تاریخ انتشار
جمعه ۱ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
۰
کد مطلب : ۱۴۵۵۹
«الایمان قید الفتک»*

پردة دوم: مُسلم، مُسلمی مُسلّم

که حرمت ترور در اسلام را ارج می‌نهد
پردة دوم: مُسلم، مُسلمی مُسلّم
فرهنگ-تاریخ: در روایات تاریخی است که حسین ‌بن ‌علی(ع) دو يا سه روز به پایان ماه رجب از مدینه خارج شد و روز سوم شعبان در حالی به مکه وارد شد که این آیه را می‌خواند: «فلما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل»؛ «و چون سو روی مدین کرد، گفت: «شاید پروردگارم مرا به میانة راه هدایت کند.»» و این آیه‌ای بود که وقتی موسی (ع) وارد مدین شد آن را قرائت کرد.
از طرفی مردم کوفه پس از اطلاع از مرگ معاویه، در خانة سلیمان‌ بن‌ صرد گرد هم آمدند و پس از سخنان فراوان به امام (ع) نوشتند: «به نام خدای رحمان رحیم، به حسین‌ بن‌ علی از سلیمان ‌بن ‌صرد و مسیب‌ بن‌ نجبه و رفاعه ‌بن ‌شداد و حبیب‌ بن‌ مظاهر و دیگر شیعیان وی،‌ مؤمنان و مسلمانان کوفه.

درود بر تو باد که ما حمد خدایی می‌کنیم که جز او خدایی نیست؛ اما بعد... حمد خدای که دشمن جبار سخت سر تو را نابود کرد؛ دشمنی که بر این امت تاخت و خلافت آن را به ناحق گرفت و غنیمت آن را غصب کرد و به ناحق بر آن حکومت کرد و نیاکانش را کشت و اشرارش را به جا نهاد و مال خدا را دستخوش جباران و توانگران امت کرد. لعنت خدا بر او باد چنان‌که ثمود ملعون شد. اینک ما را امام نیست، بیا شاید خدا به وسیلة تو ما را بر حق همدل کند. نعمان‌ بن‌ بشیر در قصر حکومت است ما به نماز جمعه او نمی‌رویم و به نماز عیدش حاضر نمی‌شویم و اگر خبر یابیم که سوی ما روان شده‌ای، بیرونش می‌کنیم و به شامش می‌فرستیم. ان‌شاء‌الله و السلام و رحمت خدا بر تو باد.» [جریر طبری،‌ ۱۳۸۵، ص ۲۹۲۳]

پس از این اولین نامه، نامه‌های فراوان دیگری با مضامین مشابه برای حضرتش ارسال شد و همگی او را به کوفه خواندند.

امام حسین (ع) نیز نامه‌ای نوشت و آن ‌را همراه مسلم به کوفه فرستاد و در آن نامه نوشت که اگر آنچه در نامه‌های کوفیان نوشته شده، راست باشد و مسلم آن را تأیید کند، به سوی ایشان خواهد رفت.

مسلم به کوفه رفت و در خانة مختار ‌بن ‌ابی‌عبید وارد شد. نامة‌ امام (ع) را بر آنان خواند و آنان بسیار گریستند. پس از قرائت نامه، هر یک از جای برخاستند و کلماتی را به حمایت از حسین (ع) بر زبان راندند. نعمان ‌بن ‌بشیر حاکم کوفه از حضور مسلم در شهر و آمد‌و‌شد شیعیان بر وی اطلاع یافت. به مسجد بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدای گفت: «اما بعد،‌‌اي بندگان خدا از خدا بترسید و به سوی فتنه و تفرقه شتابان مباشید که سبب هلاک مردان و ریختن خون‌ها و غصب اموال می‌شود.» [همان، ص ۲۹۲۷]

نعمان که از جانب طبری مردی «دوستدار سلامت» معرفی شده است، در ادامة سخنانش گفته بود که اگر کسی به جنگ او نرود، با او جنگ نخواهد کرد، به آنان ناسزا نمي‌گويد و آنان را تحریک نمی‌کند؛ ولی در صورت شکستن بیعت با آنان خواهد جنگيد. امویان حاضر در کوفه این موضع‌گیری نعمان را نشانة ضعف او دانسته و به او اعتراض کردند. آنان بر این باور بودند که وی با این سخنان نمی‌تواند از فتنه‌ای که به زعم ایشان در شرف وقوع بود، جلوگیری کند؛ از جملة این امویان عبد‌الله‌ بن ‌مسلم حضرمی بود که به نعمان چنین گفت و نعمان در پاسخ به او گفت: «اینکه در کار اطاعت خدا از جملة ضعیفان باشم، بهتر است از آنکه در معصیت وی از نیرومندان باشم.» [همان، ص ۲۹۲۸]

در اینجا نیز حاکم اموی با وجود آنکه بر بیعت‌شکنان با یزید زبان تهدید می‌گشاید و در عین آنکه در پس چنین تهدیدی ایمان خود را بر مشروعیت خلافت یزید، بازمی‌نمایاند؛ اما برای رسیدن به چنین هدفی بر این باور نیست که از هر وسیله‌ای می‌توان سود برد. به بیان دیگر نعمان که از طرفداران امویان و از والیان آنان است، در عین اینکه قدرت خود را از آنان دارد و ناگزير بر مشروعیت خلافت یزید معترف است؛ اما برخورد شدید‌تر با اطرافیان مسلم را معصیت مي‌داند و از انجام‌دادن آن سر باز می‌زند. حال یزید و دستگاه اموی با چنین کسی چه می‌کند؟ بي‌معطلي پس از آنکه خبر این سخنان به یزید می‌رسد، عزل نعمان را در بردارد؛ چراکه در منطق یزید چنین کسی که در فرمان او چون‌و‌چرا کند و در برخورد با مخالفانش به هر دلیل تعلل کند، بي‌درنگ عزل خواهد شد.

یزید پس از عزل نعمان،‌ با مشورت سرجون رومی عبیدالله ‌بن ‌زیاد را به جای او می‌نشاند. عبیدالله که تا پیش از این ولایت‌دار بصره است، پس از دریافت نامة یزید ابتدا در جمع مردم بصره سخنانی سراسر تهدید می‌راند و عازم کوفه می‌شود.

مسلم پس از رسیدن به کوفه
بین ۱۲ تا ۱۸ هزار بیعت برای حسین‌ بن ‌علی (ع) می‌گیرد و به وی نامه می‌نویسد که به‌سرعت به کوفه بیاید. امام (ع) نیز ضمن حرکت به سمت کوفه برای بزرگان بصره نامه‌ای می‌نویسد و از آنان یاری می‌طلبد. پنج تن از سران قبایل بصره در این باره گرد هم می‌آیند و خبر آن به عبیدالله می‌رسد.

یکی از دلایل سخنان تند عبیدالله هنگام خروج از بصره این اتفاق بود. او می‌خواست پیش از عزیمت، کار بصره را یکسره کند و تا حدودی هم در این کار موفق بود. اگرچه برخی یاران امام از جمله، سه برادر یزید، عبدالله و عبید‌الله هر سه پسر نبیط، عامر‌بن‌مسلم‌بن‌عبدی،‌ مسلم مولی عامر ‌بن ‌مسلم، سیف ‌بن ‌مالک و ادهم ‌بن ‌امیه از بصره به او پیوستند، در مجموع بيشتر بصره در برابر طلب یاری امام (ع) سکوت اختیار کردند. عبیدالله هنگام خروج گفته بود: «اگر بشنوم کسی سر مخالفت دارد، او را و سردسته‌اش را و دوستش را می‌کشم، نزدیک را به گناه دور می‌گیرم تا مطیع من شوید و میان شما مخالف و منازعه‌گر نماند.» [همان، ص ۲۹۳۱]

این سخنان والی اموی است که به‌صراحت اعتراف می‌کند که نه فقط مخالف را می‌کشد، بلکه دوستان و اطرافیان وی نیز از گزند حاکم در امان نیستند؛ در حالی که در اسلام نبوی و علوی مخالف تا زمانی که به شمشیر دست نبرده است؛ حتی سهمش از بیت‌المال نیز محفوظ است و حفظ جان و مال وی نیز به عهدة حاکم است.

به هر ترتیب عبیدالله با رویی بسته به کوفه وارد می‌شود؛ چراکه می‌داند شهر در دست طرفداران مسلم است و ممکن است حتی اجازة رفتن وی به دار‌الاماره را نیز ندهند؛ البته این سخنی است که اگرچه در تاریخ طبری بر آن تأکید شده، غلامحسین زرگری‌نژاد با آن موافقتی ندارد. وی معتقد است، نه فقط عدد ۱۲هزار بیعت با مسلم غلو‌آمیز است، بلکه ماجرای مخفیانه واردشدن ابن زیاد نیز ساخته و پرداختة کوفیانی است که به دنبال توجیه نقض عهد خویش در تاریخ بودند.

عبیدالله به دار‌الاماره می‌رسد. وقت نماز است. به مسجد می‌رود و در اولین خطابه‌اش با مردم کوفه چنین می‌گوید: «یزید به من گفته است که به هر آن‌کس از میان شما که از عطای خویش محروم ماند، عطایش را بدهم و نسبت به کسانی که مطیع و فرمانبردار باشند، نیکی کنم و با آنان که شنوا و مطیع باشند، نیکی کنم. با متمردان و کسانی‌که عصیان ورزند، سخت‌گیری روا دارم.... برای نیکوکاران شما همچون پدر خواهم بود و برای مردمان مطیع از میان شما، مانند برادر رفتار خواهم کرد. شمشیر و تازیانة من علیه کسانی به کار خواهد رفت که فرمان مرا نادیده انگارند و با عهدم به مخالفت برخیزند؛ پس هر کدام از شما مراقب رفتار و کردار خویش باشد.» [زرگری‌نژاد، ۱۳۸۶، ص ۱۵۰]

در این سخنان نیز ردپای منطق اموی را می‌توان دید. پدری‌کردن و مهربانی با مطیعان که در رفتار مستبدان عالم نیز وجود داشته و دارد. اینکه حاکمی با فرمانبردارانش مهربانی کند و آنان را از حقوقی ویژه بهره‌مند سازد، برای ادامة حیات حاکمیتش ناگزیر است؛ اما تفاوت اسلام اموی و نبوی در برخورد با متمردان و مخالفان حکومت رخ می‌نماید که عبیدالله به‌صراحت به آنان وعدة شمشیر و تازیانه می‌دهد.

هفته‌ای بر همین منوال می‌گذرد. عبیدالله هر کجا سخن می‌گوید، زبان تهدید و ارعاب است. شیعیان وفادار به مسلم را تعقیب و دستگیر می‌کند و در جست‌وجوی مسلم است. پس از یک هفته شریک‌ بن ‌اعور بیمار می‌شود. عبیدالله قصد مي‌کند، از او عيادت کند که وی از بزرگان کوفه است. وقتی خبر می‌رسد که عبیدالله به عیادت خواهد آمد، شریک که در خانة هانی و همراه با مسلم است، به مسلم پیشنهاد می‌دهد که هنگام عیادت، ابن‌زیاد را به قتل برساند. شریک به مسلم می‌گوید که چون چنین کند می‌تواند به قصر برود و در انتظار حسین (ع) باشد.

باید در نظر داشت که عبیدالله از هر طریقی از صحنه خارج می‌شد، سرنوشت قیام امام حسین (ع) دیگرگونه بود؛ به همین دلیل او بصره را رها می‌کند و به کوفه می‌آید تا اوضاع را به نفع یزید تغییر دهد. با حذف ابن‌زیاد از صحنه به‌نظر پیروزی امام (ع) تضمین شده بود؛ در هر صورت عبیدالله به عیادت می‌آید و شریک طبق قرار قبلی طلب آب می‌کند؛ به این معنا که فرصت برای ترور عبیدالله فراهم است؛ اما مسلم اقدام نمی‌کند. شریک چند بار سخنش را تکرار می‌کند؛ اما اقدامی از طرف مسلم صورت نمی‌گیرد تا جایی که عبیدالله شک و خداحافظی می‌کند. پس از بازگشت ابن‌زیاد، شریک و هانی
به مسلم ایراد می‌کنند که چرا وی را ترور نکرد. مسلم پاسخ می‌دهد: «به دو سبب؛ یکی اینکه هانی خوش نداشت که در خانة او کشته شود، دیگر حدیثی که مردم از پیامبر خدا آورده‌اند که ایمان غافل‌کشی را روا نمی‌دارد و مؤمن به غافل‌گیری نمی‌کشد.» [جرير طبری،‌ ۱۳۸۵، ص ۲۹۳۸]

هدفی آنچنان مقدس را وسیله‌ای اینچنین ناچیز نمی‌تواند توجیه کند. این منطق حسینی است و از آموزه‌های نبوی است که اجازه نمی‌دهد، ابن‌زیاد خونریزی که با حضورش در کوفه و جنایاتش تا عاشورا و کربلا یک‌تنه سرنوشت واقعه را عوض کرد، قصاص قبل از جنایت شود یا ناغافل و ناگهانی ترور گردد. به‌راستی اگر مسلم دست به چنین عملی می‌زد، شاید پیروزی پسرعمش قطعی می‌شد؛ اما به چه قیمتی؟ به قیمت زیر پا گذاردن اصولی که قرار بود، حسین (ع) آن را احیا کند.

مسلم می‌توانست یک اصل را زیر پا ‌گذارد و در مقابل حکومتی به رهبری حسین (ع) تشکیل شود که بسیاری از سنت‌ها را احیا کند و بسیاری بدعت‌ها را براندازد؛ اما آیا چنین نقض‌غرضی آشکار، مجاز است؟ حفظ سنت‌ها با زیر پا گذاردن سنت یا برانداختن بدعت‌ها به یاری بدعت امکان‌پذیر است؟ حسین (ع) که جای خود دارد؛ اما تربیت‌یافتة او نیز می‌داند که اگر چنین کند، فرقي با یزید و زیردستانش نخواهد داشت. اگر قرار بود مسلم نیز همان کاری را کند که عبیدالله می‌کرد، چه تفاوتی میان آن دو بود؟ آنان نیز با هر هدفی وسیله را توجیه می‌کردند و همواره اهداف شومشان را با اهدافی متعالی تزیین می‌ساختند و به اعتبار آن پا بر هر سنتی می‌نهادند و هر بدعتی را می‌پروراندند.

پس از این واقعه هانی و سپس مسلم دستگیر می‌شوند. جاسوسی جاسوسان و بی‌تعهدی و نقض ‌عهد کوفیان که از گرد مسلم در چشم به‌هم‌زدنی پراکنده شدند، اسباب دستگیری و شهادت آن دو را فراهم کرد. شاید از تودة مردم نتوان توقع داشت که در مواقع حساس تصمیمی درست بگیرند و آن را به اجرا درآورند؛ به همین دلیل کوفیان به طور عام نمی‌توانند متهم اصلی این ماجرا و وقایع پس از آن باشند، بلکه باید مسئولیت سران قبایل را که نامه از طرف همه می‌نوشتند و در هنگامة فریاد سکوت اختیار کردند، بیش از عامة مردم دانست. این حکم البته دربارة کسانی است که پیش از قبایلشان دست از یاری مسلم کشیدند و قبایل زير فرمان خود را به سکوت یا همراهی با یزید فراخواندند و نه کسانی چون حبیب‌ بن ‌مظاهر که با کهنسالی به یاری امامش شتافت.

ساعات پایانی مسلم در دار‌الاماره بسی پر‌حادثه است. بیشترین نگرانی مسلم در لحظات پایانی آن است که حسین (ع) در حال رسیدن به چنین کوفه‌ای است و اگرچه کوفیان خیانت کردند، وی خود را در این حادثه مقصر می‌دید که حسین (ع) به اعتبار نامة او راهی کوفه شده است. مسلم حتی تلاش کرد، کسی را مأمور کند تا اوضاع جدید را به امام (ع) گزارش دهد و او را از آمدن به کوفه منصرف سازد و اگرچه پیکی در این ارتباط به سوی امام روانه شد، به نتیجة مطلوب ابن ‌عقیل نرسید.

مسلم پس از رسیدن به دار‌الاماره پس از مدتی جنگیدن تشنه است و در قصر کوزة آب خنکی می‌بیند و طلب آب می‌کند. مسلم‌ بن ‌عمرو به او می‌گوید: ««می‌بینی خیلی خنک است. به خدا از آن یک قطره نخواهی چشید تا در آتش جهنم آب جوشان بچشی.»

ابن‌عقیل بدو گفت: «وای تو! کیستی؟»
گفت: «من پسر کسی هستم که وقتی تو منکر حق بودی، آن ‌را شناخته بود و وقتی با پیشوا دغلی می‌کردی، نیکخواه وی بود و وقتی عصیان و مخالفت می‌کردی، او شنوا و فرمانبر پیشوا بود، من مسلم بن عمرو باهلیم.»» [همان،‌ ص ۲۹۵۵]

مسلم‌ بن‌ عمرو شنوایی و فرمانبرداری از پیشوا را فضیلتی می‌داند که به پشتوانة آن، این اجازه را به خود می‌دهد که آب را از مسلم‌ بن ‌عقیل دریغ دارد و او را وعدة جهنم دهد. بینش و بصیرتی که مسلم بن عقيل فاقد آن است؛ چراکه در برابر پیشوایانی چون یزید و ابن‌زیاد عصیان و مخالفت می‌کند. در پایان مسلم را به جرم چنین «انکار حقی» به بام دارالاماره می‌برند، گردن می‌زنند و پیکر بی‌جانش را در میان کوچه رها می‌کنند.

پی‌نوشت
* یعنی، ترور در اسلام حرام است.

منابع
جریر طبری، محمد (۱۳۸۵)، تاریخ طبری تاریخ الرسل و الملوک،‌ ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر
زرگری نژاد، غلامحسین (۱۳۸۶)، نهضت امام حسین و قیام کربلا، تهران، انتشارات سمت
جعفریان، رسول (۱۳۸۳)، تاریخ سیاسی اسلام (۲) تاریخ خلفا، قم، انتشارات دلیل ما
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما