تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۲۴
۰
کد مطلب : ۱۳۵۸۹

کشتی پهلو گرفته

کشتی پهلو گرفته
آفتاب عشق

ای بی‌نشانه‌ای که خدا را نشانه‌ای
هر سو نشانِ توست، ولی بی‌نشانه‌ای
ای روحِ پر فتوحِ کمال و بلوغ و رشد
چون خونِ عشق در رگِ هستی روانه‌ای
با یادِ روی خوب تو می‌خندد آفتاب
بر خاکِ خسته رویشِ گل را بهانه‌ای
ای ناتمام قصّه شیرین زندگی
تفسیرِ سرخِ زندگی جاودانه‌ای
تصویر شاعرانه در خود گریستن
رازِ بلندِ سوختنِ عارفانه‌ای
هیهات، خاکِ پای تو و بوسه‌های ما؟!
تو آفتابِ عشقِ بلند آستانه‌ای
در باور زمانه نگنجد خیالِ تو
آری، حقیقتی، به حقیقت فسانه‌ای
زهرای پاک، ای غم زیبای دلنشین
تو خواندنی‌ترین غزل عاشقانه‌ای
فاطمه راکعی
آواز گلسنگ/۶۷

اشکی بود مرا که به دنیا نمی‌دهم
این است گوهری که به دریا نمی‌دهم
گر لحظه‌ای وصال حبیبم شود نصیب
آن لحظه را به عمر گوارا نمی‌دهم
عمری بود که گوشه‌نشین محبتم
این گوشه را به وسعت صحرا نمی‌دهم
در سینه‌ام جمال علی نقش بسته است
این سینه را به سینه سینا نمی‌دهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
یک ذره از محبت زهرا نمی‌دهم
امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
این نقد را به نسیه فردا نمی‌دهم
مؤید
آزار داده‌اند ز بس در جوانیم
بیزار از جوانی و از زندگانیم
جانانه‌ام چو رفت چرا جان نمی‌رود
ای مرگ، همتی که به جانان رسانیم
هر شب به یاد ماه رخت تا سحرگهان
هر اختری‌ست شاهد اخترفشانیم
بر تیرهای کینه سپر گشت سینه‌ام
آرم گواه پیش تو پشت کمانیم
یاری ز مرگ می‌طلبم غربتم ببین
امت پس از تو کرد عجب قدردانیم
دیوار می‌کند کمکم راه می‌روم
دیگر مپرس حال من و ناتوانیم
سوزنده‌تر ز آتش غم غربت علی‌ست
ای مرگ، مانده‌ام که تو از غم رهانیم
علی انسانی
دل سنگ آب شد / ۱۰۴


آتشفشان بلیغ

می‌ایستی
در وفور نشستن
و توفان‌های گستاخ
ایستادن تو را زخم می‌زنند
ای آتشفشان بلیغ!
این کلمات مذاب
از حنجره‌ای می‌جوشد
که – بی‌واسطه – به عرش می‌رسد
با مرثیه‌ای تلخ
بغضی درشت
و شکستن غرورهای ریز‌ریز
آسمان ملاقات تو را تمهید می‌چیند
که سعادت زمین را دیری‌ست غبطه می‌خورد
قسم به ایستادن
در وفور نشستن!
گردباد عاصی
از نسیم صدایت شکست خواهد خورد
آرش شفاعی
پرنده‌های مشرقی / ۸۳

در کنار تو
بانو!
نمی‌یابمت
اما در کنار تو
گریه موسوم است
مگر می‌توان پهلوی تو بود
و شکسته نبود؟
حمیدرضا شکارسری
گزیده ادبیات معاصر ۵۴/۲۱


آهنگ سر به داری*
تا از سموم مهلکه، هشیارمان کنند
در تیغ می‌دمند که بیدارمان کنند
در تیغ می‌دمند، سیاه علوفه‌ییم
باشد که دم دهند و سپیدارمان کنند
بگذار ما که یکسره رنگیم، بعد از این
آتش زنند و پاک سبکبارمان کنند
ققنوس را، رسیدن آتش که مرگ نیست
ما را زنند آتش و بسیارمان کنند
آهنگ سربه‌داری ما، رنگ عمر ماست
ای کاش تا دو مرتبه بر دارمان کنند
ای روح خواب خورده! زمان سقط گذشت
در تیغ می‌دمند که بیدارمان کنند
ای شیعه! ننگ جهل بست، ترک خواب کن!
در خون تپیدنت چقدر؟! انقلاب کن!
***
ما مانده‌ایم و، طبق همان گریه می‌کنیم
بر سرگذشت خود، همگان گریه می‌کنیم
احوال گریه گر برسد، گریه می‌کنند
مردیم و، پیش‌روی زنان گریه می‌کنیم
کشتند هر چه بوده، ز پیران شیعه را
این حق که مثل بی‌پدران گریه می‌کنیم
زن‌های شیعه را سر و پستان بریده‌اند
در ننگ مانده‌ایم و به نان گریه می‌کنیم!
شب‌های سوگ فاطمه داریم، سوگ ماست
همراه با زمین و زمان گریه می‌کنیم
آتش زدند بر در و دیوار، قریه را
وقتی به سوگ مادرمان گریه می‌کنیم
آهی ز شیعیان جهان، بر نمی‌شود
بر حال شیعیان جهان، گریه می‌کنیم
یا فاطمه! به منفعلی، خو گرفته‌ییم
هی می‌کشندمان و، چنان گریه می‌کنیم
مردیم و، دست هیچ کسی دادگر نشد
کشتندمان و، هیچ صدایی به در نشد!
*گزیده‌ای از یک شعر طولانی
سیدرضا محمدی
گنیجنه نور / ۴۹۴

قصه زهرا (تضمینی از غزل حافظ)

شکسته قامت موزون سرو بستانش
«به هر شکسته که پیوست، تازه شد جانش»
ز اشک چشم علی می‌توان نمود ادراک
«که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش»
به سوخت جان جهانی حدیث شرح غمش
«که خون دیده ما بود مهر عنوانش»
تن چو برگ گلش را به خاک گور نهاد
«و یا ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش؟»
مصیبتی‌ست جگرسوز قصه زهرا
«که جان زنده‌دلان سوخت در بیابانش»
به بلبل چمن از مرگ گل خبر ندهید
«که بر شکسته صبا زلف عنبر افشانش»
اصغر عرب (خرد)
مجموعه شعر بقیع / ۲۰۸

خاتون۳
خاتون، سلام!
این «سومین» سلام ...
... این حسرت مدام ...
... این آرزوی مردم وامانده زمین ...
... این بار حسرت است که بر دوش روزهاست.
... من ...
... من، از هجوم دود و ترافیک پایتخت ...
... از روزهای سخت ...
... از «چاه ویل» نیمه هر برج خستگی ...
... از چاله «ندارم» و قرض و شکستگی ...
... پرواز کرده‌ام.
خاتون ... سلام!
... اما نه این سلام کسالت، سلام گرم ...
... مثل سلام صبح شکوفایی زمین ...
... در واحه «غدیر» ...
... مثل سلام چشم تو (پیچیده در عفاف)
آری ... سلام ساده انبوه «یا کریم» ...
انبوه قمریان ...
... فوج پرنده‌های مهاجر (که می‌روند ...
... از کوچه قدیم ...
... تا روزهای بعد)...
... آری سلام سبز شکفتن، نثار تو!
من ...
... از شهر دود و آینه‌های گرفته زنگ ...
... با صیقل صفای صدای «تو» آمدم
با شوق آرزوی دعای تو آمدم.
خاتون مهربان!
از سفره اجابت «آمین» خسته‌ات ...
... نانی به ما ببخش!
سیدمحمد سادات اخوی / مجموعه اشعار

فال نیک

چقدر خسته‌کننده است این هوای شما
اگر که برنخورد بر پر قبای شما
و چند جمله بی‌وزن و قافیه هستند
زیاد نیست همین‌هاست محتوای شما
به فال نیک گرفتم که دلخورید از من
دلم خوش است به لحن بد دعای شما
خدا کند نتوانید آب بردارید
خدا کند که بپوسد طناب‌های شما
مرا قبول ندارید بر مسلمانی
از این به بعد قسم بر همان خدای شما
که آب بودم و می‌خواستم تمیز شوید
فقط برای خدا و فقط برای شما
حساب کرده‌ام امشب پس از نماز عشا
خلاص می‌شوم از مغرب و عشای شما

رضا جعفری
خانم غزل بدون تو تعطیل می‌شود / ۵۱

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما