تاریخ انتشار
سه شنبه ۱ تير ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۳۹
۰
کد مطلب : ۱۳۹۱۲
حذف روحانیت و تضعیف حوزه مقصودی که به مقصد نرسید

فلسفی از مؤسسه لیسانس گرفت اما به آن افتخار نمی‌کرد

گفت‌وگو با محمدمهدی عبدخدایی
فلسفی از مؤسسه لیسانس گرفت اما به آن افتخار نمی‌کرد
 از آنجا که از تاریخ تأسیس این مؤسسه در دورة اول بیش از ۷۴ سال گذشته بود و شاهدانی که بتوانند در این باره سخنی بگویند و ناپیدایی را نمایان کنند نمی‌توانستند در قید حیات بوده یا لااقل سخنی بگویند، به سراغ کسانی رفتیم که از دورة دوم فعالیت مؤسسه خاطراتی داشتند. غیر از محمد‌باقر دشتیانه که محصل مؤسسه بوده است، عبد‌خدایی از معدود کسانی است که اطلاعاتی از این مؤسسه دارد و از ان مهم‌تر از ارائه آن دریغی ندارد. دریغی که در برخی تاریخ نویسان و حتی محصلان مؤسسه وجود دارد و ما را به شدت از پیگیری بیشتر خسته کرد و باز داشت.

مؤسسه وعظ و خطابه چه زمانی تأسیس شد و هدف از تأسیس آن چه بود؟
در دوران رضاخان، حاکمیت طرحی برای محدود ساختن حوزه‌ها داشت. دانشکده‌ای به نام دانشکدة معقول و منقول درست کردند. معقول یعنی دانشکده‌ای که در آن مباحث فلسفی و عقلی مطرح می‌شود. منقول هم یعنی نقل از معصوم یا همان حدیث. به این معنا دانشکدة معقول و منقول یعنی دانشکده‌ای که در آن هم فلسفه تدریس می‌شود و هم حدیث. در سال ۱۳۱۵ این دانشکده تأسیس شد. استادانی مثل جلال همایی و بدیع‌الزمان فروزانفر و ... استاد این دانشکده شدند. ورود به دانشکده از دو طریق بود. هم از طریق کنکور و هم اینکه دو نفر عالم روحانی موجه از نظر دستگاه نامه می‌نوشتند که فلان شخص مثلاً تا مکاسب خوانده است و از طریق او وارد دانشکدة می‌شدند. در این دوران اولاً طلبه‌ها کم شده بودند و ثانیاً دیپلمه‌ها اشتیاقی برای رفتن به دانشکده معقول و منقول نداشتند.

لیسانسه‌های دانشکدة معقول و منقول ببیشتر در دبیرستان‌ها دبیر شرعیات می‌شدند و چون فوق‌لیسانس و دکتری نداشت، استاد دانشگاه نمی‌شدند.
در سال ۱۳۳۳ در حوزه‌ها از طلبه‌ها امتحان می‌گرفتند و به آنها تصدیق مدرسی می‌دادند. با این تصدیق در مجالس وعظ و خطابه‌ای شرکت می‌کردند که در دانشکده درست کرده بودند. بعد از این دوره دوباره وارد دانشکده می‌شدند که بعد‌ها به آن دانشکدة الهیات گفتند. ابتدا دانشکدة معقول و منقول در مدرسه سپهسالار بود. بعدها مرحوم حسینعلی راشد و آیت الله طالقانی استاد این دانشکده شدند. این گروه به نوعی دانشگاه را در اختیار خود گرفتند و تا آنجا که به خاطر دارم شهید مطهری هم برای استادی به دانشکدة معقول و منقول آمد.

استاد مطهری از حوزه آمد و دانشگاه او را دعوت به تدریس کرد و چون استاد مطهری و آقای راشد علاوه بر دانشگاه بیرون هم وعظ و خطابه داشتند، استادی را یدک می‌کشیدند. در همان زمانی که موسسه تأسیس شد و تصدیق مدرسی می‌داد، مرحوم نواب‌صفوی اعلامیه‌ای داد. تیتر اعلامیه‌اش این بود که «الیس الله بعبد کافه»؛ «آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟»

به این وسیله هشدار داد که ای طلبه‌ها وارد جلسات درسی «وعظ و خطابه» نشوید و در امتحان «تصدیق مدرسی» شرکت نکنید. بعد از آن عده‌ای که به دانشکدة معقول و منقول می‌رفتند، یا از طریق کنکور می‌رفتند و یا از طریق تصدیق مدرسی. سپس یک دوره کلاس‌های وعظ و خطابه را می‌دیدند و بعد به دانشگاه می‌رفتند و لیسانس می‌گرفتند. پس از آن این دانشکده دوره فوق‌لیسانس و بعدها دوره دکتری گذاشت. در دورة دکتری، دکتری فلسفه می‌داد و خیلی از بزرگان آنجا درس می‌دادند مثل دکتر صدیقی، جلال همایی و فروزانفر و البته دکتر آریان‌پور و دکترصاحب‌الزمانی هم آنجا بودند. در واقع رضا‌شاه این دانشکده را درست کرد که حوزه‌ها را کم‌رنگ کند. ولی باید اعتراف کنیم که حضور آیت‌الله‌العظمی بروجردی در حوزه و گسترش حوزة علمیه قم و بازگشت عده‌ای از حوزویان نجف به ایران تقریباً باعث شد که فارغ‌التحصیلان حوزه‌ها، باسوادتر از کسانی باشند که از این دانشکده فارغ‌التحصیل می‌شدند. از طرفی فارغ‌التحصیلان دانشکده و مؤسسه، معلم، کارمند و یا استخدام در اوقاف و ... می‌شدند. اما فارغ‌التحصیلان حوزه‌ها و کسانی که اجازة امور حسبیه از مراجع داشتند امام جماعت می‌شدند و امام جماعتی و تشکیلات وعظ و منبر استقلال خود را حفظ کرد.

به همین جهت نه امتحان تصدیق مدرسی و نه کلاس‌های وعظ و خطابه و نه دانشکده معقول و منقول هیچکدام مثل دانشکده‌های اروپا نتواستند رنگ و رو پیدا کند. به‌خصوص آنکه شخصیت‌هایی چون مرحوم علامه طباطبایی به دانشکده نیامدند. لذا دکتر شریعتی می‌گفت که این‌ها که در قم درس می‌خوانند آینده‌ای مبهم دارند. علتش این بود که این‌ها بعد از فارغ‌التحصیل شدن، کار و شغلشان معلوم نیست. امام جماعت می‌شوند که مردم را هدایت کنند. جایگاهی نیست که این‌ها از زندگی‌آیندة خود اطمینان داشته باشند.

در حالی که استادان دانشگاه وقتی که وارد دانشگاه می‌شوند، پس از مدتی بازنشسته می‌شوند و آینده مشخص دارند. بنابراین اصل دانشکدة معقول و منقول در ۱۳۱۵ش تأسیس شد، عده‌ای از فضلا واردشدند و لیسانس گرفتند؛ اما مثلاً آقای فلسفی که از این دانشکده لیسانس گرفته بود هیچگاه به لیسانس بودنش افتخار نمی‌کرد. به همین دلیل فارغ‌التحصیلان دانشکدة معقول و منقول شأنی در جامعه پیدا نکردند و حوزه‌ها توانستند به حیات خود ادامه دهند. بعد‌ها در زمان محمدرضا شاه بعد از کودتا تصدیق مدرسی و مؤسسه وعظ و خطابه را بر‌قرار کردند و با وجود آنکه شهید مطهری، مرحوم طالقانی و مرحوم راشد به دانشگاه آمدند، به جای آنکه دانشگاه روی آنها اثر بگذارد، این‌ها روی دانشگاه اثر گذاشتند و با وجود این افراد رژیم نتوانست آن سوء‌استفاده‌ای را که مد‌نظرش بود انجام دهد و در برنامه‌اش شکست خورد.

چه تفاوتی بین درس‌هایی که در دانشکده تدریس می‌شد با دروس حوزوی وجود داشت؟
مثلاً در دانشکده معقول در دورة دکتری «اسفار» و در منقول «کفایه» تدریس می‌شد. سیستم دانشگاهی با سیستم حوزوی متفاوت است. در دانشگاه شما مدرک می‌گیرید و با مدرک خود استخدام می‌شوید یعنی در واقع مدرک حرف اول را می‌زد. اما در حوزه این‌گونه نبود. در سیستم حوزوی آنکه درس می‌خواند و عالم می‌شد خود به خود در جامعه رشد می‌کرد. اما با توجه به مسائلی که در تشیع وجود داشت، این سیستمی که آقایان به وجود آوردند، جواب نداد.

منظورم بیشتر دروس جدیدی مثل جامعه‌شناسی، روان‌شناسی یا زبان انگلیسی است. این دروس در دانشکده تدریس می‌شد؟
درست است این درس‌ها در دانشکده بود اما چند واحد بود؟ مثلاً ۲ واحد جامعه‌شناسی را دکتر آریان‌پور تدریس می‌کرد. این ۲ واحد کفاف آن را نمی‌داد که دانشجو در جامعه‌شناسی متخصص شود.

این دروس در حوزه‌ها که وجود نداشت؟
در حوزه‌ها این مباحث نبود یعنی کسی رسماً جامعه‌شناسی تدریس نمی‌کرد و یا نمی‌خواند. در حوزه‌ها کلام، فلسفه، فقه، اصول و معانی بیان و ... تدریس و خوانده می‌شد. اما به هر حال سیستم حوزه برای خواندن جذابیت بیشتری داشت و به همین دلیل این دروس جدید هم نتوانست باعث شود که سیستم دانشگاهی جواب دهد. آن ۲ واحد جامعه‌شناسی نمی‌توانست دانشجو را جامعه‌شناس کند اما آن روحانی که به مسجد می‌آمد و از نزدیک با مردم تماس داشت، جامعه‌اش را می‌شناخت.

زبان‌انگیسی چطور؟ آیا در حوزه‌ها زبان تدریس می‌شد یا طلبه‌ها زبان انگلیسی می‌خواندند؟
در دانشکده برای خواندن اسفار باید زبان عربی تدریس می‌شد اما زبان انگلیسی کمتر مطرح بود. در حوزه‌ها زبان به شکل رسمی تدریس نمی‌شد. اما برخی طلبه‌ها برای دسترسی به منابع اصلی تفکر غربی خود زبان انگلیسی و فرانسوی هم می‌خواندند.

تاریخ و جغرافیا چطور؟
در حوزة تاریخ تدریس می‌شد؛ چراکه به سبب تاریخ اسلام به آن احتیاج داشتند؛ اما جغرافیا کمتر. به طور کلی همة این درس‌ها در حوزه وجود داشت؛ اما به طوری غیر ‌رسمی و غیر ‌کلاسیک.

برای کسانی که فارغ‌التحصیل دانشکده بودند، امتیاز ویژه‌ای وجود داشت یا مشابه سایر رشته‌های دانشگاهی با آنها برخورد می‌شد؟

بیشتر آنها را آموزش و پرورش استخدام می‌کرد یا به دادگستری می‌رفتند؛ حتی به برخی اجازة تأسیس دفتر اسناد یا دفتر طلاق و ازدواج می‌دادند. ولی در مجموع تفاوتی بین آنها و سایر تحصیل‌کردگان دانشگاه وجود نداشت.

آیا شهریة طلبه‌هایی که به این دانشگاه می‌آمدند، قطع می‌شد؟
امکان این وجود داشت که آقای بروجردی شهریه این قبیل افراد را قطع کند. چرا که ایشان با مؤسسه مخالف بود.

جایگاه کسانی چون آیت‌الله طالقانی تا آن اندازه نبود که حوزه‌ها از آن تأثیر بگیرند و مراجع نظر مثبتی به آن پیدا کنند؟

خیر؛ هر‌کس به این مؤسسه می‌رفت از حوزه منزوی می‌شد. آیت‌الله طالقانی در حوزه کاملاً منزوی بود. مرحوم مطهری با وجود دانشش از وقتی به این مؤسسه آمد تقریباً در حوزه منزوی شد. حوزه‌ هر کس را که به این مؤسسه می‌رفت منزوی می‌کرد. اما مرحوم مطهری به حوزه بازگشت و در حوزه تدریس کرد. فرق مطهری و طالقانی در این بود که طالقانی به حوزه بازنگشت. حتی مرحوم راشد نیز به حوزه بازنگشت. اما مطهری هم حوزه را حفظ کرد و هم دانشگاه را. همچنین آقای مفتح نیز در این دانشکده بود اما ایشان نیز حوزه را رها نکرد.

آیا انگیزه شاه از تأسیس چنین مؤسسه‌ای نظارت بر عزاداری‌ها بوده است؟
نظر آنها این بود که با این کلاس‌ها افرادی را تبلیغ کنند که آرام آرام منابر را از حوزوی‌ها بگیرند. اما این توفیق حاصل نشد. آنها نظارتی را بر روی هیئت‌ها نداشتند چرا که اول باید خود را اثبات می‌کردند و بعد نظارت می‌کردند.

آیا منابر رسمی در اختیار فارغ‌التحصیلان این موسسه بود؟
به دنبال این بودند ولی موفق نشدند. این دانشکده در سال ۱۳۱۵ تأسیس شد و در سال ۱۳۱۸ اولین گروه فارغ‌التحصیل شدند. عمر رضا‌شاه کفاف آن را نداد که چنین کاری بکند اگر چه قصد آن را داشت.

بحث تغییر لباس روحانیان هم در میان بود؟
رضا‌شاه اعلام کرد هر کس دارای اجتهاد است عمامه بگذارد. کسانی‌که اجازه اجتهاد ندارند، حق عمامه گذاشتن ندارند. در تهران و مشهد و قم در آن زمان مجتهدان اندکی بودند. رضا‌شاه می‌خواست با این ترفند جلوی طلبه شدن را بگیرد. در آن زمان مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی اجازة اجتهاد زیادی داد. لذا بعضی می‌گویند، اجازة اجتهادهای ایشان، که در زمان رضا‌شاه داده شده آن اعتبار خاص علمی را ندارد. ایشان برای اینکه حوزه را حفظ کند مجوز اجتهاد فراوان داد و چون مرجع سطح بالایی بود و همه او را قبول داشتند مجوز اجتهادش قانونی بود.

یکی از استادانی که در زمان رضا‌شاه اجازة پوشیدن لباس داشت، سید‌کاظم عصار است. آیا شناختی از ایشان دارید؟ تقابل وی با حکومت چگونه بود؟

سید‌کاظم عصار مدیر مجلة «آشفته» بود و بعدها خودش لباس روحانیت را از تن درآورد. او را بشتر با مجله‌اش می‌شناختند. بیشتر کسانی که در این مؤسسه بودند با رژیم همکاری داشتند. البته کسی مثل آیت‌الله طالقانی در بیرون شخصیت سیاسی داشت، یا سطح مرحوم راشد بالاتر از این حرف‌ها بود.

از دیگر استادان، یکی هم آقای تنکابنی است. از ایشان اطلاعاتی دارید؟
از نزدیکان آقای فلسفی است. نام خانوادگی آقای فلسفی در اصل تنکابنی است اما ایشان بعد از آنکه واعظ شد خودش نام فلسفی را برای خود انتخاب کرد.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما