه چرا امام مطابق اندرز عبداللَّه بن عباس به يمن نرفت كه مردم آنجا لااقل سابقه غدر و عهدشكنى نداشتند. پاسخ آن است كه امام مى خواست مخالفت خود را با حكومت جور بن اميه آشكارا بر جهانيان معلوم دارد و اين امر فقط در عراق كه بزرگترين مركز تجمع اسلامى بود و شهرهاى بزرگ كوفه و بصره در آن قرار داشتند بهتر ميسر بود تا در يمن كه دور از مراكز اسلامى بود.
ابن زياد پس از قتل مسلم عليه السلام مرزهاى عراق را با حجاز بست و فرستاده هاى ديگر امام را در كوفه گرفت و كشت و سپاهى را براى گرفتن و كشتن امام حسين عليه السلام و اصحاب او آماده ساخت. چون خبر شهادت مسلم عليه السلام و ساير فرستادگان در راه مكه و كوفه به گوش امام رسيد روى به همراهان خود كرد و فرمود تا هر كه مى خواهد برگردد و او ايشان را از عهد و ميثاقى كه با او بسته بودند آزاد مى كند. بسيارى از همراهان او پراكنده شدند و فقط ياران و اهل بيت او كه از مكه با او همراه بودند باقى ماندند. در بطن عقبه، مردى عرب به او رسيد و او را سوگند داد كه برگردد زيرا اين راهى كه مى رود به سوى شمشيرها و سر نيزه ها است. اگر مردمى كه به او نامه نوشته بودند راه را براى او باز مى كردند و امر را براى او آماده مى ساختند رفتن او وجهى داشت اما اكنون كه اين وضع پيش آمده رفتن او صلاح نيست. حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست ولى كسى نمى تواند بر امر خدا غالب شود». آنگاه از آن محل دور شد. در منزلى به نام «شراف» حر بن يزيد رياحى با هزار نفر از سوى حصين بن نمير تميمى كه مأمور حفاظت مرزهاى عراق بود رسيد و گفت مأمور است تا او را پيش عبيداللَّه بن زياد ببرد. امام به او سخت پرخاش كرد و حر گفت او مأمور جنگ نيست و فقط مأمور است كه او را به كوفه ببرد.
حضرت خطبه اى ايراد فرمود و خود را شناسانيد و نامه هاى كوفيان را يادآورى كرد و غدر و نفاق ايشان را متذكر شد و تأكيد فرمود كه يزيد و اتباع او از شيطان اطاعت مى كنند و فساد را آشكار كرده و حدود الهى را به حال تعطيل درآورده اند و قيام او و آمدنش از مكه براى همين امر است. در اين ميان چهار تن از كوفه رسيدند و خبر آوردند كه اشراف كوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام و موافقت با يزيد برخاسته اند و مردم ديگر اگر چه دلهايشان با حسين عليه السلام است اما شمشيرهايشان به سوى او آخته خواهد شد و نيز خبر آوردند كه قيس بن مسهر فرستاده امام به قتل رسيده است. البته امام با آنكه خبر شهادت مسلم را شنيده بود باز عازم كوفه بود و شايد اميد مى داشت كه با رفتن او به كوفه هواخواهانش قيام كنند و حكومت ابن زياد را سرنگون سازند. اما با آمدن حر بر ايشان مسلم گرديد كه ابن زياد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعى او در كوفه بسيار اندك هستند و در حالت اختفا به سر مى برند. به همين جهت از رفتن به كوفه منصرف شد و مى خواست به مدينه بازگردد كه حر مانع او گرديد. در اين ميان قاصدى از ابن زياد رسيد كه حسين عليه السلام را در تنگنا بگذارد و او را در فضائى باز كه حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد فرود بياورد تا امر بعدى او برسد. امام به ناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و يك هجرى در محلى به نام كربلا فرود آمد و فرداى آن روز عمر ابن سعد بن ابى وقاص با چهار هزار تن از سوى عبيداللَّه بن زياد رسيد و مأمور بود كه از حسين عليه السلام براى يزيد بيعت بگيرد. حسين عليه السلام پيشنهاد كرد كه راه را براى او باز بگذارند تا به مدينه باز گردد يا جاى ديگر برود. عمر بن سعد اين پيشنهاد را به ابن زياد فرستاد و او مى خواست بپذيرد كه شمر بن ذى الجوشن مانع شد و گفت اگر حسين عليه السلام را رها كنند نيرو خواهد گرفت و گرفتن بيعت از او ممكن نخواهد شد. ابن زياد پس از شنيدن سخنان شمر نامه اى به عمر بن سعد نوشت و گفت حسين عليه السلام يا بايد تسليم شود و يا كشته شود. فاجعه كربلا از اينجا آغاز مى گردد. امام حسين عليه السلام سر تسليم فرود نياورد و به ياران خود اختيار داد كه شبانه او را ترك كنند و او را تنها بگذارند. زيرا او تسليم نخواهد شد و به قتل خواهد رسيد و از اين رو نمىخواهد كه اصحاب به سرنوشت او دچار شوند. اما اصحاب و خويشان او همچنان وفادار ماندند و با دليرى بىمانندى از او دفاع كردند و جان خود را در راه او باختند.
شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سيدالشهداء عليه السلام و اصحابش را مى توان در تاريخ طبرى (وقايع سال 61 هجرى) ملاحظه كرد. خود حضرت عليه السلام نيز بسيار دليرانه جنگيد و به روايت شاهدى عينى، پيادگان از چپ و راست به او حمله مى كردند ولى مانند بره و بز از جلوى او مى گريختند. اين شاهد عينى كه عبداللَّه بن عمار نام دارد مى گويد نديدم مردى كه فرزندان و اهل بيت و يارانش كشته شده باشند، قوى تر و مطمئن تر و دليرتر از حسين بن على عليه السلام كه پيادگان دشمن مانند گوسفند از پيش او مى گريختند. اين شجاعت را بازماندگان او نيز از خود نشان دادند و در برابر كسانى كه ايشان را اسير كردند، و در مجلس ابن زياد و يزيد كه در حال اسارت ايستاده بودند، قوت نفس بى مانندى از خود نشان دادند و نمونه كامل اين قدرت اراده و تسلط بر نفس و عدم تسليم و تحمل ناكردن شماتت و زخم زبان، حضرت زينب خواهر حسين عليه السلام بود كه پايدارى و سخنان تند و سخت او در برابر ابن زياد معروف است. عبداللَّه بن زبير كه خود را رقيب حضرت عليه السلام مى ديد و داعيه خلافت داشت، و چون خبر شهادت او را شنيد سخنانى گفت كه بعضى از آنها در اينجا ياد مى شود: «اگر چه خداوند كسى را آگاه نمى كند كه كشته خواهد شد اما حسين مرگ شرافتمندانه را بر زندگى پست ترجيح داد... آنها كسى را كشتند كه طول شب را نماز مى خواند و روزها را روزه مى گرفت و در امر خلافت از آنها سزاوارتر بود و در دين و فضيلت بر ايشان برترى داشت» (تاريخ طبرى، ج 2، ص 366). شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم (عاشوراى) ماه محرم سال شصت و يك هجرى رخ داد. زنان و كودكان خاندان رسالت همه به اسارت اعراب درآمدند. خيمه هاى آنها را آتش زدند و بر جنازه شهدا اسب تاختند و سرهاى شهيدان را از تنها جدا و بر نيزه ها كردند. سر امام عليه السلام را سنان بن انس يا شمر بن ذى الجوشن از تن جدا كرد و با سرهاى شهداى ديگر به كوفه نزد عبيداللَّه بن زياد بردند. اعراب بنى اسد بعد از پايان جنگ كربلا تنهاى بىسر شهدا را دفن كردند. درباره مدفن سر امام به يقين نمى توان اظهار عقيده كرد، در دمشق و مصر و كربلا مشاهدى به نام «رأس الحسين» زيارتگاه شيعيان است.
حسين بن على عليه السلام به حكم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و وصيت برادرش حسن عليه السلام از روز پنج شنبه 28 صفر سال 50 ه ق بعد از شهادت برادر به امامت رسيد و حدود 11 سال اين وظيفه خطير را عهده دار بود. تربت پاكش زيارتگاه شيعيان جهان و ذكر مصيبات و گريه بر مظلوميتش پاك كننده گناهان است. مزار امام حسين عليه السلام را نخستين بار اعراب بنى اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبديل و تغيير و تخريب و تعمير گرديد تا به سال 767 ه ق در عهد سلطان اويس ايلخان بناى فعلى روضه مطهره حسينى ساخته شد.1
پاورقی..............................................................
1. احمد صدر حاج سيد جوادى و كامران فانى و بهاءالدين خرمشاهى، دايرة المعارف تشيع (چاپ اوّل: تهران، سازمان دايرة المعارف تشيع، 1368)، ج 2، ص 349 - 354.
منابع:
مقاتل الطالبیّين، ص 51، 52؛ ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 24، 137؛ فصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 170، 200؛ اعلام الورى باعلام الهدى، امين الاسلام طبرسى، ص 213، 251؛ خصائص نسائى، ص 122، 124؛ تاريخ بغداد، ج 2، ص 204؛ ذخائر العقبى، محب الدين طبرى؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 290؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 354.