اگر در مدّاحى من چيزى هست، فقط عنايت آنهاست
شماره هفتم ماهنامه خیمه - شعبان المعظم ۱۴۲۴ - مهر۱۳۸۲
حاج حسن آقا! اگر روزى متوجّه شويد مستعمان دارند از شما وا مىزنند و احساس كنيد بين رضايت آنها و رضايت خدا و اهلبيت بايد انتخاب كنيد، چه خواهيد كرد؟ چه توصيهاى داريد براى مدّاحان جوانى كه دچار اين مشكلند و براى حفظ مخاطب خود از هر دستاويزى استفاده میكنند؟
ببينيد، اين سؤال خيلى گسترده است؛ ابعاد مختلفى پيدا مىكند ما بايد ببينيم آن كسى كه تشخيص داده، چه كسى است؟ آيا آن آقا تشخيص داده، براى اينكه شهرتش را حفظ كند يا جايگاه مدّاحى را؟
خودشان اظهار كردهاند كه اگر طبق ميل آنها نخوانيم جوانها به مجلس ما نمىآيند؟
خوب اين اشتباه محض است! ببينيد بهترين راه براى نگه داشتن اجتماع، نگه داشتن مستمع و حفظ عزّت خود بين مردم،درست كردن نيّت است. نمىدانم چگونه بايد اين درد را، كه شما مطرح كرديد، درمان كرد؟ به لطف سيّدالشهدا من آن اشخاص را هم نمىشناسم ولى اين را مىدانم كه قصّه، همان قصّهى آن شخص است كه براى پر نور شدن فضا و... ديوار خانه ى مغازهاش را خراب مىكرد و آن بزرگ به او فرمود هر كه از تو سؤال كرد نيّتت را برگردان، بگو: گوشهى مغازهام را خراب مىكنم كه صداى اذان مسجد را بشنوم و نمازم را اوّل وقت بخوانم؛ هوا و نور هم خودش مىآيد و ميرود! يعنى هر دو مقصود حاصل مىشود ضربالمثلهايى در فارسى داريم كه دو كلمه است ولى هزار حرف در آن است مثل: «كدا خدا را ببين و ده را بچاپ!» واقعاً انسان زرنگ، انسان باهوش، شخصى كه مىخواهد مطرح شود، مىخواهد دنياى خوبى داشته باشد و محبوب باشد، بايد دو دستى بچسبد دامن لطف سيّدالشهدا را بگيرد! دوستان هم اگر مىخواهند مستمع خود را نگه دارند به امام حسين(ع) توسّل پيدا كنند و براى امام حسين(ع) بخوانند. متأسفانه بعضى از اين سبكها و نواها كه اكنون دارد خوانده مىشود واقعاً در اين حدّ نيست كه ما با آنها حتّى دوستان اهلبيت را خطاب كنيم چه برسد به خودِ اهل بيت!
من بعضى الفاظ را، كه مىشنوم به كار مىرود، تعجب مىكنم و با خود مىگويم: خدايا! امام حسين(ع) چه منصبى به اين آقاى مدّاح داده و توفيق به او داده بتواند مدّاحى و مرثيه سرايى كند، ولى آن آقا مدّاح خودش، خودش را نمىشناسد! ببين چه جور دارد با اربابش صحبت كند. در بعضى از اين الفاظ، چيزهايى مىبينم و مىشنوم كه شايد واقعا از سر صدق و از سرِ اخلاص است ولى پر از بىمعرفتى است، پر از بىمعرفتى! اگر معرفت پيدا شود آن گونه حرف زدن ديگر نيست كه مثلاً گفته:
سحر آمدم به كويت به شكار رفته بودى
تو كه سگ نبرده بودى، به چه كار رفته بودى؟!
واقعاً بايد آدم خيلى سِفله باشد، خيلى بايد به آن سگ نزديك باشد كه اين جور حرف بزند! تو دوستِ سيّدالشهدايى! دوست امام حسين(ع)، عزيز امام حسين(ع) است؛ محبوب امام حسين(ع) است! اينجور نيست كه دارد مطرح مىشود. دستگاه سيّدالشهدا آنقدر يگانگى مىآورد، آنقدر امام حسين(ع)، دوستانش را با خود يكى مىكند كه گاهى ديدهايد - اين اتفاق ناخودآگاه مىافتد - گاهى ديدهايد كه روضهخوان خودش دارد روضه مىخواند، شما ناخودگاه مىبينيد آنقدر محو روضه شده كه ديگر نمىگويد بىبى زينب(س) گفت سيد الشهدا(ع) اينجورى جواب داد - نقل قول نمىكند - خودش مىگويد و خودش جواب مىدهد! يا مستمع كه نشسته روضهى حضرت رقيه را گوش مىدهد، مىبينيد ناخودآگاه زير لب مىگويد كه: بابا قربونت بره! اين خودش شده بابا، خودش شده امام حسين(ع)! يگانگى تا اين حدّ ايجاد مىشود! حالا كه مجلس سيّدالشهدا و محبت او تا اين حدّ انسان را بالا مىبرد - ولو به اندازهى آن مقطع زمانى كوتاه كه شما در آن مجلس هستيد و غرق در امام حسينيد؛ البته من بيشتر از اين معتقدم ولى حدّاقلش را در نظر مىگيرم - در چنين موقعيتى، آيا درست است كه انسان بيايد و آنگونه حرف بزند؟ وقتى تو در مجلس سيّدالشهدا به خودت اهانت كنى، عين اين است كه - نعوذ باللّه - به سيّدالشهدا اهانت كردهاى. خيلى بد است!
دليل اين كه حتّى در جشنها هم روضه مىخوانيد، چيست؟
من خيلى مقيّدم كه در مجالس، حتماً اشك ريخته شود - حتّى در جشنها - اين تقيّد را دارم چرا كه متأسفانه شما مىبينيد كه جشنها دارد به سمتى مىرود كه امثال من دوست ندارند؛ حالا اگر امام حسين(ع) دوست دارد! امام حسين(ع) خودش؛ مىداند صاحب مجلس است!
احساس مىكنم كه اين مجالس، آن وزنى كه بايد داشته باشد - مجلسى كه به نام سيّدالشهداست - آن را ندارد. براى اينكه آن وزن ايجاد شود، مقيدم كه حتماً ذكر مصيبتى، حداقل اشارهاى باشد. اين اشك خيلى قدرت دارد؛ با خودش نور مىآورد؛ معنويّت مىآورد؛ با خودش وزن مىآورد. خيلى كارها انجام مىدهد.
بحث روضه شد؛ شما خودتان كدام روضه را بيشتر دوست داريد؟
من همهى روضهها را دوست دارم. با همهى روضهها مأنوسم و با آنها زندگى مىكنم؛ ولى در خواندن مصائب اهلبيت، بيشتر دلم مىخواهد به ارتباطات عاطفىشان بپردازم تا نحوهى شهادتشان؛ گر چه بيان آن هم جزو وظايف ما است.
بيشتر دوست داريد عاشقانه...
بله! دوست دارم كه عاشقانه و عاطفى بخوانم، تا اينكه از نحوهى شهادتشان و از تيغ و شمشير و نيزه بخواهم بگويم. اين چند سال اخير، روحيهام خيلى اين شكل خواندن را مىپسندد.
زمانى، سعى مدّاحان بر اين بود طورى بخوانند كه گريهى شوق در ميان مستمعان به عنوان يك فرهنگ جا بيفتد؛ متأسّفانه اكنون به اين فرهنگسازى كمتر توجّه مىشود شايد به همين مشكل برمىگردد...
متأسّفانه بعضى دوستان مدّاح ما تحت تأثير جوّ قرار گرفتهاند. تحت تأثير سخنانى كه امروزه خيلى مُد شده. هر كه مىخواهد ادّعاى روشنفكرى بكند اظهار فضل بكند، از اين حرفها مىزند! با اين كه اصلاً ربطى به اين كارها ندارد و كارش چيز ديگر است! مثلاً پزشك است - به فرض - تا با او مصاحبهاى مىكنند، به اين اوضاع جلسات و گريه بر امام حسين(ع) و... اعتراض مىكند كه اين گريهها يعنى چى؟ اينها «اُمّل» بازى است و... كه مثلاً من هم روشنفكرم! امروزى فكر مىكنم! متأسفانه دوستان ما تحت تأثير اين چيزها قرار گرفتند... علّت اين تأثيرپذيرى هم يك نكتهى مهم است. من بواسطهى نظر شما به همه مىخواهم عرض كنم اين عزيزان بروند و بگردند يك مرّبى خوب براى خودشان پيدا كنند كه اينها را پرورش بدهد، محكم و ثابت قدم كند تا آنها را در راهشان اين قدر سُست نباشند كه هر نسيمى آمد بلغزند... اين وضعيتى كه اكنون پيش آمده و اشاره كرديد كه «فرهنگ سازى» كم شده، براى اين است كه برخى عزيزان مدّاح، تحت تأثير جوّ قرار گرفتهاند؛ مىبينند مردم دوست ندارند، مىگويند خوب شما دوست نداريد ما هم نمىگوييم! خوب، حالا دوست داريد حالا مىگوييم! اين وضعيّت درست نيست. ما بايد بر مردم مؤثّر باشيم نه مردم بر ما؛ امّا متأسّفانه اين طور است. چون ريشه سفت نيست چون عمق وجود ندارد! اگر چه همهى اين مدّاحان در مجموعهاى هستند كه به نام امام حسين(ع) است و سيّدالشهدا هم انشاءاللّه حمايت مىكند، امّا مراتب دارد.
بهترين راه براى اينكه اين عزيزان، محكم و ثابت قدم و جريانساز شوند، اين است كه بروند از اهلبيت(ع) بخواهند. من از حضرت رضا(ع) خواستم به حضرت عرض كردم كه آقا مىگويند پروندههاى ما دست شماست، ما كه دستمان به شما نمىرسد؛ شما دست ما را به كسى برسانيد كه او دستش به دست شماست. الحمداللّه به لطف خودشان به من عنايت كردند. دوستان هم از حضرت رضا(ع) بخواهند؛ اينها زندهاند، اينجور نيست كه شهيد شده و رفته باشند؛ نه! اينها در كنار ما هستند؛ ما با آنها نفس مىكشيم؛ با آنها زندگى مىكنيم. اگر عزيزان مدّاح از آنها بخواهند آنها هم به ايشان جواب مىدهند. بگويند آقا! ما كسى مىخواهيم كه ما را پرورش دهد؛ ما را رشد دهد تا اين قدر سست نباشيم و تحت تأثير جو قرار نگيريم. انشاءاللّه.
جايگاه «اخلاق» نسبت به «فن» در مدّاحى چيست؟ به عبارت ديگر، فن و صداى خوب در مدّاحى ارجح است يا اخلاق...؟!
هر مدّاح بايد يك استاد اخلاق داشته باشد. يك استاد اخلاق بسيار خوب. آن روزى كه خوانندهاى فكر كرد كه چيزى شده و به جايى رسيده، آن روز، اولين روز بدبختى اوست.
ضمناً مردم و دوستان سيّدالشهدا، مدّاحان را نمايندههاى امام حسين(ع) مىدانند اين هم فرهنگى است كه جا افتاده؛ هميشه اين به طور ناخودآگاه بوده كه هر وقت روضه خوانى را مىديدند، ياد سيّدالشهدا مىافتادند؛ چون او را نمايندهى امام حسين(ع) مىدانند، هر وقت با امام حسين(ع) كار داشتهاند به او التماس دعا گفتهاند.
يعنى اين ارتباط، فقط به خاطر امام حسين(ع) است؟!
بله! قطعاً اين طور است! حالا كه ما نمايندهى امام حسين(ع) شديم، همه گونهاى بايد رنگ و بوى امام حسين داشته باشيم؛ راه رفتن ما بايد مردم را ياد امام حسين(ع) بيندازد؛ حرف زدن ما، نحوهى معاملات ما - حتّى خارج از فضاى مجلس - برخوردهاى ما در اجتماع كه چه جور باشد خيلى مهم است؛ اصلاً يك خوانندهى خوب، براى اينكه بتواند در اجتماع مؤثّر باشد بايد كارى كند كه مردم او را دوست داشته باشد؛ هيچ وسيلهاى براى محبوب شدن او از نظر ظاهرى، بهتر از اين نيست كه با اخلاق خوش و متواضعانه با مردم برخورد كند آنها را واقعاً دوست داشته باشد. اگر كه مردم را واقعاً دوست داشته باشد، ديگر چه كِبرى لازم است داشته باشد؟!
يكبار در جمع دوستانهاى، صحبت مىشد، عرض كردم كه آخر ما براى چه كسى بايد قيافه بگيريم؟ اگر اين مستمعان نباشند، ما هم نيستيم! اين مستمعان هستند كه ما مدّاح شدهايم والّا اگر كسى بگويد من براى دل خودم مىخوانم و كار به كسى ندارم، بايد به او گفت خوب! چرا به مجلس مىآيى؟! برو در خانهى خودت و رو به ديوار بنشين و بخوان! پس ما وابستهى به اين موضوع هستيم.
در مدّاحى شما قرينههايى هست كه نشان مىدهد به شعر تسلّط داريد! چگونه يك شعر را انتخاب مىكنيد؟ آيا روى آن برنامهريزى مىكنيد يا...؟!
به جهت اُنس مدّاحان با شعر و ادبيّات، معمولاً خيلى از آنها طبع شعر هم پيدا مىكنند. اين طبيعى است؛ من هم به شعر علاقهمندم و گاهى چيزهايى مىگويم - نمىدانم آيا مىتوان نام آن را شعر گذاشت يا نه؟ - ابياتى از سرودههايم را هم خواندهام. امّا در انتخاب اشعار با كسى مشورت نمىكنم، چون سليقهى خاصّى براى خودم دارم.
در مرحلهى اول انتخاب، شعر بايد بار معرفتى و محبّتى زيادى داشته باشد. در مرحلهى دوم، شعر بايد داراى صناعات شعرى - و به اصطلاح خودمانى - شيرين كاريهاى شعرى باشد. در مرحلهى سوّم، شعر از نظر موسيقى بايد آنقدر غنى باشد كه بتوانم با همان سبك شعر را بخوانم.
شاعرانى را كه عمدهى كارهايشان را مىپسنديد كدامند؟
من اشعار «فؤاد كرمانى» را خيلى دوست دارم. خيلى از اشعار او را خواندهام چرا كه از نظر موسيقى، صناعات شعرى و هم از نظر معارف و مضامين شعرى واقعاً ارزنده است. شايد شعرى از فؤاد بوده كه من بيست بار آنرا خواندهام. البته با موسيقىهاى مختلف. چون ديدم پر از مفاهيم بلند است و واقعاً مستمعان من كه حتّى بيست مرتبه اين شعر را از من شنيدهاند، خسته نشدهاند. در اينجا خوب است كه از مدّاحان نوپا و جوان خواهش كنم كه اشعارى را انتخاب و حفظ كنند كه هميشه نو و تازه است. اشعار يكبار مصرف را انتخاب نكنند.
از ديگر شعرايى كه واقعاً به او عشق مىورزم؛ خيلى دوستش دارم و اسم او براى من وجد آور است «عمان سامانى» است. نام او كه مىآيد، در دل من نشاط عجيبى ايجاد مىشود با اين حال، من هنوز نتوانستهام از او حتّى سه چهار بيت بخوانم. خوب! بعضى از شعرا خود و ديوانشان حريمى دارند و هر كسى مَحرم آن حريم نيست! هر چقدر هم به او علاقهمند است باشد. من هنوز محرم حريم عمان سامانى نشدهام از شاعران ديگر هم شعر خواندهام و نسبت به شعر آنان احساس خاصى دارم مثل ميرزا حبيب خراسانى و از امروزيها اشعار آقاى موسوى گرمارودى و آقاى قيصر امينپور.
در خيلى از جلسات علناً گفتهايد چون شعر مناسب و خوبى پيدا نكردم، از حافظ مىخوانم؟
بله، درست است. هيچ ابايى از نقل اين قصّه - بگذاريد مردم هم بدانند كه چون در اين بعضى موضوعات خاص، شعرى را كه ارزش عرضه كردن داشته باشد، پيدا نكردم نهايتاً متوسّل شدم به حافظ؛ چون هميشه كارگشا بوده است.
مضمون سازى يكى از مهّمترين ويژگىهاى شما در مدّاحى است. ديدهايم شعر حافظ يا شعر هوشنگ ابتهاج را با برنامه و اسلوب خاصّى مثلاً به عنوان زبان حال حضرت زينب استفاده مىكنيد. ... اين روش يعنى استفاده از شعر كاربردى را كسى قبل از شما هم استفاده مىكرده؟!
عمدتاً برخى مداحان شايد از حافظ و سعدى و صائب شعر بخوانند ولى اينكه بتوانند شعر را با مضمونپردازى ارائه كنند به جز آقاى انسانى در كمتر كسى اين هنر را ديدهام.
دربارهى امام حسين(ع) و كربلا صحبت كرديد در قالب جملاتى كوتاه اين اسامى را توصيف كنيد؟
حضرت زهرا(س):
خانم اصل محبّت است!
حضرت امالبنين(س)
جملهى كوتاه به ذهنم نمىرسد، ايشان جانشين حضرت زهرا بود در حقيقت كسى مىتوان آن جايگاه رفيع را بگيرد كه سنخيتى با آنها داشته باشد در علوّ شأن خانم همين بس كه بعد از بىبى حضرت زهرا، ايشان به منزل اميرالمؤمنين آمدند...
مدّاحى
مدّاحى، عاشقى كردن است!
جسارتاً عرض مىكنم اجازه مىخواهم جسارتى داشته باشم، ما در نشريهى خيمه، حاج حسن خلجى را داريم معرفى مىكنيم كه بسيارى از عنايات اهلبيت شاملش شده؛ و از بركات آن بهرهمند است امّا عدهاى از جوانان - كه مىخواهند از آقاى خلج الگو بگيرند - شايد اين پرسش ته دلشان باشد كه چرا ايشان ظواهر مدّاحى را بظاهر رعايت نمىكند حتماً اين سؤال از شما هم شده؟
مكرراً.
اصلاً آيا صلاح مىدانيد به اين موضوع كه جنبهى شخصى دارد بپردازيم؟
جوابهاى مختلفى مىتوانم به شما بدهم اول اين كه اگر راستش را بخواهيد بايد بگويم از اين شيوه خوشم مىآيد. دوست دارم به همين حالت باشم. دوم اين كه اصلاً دوست ندارم كسى از من پرهيز داشته باشد. نمىگويم غير از اين ظاهر من، ديگرِ حالتها ترسناك است؛ نه! منظورم اين نيست؛ بلكه من در موقعيتى هستم كه مىتوانم خيلىها را - كه به آنها توجهى نداريم و بظاهر آنها را بد مىدانيم و مطرود ما هستند - جذب كنم. اين جماعتِ در نظر ما محكوم، كه اگر در خيابان آنها را ببينيم مىگوييم اَه اَه اين چه ريختى است براى خودش درست كرده، همين افراد هم فطرتهاى دست نخورده و پاكى دارند و فقط بازى خوردهاند. اينها خيلى تقصير ندارند. اين جماعت اگر از من پرهيز نداشته باشند و به سمت من بيايند، من احساس مىكنم به مدد سيّدالشهدا(ع) اين توان را دارم كه مزّهى محبّت امام حسين(ع) را به آنها بچشانم وقتى اين شيوه را دارم، مىبينم خيلىشان به سراغ من مىآيند. ممكن است همان ظاهر قبلى را باز هم داشته باشند، شايد هم عوض بشوند؛ ولى بالاخره جايى را پيدا كردهاند كه بتوانند براحتى با امام حسين حرف بزنند - بى ترس و پرهيز - و آنجا هم پيش حسن خلج است! جايى را پيدا كردهاند كه در آنجا كسى به آنها چپ چپ نگاه نمىكند و آنها مىتوانند براحتى با خدا حرف بزنند با امام حسين درد دل كنند، اين حق را داشته باشند مثل ديگران امام حسين را دوست داشته باشند و... شايد يك مقدارى رعايت نكردن موازين - كه شما اشاره داشتيد - به خاطر دل يك عده دوستان بد امام حسين است البته بد نيستند امّا ما آنها را بد مىدانيم! اين بندهى بظاهر بدِ خدا كجا برود با خدا حرف بزند؟! اگر به بعضى مجالس برود كه دم در او را بيرون مىكنند و به او مىگويند اول برو گريسهاى سرت را بشوى! شايد يكى از دلايلى كه من ظاهر اين شكلى دارم و همراه و همگون با بقيهى آقايان نيستم همان است كه گفتم.
آقاى خلج! ما با همهى اردتى به شما داريم دنبال يك وجههى شرعى براى اين وضعيت هستيم.
ظاهر من كه از لحاظ شرعى ايرادى ندارد.
ولى احتياط واجب در ترك تراش ريش...
ببينيد! من موهاى صورتم را از ته نمىزنم. يعنى نمىتراشم! محاسنم را با شمارهى يك مىزنم و چون موهاى صورتم بور است اين ذهنيت ايجاد مىشود كه من محاسنم را با تيغ زدهام من قلباً دوست ندارم محاسنم را با تيغ بزنم و با اين كار موافق هم نيستم!
همه ى دلايلى كه آورديد شايد قابل قبول باشد؛ امّا اى كاش وضعيت به گونهاى بود كه جاى ابهام يا اعتراض براى هيچ كسى باقى نمىماند.
البته به شما بگويم شما هر جورى عمل كنيد حرفى در آن هست. اگر كسى بخواهد حرفى بزند، دنبال زوايايى مىگردد تا ايراد بگيرد.
فرموديد شعر هم مىسرائيد؛ لطفاً ابياتى از سرودههايتان را بخوانيد.
من شعرى سرودهام كه آن را خيلى دوست دارم. البته من واقعاً خود را شاعر نمىدانم امّا مختصر چيزهايى سرودهام. به هر حال ذوق است وقتى مىجوشد بايستى آن را تحويل گرفت و الّا قهر مىكند و ديگر سراغ انسان نمىآيد. زمانى روى موضوع شعر دربارهى اهلبيت فكر مىكردم به اين نظر رسيدم كه ما اصلاً نبايد دربارهى اين ذوات مقدّس شعر بگوييم چون به آن حدّ و اندازه نيستيم كه... بعد به اين فكر افتادم كه مثلاً دربارهى ريسمان خيمهشان، شعر بگوييم راجع به كاشىهاى حرمشان... ما را چه به امام حسين؟! در همين فكرها بودم به فكر «بوريا» افتادم. خيلى فكر كردم. رسيدم به اين نكته كه اين موجود نمىتواند فقط يك حصير باشد! وجود مقدس سيّدالشهدا - ظاهرش را عرض مىكنم - كه صادر شده از يك حقيقت مطلقهاى به نام زهرا(س) است، 1400سال است كه در بغل اين بورياست! مگر مىتواند فقط يك حصير معمولى باشد؟! خيلى روى اين موضوع فكر كردم و به نتايجى هم رسيدم كه فعلاً بماند! اين باعث شد كه اين مثنوى را بسرايم:
تو اى جان جهان در بر گرفته
صدف آسا به دل، گوهر گرفته
تو را از نخلهى طور آفريدند(۱)
ز تار و پودى از نور آفريدند
تو از نخلى، ولى از نخل عشقى
تو مثل معجر ماه دمشقى
ز اجسامى تو بيرون، روح دارى
درون كشتى دل، نوح دارى(۲)
خيلى وقت شما را گرفتيم! در پايان اگر بحثى باقى مانده يا گلهاى و اعتراضى...
در مورد حساسيتهايى كه دربارهى نحوهى عزادارى و مرثيهخوانى هست، من احساس مىكنم كه خارج از دستگاه امام حسين، دستهايى هست كه مىخواهند هر طور شده اين توسّل و ابراز ارادت را از دست ما بگيرند چون تمام سرمايهى شيعه، همين توسّل به اهلبيت است يعنى تمام چيزى كه شيعه را تا به امروز رسانده... اخيراً موجى مىبينيم كه براه افتاده و متأسفانه در يكى از شمارههاى همين مجلهى شما هم نمونهاش وجود داشت كه دوست عزيز من - كه خيلى هم دوستش دارم - اشارهاى به اين شكل داشت كه: «آقا ما اگر گريه مىكنيم به امام حسين(ع) گريه نمىكنيم؛ امام حسين(ع) احتياج به اشك ما ندارد! ما گريه مىكنيم براى اينكه بشريّت از انسانيّت دور شد. گريه مىكنيم كه چرا اين بشر اين قدر از كمالات بشرى دور شد كه امام حسين(ع) را كشت! يعنى ما در واقع گريه مىكنيم به سيّدالشهدا كه چقدر شما احمق بوديد كه او را كشتيد يا به اينها گريه مىكنيم كه الآن امام حسين(ع) را نمىشناسند...»
من مىخواهم بدانم اگر قرار است «امام شناس» باشيم و - به قول آن دوستمان - پشت سر امام برويم نه جلوتر برويم نه عقب بمانيم، بايد توجّه كنيم كه حجّت زمان ما در ناحيهى مقدّسه مىفرمايد كه من صبح و شام براى تو گريه مىكنم! خود سيّدالشهدا هم مىفرمايد «أَنَا قَتيل العبرات: من كشتهى اشكم!» خودِ نفس گريه بر سيّدالشهدا، انسان ساز است.
اگر كسى فقط بنشيند براى مصائب سيّدالشهدا گريه كند، اين اشك بر سيّدالشهدا او را به اوج كمال مىرساند و حتّى تمام كسانى را كه با او هستند؛ چون از او متأثّرند. بله! البتّه كه امام حسين(ع) احتياج به هيچ چيز و هيچ كس ندارد. روز عاشورا تمام انبيا و تمام ملائكه آمدند كه آقا! اجازه بدهيد ما در ركاب شما شمشير بزنيم. آقا فرمود: نه نيازى به شما ندارم. حالا اين امام، نيازى به گريهى من دارد؟ نيازى به گريهى من ندارد؛ اما دستور اهلبيت است! امام صادق(ع) فرموده است كه گريه بر سيّدالشهدا چه تأثيراتى دارد!
گريه كردن تنها راه نجات ما...
اشك بر سيّدالشهدا، تنها راه نجات مردم، تنها راه نجات اجتماع، تنها راه نجات جوانها از مفاسد - هر نوع مفسدهاى - مىباشد. اگر مىخواهى فرزندت بچّهى متديّن و بااخلاقى باشد، با امام حسين(ع) رفيقش كن؛ ذائقهى عشق امام حسين(ع) را بچشد و عاشق سيّدالشهدا بشود. بعد به او بگو آقا امام حسين(ع) دوست ندارد تو دروغ بگويى! اگر ديگر دروغ گفت!؟ در عشقهاى ظاهرى هم آدم نگاه مىكند مىبيند عاشق، كسى را دوست دارد، معشوق به او مىگويد من در صورتى جواب سلامت را مىدهم كه تو اين لباس را بپوشى؛ عاشق مىرود از زير سنگ هم كه شده پيدا مىكند و مىپوشد! اگر به او بگوييد دينت را عوض كن، مىرود دينش را عوض مىكند؛ چون پاى محبّت در كار است! تنها راه نجات عالم، اين است كه مردم را با امام حسين(ع) آشنا كنيم؛ عوض اينكه دائم بر سرشان بزنيم كه: اينكار را نكن! اين كار را بكن! اين نصيحت كردنها، اين بكنها و نكنها چقدر بد است! اگر جوانى عاشق امام حسين(ع) شد، وقتى بداند امام حسين(ع) چه چيز را دوست دارد از تمام چيزها كه امام حسين(ع) دوست ندارد، اعراض مىكند و به سمت آنچه كه سيّدالشهدا دوست دارد، مىرود.
با تشكر از شما كه در اين مصاحبه شركت فرموديد.
پىنوشت:
۱- چون از برگ خرما اين بوريا را مىبافتند.
۲- انشاءاللّه تمامى اين مثنوى در شمارههاى بعد به چاپ خواهد رسيد.