کد مطلب : ۴۰۷۲
فدک؛ هديهاي از پيامبر به فاطمه زهرا (س)
نویسنده: آیتالله جعفر سبحانی
سپاه اسلام پس از آنكه يهوديان را درخيبر، وادى القری، تيما درهم شكست و خلائى را كه در شمال مدينه احساس مىشد، با نيروى نظامى اسلام پرنمود.
براى پايان دادن به قدرتهاى يهودى در اين سرزمين «كه براى اسلام و مسلمانان كانون خطر و تحريك ضد اسلام به شمار مىرفتند» سفيرى به نام«محيط» پيش سران فدك فرستادند.
«يوشع بن نون» كه رياست منطقه را بر عهده داشت، صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد و تعهد كرد كه نيمى از حاصل را هر سال در اختيار پيامبر اسلام(ص) بگذارد و از اين پس، زير لواى اسلام زندگى كند.
همچنين، ضد مسلمانان دست به توطئه نزند و حكومت اسلام در برابر اين مبلغ امنيت منطقه آنها را تامين نمايد.
سرزمينهايى كه در اسلام به وسيله جنگ و قدرت نظامى گرفته مىشود، متعلق به عموم مسلمانان و اداره آن به دست فرمانرواى اسلام است، ولى سرزمينى كه بدون هجوم نظامى و اعزام نيرو به دست مسلمانان مىافتد، مربوط به شخص پيامب(ص) و امام پس از وى مىباشد و اختيار اين نوع سرزمينها با او است؛ مىتواند آن را ببخشد مىتواند اجاره دهد؛ يكى از آن موارد اينست كه از اين املاك و اموال، نيازمنديهاى مشروع نزديكان خود را به شكل آبرومندى برطرف سازد.
روى اين اساس پيامبرفدك را به دختر گرامى خود حضرت زهرا(ع) بخشيد؛ منظور از بخشيدن اين ملك (چنانكه قرائن گواهى مىدهد) دو چيز بود:
1-زمامدارى مسلمانان پس از درگذشت پيامبر اسلام طبق تصريح مكرر پيامبر، با اميرمؤمنان بود و چنين مقام و منصبى به هزينه سنگينى نياز دارد؛ علىعبراى حفظ اين مقام و منصب، مىتوانست از درآمد فدك،حداكثر استفاده را بنمايد؛ گويا دستگاه خلافت از اين پيشبينى مطلع شده بود، كه در همان روزهاى نخست، فدك را از دستخاندان پيامبر(ص) بيرون آورد.
2-دودمان پيامبر(ص) «كه فرد كامل آن يگانه دختر وى و نور ديدگانش حضرت حسن و حضرت حسين(ع)بود» بايد پس از فوت پيامبر(ص)،به صورت آبرومندى زندگى كنند و حيثيت و شرف پيامبر محفوظ بماند؛براى اين هدف پيامبر(ص) فدك را به دختر خود بخشيد.
محدثان و مفسران شيعه و گروهى از دانشمندان سنى مىنويسند: «وقتى آيه (و آت ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل) نازل گرديد، پيامبر(ص) دختر خود فاطمه(ع) را خواست و فدك را به وى واگذار نمود.»
ناقل اين مطلب،ابو سعيد خدرى است كه يكى از صحابه بزرگ رسول خدا مىباشد؛ همه مفسران اعم از شيعه و سنى قبول دارند كه اين آيه، در حق نزديكان و خويشاوندان پيامبر(ص) نازل گرديده و دختر وى روشنترين مصداق«ذى القربى» است.
حتى در شام هنگامى كه مرد شامى به على بن الحسين حضرت زين العابدين(ع) گفت: «خود را معرفى نماى!»
آن حضرت براى شناساندن خود آيه ياد شده را تلاوت نمود، و اين مطلب آنچنان در ميان مسلمانان روشن بود كه آن مرد شامى در حالى كه سر خود را بعنوان تصديق حركت مىداد،به آن حضرت چنين عرض كرد: «بخاطر نزديكى و خويشاوندى خاصى كه با حضرت رسول(ص) داريد، خدا به پيامبر خود دستور داده كه حق شما را بپردازد.»
خلاصه گفتار آنكه: در اينكه اين آيه در حق حضرت زهرا(ع) و فرزندان وى نازل گرديده، ميان علماء اسلام اتفاق نظر است، ولى در اينكه هنگام نزول اين آيه، پيامبر(ص) فدك را به دختر گرامى خود بخشيد، ميان جامعه دانشمندان شيعه اتفاق نظر وجود دارد و برخى از دانشمندان سنى نيز با آن موافق مىباشند.
و مامون (به هر علتى بود) خواست فدك را به فرزندان زهرا(ع) برگرداند،به يكى از محدثان معروف، «عبد الله بن موسى»نامهاى نوشت و از او درخواست نمود كه او را در اين مساله راهنمائى كند؛ او حديثبالا را كه در حقيقتشان نزول آيه است،به وى نوشت، و مامون نيز فدك را به فرزندان حضرت فاطمه بازگردانيد.
خليفه عباسى به فرماندار خود در مدينه نوشت،پيامبر اسلام(ص) دهكده فدك را به دختر خود فاطمه(ع) بخشيده و اين يك مساله مسلمى است و ميان فرزندان زهرا(س) در اين مساله اختلاف نيست.
روزى كه مامون براى رفع شكايت و مظالم،بر كرسى خاصى نشست، نخستين نامهاى كه به دست وى رسيد، نامهاى بود كه نويسنده آن خود را مدافع حضرت فاطمه(ع) معرفى كرده بود.
«مامون»نامه را خواند و مقدارى گريه كرد و گفت مدافع آن حضرت كيست؟! پيرمردى برخاست و خود را مدافع او معرفى نمود؛ جلسه قضاوت به جلسه مناظره ميان او و مامون مبدل گرديد.
سرانجام مامون خود را محكوم ديد و به رئيس ديوان دستور داد،نامهاى تحت عنوان «رد فدك به فرزندان زهرا» بنويسد؛ نامه نوشته شد و به توشيح مامون رسيد؛ در اين موقع، «دعبل» كه در جلسه مناظره حاضر بود برخاست و اشعارى سرود كه آغاز آن اينست:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا
برد مامون هاشم فدكا
شيعه در اثبات اين مطلب،كه فدك ملك طلق زهرا(ع) بود،به مداركى كه ارائه شد،نيازمند نيست،زيرا صديق اكبر اسلام،امير مؤمنان در يكى از نامههاى خود كه به استاندار بصره «عثمان حنيف» نوشته، صريحا مالكيت فدك را يادآور شده است.
او مىفرمايد: «بلى كانت في ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم،و سخت عنها نفوس قوم آخرين،و نعم الحكم الله»:
آرى! از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است، فقط در دست ما از اموال قابل ملاحظه دهكده فدك بود؛ گروهى بر آن بخل ورزيدند، و نفوس بزرگى روى مصالحى از آن چشم پوشيدند و خدا بهترين داور است. آيا با اين تصريح مىتوان در صدق مطلب شك نمود؟!
سرگذشت فدك پس از پيامبر(ص)
پس از درگذشت پيامبر(ص)، روى اغراض سياسى، دختر عزيز پيامبر(ص) از ملك طلق خود محروم گرديد، و عمال و كارگران او را از آنجا اخراج كردند؛ او درصدد برآمد، كه از طريق قانون، حق خود را از دستگاه خلافتباز گيرد.
در درجه اول، دهكده فدك در اختيار او بود و همين تسلط نشانه مالكيت او بود،با اين حال،بر خلاف تمام موازين قضائى اسلام، دستگاه خلافت از او گواه طلبيد.
در صورتى كه در هيچ جاى دنيا از كسى كه بر يك مال مسلط است، و به اصطلاح«ذواليد»مىباشد، گواه نمىخواهند؛ او بناچار،شخصيتى مانند على(ع) و زنى را به نام «ام ايمن»كه پيامبر(ص) گواهى داده بود كه او از زنان بهشت است؛ و بنا به نقل بلاذرى، آزاد شده پيامبر(ص) به نام«رباح»را براى شهادت پيش خليفه برد؛دستگاه خلافت، به شهادت آنها ترتيب اثر نداد و محروميت دختر پيامب(ص) از ملكى كه پدرش به او بخشيده بود،قطعى گرديد.
به حكم آيه «تطهير»، حضرت زهرا(ع) و حضرت على(ع) و فرزندان او از هر نوع آلودگى پيراستهاند و اگر آيه شامل زنان پيامبر بشود، بطور قطع دختر پيامبر(ص) از مصاديق واضح آن مىباشد، ولى با كمال تاسف اين قسمت نيز ناديده گرفته شد،و خليفه وقت ادعاى وى را غير رسمى شناخت.
در مقابل، دانشمندان شيعه معتقدند كه خليفه سرانجام تسليم نظر دختر پيامبر(ص) گرديد، و نامهاى در پيرامون فدك «كه آن ملك طلق فاطمه است» نوشت و به وى داد.
در نيمه راه دوست ديرينه خليفه، با دختر گرامى پيامبر(ص) تصادف نمود،و از جريان نامه آگاه گرديد و نامه را گرفت و آن را پيش خليفه آورد و به او چنين گفت: «از آنجا كه على(ع) در اين جريان ذى نفع است شهادت او قبول نيست و«ام ايمن»زن است و شهادت يك زن ارزش نخواهد داشت؛ سپس در محضر خليفه نامه را پاره كرد.
«حلبى» در سيره خود مطلب را به گونهاى ديگر نقل كرده و مىگويد: «خليفه مالكيت فاطمه را تصديق نمود،ناگهان دوست وى «عمر» وارد شد، و گفت نامه چيست؟!
وى گفت: مالكيت فاطمه را در اين ورقه تصديق نمودهام؛ وى گفت: تو به درآمد فدك نيازمند هستى، زيرا اگر فردا مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كردند،از كجا هزينه جنگى آنها را تامين خواهى نمود! و بعدا نامه را گرفت و پاره نمود.»
اينجاست كه انسان به واقعيتسخن يكى از متكلمان شيعه اذعان پيدا مىكند، و آن اينست كه: ابن ابى الحديد مىگويد: «من به يكى از متكلمان اماميه،به نام(على بن نقى) گفتم: دهكده فدك آنچنان وسعت نداشت و سرزمين به اين كوچكى كه جز چند نخل بيشتر در آنجا نبود، اينقدر ارزش نداشت كه مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند!»
او در پاسخ من گفت: «تو در اين عقيده اشتباه مىكنى.شماره نخلهاى آنجا از نخلهاى كنونى كوفه كمتر نبود؛ بطور مسلم،ممنوع ساختن خاندان پيامبر(ص) از اين سرزمين حاصلخيز،براى اين بود كه مبادا اميرمؤمنان از درآمد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت كمك بگيرد.»
از اينرو،نه تنها فاطمه(ع) را از فدك محروم ساختند،بلكه كليه بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب را از حقوق مشروع خود، يعنى خمس غنائمى كه سپاهيان اسلام در زمان خلفاء به دست مىآوردند، هم بىنصيب نمودند.
بىترديد، جمعيتى كه بايد دنبال زندگى بروند، و با كمال نيازمندى بسر ببرند، هرگز انديشه مبارزه با وضع موجود را در دماغ خود نمىپرورانند.
باز همين نويسنده در صفحه 284 كتاب خود، از يكى از مدرسين بزرگ مدرسه غربى بغداد، «على بن الفارقى»اين جمله را نقل مىكند و مىگويد:«من به وى گفتم: آيا دختر پيامبر(ص) در ادعاى خود راستگو بود؟ گفتبلى.
گفتم:آيا خليفه مىدانست او زنى راستگو است؟ گفتبلى؛ گفتم چرا خليفه حق مسلم او را در اختيارش نگذاشت؟
در اين موقع،استاد لبخندى زد و با كمال وقار گفت: اگر خليفه سخن فاطمه(ع) را از اين جهت كه زنى راستگو است،مىپذيرفت و بدون درخواستشاهد، فدك را به وى رد مىنمود، فردا از اين موقعيتبه سود شوهر خود على استفاده مىكرد و مىگفت: خلافت مربوط به شوهرم على(ع) است،و او در اين موقع ناچار بود خلافت را به على تفويض كند،زيرا او را راستگو مىداند؛ اما خليفه براى اينكه راه اين تقاضاها و مناظرات بسته شود، او را از حق مسلم وى ممنوع ساخت.»
ممنوعيت فرزندان فاطمه(ع) از فدك، در زمان خليفه اول پىريزى گرديد و پس از درگذشت على(ع)، معاويه زمام امور را به دست گرفت و فدك را ميان سه نفر (مروان و عمرو بن عثمان و فرزندش يزيد) تقسيم نمود.
در دوران خلافت مروان، همه سهام در اختيار او قرار گرفت و وى آن را به فرزند خود عبد العزيز بخشيد؛ او نيز آن را به فرزندش«عمر بن عبد العزيز»داد.
از آنجا كه او در ميان خلفاء بنى اميه مردى ميانهرو بود، نخستين بدعتى را كه برداشت اين بود كه فدك را به فرزندان زهرا(س) بازگردانيد.
پس از فوت وى،خلفاء بعدى فدك را از دستبنىهاشم گرفتند و تا روزى كه طومار زندگى خلفاى بنىاميه در هم پيچيده شد، فدك در اختيار آنان باقى بود.
در دوران خلافتبنىعباس، مساله فدك نوسان عجيبى داشت.مثلا سفاح،آن را به عبدالله بن الحسن واگذار نمود و پس از وى«منصور دوانقى»آن را باز گرفت؛ ولى فرزند او مهدى آن را به اولاد زهرا(ع) بازگردانيد؛ و پس از وى موسى و هارون روى مصالح سياسى از دست آنها در آوردند،تا آنكه نوبتخلافتبه مامون رسيد.
او رسما طى تشريفاتى حق را به صاحبانش واگذار نمود و پس از فوت وى باز وضع فدك نوسان پيدا كرد و گاهى مردود و گاهى ممنوع گشت؛ در عصر خلفاء بنى اميه و بنى العباس، فدك بيش از آنكه جنبه انتفاعى داشته باشد، جنبه سياسى بخود گرفته بود.
خلفاء صدر اسلام به درآمد آن نيازمند بودند، ولى در زمانهاى بعدى ثروت و پول در ميان امرا و خلفا به قدرى بود،كه هرگز به درآمد فدك نيازى نبود.
از اين جهت،وقتى عمر بن عبد العزيز، فدك را به اولاد فاطمه(ع) واگذار نمود، بنى اميه او را توبيخ كردند و گفتند: «تو با اين عملت شيخين، ابى بكر و عمر را تخطئه نمودى و او را وادار نمودند كه درآمد آن را ميان فرزندان فاطمه(ع) قسمت كند،و اصل مالكيت آن را در اختيار خود داشته باشد.»
فدك در سنجش داورى
بررسى پرونده فدك، به روشنى ثابت مىكند كه بازدارى دخت پيامبر(ص) از حق مشروع خود، يك جريان سياسى بود و مساله روشنتر از آن بود كه براى حاكم وقت، مستور و پنهان بماند؛ از اين جهت، دخت پيامبر(ص) در خطابه آتشين و سراسر فصاحت و بلاغتخود چنين مىفرمايد:
«هذا كتاب الله حكما و عدلا و ناطقا و فضلا يقول«يرثنى و يرث من آل يعقوب» «و ورث سليمان داود» و بين عز و جل فى ماوزع من الاقساط و شرع من الفرائض»:
اين كتاب خدا،«قرآن»كه حاكم و دادگرى گويا و فيصلهبخش است، مىگويد: «حضرت زكريا از خدا درخواست كرد كه خداوند به او فرزندى عطا كند،كه از او و خاندان يعقوب ارث ببرد» و نيز مىگويد: «سليمان از داود ارث برد؛ خداوند،سهام را در كتاب خود بيان كرده و فريضههايى را روشن ساخته است.»
بحث پيرامون دلالت دو آيه بر وراثت فرزندان پيامبران از آنها،و حديثى كه تنها خليفه ناقل آن بود، مايه گستردگى سخن است؛ علاقمندان به كتابهاى تفسير مراجعه فرمايند.
تسخير«وادى القرى»
پيامبر(ص) نه تنها در اين نقطه به قدرتهاى ضد اسلامى پايان بخشيد، بلكه لازم ديد به «وادى القرى»كه آنجا نيز نقطه اتكاء يهوديان بود، رهسپار شود.
وى شخصا چند روز دژ آنان را محاصره كرد و پس از فتح و پيروزى، قراردادى را كه با مردم«خيبر»بسته بود،با آنان نيز بست و از اين طريق سرزمين«حجاز» را از شر فتنهگران يهود پاك ساخت و همه آنها را خلع سلاح نموده،تحت الحمايه مسلمانان قرار داد.