تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۳۷
۰
کد مطلب : ۱۰۲۶۴
مصاحبه با حاج غلامرضا سازگار- قسمت اول

اخلاص یک غول بی‌شاخ و دم نیست

اخلاص یک غول بی‌شاخ و دم نیست
 در ابتدا خود را معرفی کنید.

بسم الله الرحمن الرحیم؛ السلام علی‌الحسین و علی علی‌ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین، من غلامرضا سازگار هستم، نام پدرم حسین بود و مادرم علاقه بسیاری به خاندان عصمت و طهارت داشت و پدرم از کودکی دست مرا می‌گرفت و به روضه امام حسین (ع) می‌برد و از کودکی مرا با خاندان عصمت انس داد و در یکی از محله‌های قم به نام مسجد جمعه زندگی می‌کردیم.

متولد قم هستم، سال ۱۳۲۰ و روز اول فروردین‌ماه، در خانواده‌ای به دنیا آمدم که سراپای وجودشان علاقمند به خاندان عصمت و طهارت بودند؛ و علت این که تاکنون به لطف اهل بیت در این خانه بودم و دستم را گرفته‌اند و رها نکرده‌اند؛ از برکت تربیت این پدر و مادر بوده البته بعد از عنایات اهل بیت عصمت و طهارت.

از چه زمانی شعر گفتن و مداحی را شروع کردید؟

از کودکی و از لحظه‌ای که روی پایم ایستادم؛ پدرم و مادرم مجلس امام حسین (ع) را به من شناساندند. یادم هست که در زمان شاید هشت سالگی و یا ۹ سالگی بود که پدرم مرا به یکی از مساجد قم در بازار کهنه به نام مسجد رضویه برد. در آن زمان مرحوم آیت‌الله حاج شیخ غلامحسین شرعی معروف به شیرازی پدر حجج اسلام اخوان شرعی که الان در قم حضور دارند و من به ایشان علاقه‌ای پیدا کردم، در یکی از شب‌های محرم به فرزندانش فرمود: «محمدرضا؛ بلند شو و در شب اول محرم چند بیت شعر برای امام حسین (ع) بخوان.» ایشان خواندند و مردم خیلی گریه کردند.

در همان شب من خیلی توسل پیدا کردم به آقا امام حسین (ع). از همان شب، خواندن و شاعری مثل این که در وجود من خلق شد و از همان موقع می‌دیدم که هر کس شعری را می‌خواند، می‌گفتم من باید نظیر این شعر را بسازم و طوری بود با توجه به این که نه قافیه‌ای و نه عروضی و نه معانی و نه بدیعی خوانده بودم ولی اشعارم از نظر قوانین شعری با ادبیات جور درمی‌آمد و می‌دانستم که اینها عنایت اهل بیت است.

از چه اساتیدی شما کسب فیض کرده‌اید چه در زمینه مداحی و چه در زمینه شاعری؟

استاد مداحی من مرحوم حاج ملاحسین مولوی است که اکثر بزرگان قم ایشان را می‌شناختند ایشان هم شاعر بود و هم مداح بود و هم صدای غرا و زیبایی داشت، هم مردم‌دار بود و هم ادب داشت در روضه خواندن. و یک خاطره دارم که چرا به ایشان علاقه دارم: مداحی در حضور ایشان خواندند و گفتند که اموال امام حسین را به غنیمت بردند! مرحوم حاج ملا در همان وقت گفتند: غنیمت نبردند؛ غنیمت چیزی است که مسلمین از کفار می‌گیرند، بگویید اموال امام حسین را به غارت بردند.

در شعر من استادی نداشتم الّا این که در انجمن‌ها شرکت می‌کردم و بیشتر دیوان‌های شعرا را می‌خواندم. البته در این که شاعر باید استادی داشته باشد در عروض، بدیع، قافیه، اوزان شعری، مقفا بودن، ترکیب‌بند چیست، مربع ترکیب چیست؟ بحر مثنوی چیست؟... تمام اینها را باید استاد ببیند و چیزی نیست که در وجود ایشان خلق شود. ولی باور کنید شاعری در وجود من خلق شد؛ یعنی اگر بگویم؛ شاعر به دنیا آمده‌ام شاید غلو کرده باشم اما از همان زمانی که خودم را شناختم و از همان بچگی شعر می‌گفتم و پیش بزرگان می‌خواندم و مرا تحسین می‌کردند و البته ایرادهای ادبی هم شادی می‌گرفتند.

در شاعری استاد نداشتم ولی در یاد گرفتن اوزان و قوانین شعری استاد داشته‌ام، مرحوم محمدعلی مردانی و دیگران بوده‌اند که استفاده کرده‌ایم در انجمن‌ها از آقای حسین آهی (ابن آهی) که حق استادی به گردن ما داشته‌اند.

چطور شد که شما تخلص «میثم» را انتخاب کردید؟

من خیلی به میثم علاقه داشتم، اول تخلص من «سازش» بود، دیدم کلمه سازش خیلی زیبا نیست و شاید به یک معنا می‌گفتند: مرگ بر سازشکار. قبل از این موضوع دیدم که چقدر تخلص «میثم» زیباست، این فدایی امیرالمومنین و این کسی که همه می‌دانند وقتی امیرالمومنین به او گفت: تو در راه من شهید می‌شوی و به دارت می‌آویزند و دست و پایت را قطع می‌کنند، گفت: یا علی اینها مهم نیست آیا ولایت و محبت شما در وجود من سالم می‌ماند؟ حضرت فرمودند: بله. میثم گفت: هزار جانم فدای شما. اینها را که خواندم خود به خود یک علاقه عجیبی به این خرمافروش و صاحب سر امیرالمومنین پیدا کردم تا این که تخلصم را خود به خود «میثم» گذاشتم و این که کتاب ما «نخل میثم» شد. آقای انسانی این راهنمایی را به ما کردند و دیدم که نخل با نخلی که میثم را به دار زدند جور در می‌‌آید، اسم کتاب را نخل میثم گذاشتم.

چه توصیه‌ای به جوان‌ها دارید؟

یک توصیه دوستانه و برادرانه بگویم؛ من اولا نمی‌توانم بگویم که چقدر اینها را دوست دارم، برای این که این پرچمی را که دست ماست و ما داریم زمین می‌گذاریم – همانطور که بزرگان ما این پرچم را گذاشتند و ما برداشتیم – این پرچم را باید این‌ها دست بگیرند، فقط توصیه‌ام به جوان‌ها این است که: ۱. این که حتما استاد ببینند.
۲. حتما مطالعه کنند چون الان جوان هستید، هر چه مطالعه کنید به نفعتان است چه شعرا و چه مادحین، هر کدام در سلک خودشان.
۳. اخلاص داشته باشند، اخلاص چیست؟ اخلاص یک غول بی‌شاخ و دم نیست، اخلاص این است که من مداح و یا من شاعر، آنچه که می‌خواهم بسرایم و آنچه که می‌خواهم بگویم، ببینم که اگر خدا راضی است بگویم. وقتی می‌خواهید چیزی را که بگویید قبل از آن که جمعیت را در نظر بگیرید، خدا را در نظر بگیرید، منبر که می‌خواهید بروید، در بین راه بسم‌الله بگویید و توسل پیدا کنید و در دل بگویید: خدایا آنچه را بر زبانم جاری کن که تو می‌خواهی، این‌ها اخلاص می‌آورد و انسان را می‌سازد. منبرتان که دارد تمام می‌شود؛ بگویید: خدایا نمی‌دانم من این‌ها را تو (خدا) گفتم یا برای مردم؛ نیت کنید و دو جمله برای خدا بگویید. این‌ها به حسابمان گذاشته می‌شود.

مرحوم آشیخ عباس نجار که مداح بود، گفت: یک شب رسول‌الله (ص) را در خواب دیدم و گفتم که: چه کنم که مداح شما شوم؟ فرمود: 3 کار؛ اول: این که هر کجا که دعوتت کردند تا قول ندادی بروی، نگویی آنجا که می‌روم جمعیتش کم است، امام حسین را در نظر بگیر.

دوم: این که هر کجا که قول دادی بدقولی نکن، گاهی از اوقات ما امتحان می‌شویم این طوری که جایی از ما دعوت می‌کنند، مجلس بعدی از ما دعوت می‌کنند در همان ساعت و ۱۰ برابر از نظر مادیات بالاتر.

سوم: هر چیزی که به تو دادند، چیزی نگو (و اعتراض نکن) کسانی داشته‌ایم که پاکت‌های محرم را که می‌گرفتند با هم قاطی می‌کردند که نفهمند فلان جا چقدر داده است که برای سال بعد که می‌خواهند بروند شیطان آنها را قلقلک نکند!!

بهترین خاطره شعری و مداحی شما؟

بهترین خاطره از نظر مداحی در حرم حضرت رضا(ع) بود. با مداح‌ها برای زیارت رفته بودیم. داخل حرم خواندیم و حالی شد و خدام‌ها هم خیلی نسبت به ما احترام کردند، زمستان بود و خلوت، دور ضریح بچه فلجی بود که خودم دیدم که خیلی ضعیف بود و پاهایش مثل ریسمان سیاه و خشک شده بود، این طفل فلج را در بغل یکی از مداحان به نام حاج آقای منایی گذاشتند، شیون دوستان بلند شد. این طفل فلج را من بغل کردم و آوردم جلوی آسانسور دارالولایه اتاق خدام‌ها و ایستادم و روضه حضرت رقیه(س) را خواندم؛ یک وقت دیدم این بچه سنگین است، آن را پایین گذاشتم و خدا را شاهد می‌گیرم دیدم مثل کسی که دارد دوچرخه را پا می‌زند، بچه دارد حرکت می‌کند و مردم گفتند بچه شفا گرفت.

حاج آقای داستانی که با من بود، گفت: حاج آقای سازگار این بچه به برادرش گفت: ببین امام رضا مرا شفا داده است و قبل از این که مردم لباس‌های این بچه را پاره کنند، بچه را بردند و من بهترین خاطره مداحی‌ام را در حرم امام رضا می‌دانم اگر چه که خاطرات زیادی دارم.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما