تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۷ ساعت ۰۸:۵۱
۰
کد مطلب : ۴۵۹۲

قمــه‌زني؛ خرافات يا واقعيت؟

قمــه‌زني؛ خرافات يا واقعيت؟
چيزي كه پيش از گرويدنم به مذهب تشيع همواره آزارم مي‏داد و به خوبي ديده بودم دشمنان تشيع در كشورم كه يك كشور غربي است و بسياري ديگر از كشورها، در تبليغات رسانه‏اي خود چگونه از آن سوءاستفاده مي‏كنند، موضوع «خرافات» و به ويژه يكي از مصاديق بارز آن در سال‌هاي گذشته «قمه‌زني» بود.

قبل از ورود به ايران واژه «قمه‌زني» را در گوگل جست‌وجو كردم. اولين يافته‏ام روحاني ظاهرالصلاحي بود كه در مزيت‏هاي قمه‏زني صحبت مي‏كرد؛ هم او كه بارها تصويرش را از شبكه‏هاي كشورم ديده بودم، اما من كه با تحقيق كامل تشيع را انتخاب كرده بودم و مهم ترين حجت من بر نيز بر اين انتخاب، مظلوميت و در عين حال مهرباني و رحمت اباعبدالله الحسين(ع) بود، با اين چيزها از راه بيرون نمي‏شدم، گرچه هرگاه اسلام خود را براي دوستانم بازگو مي‏كردم، آنها با تعجب از همين روزنه بر من مي‏تاختند و من را خشونت طلب و پرخاشگر معرفي مي‏كردند!

من كه با مطالعه دقيق در مكتب حيات بخش شيعه به آن گرويده بودم، به اصرار زياد يكي از رفقايم را كه در گرويدنم به اين مذهب، نقش بسزايي داشت راضي كردم تا امسال محرم، من را به جايي كه اين عمل در آنجا برگزار مي‏شد، ببرد.
 
با اصرار زياد من راضي شد، اما به خوبي شرم و خجالت را در چهرۀ او ديدم و همين شرم و حياي او دلم را قرص مي‏كرد كه اين موضوع در ميان شيعيان عموميت ندارد و بر اطمينان قلبي من از انتخاب اين راه مي‏افزود.

يكي از روزهاي محرم به شهر مورد نظر رسيديم؛ دور تا دور محل مملو از جمعيت بود. دسته‏اي زنجيرزن با پيراهن‏هاي سياهي كه پشت آنها را به ‏اندازه ضرب زنجير پاره كرده بودند، وارد ميدان شدند؛ مجلس، حال و هواي عجيبي گرفته بود!

نگاه كردن به پوست‏هاي كبود كه بعضا تيغ‏هاي تيزلاي دانه‏هاي زنجير، آنها را پاره كرده بود، با رگ‏هايي متورم كه ديگر تركيده و خون از آنها به بيرون فوران مي‏كرد، قلب هر بيننده‏اي را آزار مي‏داد؛ نمي‏دانم گريه من در آن حال بر عزاي ابا‌عبدالله(ع) بود يا بر وضع رقت‌بار اينان! 

پيرِ ميدان‌داري كه با بالا و پايين بردن دست راست خود، ضرباهنگِ زنجيرزنان را كم و زياد مي‏كرد با نگاه به روحاني كه ظاهرا براي مراسم دعوت شده بود و ديدن شدت جزع او، بر شدت عمل خود تحريك مي‏شد و زنجيرها با سرعت و قدرت بيشتري به پشت و گاه بر سر و صورت زنجيرزنان مي‏خورد.

آن روحاني محترم كه در چند قدمي من بود، انگار به خود آمد و متوجه تاثير گريه‌اش بر آن صحنه شد. خود را كنترل كرد و دست آن پيرمرد را نيز آرام گرفت؛ دستۀ زنجيرزن هم از سوي ديگر ميدان خارج شدند، در همين گير و دار صداي جمعيتي خروشان كه به محل نزديك مي‏شدند، همه را متوجه خود كرد!

پيشاپيش آنان گوسفندي براي ذبح آوردند و بَرّه‏اي كه معلوم بود مدتي است از شير گرفته شده را از مادر جدا كرده و براي انكه چشم آن بره به مادرش نيفتد، كيسه‏اي به سر او كشيده و در جايي مخصوص نگه داشتند؛ پارچه‏اي سبز به گردنش بسته بودند و با احترام كامل به او آب داده، رو به قبله خوابانيدند، بسم‌الله گفتند و براي آنكه زياد زجر و درد نكشد، با چاقويي تيز، سريع خلاصش كردند.

گفتم مي‏داني براي چه بسم‌الله مي‏گويند؟ گفت: براي چه؟ گفتم: يكي از دلايلش آن است كه اينجا قرار است خوني از يك جاندار بر زمين بريزد و «بسم الله» يعني خدايا فقط با اجازه تو، چنين كاري مي‏كنم. رفيقم گفت: عجب !، تفاسير زيادي شنيده بودم ولي تا حالا اين به گوشم نخورده بود!

لاشۀ گوسفند را باز به احترام بلند كردند و در پي آنها عده‏اي فريادزنان در حالي كه تيغ‏هاي برهنه را بالا و پايين مي‏بردند، وارد شدند!

سراسيمه داخل جمعيت شدم؛ پنداشتم دشمني به جمعيت هجوم آورده و اينان براي مقابله با او شمشير و تيغ از نيام كشيده‏اند؛ با كمال تعجب ديدم با همان تيغ‏ها بر سر خود مي‏كوبند و خون بر سر و روي خود جاري مي‏سازند و كمي ان طرف تر جلوي چشم مادر، پدري، حسين حسين گويان، سر ِطفلكي معصوم را در حالي كه مادرش به خود مي‏لرزيد و دست شوهرش را گرفته بود تا قمه را كمي پايين بگيرد و آرام بر فرق بچه بزند، براي قمه آماده مي‏كرد.

بچه‏ها از ترس دست در دهان مي‏كردند و به مادران خود مي‏چسبيدند؛ عده‏اي از زنان و مردان سال خورده با ديدن آن صحنه رقت‌بار، از مجلس خارج شدند. تعدادي زن و مرد خارجي كه هيأت‌شان به مردم كشورهاي اسياي شرقي مي‏خورد و معلوم بود تاب نگاه كردن ندارند، سر را ميان دو دست گرفته دست‏ها را بالا برده و با حرص و ولع خاصي در حال فيلمبرداري از مراسم بودند، بدون آنكه خود به صحنه نگاه كنند.

يكي از آنها دوربين را به بغل دستي داد و به سرعت به حاشيه ميدان رفت و به تير برق كنار خيابان تكيه زد؛ در حالي كه مي‏شد سرگيجه و تهوع را در سر و صورتش مشاهده كرد.

گفتم: اينها كيستند؟ گفت شيعييان و عاشقان امام حسين(ع)؛ ‌گفتم: آيا به مي‏داني شيعه حقيقي امام حسين(ع) كيست؟ گفت: مي‏دانم ولي دوست دارم از زبان تو بشنوم؛ گفتم: تا آنجا كه من مي‏دانم امام حسين(ع) براي پيراستن دين از خرافات و پلشتي‏ها كه توسط يزيد و اجدادش بر آن وارد شده بود كشته شد و مگر مي‏شود پيرو و عاشق كسي بود، اما هدفي كه براي آن جانش را فدا كرده فراموش كرد حتي اگر اين كار از روي عشق واقعي هم باشد عاشق وقتي ببيند كمترين اتهامي به معشوقش وارد مي‏شود از همه چيزش مي‏گذرد. حال آنكه اينها مي‏دانند هيچ تضميني وجود ندارد كه اگر امروز از اين خرافات كه همه عقلا و مراجع شيعه ان را رد مي‏كنند دست نكشند فردا هر نورسيده‏اي هرچه خواست به نام عشق به كوي معشوق نريزد و آن وقت ديگر از دست اينها هم كاري بر نيايد.

هنوز دسته قبل كاملا از ميدان بيرون نشده بودند كه هيأتي ديگر كه به آامي زنجير مي‏زدند و مداحي خوش صدا هم اشعاري رسا و جانسوز در رثاي امام حسين(ع) مي‏خواند، وارد ميدان شدند. دقايقي بعد ديدم طلبه جواني كه همراه هيأت زنجيرزن بود و قدم به قدم با مداح حركت مي‏كرد، نزد اين روحاني امد و با متانت و بعد از گفتن عظم الله اجوركم... گفت ببخشيد حاج آقا ! كارهاي هيأت قبلي را تائيد مي‏كنيد؟ گفت: نه؛ گفت: پس چرا چيزي نگقتيد!؟ گفت موقعيت مناسب نبود. گفت اينها همه مسلمان بودند و شيعه امام حسين؛ آيا فكر مي‏كنيد موقعيت ما روحانيون در نظام اسلامي براي اين‌گونه موارد از موقعيت امام حسين و يارانش در برابر دشمن سخت‏تر است؟

آن روحاني محترم گفت: نمي‏دانم تاحالا اين جوري به قضيه نگاه نكرده بودم ولي يك دست صدا ندارد.

به رفيقم گفتم: راستي اگر با هر هيأتي يك روحاني آگاه مثل اين طلبه جوان همراه مي‏شد، آيا بازهم شاهد اين‌گونه صحنه‏ها بوديم؟

رفيقم دست يكي از آنها را گرفت و گفت: شما از چه كسي تقليد مي‏كني؟ او نام يكي از مراجع را برد. گفت: آيا تاكنون او خود قمه زده است؟ گفت: هرگز نشنيده‌ام؛ از او پرسيد: مي‏داني كه او و همه مراجع بنام و پرهيزگار به اين كار فتواي به حرمت داده‏اند؟ گفت: آري مي‏دانم ولي به حال تو تاسف مي‏خورم كه از تاريخ بي‏اطلاعي!

رفيقم گفت: چطور؟ گفت: مگر نشنيده‏اي كه عده‏اي از تجار خدمت آيت‌الله بروجردي رسيدند و وقتي او آنها را از امثال اين‌گونه امور منع كرد، آنها هم گفتند: ما در همه سال از تو تقليد مي‏كنيم ولي در اين يك روز مي‏خواهيم به سبك خودمان عمل كنيم! من هيجان زده حرفش را قطع كردم و گفتم: خوب اين چه چيزي را ثابت مي‏كند؟ گفت: اي بابا! خوب معلوم است يعني اينكه ما سند تاريخي داريم كه قبلا هم، چنين كارهايي مي‏شده است و مراجع چيزي نمي‏گفتند!

از اينكه آن واقعه را به‌صورت وارونه مصادره به مطلوب كرده بود، هيچ جوابي و راه محاجه و استدلالي برايش نيافتم و به رفيقم گفتم او را به حال خود رها كن.

به رفيقم گفتم: در اثناي مطالعاتم روي مكتب نجات بخش شيعه، اين روايت را كه به گمانم از امام صادق(ع) باشد ديدم كه فرموده‏اند: «همه ما اهل بيت كشتي و باب نجاتيم ولي كشتي جدمان حسين(ع) سريع‏تر است.»

گيرم كه اين همه استدلال بر حرمت قمه‌زني وجود نداشته باشد با اين رفتاري كه شما در روز عاشورا از خود بروز مي‏دهيد، چه كشتي و باب نجاتي از امام خود به دنيا معرفي مي‏كنيد؟

شكي نيست كه مرام حسين(ع) امروز با رفتار ما شيعيان به جهان عرضه مي‏شود و گرچه او نوري است كه حتي با هزاران خرافه و دسيسه دوست و دشمن خاموش نمي‏شود، اما بي‌شك ما با برخي اعمال زشت و كريه خود به جاي سرعت و وسعت دادن به آن، حركت مكتبش را در جهان كند و دايره‌اش را تنگ مي‏كنيم.

آن حسيني كه من در مطالعاتم شناخته‌ام، كشتي نجاتي است كه حتي نگاه به عزاداري ان هم مظلوميت اما يك نوع شجاعت عقل گرايانه و از روي انتخاب، نه هيجان و تهور را پيش پاي ادمي مي‏گذارد اما كشتي نجاتي كه اينان معرفي مي‏كنند ايا اينگونه است؟

با ديدن اين صحنه‏هاي مردم گريز بايد به اين سوال‏ها جواب داد كه اين چه كشتي نجاتي است كه انسان نه تنها در رسيدن به كمالات سرعت نمي‏گيرد، بلكه قلب و دل درجا مي‏زند؟!

كشتي نجاتي كه در اين صحنه‏ها به من معرفي مي‏شود، نه تنها وسعت ندارد، بلكه دايره‌اش آن قدر تنگ و محدود شده كه فقط عده‏اي تيغ‌زن، قفل زن و قمه‌زن كه به هيچ منطق و استدلالي، حتي گوش نمي‏دهند، مي‏توانند داخل آن شوند! 

چگونه است كه از ميليون ها مردم عزادار ايران و ساير كشورهاي مسلمان، اكثريت آنها عزاداري‌شان معمولي است كه هر بيننده‏اي با نگاه به آن گرچه دلش مي‏شكند و ‏هاي‌هاي گريه مي‏كند، اما بعد از آن احساس سبكي و آرامش مي‏كند.

اما با ديدن اين مناظر جز چندش و تهوع چيزي در دلش نمي‏ماند و حتي آنها كه آن را با ديد مثبت نگاه مي‏كنند، اما تاب اين كارها را ندارند چه بسا به خاطر عدم توانايي بر اين امور خود را از دايره حسينيان بيرون بدانند و همواره بر اين امر تاسف بخورند و خود را ملامت كنند؛ آيا اين كار با وسعت باب و كشتي نجات حسين(ع) همخواني دارد؟

به رفيقم گفتم آيا اينها مي‏دانند كه امروز چشم دنيا به مكتب نجات بخش شيعه دوخته شده است؛ آيا مي‏دانند رهبران جهادي در لبنان و حتي فلسطين كه بعضا شيعه هم نيستند، از اين مكتب و امام اين مكتب الهام مي‏گيرند و در مقابل دشمن مشترك مقاومت مي‏كنند؟ 

آيا مي‏دانند دشمنان شيعه با استناد به اينگونه اعمال چه تبليغات وسيعي بر عليه مسلمين راه ‏انداخته‏اند و آيا با اين كارها به حركت كشتي حسين(ع) در جهان سرعت مي‏بخشند يا مردم را بر سر دو راهي متوقف مي‏كنند؟

راستي، چرا اين جماعت شمشير خود را بر سر اسرائيل نمي‏كوبند و چرا مسلمين غزه را ياري نمي‏رسانند؟! دوستم كه البته همه جا از نظرات من دفاع مي‏كرد و از ته دل از اعمال اين دسته دل ناخوش بود، اينجا قيافه‏اي حق به جانب گرفت و گفت: حرف خوبي زدي؛ اتفاقا اينها چون افراد دلير و شجاعي هستند و اكنون دستشان به آن دشمن مشترك نمي‏رسد، اينگونه بر سر و صورت خود مي‏كوبند و مثل اين است كه دارند مشق شمشير مي‏كنند!

گفتم: اگر چنين است مي‏شود روز عاشورا با آموزش برنامه‌ريزي شده تير اندازي و مشق شمشير براي اين گروه براي روز موعود مقابله با دشمن مشترك در ركاب امام زمان(عج) به آمادگي دفاعي واقعي پرداخت؛ آيا نشان دادن صحنه‏هاي پيكرهاي پاره پاره بچه‏ها مظلوم غزه در كنار اين صحنه‏هاي فجيع براي صهيونيسم غاصب چيزي جز دل خوشي آنها دارد؟!

تصور كنيد سران آمريكا و رژيم غاصب اسرائيل را كه امروزه با ديدن صحنه‏هاي غزه باده مي‏نوشد و در قهقهۀ بدمستي خود به مسلمين مي‏خندد و از طرفي ما را هم ببينند كه مثل صيدي كه صياد دست و پايش را بسته، خود را به هر دري مي‏زند تا خلاصي يابد و صياد نيز نظاره‌گر است و مي‏بيند و مي‏خندد!

من در جايي از قرآن خوانده‌ام كه شما كاري كنيد تا كفار غيظ‌شان بگيرد و حتي از غصه دق كنند، اما اگر اين استدلال تو درست باشد، ما بر عكس خود را گرفتار غيظ نابجا و بي‌مورد كرده‌ايم و دل دشمن را شاد.

و به نظر تو، اگر از امام حسين(ع) بپرسيم كه ما در غم جنايات امروز اسرائيل در غزه مي‏سوزيم و دشمنان ما و تو صحنه‏هاي قمه‌زني ما را در كنار كودكان به خاك و خون كشيده غزه مي‏بينند و مي‏خندند آيا اجازه مي‏دهيد بر سر و روي خود بزنيم؟ امام چه پاسخي خواهند داد؟

رفيقم عرق پيشانيش را پاك كرد و چيزي نگفت؛ گفتم در اين چند وقتي كه در كشور شما بودم نديدم تلوزيون شما به صورت هنرمندانه و جدي به اين مقوله وارد شود؛ چرا؟ گفت: آنها از ورود جدي به اين قضايا واهمه دارند. گفتم: چرا؟! گفت: چون حوزه دين است و مي‏ترسند همانند سريالي قرآني كه اين روزها در حال پخش است به آنها ايراد بگيرند؛ گفتم: اولا هر كار بزرگي خطر هم دارد؛ ثانيا مي‏شود قبل از ورود به ساخت اين‌گونه برنامه‏ها با ارائه فيلمنامه و...، امضاي مراجع تقليد يا حوزه‏هاي مهم علميه را پاي كار گرفت و با خيال آسوده وارد ميدان شد.

گفت: البته اينگونه هم نيست كه تلوزيون ما بيكار نشسته باشد، آنجا را نگاه كن! و با دستش سمت راست ميدان را به من نشان داد گفتم آنها كيستند؟ گفت دوربين ويژه صدا و سيماست كه براي مستندسازي آمده است.

من به گروه بزرگ تلويزيوني نگاه مي‏كردم و دسته‏هاي قمه‌زن كه ديگر قمه‏ها را انداخته بودند و با سر و صورت زخمي توسط نيروهاي مخصوص به اتوبوس هدايت مي‏شدند.


پاورقي:
پاره‏اي از استنادات اين داستان بر اساس كتاب «قمه‌زني سنت يا بدعت» نوشته مهدي مسايلي است.  
مرجع : تابناک
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما