تاریخ انتشار
شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
۰
کد مطلب : ۱۵۲۶۷
پردة پنجم و ششم: در ادامة روایت عاشورا در دوازده پرده

بحران و جو شبه‌نظامی در کوفه و حاشیة مسیر حرکت امام (ع)

سید غلامرضا هزاوه‌ای
بحران و جو شبه‌نظامی در کوفه و حاشیة مسیر حرکت امام (ع)
فرهنگ-تاریخ: عبدالله بن سلیم و منذر بن المشمعل روایت کرده‌اند که اخبار کوفه و خبر کشته‌شدن مسلم و هانی را از مرد کوفی اسدی دریافتیم و با شتاب به سوی حسین (ع) رفتیم تا این خبر را به او دهیم. طبری می‌نویسد: «گفتیم: «خدایت رحمت کناد، خبری داریم اگر خواهی آشکارا بگوییم و اگر خواهی نهانی.» گویند: «یاران خویش را نگریست و گفت در قبال اینان رازی نیست.» گفتیم: «سواری را که شب پیش به تو رسید دیدی؟» گفت: «آری و می‌خواستم از او پرسش کنم.» گفتیم: «... به ما گفت که در کوفه بوده که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته‌اند و دیده که آنها را در بازار می‌کشیده‌اند.» گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و این را مکرر همی‌کرد.» [طبری، ۱۳۸۵، ص ۲۹۸۵ و ۲۹۸۶]

پس از شنیدن خبر شهادت مسلم، امام حسین (ع) یاران خود را گرد آورد و فرمود: «به نام خدای رحمان رحیم. اما بعد: خبری فجیع آمده، کشته‌شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبد الله بن بقطر. شیعیانمان ما را بی‌یاور گذاشته‌اند. هرکس از شما می‌خواهد باز گردد، باز گردد که حقی بر او نداریم.» [همان، ص ۲۹۸۷]
این دو برخورد امام (ع) با یاران خود بسیار درس‌آموز است. حسین (ع) با یارانی که پس از همراه‌شدن با امام (ع) سرنوشتی یکسان با ایشان پیدا کرده‌اند، برخوردی شفاف دارد و از هرگونه دروغ و پنهان‌کاری پرهیز می‌کند. این انتظاری منطقی است که آنان بدانند که چه سرنوشتی در انتظارشان است و آیندة این راه کجاست. امام (ع) هیچ‌گونه مخفی‌ساختن اخبار را مطابق با صداقت با یاران و همراهان نمی‌داند و از اینکه اخبار به شکل خصوصی به او منتقل شود، پرهیز دارد و در نهایت آن را آشکارا به همراهان اعلام می‌کند.

از طرفی پس از رسیدن چنین خبری اعلام می‌کند که سرنوشت روشنی در انتظار ایشان نیست و به دلیل پیمان‌شکنی کوفیان احتمال شهادت امام (ع) و یارانشان وجود دارد؛ بنابراین اعلام می‌کند تا همة یاران با آزادی و ارادة خویش راه دلخواه خود را انتخاب کنند و هیچ‌گونه اجباری برای همراهی وجود نداشته باشد. شاید در آن شرایط بحرانی امام (ع) باید به جذب بیشتر یاران می‌اندیشید؛ اما ایشان رهبری نبود که پیروزی خود را با سلب آزادی و اختیار یاران بخواهد و ارادة‌ همراهان را در پای اهداف خویش قربانی کند؛ به همین دلیل حجت شرعی را نیز از آنان بر می‌دارد تا شائبه‌ای باقی نماند.

اوضاع کوفه پس از شهادت مسلم دیگرگون است. «کوفه بعد از شهادت مسلم و هانی، رنگ خشونت و استبداد کامل و کنترل شدید را به خود گرفت. ابن زیاد که خطر وجود شیعیان کوفه را با تمام وجود حس کرده بود، دستور داد همة راه‌های ورودی و خروجی کوفه را بسته و سر همة پل‌ها محافظانی گماشته شوند و رفت‌و‌آمد افراد را مراقبت کنند. این اقدام به هدف قطع ارتباط میان امام حسین و شیعیان کوفه و نیز ممانعت از پیوستن شیعیان به امام حسین صورت گرفت... . ابن زیاد دستور داد تا فاصلة‌ میان دروازة شام تا دروازة بصره را مراقبت کرده اجازة ورود و خروج به احدی را ندهند.» [جعفریان، ۱۳۸۳، ص ۴۸۰ و ۴۸۱]
جلادصفتی چون ابن زیاد که مسئول سرکوب جنبش کوفیان بود، حتی عدة مشکوکی را در کوفه دستگیر و اعدام کرد تا دیگران حساب کار خویش کنند و عبرت بگیرند.

حاکمی که با زور، اجبار، تهدید، تطمیع، دروغ و نیرنگ بیعت می‌گیرد و به قدرت رسیدنش روال منطقی خود را نپیموده است، طبیعی است که برای حفظ آن باید باز هم به تطمیع و تهدید متوسل شود، راه‌ها را ببندد، بر سر گذرگاه‌ها گماشته و پاسبان قرار دهد تا عبور و مرورها را کنترل کند، به زندان اندازد، خون بریزد و اعدام کند تا همچنان بماند. امویان نیز چنین می‌کنند که جز این راهی ندارند. کسی سراغ ندارد که دوران حکومت علوی یا حتی خلفا با چنین بگیر و ببند‌هایی همراه بوده باشد؛ چراکه به هر حال روند به قدرت رسیدن هر یک از خلفا اگرچه همچون به خلافت رسیدن علی (ع) با استقبال بی‌نظیر مردم همراه نبوده است، هریک در طریقی پیش رفت که یا مورد قبول مسلمانان بود یا دست‌کم مخالفت آشکاری دربارة نحوة به قدرت رسیدن آنان به وجود نیامد. اما وضعيت دربارة یزید بسیار متفاوت بود. به جز امام حسین (ع) که آشکارا از بیعت سر باز زد و با صدای بلند آن را اعلام داشت و البته علت آن را نیز توضیح داد، صاحب‌نامان دیگری در سراسر قلمرو اسلامی بودند که نه‌فقط خود را برای خلافت موجه می‌دانستند، در بی‌لیاقتی یزید تردید نداشتند و از اینکه او را خلیفة مسلمانان (با آن قلمرو عظیم) بدانند، شرم داشتند.

این بود که آشکار و نهان این سخن را بیان می‌کردند و در مقطعی که کار حسین (ع) با یزید بالا گرفت، بسیاری با امام (ع) هم‌دل بودند؛ همان‌گونه که در پرده‌های پیشین گفته شد، حتی مروان اموی نیز به بی‌لیاقتی یزید اعتراف داشت و از خلافت او خشمگین بود تا جایی که با تطمیع توأم با تهدید معاویه لب فروبست. قدرتی که خشت اول آن کج نهاده شد یا تا ثریا کج می‌رود یا برای راست‌کردن آن باید هزینه‌های فراوان پرداخت.

همة این دلایل باعث شد تا یزید به یاری خوی قساوت و خون‌ریزی عبید‌الله بیشتر مناطق استراتژیک قلمروي اسلامی که احتمال تحرک و همراهی با نهضت حسینی را داشتند، از حالت عادی خارج کند و جوی کاملاً امنیتی بر آن مناطق حاکم سازد تا با کمک سکوت سنگستانی و زیر چکمة استبداد اوضاع را آرام جلوه دهد و بر اوضاع مسلط شود. این بود که رفت‌و‌آمد‌ها کنترل می‌شد و همه‌جا شحنگان شب کوچک‌ترین تحرکی را رصد و کمترین ساز ناکوک و ناهمگون صدا را در نطفه خفه می‌کردند و خردک شرری را خاموش می‌ساختند.
حسین (ع) در راهی که آغاز کرده است، ثابت قدم است. آغاز راه را اگرچه با توجه به آیاتی که می‌خواند، با نگرانی توأم با امید آغاز می‌کند، همان‌گونه که در پرده‌های پیشین نیز بیان شد با توکل بر خداوند ادامه داده و اکنون به اینجا رسیده است. وقتی که خبر شهادت مسلم را می‌دهد
و بیعت را برمی‌دارد، طبق نقل طبری کثیری از اطراف او پراکنده می‌شوند.

غلامحسین زرگری‌نژاد در این مقطع از بحث تأکید می‌کند که اگر هدف امام (ع) حکومت بود، باید از اینجا که دیگر به پیمان‌شکنی کوفیان اطلاع یافته است، بازگردد. وی همچنین انتقام‌خواهی برادران مسلم را دلیلی موجه برای ادامه راه نمي‌داند و يگانه دلیل ادامة راه را «استراتژی شهادت» می‌داند که از ابتدا برای امام حسین (ع) تعریف کرده است. از آنجا که گروه تاریخ لااقل در پرده‌های عاشورایی به دنبال پرداختن به اهداف امام (ع) نیست، در این موارد وارد نخواهد شد؛ اما طرح نظريات مخالف و مختلف در روایت واقعة رسالت اصلی ماست؛ به همین دلیل همان‌گونه که در در پردة پیشین نیز توضیح داده شد، واقعیت ماجرا به گونه‌ای است که فقط نظر این استاد برجستة تاریخ را تأیید نمی‌کند؛ چراکه باز هم بنابر نقل طبری و شیخ مفید پس از رسیدن این خبر، عدة کثیری بر این باور بودند که اگر امام حسین (ع) به کوفه برسد، وضع را دگرگون خواهد کرد و به همین دلیل ابن زیاد نیز فرصت چنین کاری را به ايشان نداد؛ بنابراین با فرض صحت چنین اظهار‌نظرهایی فقط نظر استاد تأیید نمی‌شود؛ اگرچه تأکید می‌شود که ما در مقام داوری نیستیم.

در حالی که رسول جعفریان معتقد است که خبر شهادت مسلم در منزل‌ زرود یا قطقطانه یا شراف یا زباله به امام (ع) رسیده، شیخ مفید و غلامحسین زرگری‌نژاد منزل رسیدن این خبر را ثعلبیه دانسته‌اند؛ همچنین آنان خبر شهادت مسلم را در ثعلبیه دانسته و منزل زباله را منزلی می‌داند که خبر شهادت عبدالله بن بقطر به همراه خبر شهادت مسلم برای بار دوم به ایشان رسیده است و در همین منزل است که امام بیعت را از یاران بر می‌دارد و بسیاری از آنان متفرق می‌شوند؛ به هر حال پس از وقایعی که شرح آن رفت حسین (ع) به مسیر خود ادامه می‌دهد.

امام (ع) در منازل مختلف از جمله ثعلبیه، زباله، عقبه و شراف دستور می‌دهد که بیش از حد معمول آب بردارند. در منطقة عقبه با کسي به نام لوذان (یا لودان) روبه‌رو می‌شود که او را از رفتن نهی می‌کند. حسین (ع) نیز با این بیان که نمی‌توان بر ارادة خدا چیره شد، به راه خود ادامه می‌دهد تا به منزل شراف می‌رسد. در این منطقه است که یکی از همراهان تکبیر می‌گوید. امام حسین (ع) نیز بر بزرگی خداوند شهادت می‌دهد؛ اما علت تکبیرگفتن را از وی می‌پرسد. او پاسخ می‌دهد که نخلستان دیده است؛ اما دو مرد اسدی همراه امام (ع) مطمئن بودند که در این منطقه نخلستانی نیست.

چیزی نمی‌گذرد که مشخص می‌شود آنچه او دیده سپاهیان حر هستند. امام (ع) سوی ذوجشم (یا ذی حسم) می‌رود و خیمه می‌زند تا حر به آنان می‌رسد. در اولین رويارويي حسین (ع) دستور می‌دهد تا سپاهیان حر و اسبان آنان را با آبی که برداشته‌اند سیراب کنند. طبری آورده است که سه یا چهار یا پنج بار به اسبان آب می‌دادند و وقتی اسبی سیراب می‌شد، سراغ اسب بعدی می‌رفتند. وی می‌نویسد: «علی بن طعان محاربی گوید: با حر یزید بودم، با آخرین دسته از یاران وی رسیدم و چون حسین دید که من و اسبم تشنه‌ایم گفت: «راویه را بخوابان.» که راویه به نزد من معنی مشک می‌داد. آن‌گاه گفت: «برادرزاده شتر را بخوابان.» گوید و من شتر را خوابانیدم. گفت: «آب بنوش» و من نوشیدن آغاز کردم و چون می‌نوشیدم آب از مشک بیرون می‌ریخت. حسین گفت: «مشک را بپیچ». گوید و من ندانستم چه کنم. حسین بیامد و مشک را کج کرد و من آب نوشیدم و اسبم را آب دادم.» [طبری، ۱۳۸۵، ص۲۹۹۰]

این برخورد حسین (ع) است با دشمنی که چند روز دیگر با دهان تشنه او را شهید خواهد کرد. در این زمان، هنگام نماز می‌شود. پس از آنکه حجاج بن مسروق جعفی اذان گفت، امام (ع) با حمد و ثنای خدا رو به سپاهیان حر کرد و فرمود: ««ای مردم مرا به پیش خدای عز و جل این عذر هست که پیش شما نیامدم تا نامه‌های شما به من رسید و فرستادگانتان آمدند که سوی ما بیا که امام نداریم، شاید خدا به وسیلة تو ما را بر هدایت فراهم آرد. اگر بر این قرارید آمده‌ام، اگر عهد و پیمانی کنید که اطمینان یابم به شهر شما آیم و اگر نکنید و آمدن مرا را خوش ندارید، از پیش شما باز‌می‌گردم و به همانجا می‌روم که از آن سوی شما آمدم.»
گوید: اما در مقابل وی خاموش ماندند و مؤذن را گفتند اقامه بگو و او اقامة نماز بگفت. گوید حسین به حر گفت: «می‌خواهی با یاران خویش نماز کنی؟» گفت: «نه، تو نماز می‌کنی و ما نیز به تو اقتدا می‌کنیم.»
گوید: پس حسین پیشوای نماز آنان شد...» [همان، ص۲۹۹۱]

اینجا اولین باری است که امام (ع) از خیانت کوفیان مطمئن مي‌شود و نامه‌های آنان را به یادشان می‌آورد و البته اضافه می‌کند که اگر نظرشان در مورد نامه‌ها تغییر کرده، او نیز راه خود را تغییر خواهد داد و باز خواهد گشت. نکتة دیگری که در این زمان اتفاق می‌افتد، سکوت کوفیان به سخنان امام (ع) و ساکت ساختن ایشان با گفتن اقامه است. همین کار را خوارج با علی (ع) می‌کردند و یزید با امام سجاد (ع)کرد؛ سوء‌استفاده از احترامی که مطمئن بودند علی (ع) و اولادش برای شعائر الهی قائل‌اند و با این حربه از دادن پاسخ به پرسش حق ایشان سر باز می‌زدند؛ چراکه اساساً پاسخی نداشتند.
این سنت نا‌میمون میراث امویان و خوارج است. از طرفی کوفیان همراه حر یک‌صدا بر فضیلت حسین (ع) معترف بودند؛ چراکه در اقتداکردن در نماز به او لحظه‌ای درنگ نکردند. بعد از این سخنان نماز ظهر اقامه شد. حسین (ع) در وقت نماز پسین نیز دوباره رو به کوفیان کرد و گفت: ««اما بعد، ‌اي مردم اگر پرهیزگار باشید و حق را برای صاحب حق بشناسید، بیشتر مایة رضای خداست. ما اهل بیت به کار خلافت شما از این مدعیان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شایسته‌تریم. اگر ما را خوش ندارید و حق ما را نمی‌شناسید و رأی شما جز آن است که در نامه‌هایتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من آوردند،
از پیش شما باز می‌گردم.»

حر بن یزید گفت: «به خدا ما نمی‌دانیم این نامه‌ها که می‌گویی چیست؟» حسین گفت: «ای عقبه پسر سمعان خرجینی را که نامه‌های آنها در آن است بیار.» گوید: عقبه خرجینی پر از نامه بیاورد و پیش روی آنها فروریخت. حر گفت: «ما جزو این گروه که به تو نامه نوشته‌اند، نیستیم. به ما دستور داده‌اند، وقتی به تو رسیدیم از تو جدا نشویم تا پیش عبیدالله بن زیادت بریم.»» [همان، ص۲۹۹۲]
پس از نماز عصر حسین (ع) عزم حرکت می‌کند و حر مانع می‌شود. امام (ع) به حر می‌گوید که مادرت به عزایت بنشیند؛ اما حر از دادن پاسخ وا می‌ماند و حسین (ع) را می‌گوید که اگر مادر تو کسی جز فاطمه (س) بود، حتماً پاسخی مشابه از من می‌شنیدی. پس از گفت‌و‌شنود میان امام (ع) و حر مبنی بر اینکه حر دستور نبرد با ایشان را ندارد و فقط باید امام (ع) را همراهی کند و نگذارد که ایشان به کوفه و مدینه رود، حسین (ع) با یاران به راه می‌افتد و حر نیز همراه آنان می‌شود.

حسین (ع) به منزل بیضه می‌رسد. در این منزل یکی از گهربارترین سخنان امام (ع) که روشن‌کنندة منطق حرکت ایشان است، بیان می‌شود. در این منزل امام (ع) می‌فرماید: «ای مردم رسول خدا گفت: هر آن‌کس که سلطان ستمگری را ببیند که حرام خداوند را حلال کرده و عهد الهی را نقض کرده و به مخالفت با سنت پیامبر برخاسته و با مردم بر بنیاد گناه و تجاوز رفتار می‌کند و او بر چنین سلطانی نه به عمل و نه به سخن برنشورد، بر خداوند است که او را همانند آن سلطان در آتش دوزخ افکند. بدانید که اینان شیطان را پیروی کرده و از اطاعت خداوند سر بر تافته‌اند. فساد را آشکار، حدود الهی را ترک و اموال مسلمانان را به خویش اختصاص داده، حرام را حلال و حلال را حرام گردانیده‌اند...» [زرگری‌نژاد، ۱۳۸۶، ص۱۹۱]
کاروان امام (ع) پس از ایراد این سخنان حرکت کرد و به عذیب‌الهجانات رسید. در این منزل چهار نفر از شیعیان امام (ع) که از کوفه گریخته بودند، به کاروان ايشان ملحق شدند. حر تلاش کرد تا مانع آنان شود؛ اما با حمایت امام (ع) از آنان دست از این کار کشید. به گونه‌ای همه‌ جا در محاصره گماشتگان یزید بود که آمدن این عده از کوفه تا آن منزل خود با مشکلات فراوانی همراه بود. آنان توانسته بودند از بسیاری گذرگاه‌ها که در محافظت نیروهای ابن زیاد بود، عبور کنند و در این آخرین مرحله نیز چیزی نمانده بود تا در دام سپاه حر افتند.

مشخص نیست که چه تعداد از مردم کوفه ممکن بود به امام (ع) بپیوندند اگر راه را باز می‌دیدند و اوضاع را مساعد قلمداد می‌کردند. حسین (ع) در میانة راه با دو تن از سرشناسان قبایل روبه‌رو شد که یکی به امام (ع) پیوست و دیگری راه خود را کج کرد و از پیوستن به ايشان امتناع ورزید. آن‌کس که یاری امام (ع) را پیشه کرد، زهیر بن قین بجلی بود که به عثمانی بودن معروف بود و از مکه هم‌زمان با امام (ع) حرکت کرده بود؛ ولی چون می‌دانست که ايشان چه در سر دارد، همواره تلاش می‌کرد در منزلی سکنی گزیند که با امام (ع) روبه‌رو نشود که در این صورت ممکن بود آتش مبارزة امام (ع) با یزید دامن او را نیز شعله‌ور سازد و او نمی‌خواست چنین شود.
سرانجام در منزل زرود آنچه او نمی‌خواست رخ داد و او هم‌زمان با امام (ع) در آن منزل توقف کرد. امام (ع) پیکی فرستاد و او را فراخواند؛ اما وی سر باز زد. تا اینکه با توصیة همسرش نزد امام (ع) رفت. وقتی که بازگشت رویی گشاده داشت. همسر خویش را طلاق گفت تا همراه امام (ع) شود و در این ره که سر می‌شکست دیوارش عذاب و اذیتی از جانب او و به سبب او متوجة همسرش نباشد.
امام (ع) پس از عبور از عذیب به قصر بنی مقاتل رسید. در این منزل عبیدالله حر جعفی اطراق کرده بود. او که از اشراف کوفه بود، بر خلاف زهیر به طرفداری و علاقه‌مندی به امام (ع) شهرت داشت، وقتی با دعوت امام (ع) روبه‌رو شد، از این دعوت سر باز زد و گفت که نه با امام (ع) همراه می‌شود و نه با دشمنانش. او می‌خواست فقط اسب و شمشیرش را در اختیار امام (ع) قرار دهد که امام (ع) نیز آن را نپذیرفت و در تواریخ است که بعد از شهادت حسین (ع) بسیار پشیمان شد و با خشم از ابن زیاد کوفه را ترک کرد و سر به کوه و بیابان نهاد.

امام (ع) از قصر بنی‌مقاتل عزم رحیل کرد. عقبه به سمعان گفته است که پس از آنکه کاروان به اندازة یک ساعت حرکت کرد، امام (ع) بر پشت زین اندکی به خواب رفت. وقتی که بیدار شد فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون الحمد لله رب العالمین و دو بار یا سه بار این جمله را مکرر فرمود. فرزندش علی بن الحسین پیش‌آمده عرضه داشت برای چه موضوعی حمد خدا به جا آورده و کلمة استرجاع بزبان راندید. فرمود‌: اي فرزند هم‌اکنون به خواب رفته بودم سواری را دیدم که می‌گفت این قوم حرکت می‌کنند و مرگ هم آهنگ آنها را دارد. از خواب بیدار شدم دانستم که گفتة‌ او متوجه به ماست و مرگ در تعقیب ما می‌باشد.» [محمد بن محمد بن نعمان، ۱۳۸۲، ص۴۳۱]
از آنجا که این داستان را طبری نیز عیناً نقل کرده است، ادامة ماجرا را به نقل از طبری می‌آوریم.

در این لحظه علی‌اکبر می‌گوید: ««پدر جان، خدا بد برایت نیاورد، مگر ما بر حق نیستیم؟» گفت: «قسم به مرجع بندگان، چرا.» گفت: «پدرجان چه اهمیت دارد، بر حق جان می‌دهیم.» گفت: «خدا نیکوترین پاداشی را که به خاطر پدری به فرزندی داده تو را دهد.»» [طبری، ۱۳۸۵، ص۲۹۹۹]

منابع:
جریر طبری، محمد (۱۳۸۵)، تاریخ طبری تاریخ الرسل و الملوک، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر
زرگری نژاد، غلامحسین (۱۳۸۶)، نهضت امام حسین و قیام کربلا، تهران، انتشارات سمت
جعفریان، رسول (۱۳۸۳)، تاریخ سیاسی اسلام (۲) تاریخ خلفا، قم، انتشارات دلیل ما
محمد بن نعمان، ابوعبدالله محمد (۱۳۸۲)، الارشاد، ترجمه و شرح محمد باقر ساعدی خراسانی، تهران، انتشارات اسلامیه
نجمی، محمد صادق (۱۳۶۴)، سخنان حسین بن علی علیه‌السلام از مدینه تا کربلا، تهران، دفتر انتشارات اسلامی
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما