کد مطلب : ۱۸۷۵۴
حضرت آقا لطفا کمی دیرتر.../اگر ایشان حاضر و ناظرند این ادا و اطوارها چیست؟
آخرین رمان سید مهدی شجاعی که اثری انتقادی و جنجالی در حوزه انتظار و برخی رفتارهای غیر اصولی در جامعه است، به چاپ هشتم رسید تا در مرز فروش ۴۰ هزار نسخه ای قرار بگیرد.
«کمی دیرتر» که از چهار فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار تشکیل شده، نگاهی است متفاوت و نقادانه به فضای انتظار جامعه امروز. رمان با یک اتفاق شگفت و غریب آغاز میشود، جشن نیمهشعبان و مجلسی پرشور و بسیاری که فریاد «آقا بیا» سردادهاند... در این میان جوانی و فریادی که: «آقا نیا...» این شروع جذاب ما را با شخصیتهایی آشنا میکند که همه مدعی انتظارند اما وقتی هنگام عمل میرسد و هنگامه عمل به شعارها میرسد، آن نمیکنند که میگفتند.
رمان در فضایی مکاشفهگونه و بیزمان پیش میرود و مواجه همه آدمها را میبینیم با قصه ظهور... و کشف چرایی «آقا نیا»ی جوان. شجاعی در این رمان همه اقشار و همه آدمها را با بهانههایشان برای نخواستن امر ظهور، دقیق و ظریف معرفی میکند. تا آنجاکه حتی به راوی هم رحم نمیکند و در فضایی بسیار بدیع، خودش را هم در معرض این امتحان میگذارد.
نویسنده در پایان همه موشکافیهایش در نقد منتظران به دنبال آن است که مخاطب منتظر واقعی را بشناسد و ببیند که انتظار به فریادهای بلند «آقا بیا» نیست؛ به دلی است که برای حضرت میتپد و اخلاصی که میان زندگی جاری است و آقایی که خودش به دیدار منتظرانش میآید...
در بخشی از این رمان پرفروش و محبوب می خوانیم:
جوان سرش را به سمت من که نزدیکترین آدم کنار او بودم چرخاند و با حیرتی توام با وحشت پرسید: خطابشون که قطعا به حضرت بقیه الله الاعظم نیست؟!
از آنجا که او نه منتظر شنیدن پاسخی از من بود و نه من پاسخی برای گفتن داشتم، البته تعجب کردم از آن که چرا من مخاطب حرف های جوان واقع شده ام، ولی سوز کلام و بغض در گلو و چشم های اشک نشسته اش مرا به این باور رساند که گفتن حرف در آن لحظه برای او مهمتر است از هویت مخاطب آن و حتی مهم تر است از شنیدن و فهمیده شدن یا نشدن آن.
او بی اعتنا به مداح و مردم که توامان فریاد «آقابیا!» سرداده بودند- انگار که جز من و خودش هیچکس در مجلس نیست- خطاب به من ادامه داد:
- اگر آقا نعوذبالله نیستند و حضور ندارند، پس چرا آنقدر حرص و جوش می زنند که بیا! اگر آقا هستند و حاضر و ناظرند که چرا جلوی چشم آقا این اداء و اطوار رو در می آرن؟ چرا شو اجرا می کنن؟ چراحرمت نگه نمی دارن؟ چرا با لحن لاتی وچاله میدونی با آقا حرف می زنن؟ این که می گن «آقا بیا!» یعنی چی؟ آقا بیاد که چکار کنه؟ منظورشون اینه که آقا کجا بیاد؟ چرا این ها خودشون همت نمی کنن یه تک پا برن پیش آقا؟ اصلا مگه آقا جایی رفته ان که هی می گن بیا!
اگر آقا نیستند و بناست بعدا بیان، پس عالم بر مدار چه کسی می گرده؟ اگر آقا نیستند پس مردم از دست چه کسی روزی می گیرن؟ اگر آقا حضور ندارن، پس حجت خدا روی زمین کیه؟ نماینده خدا روی زمین کجاست؟ یعنی خدا مردم رو بدون صاحب و ولی رها کرده؟ اگر آقا نیستن ، پس سرپرستی مردم رو خدا به دست کی سپرده؟
جوان اگر چه خطاب به من، اما انگار با خودش حرف می زد و واگویه های درونی خودش را بروز می داد. دردها و حرف های تلنبار شده ای که ناگهانی و بی اختیار ، مثل گدازه های آتش فشان از قله دلش سرریز می کرد. مداح در میان ضجه و مویه گفت:
- آقا ما جز تو کسی رو نداریم.
و با گریه ادامه داد:
- تو هم جز ما کسی رو نداری(!)
وجوان معلوم نبود که جواب مداح را می دهد یا حرف های خوش را می زند:
- چراما فکر می کنیم که آقا در همه جای دنیا مظلوم و غریبن و این ماییم که با جشن تولد گرفتن برای ایشون، از غربت و مظلومیت درشون می آریم؟
عده ای اگر آقا رو نمی شناسن، از ایشون سوءاستفاده هم نمی کنن، به ایشون ستم هم نمی کنن؛ اونها به خودشون ستم می کنن.
غربت و مظلومیت آقا فقط میون مردمی که نمیشناسنشون نیست، بیشتر اون درمیان مردمیه که ادعای شناخت و پیروی از ایشون رو دارن.
در میان کسانی که که نام ایشون رو تنور نان خودشون کردن. آقا بیشتر خون دل رو از دست کسانی می خوره که به نام ایشون سکه جعل می کنن، شعبه راه می اندازن، دفتر نمایندگی می زنن و نام ایشون رو وسیله و دستاویز رسیدن به منافع خودشون قرار می دن.
اگر ما با بلندترین صدا فریاد بزنیم «آقا بیا!» اما تو دلمون منافع خودمون رو ترجیح بدیم، یا حضور و ظهور ایشون رو مزاحم منافع خودمون بدونیم، آقا دلمون رو می بینن و صدای دلمون رو می شنون، نه فریادهای بی پایه و اساسمون رو.
ما هنوز تکلیفمون رو باخودمون و آقا روشن نکردیم. ما هنوز به آداب حرف زدن با آقا مودب نشدیم، چطور به خودمون اجازه می دیم که با این هیاهو و غوغا ، آمدنشون رو طلب کنیم!؟
این رمان در ۲۸۰ صفحه و با قیمت ۱۳هزار تومان منتشر شده است.
«کمی دیرتر» که از چهار فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار تشکیل شده، نگاهی است متفاوت و نقادانه به فضای انتظار جامعه امروز. رمان با یک اتفاق شگفت و غریب آغاز میشود، جشن نیمهشعبان و مجلسی پرشور و بسیاری که فریاد «آقا بیا» سردادهاند... در این میان جوانی و فریادی که: «آقا نیا...» این شروع جذاب ما را با شخصیتهایی آشنا میکند که همه مدعی انتظارند اما وقتی هنگام عمل میرسد و هنگامه عمل به شعارها میرسد، آن نمیکنند که میگفتند.
رمان در فضایی مکاشفهگونه و بیزمان پیش میرود و مواجه همه آدمها را میبینیم با قصه ظهور... و کشف چرایی «آقا نیا»ی جوان. شجاعی در این رمان همه اقشار و همه آدمها را با بهانههایشان برای نخواستن امر ظهور، دقیق و ظریف معرفی میکند. تا آنجاکه حتی به راوی هم رحم نمیکند و در فضایی بسیار بدیع، خودش را هم در معرض این امتحان میگذارد.
نویسنده در پایان همه موشکافیهایش در نقد منتظران به دنبال آن است که مخاطب منتظر واقعی را بشناسد و ببیند که انتظار به فریادهای بلند «آقا بیا» نیست؛ به دلی است که برای حضرت میتپد و اخلاصی که میان زندگی جاری است و آقایی که خودش به دیدار منتظرانش میآید...
در بخشی از این رمان پرفروش و محبوب می خوانیم:
جوان سرش را به سمت من که نزدیکترین آدم کنار او بودم چرخاند و با حیرتی توام با وحشت پرسید: خطابشون که قطعا به حضرت بقیه الله الاعظم نیست؟!
از آنجا که او نه منتظر شنیدن پاسخی از من بود و نه من پاسخی برای گفتن داشتم، البته تعجب کردم از آن که چرا من مخاطب حرف های جوان واقع شده ام، ولی سوز کلام و بغض در گلو و چشم های اشک نشسته اش مرا به این باور رساند که گفتن حرف در آن لحظه برای او مهمتر است از هویت مخاطب آن و حتی مهم تر است از شنیدن و فهمیده شدن یا نشدن آن.
او بی اعتنا به مداح و مردم که توامان فریاد «آقابیا!» سرداده بودند- انگار که جز من و خودش هیچکس در مجلس نیست- خطاب به من ادامه داد:
- اگر آقا نعوذبالله نیستند و حضور ندارند، پس چرا آنقدر حرص و جوش می زنند که بیا! اگر آقا هستند و حاضر و ناظرند که چرا جلوی چشم آقا این اداء و اطوار رو در می آرن؟ چرا شو اجرا می کنن؟ چراحرمت نگه نمی دارن؟ چرا با لحن لاتی وچاله میدونی با آقا حرف می زنن؟ این که می گن «آقا بیا!» یعنی چی؟ آقا بیاد که چکار کنه؟ منظورشون اینه که آقا کجا بیاد؟ چرا این ها خودشون همت نمی کنن یه تک پا برن پیش آقا؟ اصلا مگه آقا جایی رفته ان که هی می گن بیا!
اگر آقا نیستند و بناست بعدا بیان، پس عالم بر مدار چه کسی می گرده؟ اگر آقا نیستند پس مردم از دست چه کسی روزی می گیرن؟ اگر آقا حضور ندارن، پس حجت خدا روی زمین کیه؟ نماینده خدا روی زمین کجاست؟ یعنی خدا مردم رو بدون صاحب و ولی رها کرده؟ اگر آقا نیستن ، پس سرپرستی مردم رو خدا به دست کی سپرده؟
جوان اگر چه خطاب به من، اما انگار با خودش حرف می زد و واگویه های درونی خودش را بروز می داد. دردها و حرف های تلنبار شده ای که ناگهانی و بی اختیار ، مثل گدازه های آتش فشان از قله دلش سرریز می کرد. مداح در میان ضجه و مویه گفت:
- آقا ما جز تو کسی رو نداریم.
و با گریه ادامه داد:
- تو هم جز ما کسی رو نداری(!)
وجوان معلوم نبود که جواب مداح را می دهد یا حرف های خوش را می زند:
- چراما فکر می کنیم که آقا در همه جای دنیا مظلوم و غریبن و این ماییم که با جشن تولد گرفتن برای ایشون، از غربت و مظلومیت درشون می آریم؟
عده ای اگر آقا رو نمی شناسن، از ایشون سوءاستفاده هم نمی کنن، به ایشون ستم هم نمی کنن؛ اونها به خودشون ستم می کنن.
غربت و مظلومیت آقا فقط میون مردمی که نمیشناسنشون نیست، بیشتر اون درمیان مردمیه که ادعای شناخت و پیروی از ایشون رو دارن.
در میان کسانی که که نام ایشون رو تنور نان خودشون کردن. آقا بیشتر خون دل رو از دست کسانی می خوره که به نام ایشون سکه جعل می کنن، شعبه راه می اندازن، دفتر نمایندگی می زنن و نام ایشون رو وسیله و دستاویز رسیدن به منافع خودشون قرار می دن.
اگر ما با بلندترین صدا فریاد بزنیم «آقا بیا!» اما تو دلمون منافع خودمون رو ترجیح بدیم، یا حضور و ظهور ایشون رو مزاحم منافع خودمون بدونیم، آقا دلمون رو می بینن و صدای دلمون رو می شنون، نه فریادهای بی پایه و اساسمون رو.
ما هنوز تکلیفمون رو باخودمون و آقا روشن نکردیم. ما هنوز به آداب حرف زدن با آقا مودب نشدیم، چطور به خودمون اجازه می دیم که با این هیاهو و غوغا ، آمدنشون رو طلب کنیم!؟
این رمان در ۲۸۰ صفحه و با قیمت ۱۳هزار تومان منتشر شده است.
مرجع : خبرآنلاین