تاریخ انتشار
يکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۴۵
۰
کد مطلب : ۶۸۸۸

حقير خويي: مرثيه‌سراي گمنام

حقير خويي: مرثيه‌سراي گمنام
آذربايجان در تاريخ فرهنگ و هويت ايران اسلامي جايگاه ويژه‌اي دارد؛ رسميت يافتن مذهب شيعه در ايران از اين خطه پاك آغاز گرديد كه از عشق و ارادت مردم مسلمان اين سامان به خاندان اهل بيت پيامبر(ص) حكايت دارد.

مهم‌ترين عامل ايستايي و مقاومت جانانه مردم آذربايجان در مقابل متجاوزان عثماني اين عرق مذهبي اصيل بود؛ تجلي اين عشق و محبت سرشار را در شكوفايي ادبيات مرثيه آذربايجان مي‌توان مشاهده كرد كه از مهم‌ترين اجزاي شعر و ادب ايران اسلامي است.

از جمله شعراي مرثيه‌سراي سترگ آذربايجان كه متأسفانه گمنام واقع شده است، مرحوم ميرزا عبدالوهاب متخلص به «حقير خويي» (۱۲۵۸ـ ۱۳۱۸) مي‌باشد.

بخشي از ديوان وي با نام «دُرّ بي‌نظير يا ديوان حقير» به همت مرحوم محمود صادري و گزينش و انتخاب مرحوم حاج صادق تائب تبريزي (متوفي به سال ۱۳۸۶ تهران) در تبريز به صورت چاپ سنگي منتشر گرديده است.

خداوند در ساليان گذشته توفيق درك محضر حاج صادق تائب تبريزي مرثيه‌سراي نام‌آشناي آذري را نصيب گردانيده بود. از آن شاعر فقيه شنيده‌ام كه آثار مرحوم «حقير خويي» شامل سه دفتر بزرگ بود كه ديوان انتشار يافتة فوق گلچيني از آن سه دفتر بوده است؛ حال اين سه دفتر كجاست و نزد كيست، مشخص نیست.

وظيفة ادب‌دوستان خويي است كه ضمن جمع‌آوري مواريث ارزشمند ادبي و علمي خوي، این موضوع را پيگيري نمايند؛ ديوان فوق‌الذكر كه اشاره شد، شامل مقدمه‌اي از مرحوم آقاي علي محرري در مورد شرح حال حقير خويي به تاريخ ۱۳۳۸/۲/۳۱ شمسي مي‌باشد.

نزديك به نيم قرن پيش شامل ۲۸۷صفحه در قطع جيبي به خط محمدعلي بن محسن اديب‌العلما و خاتمه آن به قلم آقاي محمود صادري انتشار يافته است. در مقاله ديوان حقير شرح حال وي به قلم علي محرري چنين است:

«... از نوحه‌هاي دلسوز آن مأجور و ضمناً با احياي آثار گران‌بهاي آن مرحوم خدمتي نموده و روح پر فتوحش را با اين عمل خداپسندانه شاد و خرم فرمايند و تهية سرآغاز و شرح زندگاني آن مرحوم را به اين ناچيز واگذار نمودند.

نظر به اين كه شادروان حقير براي خودش شرح‌حالي ننوشته و اگر هم نوشته باشد در دسترس ما نبود، ناگزير از مدارك كتبي صرف نظر و از اطلاعات آقاي ميرزا بزرگ‌خان رياحي كه از سالمندان با اطلاع و مصاحب و معاشر شاعر مزبور بودند، استفاده و به خدمت آقايان محمود صادري فرش‌فروش و مشهدي صادق تائب تبريزي صاحب كتاب جوهرالمصائب كه زحمت قبول فرموده‌اند به طبع كتاب مزبور اشتغال ورزند فرستاده مي‌شود.

شادروان ميرزا عبدالوهاب متخلص به حقير فرزند حاجي غفار ساكن شهرستان خوي در سال ۱۲۵۸ هجري قمري متولد و به شغل بزازي اشتغال داشته و از اين راه امرار معاش مي‌كرده است. شخصي بود متقي و متدين و وارسته و شريف اخلاص و علاقة مفرطي به حضرت حسين (ع) داشت چنانچه اين عشق و اخلاص ايشان از خلال اشعار و مراثي كه سروده‌اند كاملاً مشخص مي‌باشد.

خوشبختانه شهرستان خوي در هر دوره از شعرا، و نويسندگان خوش‌قريحه خالي نبوده است ولي آن‌چه شايان ذكر و جلب توجه مي‌كند، اين است كه حقير مرحوم بر حسب اقتضاي علوّ همّت و استغناي طبعي كه داشته در دوره زندگاني خود به هيچ‌وجه لب به مدح و هجاي كسي نگشوده و همواره عفت قلم خود را نگه داشته است.

به طوري نقل مي‌كنند: يك نفر از متنفذين محلي آن دوره از شعرا تقاضا نموده بود كه در وصف جشن عروسي فرزندش قصيده‌اي بسرايند و شعرا هر كدام قصيده‌اي ساخته و عرضه نمودند وليكن شاعر ما مرثيه‌اي در مصيبت حضرت قاسم ابن الحسن (ع) سروده و پيش آن شخص مي‌برد و مي‌فرمايد كه من نيز مديحه‌اي در حقّ داماد مولاي خود و مرثية او نوشته و آوردم اين عمل (حقير مرحوم) خيلي جالب توجه واقع و دو مقابل انعام و صله كه به ديگران داده بود به وي بخشيد و براي احتراز از اطناب از نوشتن مرتبه صرف نظر و فقط آخر آن را كه شاهد مطلب است مي‌نگارد:
سرمشقيني حقيريمُون اوّلده وئرموشم / دفترده يازماسون قلمي شعر باطله

و در اين كه اين شاعر عاشق حسيني كاملاً از طرف مولاي خود مؤيد بوده، هيچ ترديدي نيست براي اينكه معلوم بود حقير مرحوم غير از مختصر تحصيلات فارسي اطلاعات عربي نداشته است وليكن برخلاف انتظار آثارش از آيات قرآني و مطالب غامضة علمي و اخبار ائمة هدي عليه‌السلام كه هر يك در جاي خود حاكي از كمال فضل و بلاغت شاعر است خالي نيست و اين اندازه اشعار پر مغز از يك نفر عادي به جز با تأييدات سبحاني و توجهات حضرات معصومين عليهم‌السلام ساخته و پرداخته نمي‌گردد و براي اثبات اين موضوع يك قصيدة احتجاجيّة او را تلخيصاً مي‌نگارد تا خوانندگان محترم خودشان قضاوت نمايند.

منم كه قاطبة ماسوايه مولايم
منم كه سلسلة انبيادن اعلايم
منم حروف الف لام ميم ايچون تأويل
منم كتاب من الله سورة تنزيل
قتيل رادم و توراﺓ روشن و انجيل
منم كه آخر اسماء اسم حُسنايم

قصيده‌اي است ۸۷ بيت كه احتجاج حضرت است و از غرائب حالاتش كه مي‌توان براي ايشان يك كرامتي شمرد؛ اين است كه شادروان حاجي عباس بزاز كه از معروفين و معتمدين عصر خود به شمار مي‌رفت نقل مي‌كند كه با ميرزا وهاب همساية دكان بوديم و معاً نظر زيارت عتبات عاليات داشتيم.

قريب به روز حركت با ايشان ملاقات و در تعيين روز حركت صحبت كرديم؛ ميرزا اظهار داشتند كه از مسافرت منصرف شده‌اند؛ از علت انصراف پرسيدم؛ فرمودند سيصد تومان به بازار قروض متفرقه دارم كه نتوانسته‌ام بپردازم؛ مي‌ترسم مشغول‌الذّمه مردم باشم. شما برويد، من هم التماس دعا دارم.

حاجي عباس مي‌گويد ما رفتيم و در كربلاي معلي مشغول زيارت بوديم؛ يك شب در خواب ديدم كه حقير مرحوم به كربلا مي‌آيد و ما هم با عده‌اي رفقا به استقبال ايشان رفته‌ايم. از حقير پرسيدم شما كه از آمدن منصرف شده بوديد؛ فرمودند بالاخره قسمت بود، آمديم. از خواب بيدار شدم و درست تاريخ اين رؤيا را نگه داشتم.

پس از مراجعت به خوي از حالات ميرزا پرسيدم. معلوم گرديد در شب همان روز كه شب در خواب ديدم، به رحمت ايزدي پيوسته و به زيارت مولاي خودش حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام موفق گرديده است رضوان‌الله عليه و سال وفاتش ۱۳۱۸قمري در خوي به سنّ شصت سالگي بوده است و از او سه دختر و يك پسر به جا مانده بود كه پسرش نيز پس از چندی از خود فوت نمود. فعلاً باقيات صالحات ايشان عبارت از مجموعه‌اي مي‌باشد كه ان‌شاءالله به تدريج چاپ خواهد شد. شعر:

هرچند پارسانيم اما نوشته‌ام / بر لوح دل محبت مردان پارسا
ارادتمند و خاك پاي عزاداران حسيني
علي محررّي ۱۳۳۸/۲/۳۱»

از اشعار وی:

احوالات قتل‌گاه زبان‌حال حضرت زينب در بالين امام مظلوم

حسين اي زينب دوش پيمبر
حسين اي گوشوار عرش داور
گهي دوش نبي جاي تو باشد
گهي در خاك مأواي تو باشد
گهي صد پاره اعضاي تو باشد
به دشت كين به‌خون غلطيده بي‌سر
چرا اي تشنه‌لب آبت ندادند
به قصد قتل بر جانت فتادند
به حلق نازكت از كين نهادند
سنان نوك سنان و شمر خنجر
سرت بيگانه از پيكر فتاده
برهنه پيكرت بي‌سر فتاده
ز تيغ و نيزه و خنجر فتاده
به ميدان غرق خون صد پاره پيكر
به قربان سرت بر تن سرت كو
لباس و پيرهن اندر برت كو
تو شاهي و سپاه و لشگرت كو
چه شد عباس و قاسم عون و جعفر
فداي پيكرت اي نور عينم
چه حالست اين امام مشرقيني
شهيد تشنه‌لب بي‌كس حُسينم
بميرد خواهرت زينب برادر
تسلي ده به اطفال صغيرت
به اطفال اسير و دستگيرت
نظر كن از كرم سوي حقيرت
ندارد حاجتي غير از تو ديگر
*
احوالات كوچ از قتل‌گاه كربلا

يئتیشدي قتلگه عشقه آل پيغمبر
ظهوره گلدي او صحراده شورش محشر
سراغ ائدوردي آتا جسميني خانم قيزلار
اوغول جنازه‌سیني آختاروب اوغولسوزلار
تاپوب عزيزيني هركس دئيردي واويلا
اولوب سرّية نالانه هم‌صدا ليلا
گزردي زينب نالان او قانلو صحراني
تاپوب حسيني اوج ائتدي عرشه افغاني
گؤروب او حاليله چون مهربان برادريني
سالوبلا گون قاباغیندا يارالي پيكريني
اولوبدي گون كيمي عريان لباسدن بدني
اونا نه غسل وئرن وار نه دفن و كفن ائدني
يوزين اَياغینه قويدي گئدوب او دم هوشه
گلنده هوشه گؤروب خوندل گلور جوشه
جگر آلیشدي چیخوب اودلي سينه‌سيندن آه
دؤنوب مدينه‌يه عرض ايتدي يا رسول‌الله
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما