کد مطلب : ۱۴۵۳۵
گفتوگوی اختصاصی با سیدحسین نصر:
مناسک آیینی بازگردانندة نسان به حقايق
حسین سخنور
سیدحسین نصر در سال ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد. پدرش، سید ولیالله، همانند پدربزرگش پزشک دربار بود و اهل کاشان. او از جانب مادر، از نوادة شیخ فضلالله نوری است و عمدة نیاکانش از روحانیان سرشناس بودهاند. نصر با علامه رفیعی قزوینی و مرتضی مطهری مباحثات بسياري داشته و از همکاران اصلی هانری کربن در تهیة کتاب «تاریخ فلسفه اسلامی» به شمار ميرود؛ همچنین نویسندة مدخل «خدا» در داير›المعارف دین است. سیدحسین نصر قهرمانان کودکی خود را پیامبر (ص)، امام علی (ع) و امام حسین (ع) معرفی ميکند و بزرگترین آرزویش بازگشت به ایران است.
او هماکنون دارای کرسی دائم استادی در دانشگاه جورج واشنگتن است.
در منظومة فکري شما که سنت در آن نقش اساسی دارد، سهم مناسک آييني چیست؟
شما مناسک آیینی را در کنار چه مؤلفههاي دیگری تعریف ميکنید؟ به طور مشخص منظورتان از این واژه چیست و در فکر شما این واژه چه جایگاهی دارد؟
من مناسک آیینی را در کنار شریعت و معرفت ميبینم که جمع آنها، اساس هر دینی است.
طبیعتاً در این تقسیمبندی نیز مناسک آیینی جایگاه درخور توجهی دارد؛ اما باید اهمیت هریک را مشخص کرد. گرچه وجود این سه، ساختار بنيادي دین را تشکيل ميدهد، سهم آنها برابر نیست.
در بخشی از کتاب «معرفت و معنويت» شما آمده: «آدمي ذکاوت خارقالعاده را ندارد که دريابد، در طبلکوبيهاي يک قبيلة سنتي آفريقايي، دانش و غذاي فکري بيشتري نسبت به کتب فلسفة جديد وجود دارد.»
با عنایت به این نظر ميتوان نتیجه گرفت، در تفکر شما، سهم مناسک آیینی بیش از بقیه است؛ حال آنکه سایر روشنفکران دینی، به معرفت دینی تأکيد دارند.
از قديم گفتهاند، علم است و عمل. ایندو در کنار هم معنا ميیابند. چه در سنت ما و چه در اديان ديگر، بر دانش و شناخت وجود و مبدأ و مقصد و در کنار همة اينها به عمل تأکيد فراوان شده است. اين عمل، هم شامل روابط انساني و معاملات بين انسانهاست که بخشي از شريعت ماست و هم اعمالي است که ناظر به ارتباط قلبي انسان با عالم معنا و حقيقت است که از آن به عبادات تعبير ميکنيم. هرچند درک نظري حقيقت يک وديعة الهي است، اصولاً صرف فکرکردن به حقيقت و معناي آن انسان را مقصد نميرساند. بايد حقيقت در انسان تحقق يابد.
انسان فقط مفاهيم ذهني نيست. مراتب ديگري هم در وجود خود دارد. قواي مختلفي او را ميسازد. حقيقت، آنچنان که هست بايد همة وجود ما را دربرگيرد؛ پس بهناچار ما بايد عمل کنيم. اين عمل از ديدگاه سنت به مناسک عبادي و آييني ارتباط دارد که هر ديني معتقد است، آنها از جانب خداوند آمده است.
ما مسلمانان معتقديم، شکل نماز و شرايط و آنچه در نماز گفته ميشود، از جانب پيامبر اکرم (ص) به ما آموخته شده است؛ بنابراين ما آن را وسيلهاي ميدانيم که از جانب حق به دست ما رسيده و آنچه از جانب حق باشد، ما را به حق بازميگرداند؛ به همين علت متفکران سنتي که در دنياي جديد غرب شاهد يکيدانستن يا تقليل حقيقت صرفاً به مفاهيم ذهنياند، بر عنصر عمل که نمود اعلاي آن در مناسک آیینی است، تأکید کردهاند؛ متفکرانی از قبیل گنون، شوان و سایر متفکران سنتگرا از جمله من.
آيين مهمترين سهم را در وحدت بخشيدن به مراتب و قواي مختلف وجود انسان دارد. اعمال نماز همة جوانب جسماني، رواني عقلاني و رواني و معنوي ما را متحد ميکند؛ به همين علت همة آنهايي که مثل من طرفدار سنت هستند، به اهميت مناسک آييني انگشت ميگذارند که رابطة انسان با مبدأ را حفظ ميکند؛ چراکه رابطه با مبدأ فقط از راه مفاهيم ذهني نيست، بلکه از طريق وجود ماست و وجود ما تجلياتي گوناگون دارد که فقط به مفاهيم ذهني ما محدود نيست. شاید به علت همین منظر باشد که نظريات من و ديگر مدافعان سنت متفاوت از روشنفکران دینی است.
اما این نظر در مقابل عرفایی چون مولوی نیز قرار ميگیرد که ميگوید:
اي برادر تو همه انديشهاي
مابقي خود استخوان و ريشهاي
اصلاً اينطور نيست. وقتي مولانا ميگويد: «اي برادر تو همه انديشهاي» مقصودش اين نيست که منکر نماز، ذکر، روزه، مراقبه، حج و... باشد؛ چراکه خود او در هر روز عمر خود مشغول به انجامدادن اعمال ديني بود. مقصود مولانا اين است که در قلب مناسک آييني معنايي وجود دارد که بايد انسان متوجة آن معنا باشد و فقط به ظاهر اعمال توجه نکند.
عصر، عصر انديشه است؛ اما چه نوع انديشه؟ البته با انديشيدن به خداست که ميتوان به او رسيد؛ به شرطي که انديشة ما با عمل صالح و مناسک آييني توأم باشد. خداوند اين قدرت انديشيدن را به ما داده است؛ ولي نبايد به اشتباه دچار شويم و فقط انديشة محض را سرلوحة حيات خود قرار دهيم. اين کاري است که فلاسفة جديد ميکنند؛ به جز اينکه انديشههاي بيشتر آنها ارتباطي با حقيقت ندارد؛ اما نظر عرفا به هيچ وجه چنين نيست. هيچ عارف و حتي فيلسوف ايراني نبوده که مناسک آييني را انجام ندهد؛ حتي تأمل و تفکر و مراقبة دروني که در عرفان به آن پرداخته ميشود، شکلي از مناسک ديني است؛ در قرآن کريم بر انجامدادن ذکر بسيار تأکيد شده است و از نظر عرفا قلب همة عبادات «ذکر الله» است.
اگر سعدي ميگويد: «عبادت به جز خدمت خلق نيست/به تسبيح و سجاده و دلق نيست» به منظور انتقاد از رياکاري و تأکيد اهميت به کمک به خلق است. سعدي ميخواهد در جامعهاي که همه، اعمال ديني را انجام ميدادند، از کساني که براي تظاهر مناسک ديني را انجام ميدادند و از کمک به خلق که اينقدر در قرآن کريم راجع به آن سخن به ميان آمده است، غافل بودند، انتقاد کند.
مناسک آييني در همهجا وجود داشته و دارد. شما اگر به گذشته و اکنونِ جامعة ايراني، هندي و حتي چين کمونيست توجه کنيد، خواهيد ديد که هنوز مردم به عبادتگاهها ميروند و اعمالي را انجام ميدهند که موجب نزديکي آنها به معبودشان ميشود. در دين زرتشت، کنفوسيوس، يهوديت و به طور کلي در همة اديان، مناسک آييني فريضه است. حال ممکن است بين اين مناسک تقسيمبنديهايي انجام شود و برخي را مستحب بدانند؛ اما به هر حال فرايض آييني در آنها وجود دارد. اين مناسک کمابيش در همة نقاط کرة زمين به جز غرب امروز که اکثر مردم آن بهويژه در اروپا خود را بينياز از مناسک ديني ميدانند، وجود داشته و کماکان وجود دارد.
اما غرب امروز به دليل برخی مشکلات و آفتهاي مناسک، از جمله بروز اختلافات و انشقاقات، درصدد اصلاح آن پیش رفت.
به هيچوجه موافق این گفته نيستم که مناسک دليل اصلي اختلافاند؛ چون اصل اختلافاتي که در غرب از لحاظ ديني به وقوع پيوست، بيشتر در عقيده بود و کمتر در حوزة عمل؛ ضمن آنکه مهمتر از همة اینها بايد به عوامل سياسي و اقتصادي که در طول تاريخ مردم را درگير جنگ کرده، توجه کرد؛ عواملی که بيشتر در خودخواهي ريشه دارد. حال اگر در زمانهاي دين قوي باشد، آن اختلافات رنگ دين به خود ميگيرد و اگر بيديني قوي باشد (مثل جنگهاي قرن اخير) رنگ بيديني به خود ميگيرد.
در درون ديني مثل اسلام هم اگر اختلافي هست، بيشتر اختلاف عقيدتي است. ما و اهل تسنن در نماز، روزه و حج با هم مشکلي نداريم. گرچه ممکن است ما برخي مناسک، مثل عزاداريها را داشته باشيم که آنها ندارند، اين مناسک هيچگاه نميتوانند سهم اساسي در اختلافات داشته باشند، بلکه اختلاف اساسي مربوط به عقيده دربارة جانشين پيامبر اکرم (ص) و امامت و امور مشابه است.
با توضیحاتی که داشتید، براي رفع ابهام، ممکن است کمی بیشتر دربارة رابطة نظر و عمل صحبت کنید.
اولاً از جهتي خود مناسک ديني، کاربرد حقايق حکمي و عرفاني و علمي است، حقايقي که جنبة علمي و معرفتي دارد و کاربرد آن در مناسک ديني است. هميشه مناسک ديني معنايي دارد و اينطور نيست که فقط امري تعبدي باشد که فاقد معناست؛ البته ما نميتوانيم از راه استدلال صرف درک کنيم، چرا خداوند نماز صبح ما را دو رکعت قرار داده و ظهر را چهار رکعت. کتابهاي بسياري با نام اسرارالعبادات در اينباره نوشته شده و کساني چون قاضي سعيد قمي و سبزواري به اين موضوع پرداختهاند، کوشيدهاند معناي دروني مناسک عبادي را روشن سازند. آنان مسئله را اينطور طرح کردهاند که اين مناسک، تجلي حقايق الهي است.
از طرف ديگر خود مناسک ديني بازگردانندة انسان به آن حقايق است. در واقع گويي يک دور در اينجا حاکم است. حقايق از مبدأ به اين دنيا وارد ميشوند و به مبدأ بازميگردند و در بازگشت ما را با خود ميبرند؛ شبيه همان قوس نزولي و قوس صعودي که در فلسفه بحث ميشود؛ به همين علت احکام عبادي هميشه در خود معنايي وراء عالم ظاهر دارند و راهي هستند براي بازگرداندن انسان به خداوند.
اگرچه نظرورزي اهميت بسياري دارد، ما نميتوانيم فقط با فکرکردن اين مسير بازگشت به حق را طي کنيم؛ البته اين عقل و فکر ماست که به ما ميگويد بايد بعد از رسيدن بلوغ عبادت کنيم. اين ايمان است که من را به عبادت وادار ميکند؛ ولي استدلالگران نميتوانند فقط با استدلالکردن به پايان راه مقصود برسند، بلکه بايد عبادت کنند. براي ما که سنتگرا هستيم، صورت مسئله اين است که انسان نميتواند بدون کمک آسمان به آسمان بازگردد. انسان هبوط کرده و به همين علت بايد وحي وجود داشته باشد. وحي فقط دربردارندة حقايق معرفتي نيست؛ بلکه در هر وحياي راههايي براي بازگشت به مبدأ وجود دارد. وحي نه فقط از علم، بلکه از عمل هم سخن ميگويد.
شرع در عربي به معني راه است. شما به هر تمدني که بنگريد، بدون استثناء از بابليهاي بينالنهرين گرفته تا «مايا»ها در آمريکا، مناسک آييني را در مرکز اين تمدنها خواهيد ديد. در تمدنهاي سنتي همة جوانب مختلف حيات، مثل حکومت، هنر، دانش، تعليم و تربيت داراي نوعي ارتباط با اين مناسک آييني بوده است.
در قديم اگر کسي پادشاه يا معلم يا استاد ميشد، بايد طي مراسم آيينگونهاي آن مقام را اکتساب ميکرد؛ کما اينکه هنوز هم در حوزة علمية شيعه اگر کسي بخواهد لباس طلبگي بپوشد، بايد طي مراسم خاصي اين کار را انجام دهد. در مجموع همة اديان معتقدند، راه عملي بازگشت به خدا را خداوند تعيين ميکند. شما در هيچ وحياي نميبينيد که فقط صحبت از فلسفه به ميان آمده باشد. همة اديان متکي به وحي عرضهکنندة راههاي مختلف به سوي مبدأ هستند که با مناسک و اعمال آييني توأم هستند.
در بخش دیگری از کتاب «معرفت و معنویت» با توجه به ريشههای مشترک دو واژة tradition و religion (سنت و مذهب) آمده است که دين در قلب سنت قرار ميگيرد.
حال اگر بخواهيم از اينجا پلي بزنيم به نقد سنت و با توجه به مشکلات و مصائبي که از ناحية سنت متوجة مردمان دنياي جديد شده، شما به عنوان يک متفکر سنتگرا چه معياري براي نقد سنت داريد که نقد ما از سنت موجب مخدوششدن چهرة دين نشود؟
چرا نقد سنت و چرا مخدوششدن دین؟
اگر نسبتي که گفته شد، درست باشد، چون دین، زیرمجموعة سنت قرار ميگیرد، هر نقد ابرمجموعه (سنت)، شامل نقد زیرمجموعه (دین) هم ميشود.
سؤال پيچيدهاي طرح کرديد که به بررسي و زمان فراواني نياز دارد. مسئلة شما اين است که اگر قرار است انسان به نقد سنت بپردازد، نيازمند چه معيارهايي است و اين معيارها را از کجا ميآورد. اگر اين معيارها را از درون خودش و استعدادهاي خودش بيرون ميکشد، در واقع به يک معني خودش را به جاي خدا نشانده است.
شما صرفاً به توسط افکار و معيارهاي بشري است که ميخواهيد سنت را نقد کنيد. اين اتفاقي است که از دورة رنسانس در اروپا رخ داد و بشر خودش را معيار نهايي حقيقت قرار داد و امروز هم ما نيز در معرض اين خطر قرار گرفتهايم.
دليل اينکه در دوران گذشته واژة سنت به معناي امروزياش به کار گرفته نشده بود، اين است که تا پيش از دوران تجدد همهچيز در درون سنت قرار داشت و همهچيز سنتي بود. اگر سهروردي از حکمت خالده و ملاصدرا از حکمت متعاليه صحبت کردند، همة اينها را در دنيايي طرح کردند که سنت همهجاي آن را گرفته بود و امر قدسي بر همهجا حاکم بود. در دوران تمدن جديد جهانبينياي حاکم شد که مبتني بر انکار وجود خدا يا بياهميت و بياثر دانستن وجود خدا در عالم هستي بود. در اين عالم ميتوان دين را با افکار غيرسنتي تغيير داد؛ کما اينکه در اروپا مارتين لوتر چنين امري را شروع کرد و امروز ميبينيم که خود مسيحيت جنبة سنتي خود را حد بسياري از دست داده و بيشتر جنبة مدرنيسم پيدا کرده است؛ بهويژه مسيحيت غربي و نه ارتدکس. از قرن نوزدهم در اکثر بلاد غربي مسيحيت به بعد کاملاً از متن اصلي جامعه خارج و به حاشيه رانده شده است.
از قرن سيزدهم هجري مصادف با دوران جمالالدين اسدآبادي و محمد عبده عدهاي در عالم اسلام هم پيدا شدند که ميخواستند اسلام را امروزي کنند. من بارها اعلام کردهام که با اين روند کاملاً مخالف هستم و معتقدم اگر دين را از سنت جدا و بهاصطلاح بخواهيم امروزي کنيم، ماهيت آن را تغيير داده و آن را مقهور و بردة زمانه کردهايم.
در اين روند بهتدريج دسترسي به حقايق الهي کمتر خواهد شد و براي ما که سنتگرا و هوادار ريشههاي الهي سنت هستيم، مهم است که از همة دين در برابر تغييرات زمانه دفاع کنيم و اجازه ندهيم که دين تسليم زمانة ما، آنهم زمانهاي آنچنان تاريک و پرآشوب شود.
متأسفانه نوعي «مدگرايي» هم در ممالک اسلامي و هم بين هندوها و ديگر مردمان شرقي وجود دارد که طبق آن برخي ميخواهند دين را با هر چيزي را که مد روز است، مطابقت دهند. زماني که مارکسيسم مهم بود، عدهاي دنبال مارکسيسم اسلامي ميرفتند و هنگامي که سوسياليسم متداول بود از سوسياليسم اسلامي سخن ميگفتند. اصولاً وضع واژة «سنت» به معنایی که ما به آن میدهیم و بیان حقایق آن از آغاز قرن بيستم براي مقابله با همين امر بود. اگر من در عصر ملاصدرا زندگي ميکردم و شاگرد او بودم که هنوز هم هستم، نيازي نبود که از سنت صحبت کنم؛ چراکه همهچيز آن عالم، سنتي بود. اگر جنگي هم بين ايران و عثماني درميگرفت، باز در بستر سنت بود. هر دو طرف به خدا اعتقاد داشتند و خدا در همة شئون زندگيشان حاضر بود.
من بسياري را در کشورهاي اسلامي ميشناسم که ميخواهند فلسفة اسلامي را در دنياي جديد احيا کنند؛ حال آنکه اين کار را کاملاً مبتني بر مقولات غربي فلسفه انجام ميدهند؛ در حالي که آن مقولات همگي ناقض سنتاند و منکر مبدأ الوهيت. در مغربزمين وضع اينطور است که افکار و آراي متفکر و هنرمند و نويسنده و ... عدهاي روزگاري مد ميشود و بعد از ۳۰ تا ۴۰ سال از مد ميافتد؛ اما براي ما که سنتگرا هستيم، اين پذيرفتني نيست که اين امر در مورد دين نيز انجام يابد و در ماهيت اصلي دين دست برده شود؛ چراکه در صورت انجامدادن اين کار آنچه حاصل ميشود، ديگر دين به معني واقعي کلمه نخواهد بود. نه جنبة نظري و معرفتي دين ديگر اصالتي خواهد داشت و نه جنبة عملي آن.