تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۸۵ ساعت ۰۹:۱۵
۰
کد مطلب : ۸۴۴۹

ایران خطرناک ترین ملت جهان!

محمدرضا محقق، یحیی نطنزی
شماره بیست و هفتم و بیست و هشتم ماهنامه خیمه - ذی الحجه 1427 - آذر و دی 1385


سال‎ها از ماجرای گروگان‎گیری سفارت آمریکا می‎گذرد و اینک «تد کوپل»، گزارشگر آن روزهای ABC دوباره به ایران برگشته است. برنامه‎ی دو ساعته‎ی جدید او با عنوان «ایران، خطرناک‎ترین ملت»، 29 آبان‎ماه از کانال دیسکاوری پخش شد.

«خطرناک‌ترین ملت» عنوانی است که جرج بوش، رئیس‎جمهور آمریکا در آغاز روی کار آمدن دولت جدید و تشدید بحث هسته‎ای به ایران نسبت داد. کوپل در این برنامه مصاحبه‌هایی با شخصیت‌های گوناگون ایرانی هم‎چون ابتکار، سخن‎گوی دانشجویان حاضر در سفارت نیز انجام داده است. وی موضع ابتکار در این مصاحبه را هم‎چنان تند و عصبانی عنوان می‎کند.

این گزارشگر می‌گوید: شعار مرگ بر آمریکا به جزئی از فرهنگ عمومی مردم تبدیل شده است. مردم به‎گونه‌ای مرگ بر آمریکا را ادا می‌کنند که گویی به همدیگر «روز خوش» می‌گویند. فرهنگ شهادت در همه جا موج می‌زند اما برخوردهای بین نسلی نیز به پدیده‎ی روز ایران تبدیل شده است.

بنا بر اعلام دیسکاوری، کوپل و گروه همراه وی، جزو آخرین گروه‌های آمریکایی بوده‌اند که پس از روی کار آمدن دولت جدید به آن‎ها ویزا داده شده است.

دیسکاوری یک کانال تلویزیونی است که به پخش برنامه‌های علمی و مستندهای طبیعت معروف است. برآورد شده این کانال بیش از 450 میلیون نفر بیننده در 160 کشور جهان دارد.



ایران، مهم‌ترین ملت جهان

نویسنده: محمدرضا محقق

ترجمه‎ی فیلم و مشاور: یحیی نطنزی



اشاره:

فیلم «Iran, the most Dangerous Nation» یا «ایران، خطرناک‎ترین ملت»، بیش از آن که کارکردی هنری و نوعی رفرنس علمی و تحقیقاتی داشته باشد، صرفاً یک چیدمان سمعی، بصری ابتر و شلخته است.

با نگاهی به این مستند، چند نکته به ذهن متبادر می‌شود.

نکاتی که چندان با ساختار و مؤلفه‌های ساخت این اثر مستند، مرتبط نیست.

یکی از این مؤلفه‌ها گزارشگر فیلم است. آقای تد کوپل در سال‌های ماجرای گروگان‎گیری و حواشی قبل و پس از آن، گزارشگر شبکه ABC بوده و قاعدتاً ماجرای سفارت امریکا در تهران، برای او و شبکه‌اش از اهمیت فوق‎العاده و خاصی برخوردار بوده است.

نکته‎ی ابتدایی قابل اشاره‎ی دیگر، عنوان فیلم است: «ایران، خطرناک‌ترین ملّت»!

گو این که این جمله از شعارهای جرج بوش در زمان استقرار دولت جدید وی بوده و یادآور موضوع جنجالی «محور شرارت» است، اما ردیابی این عنوان در طول فیلم، نکات قابل تأمل‌تری به دست می‌دهد. واقعیت این است که فیلم، به لحاظ ساختاری و توان استناد و جدیت نماها و کیفیت سخت‌افزاری یک اثر سینمای مستند، چندان قابل توجه نیست. تصاویر عموماً از نوعی بی‎نظمی رنج می‌برد و به لحاظ تدوین، از یک نوع کلیشه‎ی نخ‌نما شده، پیروی می‌کند.

نکته‎ای که به ذهن خطور می‌کند، کپی‌برداری معلق و تکراری این دست آثار از یک ساختار خاص سخت‌افزاری است.

مخاطبین آثار مستند ـ و حتی داستانی ـ که به نوعی جلوه دهنده‎ی تولیدکنندگان رسانه‌ای در آمریکا ـ و به عبارت دیگر، غرب ـ هستند، عموماً شاهد یک سری نماهای همیشگی و پی در پی در این فیلم‌ها هستند:

تصاویر مربوط به دیوار نوشته‌های ـ بعضاً ـ جامانده از سال‌های اول پیروزی انقلاب، تصاویر زنان چادری و نیز زنانی با فرم دیگری از پوشش، تصاویر مربوط به ـ صرفاً ـ بخشی از اماکن مذهبی و دینی و... مصاحبه با گروهی خاص از مردم و ـ به اصطلاح ـ نخبگان و صاحب نظران، و در این میانه، رفتن به سراغ ـ به اصطلاح ـ فعالان عرصه‎ی ژورنالیسم و...

به نظر می‌رسد، این آثار بیش از آن‎چه باید و شاید، با طرح و توطئه‎ی از پیش تعیین شده ساخته و عرضه می‌شوند. انتخاب نماها، نوع سئوالات، اماکن رجوعی و ارجاعی و... البته نریشن‌های سازنده‎ی اثر، همگی کاملاً هدفمند و در جهت تمایل تصویر و بیان و خط‌دهی به ذهن مخاطب نه چندان آگاه و مسلط به موضوع فیلم است.

به تمام این موارد می‌توان اضافه کرد، نوعی در هم ریختگی و عدم یک‎نواختی اثر را. در این فیلم، اساساً موضوع محوری و به اصطلاح اهالی سینما، «نخ تسبیح» تصاویر و سخنان و جلوه‌های دیگر سمعی ـ بصری کار، معلوم نیست. فیلم با سکانس هدفمند و تا اندازه‌ای هوشمندانه و رندانه آغاز می‌شود. گزارشگر فیلم داخل کادر، به کنار دیوار نوشته‌ای می‌آید که جمله «مرگ بر آمریکا» را بر صفحه‎ی آجری، منقش کرده و این عبارت را روبه‎روی دوربین ادا می‌کند: به ایران خوش آمدید!

و از این‎جا، انواع و اقسام بحث‌ها و نظرها و تصاویر مرتبط یا غیرمرتبط با آن‎ها شروع می‌شود. از تثبیت حکومت شیعی در زمان صفویه و هنر معماری اصفهان گرفته تا حرف‌های نه چندان جدید درباره‎ی اجحاف به زنان ایران و در ادامه فصل معتنابهی درباره‎ی بحث انرژی هسته‌ای ایران، رفتن به برخی روستاها و مناطق محروم و تصویر و توضیح باسمه‌ای و ابتر از آن‎جا و آدم‌هایش، تصاویر نامفهوم و عامدانه‎ی تدوین شده از نماز جمعه و شعارهای مردم، نماهایی از یک کافی‌نت در قم و «تابلو» کردن حرف‌های یکی دو جوان که چندان معلوم نیست نمونه‎ی خوبی از خواست اکثریت جوان‌های ایران باشند تا بالاخره مانور دادن روی جمله‎ی جوانی که در اصفهان تأکید دارد که نه تنها آمریکا بلکه شخص جرج بوش را هم دوست دارد!

و یا حتی حرف‌های یک جوان ناآشنای ژورنالیست که به نمایندگی از قاطبه‎ی نسوان جامعه، به بحث درباره‎ی ارث و دیگر حقوق زنان در اسلام می‌پردازد و البته توجه چندانی به این موضوع مهم ندارد که این مقوله بیش و پیش از آن که ژورنالیستی باشد، فقهی است!

به همه‎ی این‎ها اضافه کنید چند مصاحبه را که چنان «بی‌سر و ته»اند که نمی‌توان از آن‎ها دقیقاً برداشت کامل و واضحی را به ارمغان آورد.

شکی نیست که ما به لحاظ نرم‌افزاری با یک اثر نصفه نیمه و غیر جدّی و البته ضعیف روبه‎رو هستیم و باز هم بی‌تردید مخاطب داخلی و بیننده‌ای که بر اوضاع ایران اشراف دارد، چندان توجهی به این فیلم نخواهد کرد. چرا که بطلان نگاه حاکم بر این فیلم، راحت‌تر از این‎ها برای او قابل درک و دریافت است.

آن‎چه مهم است و در واقع محمل سودجویی و موضع خیانت رسانه‌ای سازندگان این فیلم، مخاطب جهانی آن است. کسانی که احتمالاً از مجرای این ساخته‌های رسانه‌ای، محتویات فکری و اطلاعاتی و تجربی‌شان را درباره‎ی ایران و مسائلش تأمین می‌کنند.

ما فقط می‌توانیم به رشد و تقویت افکار عمومی جهان دل‎خوش باشیم که تنها راه مقابله با این هجمه‌ها، همین رشد و پویایی است. و دیگر راهکار البته، ساخت و ارائه‎ی آثاری که به لحاظ سخت‌افزاری و نرم‌افزاری گویای «واقعیات» و حقایق جامعه‎ی امروز ایران باشد.

بی‌تردید، بخشی از آن‎چه در این فیلم آمده، شمایی از حقیقت و جلوه‌ای ـ هرچند ابتر و منحرف ـ از واقعیات امروز ایرانند. اما همه‎ی حقیقت نیستند و نه البته بیان صادقانه‌اش.

چرا سازنده‎ی فیلم به سراغ طیف هنرمند و اهالی قلم که با جدیت و لیاقت به جان‎مایه‎ی هنر و آفرینش ادبی معاصر تسلط یافته و در عین حال از آرمان‌های انقلاب و اسلام دفاع می‌کنند، نرفته است؟

چرا از خیل عظیم جوانان که مؤمنانه در حال مجاهدت فکری، علمی و فرهنگی در راستای اهداف نظام و البته با روی‎کرد نقد عالمانه و شجاعانه نسبت به کاستی‌ها و کژی‌ها هستند، نشانه‌ای و اثری در این فیلم نیست؟

چرا نگاه سازنده به مقوله‎ی حکومت دینی ـ و البته اسلامی ـ که برآیند یک فرآیند کاملاً انقلابی و ضد استکباری است، این‎قدر ابتر، کج‌فهمانه و قشری و ارتجاعی است؟

ای کاش، گزارشگر محترم برای ـ احتمالاً ـ مخاطبین حرفه‌ای‌ترش که در ایران زندگی می‌کنند هم فکری می‌کرد.

جالب است! سازندگان اثر، افکار ماتریالیستی خود را درباره‎ی مواجهه با مقوله‎ی جهاد و شهادت، در خیابان‌های تهران ردیابی می‌کنند و بیان تصویریِ ترس خفت‌بارشان از مرگ را در تناقض منویات‎شان با صحنه‌های پر شدن فرم‌های استشهادیون توسط مردم تهران، جلوه می‌دهند!

البته یادمان نرود آمریکایی‌ها اساساً آدم‌های عجول و شلخته‌ای هستند. حداقل در عرصه فیلم‎سازی این را ثابت کرده‌اند. منصفانه نیست ولی همین فیلم ضعیف و بدریتم «Iran, the most Dangerous Nation» را مقایسه کنید با فیلم پروپیمان و جدی اما شلخته‎ی «فارنهایت 11/9».

آن‎ها وقتی درباره‎ی آمریکا ـ و البته صرفاً دعوای خانگی دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان ـ هم فیلم می‌سازند، به همین قشریگری و فریب مخاطب روی می‌آورند و البته برای این هدف، چه چیزی بهتر از تلنبار شدن انبوهی از اطلاعات و هجوم کوهی از حرف و حدیث‌ها که مخاطب عادی ـ و حتی حرفه‌ای ـ اصلاً فرصت نمی‌کند زیر باران تصاویر و نکات پی در پی، لحظه‌ای به خود بیاید و بپرسد «چرا؟» و مهم‌تر این که: «چگونه؟»

یا مثلاً اثر سینمایی «سیریانا» هم از همین جرگه است و قس علی‎هذا.

مستند «ایران، خطرناک‌ترین ملت جهان» تنها یک قابلیت مهم دارد و آن هم تأکید دوباره بر واقعیت سیاست‌های حاکم بر امپراطوری رسانه‌های غرب است: بی‌توجهی به حقایق ایران معاصر و ارائه‎ی تصویری جعلی، ابتر و متناقض از واقعیات مردم و زندگی‎شان
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما