تاریخ انتشار
دوشنبه ۱ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
۰
کد مطلب : ۱۴۵۷۱

مناجات در ادب فارسی

منصور رضایی آدریانی
مناجات در ادب فارسی
فرهنگ-ادب: آن‌گاه که پیام امیدآفرین ورسای «ادعونی استجب لکم» از کلام والای وحی همة مشتاقان و محتاجان را به راز و نیاز به مناجات با بي‌نیاز مطلق فرا مي‌خواند و آن‌گاه که در ماه ضیافت و نیایش از خوان گستردة الهی بهره‌اي نصیب مناجات‌کنندگان به زبان فارسی مي‌شود، از زبان شیوای عربی و کلام کامل وحی که مي‌گذریم و مناجات‌هاي صحیفة سجادیه و زبور آل محمد را که در ساعات متبرک این ماه مرور مي‌کنیم، رازگفتن با زبان فارسی و درددل‌ها و خواسته‌هاي خود را با این زبان شیرین بیان‌داشتن سابقه و قدمتی بسیار طولانی دارد.

در زبان‌هاي قدیم ایران همچون پهلوی و اوستایی نیز آثار بسياري از این نمونه نیایش‌ها وجود دارد. شاید بتوان گفت هیچ دلی خود را ناچار از راز و بي‌نیاز با معبود، بت، اهورامزدا، ایزد، یزدان و خدای خود نمي‌داند. از همین‌جاست که در هر مذهب و آیینی راز و نیاز و مناجات به چشم مي‌خورد.

شاید بتوان قدیمي‌ترین، جالب‌ترین و شیرین‌ترين مناجات‌هاي زبان فارسی را در «مناجات‌نامه» پیر سوخته‌دل و صافی ضمیر هرات «خواجه عبدالله انصاری» در قرن پنجم هجری قمری یافت که مي‌گوید:
کریما، گرفتار آن دردم که تو درمان آنی، بندة آن ثنايم که تو سزای آنی، من در تو چه دانم، تو دانی، تو آنی که گفتی من آنم، آنی...
الهی، کار آن دارد که با تو کاری دارد، یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در دو جهان تو را دارد هرگز کی تو را بگذارد. عجب آن است که او که تو را دارد، از همه زارتر مي‌گذارد...
ای گشایندة زبان مناجات‌گویان و انس‌افزای خلوت‌هاي ذاکران و حاضر نفس‌هاي رازداران، جز از یاد تو ما را همراه نیست و جز از یادداشت تو ما را، زاد نیست و جز از تو به تو دلیل و رهنمای یست...
الهی، بر رخ از خجالت گرد داریم و در دل از حسرت درد داریم و روی از شرم گناه زرد داریم، اگر بر گناه مصرّیم، بر یگانگی مقرّیم.
الهی، در دل‌هاي ما جز تخم محبت مکار و بر جان‌هاي ما جز باران رحمت مبار
الهی، به لطف ما را دستگیر و پای دار که دل در قرب کرم است و جان در انتظار و در پیش حجاب بسیار
الهی، حجاب‌ها از راه بردار و ما را به ما مگذار. برحمتک یا عزیز یا غفار.
(مناجات‌نامة خواجه عبدالله انصاری)

پس از وی این روند را مي‌توانیم در آثار سنایی غزنوی، نظامی گنجه‌ای، عطار نیشابوری، سعدی شیرازی، جامی و بسیاری بزرگان و سرایندگان شیرین‌زبان، زبان‌شیرین فارسی مطالعه کنیم. سعدی را ببینید:
شکر و سپاس و منت و عزت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا
دادار غیب‌دان و نگهدار آسمان
رزاق بنده‌پرور و خلاق رهنما
اقرار مي‌کند دو جهان بر یگانگیش
یکتا و پشت عالمیان بر درش دو تا
گوهر ز سنگ خاره کند لؤلؤ از صدف
فرزند آدم از گل و برگ گل از گیا
سبحان من یمیت و یحیی و لا اله
الاّ هو الذی خلق الارض والسّما...
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا
یارب به صدق سینة پیران راستگوی
یارب به آب دیدة مردان آشنا
دل‌های خسته را به کرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت در گنجینة شفا
گر خلق تکیه بر عمل خویش کرده‌اند
ما را بس است رحمت و فضل تو متّکا
یارب خلاف امر تو بسیار کرده‌ایم
و امید بسته از کرمت عفو ما مضی
چشم گناهکار بود بر خطای خویش
ما را ز غایت کرمت چشم در عطا
یارب به لطف خویش گناهان ما بپوش
روزی که رازها فتد از پرده برملا
همواره از تو لطف و خداوندی آمدست
وز ما چنان‌که درخور مافعل ناسزا
عدل است اگر عقوبت ما بی‌گنه کنی
لطف است اگر کشی قلم عفو بر خطا
گر تقویت کنی ز ملک بگذرد بشر
ور تربیت کنی به ثریا رسد ثری
دل‌های دوستان تو خون مي‌شود ز خوف
باز از کمال لطف تو دل مي‌دهد رجا
یارب قبول کن به بزرگی و فضل خویش
کان را که رد کنی نبود هیچ ملتجا
ما را تو دست گیر و حوالت مکن به کس
الاّ الیک حاجت درماندگان فلا
ماییم بندگان گنه‌کار و تو کریم
حاجت همیشه پیش کریمان بود روا
کردی تو آنچه شرط خداوندی تو بود
ما درخور تو هیچ نکردیم ربنا
سهل است اگر به چشم عنایت نظر کنی
اصلاح قلب را چه محل پیش کیمیا؟
اولی‌تر آنکه هم تو بگیری به لطف خویش
دستی، وگرنه هیچ نیاید ز دست ما
کاری به منتها نرسانیده در طلب
بردیم روزگار گرامی به منتها
فی‌الجمله دست‌های تهی بر تو داشتیم
خود دست جز تهی نتوان داشت بر خدا
یا دولتا، اگر به عنایت کنی نظر
واخجلتا، اگر به عقوبت دهی جزا
(کلیات سعدی، ص، ۷۶۹-۷۶۷)

خاتمة کلام را مناجات شیوای وحشی بافقی ساخته‌ایم:
الهی سینه‌اي دِه آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پرشعله گردان سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش‌آلود
کرامت کن درونی دردپرورد
دلی در وی درون‌درد و برون‌درد
به سوزی دِه کلامم را روایی
کزان گر مي‌کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب ازو، آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی‌نور
چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده‌ام را
فروزان کن چراغ مرده‌ام را
ندارد راه فکرم روشنایی
ز لطفت پرتوی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتوانداز
کجا فکر و کجا گنجینة راز
ز گنج راز در هر کنج سینه
نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به صد رنج
پشیزی کس نیابد زان ‌همه گنج
چو در هر کنج صد گنجینه داری
نمی‌خواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ‌درپیچ
مرا لطف تو مي‌باید دگر هیچ
(دیوان وحشی بافقی، ص ۵۴)

منابع:
قرآن کریم
مناجات‌نامه خواجه عبدالله انصاری، مصحح اسماعیل شاهرودی، چاپ دوم، انتشارات فخررازی، تهران ۱۳۷۳
کلیات سعدی، مصحح محمدعلی فروغی، چاپ اول، انتشارات سوره، تهران ۱۳۷۷
دیوان وحشی بافقی، مصحح حسین نخعی، چاپ هفتم، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۶
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما