کد مطلب : ۱۰۴۱۱
بحر طویل در ولادت امام حسین(ع)
همه دم فخر کن ای مادر پاکیزه سرشتم، که حسین تو منم سید و مولای جوانان بهشتم، ز ازل بر ورق دفتر ایجاد نوشتم: که من از هستی خود در ره معبود گذشتم، من مظلوم گل دامن زهرا و رسول دو سرایم، پسر خون خدایم، همه را داد رس و یاور و مصباح هدایم، به ره دوست فدایم، همه شب لیله عاشور من است و همه جا کرب و بلایم، سپر تیر بلایم، به خدا سوم شعبان اگر از پرتو حسنم همه جا نور بود لیله میلاد من از مغرب عاشور بود، من همه را هادی راهم، همه خلقند سپاهم، همه را پشت و پناهم، انا ثارالله و بابالله و وجهالله و سرالله و نورالله، یکتا ز همه خلق سلامم، به همه خلق امامم، همه مرهون قیامم، شرف و عزت و ایثار و جهاد است پیامم، همه سرمست ز جامم، ببرم تا ابدالدهر دل اهل ولا را.
شب عشق و شب شور و شب پیدایش نور و همه جا وادی طور است و رسد نور به اوج فلک از حجره زهرا شده لبریز ز انوار خدا دامن صحرا، بگو از شور حسینی شده سرتاسر خلقت همه جا محشر کبری، به زمین فخر کنان از سوی حق کرده نزول آسیه و هاجر و لعیا، زده گل بوسه رخ فاطمه را مریم عذرا، شده این چار زن از عز و شرف، قابله عصمت کبری، که نهد پای به عالم شرف دوده عالم، ولیالله معظم، گهر بحر کرامت، قمر برج امامت، در یاسین، گل طاها، ثمر ام ابیها، شجر طور دل اهل تولا، کند از دامن ناموس خداوند تجلا، ملک و حور و پری، آدمیان ای همه عالمیان، خوش بشتابید و بیایید، ببینید چه نوزاد عزیزی به جهان پای نهاده است، حسین است حسین است حسین است، ببینید همه در بغل فاطمه ماه رخ مصباح هدی را.
صلوات از طرف خالق سرمد، به جمال گل نورسته احمد، که شکفته است به رویش گل لبخند محمد، بگرفته است به بر سید ابرار جو جانش، زده گلبوسه به زیر گلو و لعل لب و چشم و دهانش، رخ تابنده نموده، لب جانبخش گشوده، به نگاهی دل پیغمبر اسلام ربوده، چه جمالی، چه کمالی، چه جلالی، به نبی و به علیابن ابیطالب و زهرا و حسن باد مبارک همه گویند که این عید ولادت به خدا و همه خلق خدا باد مبارک، چه بگویم به ثنایش، همه مرهون عطایش، همه عالم به فدایش، دو جهان روی نمایش، همه دیدند به ماه رخش آیینه معبود نما را.
فوج فوج ملک از اوج فلک روی نمودند به گلزار مدینه به در خانه سلطان نجف، دسته گل سرخ به کف، دور محمد زده صف، یکسره با شور و شعف، نغمه تکبیر به لب خنده زنان بر گل رخسار نبی، فخر عرب، با شعف و وجد و طرب، پیشتر از خیل ملک، آمده جبریل امین از طرف خالق دادار، که یا احمد مختار، منم حامل تبریک خدای احد قادر غفار، برای تو و زهرای تو و حیدر کرار، که داده است خداوند تبارک و تعالی، به تو آیینه خود را ثمرت باد مبارک، قمرت باد مبارک، گهرت باد مبارک، شب میلاد گرامی پسرت باد مبارک، بپذیر از طرف ذات خدا تهنیت و تسلیت، ای خواجه لولاک، که این دسته گل پاک، فتد با تن صد چاک، به صحرای بلا چون گل پرپر شده بر خاک بگیرند سر از پیکر او امت سفاک، بخوان بر ورق مصحف گلگون رخش خاطره کربوبلا را.
این حسین است حسین است همان مظهر ذات احد داور غفار، که تا پای نهاده است در این دار، به امید شفاعت به درش آمده از ره ملکی زار، که بال و پر او سوخته و گشته گرفتار، به گهواره او دست توسل زده با حالت افکار، حسین از دل گهواره به او چشم گشوده، دل از او سخت ربوده، به رخش خنده نموده، که ببخشد پر و بالش، زهی از قدر و جلالش، پر نو کرده ز هم باز و در امواج فضا گشته به پرواز، نموده سخن آغاز، ثنا خوان و سرافراز، الا خیل ملک من شدم آزاد، حسین ابن علی از کرمش بال و پرم داد، همانا به جلالش، به مقامش قسم آن کس که فرستد ز ره دور سلامش، برسانم به امامش، به خدای پسر فاطمه دل داده و ممنون حسینم، بزنم بال و کنم فخر کنان سیر فضا را.
پسر فاطمه ای دسته گل سرخ محمد، همه هستی احمد، ولی خالق سرمد، به تو پیوسته سلامم، به تو هر لحظه درودم، که تویی دار و ندارم، که تویی بود و نبودم، رخ تو آیینه غیب و شهودم، تو قیامم، تو رکوعم، تو سجودم، به فدای تو سراپای وجودم، تو همه هستی مایی، تو امامی شهدایی و تو مصباح هدایی، تو رکوعی، تو صلاتی و تو کشتی نجاتی، تو تمام حسناتی، تو دعا تو صلواتی، تو یم جود و سخایی، تو دوایی، تو شفایی، تو همان خون خدایی، به خداوند دو عالم که تو همه قبله و هم قبلهنمایی، تو شه کربوبلایی، چه بگویم تو حسینی، تو حسینی که نبی گفت: منم از تو و تو از منی ای بوسهگه ختم رسل انداخته گل، او که به هر عضو تو دیده ز ازل زخم بسی نیزه و شمشیر جفا را.
منم و کعبه کویت، منم و قبله رویت، منم و جام سبویت، چه بخواهی چه نخواهی نروم از سر کویت، همه شب ریخته از دیده من خون گلویت، بپسندی نپسندی، به کسی کار ندارم، تو گواهی که به غیر از تو دگر یار ندارم، که تو را دارم وبیم از شرر نار ندارم، چه کنم عاشق و مجنون تو هستم، به خدا دل به تو بستم، سر راه تو نشستم، تو به من چهره گشودی، که خدا را بپرستم، به خدا پیشتر از آمدنم سلسله عشق تو میبود به دستم، نه تو آنی که مرا لحظهای از خویش برانی، نه من آنم که شوم دور ز درگاه تو آنی، ز همان لحظه که من چشم گشودم به تو سوگند، ندانسته گرفتار تو بودم، چه ولایت چه به طفلی، چه جوانی چه به پیری، چه دم مرگ تو را داشتم و دارم و غیر از تو ندارم، نکند روز قیامت ز نظر دور کنی «میثم» افتاده ز پا را.
مرجع : بحر طویلهای چهارده معصوم