تاریخ انتشار
شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۴
۰
کد مطلب : ۳۲۲۹۳
پدیده‌شناسی اربعین در گفت‌وگو با علیرضا شجاعی‌زند

اربعین نه تقدیس رنج است نه کارناوال دنج

اربعین نه تقدیس رنج است نه کارناوال دنج
رهبر معظم انقلاب درباره‌ جایگاه ویژه‌ زیارت اربعین فرمودند: «شروع جاذبه‌ مغناطیس حسینی، در روز اربعین است. جابربن‌عبدا... را از مدینه بلند می‌کند و به کربلا می‌کشد. این، همان مغناطیسی است که امروز هم با گذشت قرن‌های متمادی، در دل من و شماست. کسانی که معرفت به اهل‌بیت دارند، عشق و شور به کربلا همیشه در دل‌شان زنده است. این از آن روز شروع شده است.» اما بررسی جامعه‌شناختی پدیده اربعین ازجمله موضوعاتی است که کمتر به آن پرداخته شده یا به‌طور کلی نادیده گرفته شده است. برای بررسی موضوع اربعین از منظر جامعه‌شناسی به سراغ علیرضا شجاعی‌زند، عضو هیات‌علمی دانشگاه تربیت مدرس رفتیم تا در این خصوص با وی گفت‌وگو کنیم. متن زیر مشروح گفت‌وگوی ما با این استاد دانشگاه است.

ماهیت انسانی و مذهبی راهپیمایی اربعین را چگونه تحلیل می‌کنید، ابتدا چه تعریفی می‌توان از آن ارائه داد؟
اربعین یکی از «شعائر دینی» است که برای شیعیان موضوعیت دارد. کار اصلی شعائر، یادآوری ارزش‌ها و شورآفرینی در پیروان است برای جلب اهتمام هرچه بیشتر بدان‌ها. شعائر در عین حال به معنی آشکارسازی هم هست و حامل اعلان و فراخوانی است برای غیرپیروان و همچنین نوعی ابراز وجود و نمایش قدرت است برای رقبایی که قصد مقابله‌جویی دارند. در واقع صلح‌جویانه‌ و کم‌هزینه‌ترین راهبردی است که می‌شود برای مقابله با تهدیدات احتمالی علیه یک عقیده و پیروان آن درپیش گرفت. این البته تلقی و تعریفی است که از موضع ناظر افاده شده است و با آنچه در ذهن و روح مشارکین می‌گذرد، فرق دارد. کنشگر دینی شاید هیچ یک از این ملاحظات و کارکردها را در نظر نداشته باشد. مشارکت او به دلیل تعلق‌خاطر دینی و علقه و ارادتی است که به حضرت سیدالشهدا‌(ع) دارد و همچنین به دلیل توصیه‌هایی است که از ناحیه دین شده است. آنچه برشمردیم و بسیاری که دیگران درباره این حرکت گفته‌اند، همه از پی آن ارادت‌ها و اراده‌های مومنانه موضوعیت پیدا کرده است و موخر و متفرع بر آن است. پس در مقام تعریف باید توجه داشت که اربعین را از چه منظر و موضعی می‌خواهیم تعریف یا معرفی ‌کنیم و مراقب باشیم که آن را به‌جای این ننشانیم.  
این به‌علاوه نشانگر اهمیت «شعائر» هم هست برای دین و همچنین مبین کمال دینی که مروج آن در کنار دیگر ابعاد، بوده است. یعنی با درکی عمیق از کارکردها و ثمرات آن در آینده‌های دور، آن را توصیه کرده و در عین حال، واجد ظرفیت و بضاعت‌های لازم برای حفظ و تداوم‌ آن در گذر تاریخ هم بوده است.  فرض این آموزه و حفظ آن تا به این لحظه تاریخ، نشان از عمق شناخت آن دین از فرد و جامعه دارد. چیزی که دانش امروزی بشر هم به برخی ابعاد آن واقف شده و بر کارایی و اثربخشی آن صحه ‌گذارده است. دانش‌هایی نظیر جامعه‌شناسی و روانشناسی و علوم ارتباطات و مطالعات فرهنگی هرکدام از منظر خاص خویش بر تاثیرات شگرف مراسم‌ مذهبی و برنامه‌های شعائری صحه گذارده‌اند. همین آثار و نتایج مترتب بر اهتمامات شعائری در شیعه است که مورد غبطه دیگران قرار گرفته و برخی را به واکنش‌هایی از نوع نادیدن و نادیده‌گرفتن یا حاشیه‌سازی و دامن‌زدن به هراس‌‌های ساختگی وادار کرده ‌است.
با اینکه اربعین، یک مراسم شیعی است و در آن به تکریم و بزرگداشت یک شخصیت‌ بزرگ دینی پرداخته می‌شود؛ اما آنچه در آن پاس داشته می‌شود، پایمردی و دفاع حضرت اباعبدا...(ع) است از ارزش‌های والای انسانی و مظلومیتی که بشریت از بابت آن هنوز مغموم و سرافکنده است. همین جنبه انسانی است که به واقعه کربلا ظرفیت تبدیل شدن به خاطره مشترک جهانی می‌دهد؛ چون ابعاد و فحوایی فراتر از یک منازعه مذهبی و درون‌دینی داشته است.

چه ابعاد کمی و کیفی برای رویداد راهپیمایی اربعین قابل تصور است؟ الگوی راهپیمایی اربعین حسینی مبتنی‌بر چه عناصری است؟
اجازه بدهید پیش از پاسخ به سوال شما به چند تلقی ناصواب از اربعین هم اشاره کنم. اربعین در واقع یادآور حرکت حضرت زینب سلام‌ا... و امام سجاد علیهما‌السلام است در زنده ‌نگه‌داشتن اهداف بلند عاشورا. با وصف این، برداشت‌های ناصوابی از آن شده که نه در تعالیم مذهبی ما وجود دارد و نه بین مردمی که به این کاروان می‌پیوندند، مطرح است.
به‌عنوان مثال کسانی با الهام از سنت مسیحی، از آن به تقدیس رنج تعبیر کرده‌اند و پیاده‌روی را هم به سختی انداختن خود برای کاستن از عذاب وجدان تنها گذاشتن حضرت اباعبدا...‌(ع) معنی ‌می‌کنند. این ناشی از ساده‌نگری و ساده‌سازی مفرط پدیده‌های پیچیده و پنهان است و نگاه شیئیت و فارغ از معنا به کنش‌های معطوف به ارزش انسان‌ها.
 بعضی هم در مقابل، عنصر تفرج و تفنن را در آن برجسته دیده‌اند و اهتمام بدان را موجب تغافل از دیگر ابعاد مهم‌تر دین یافته و دردمندانه می‌گویند که اگر این سرمایه اجتماعی و انرژی و هزینه سرشار در مسیر‌های دیگری صرف می‌شد؛ مثلا در راه مبارزه با فقر یا آبادانی و توسعه کشورهای اسلامی، چه دستاوردهای گرانسنگی برای مسلمانان به همراه می‌آورد.
ایشان در بیان این قبیل توصیه‌های مشفقانه دچار دوخطای بنیادی هستند. اولا بیش از حد بر تجزیه دین و دینداری به ابعاد و مولفه‌ها و استقلال‌بخشی و مقابل ‌نشانی آنها اصرار می‌ورزند. دین کل یکپارچه‌ای است که تجزیه و رجحان‌بخشی ‌به ابعاد مختلف آن، می‌تواند رهزن باشد. ثانیا دچار یک تلقی ساده و مکانیکی از جهت دادن به مردم و به راه‌ انداختن حرکت‌های گسترده مردمی ‌هستند و نمی‌دانند که پیدایی این پدیده با چنین عظمتی در این برهه از تاریخ، حاصل یک تلاش مستمر 15 قرنه در علن و خفا و از بیرون و درون و در عمل و نظر بوده است و شاید هیچ یک از کنشگران و مروجان آن در طول تاریخ به سرانجام و آثار آن فکر نمی‌کردند. ‌همچنان که مشارکین و ناظرین امروز هم هیچ توجهی به آثار و جلوات آشکارنشده آن در آینده ندارند.  اربعین به ظاهر، یادآوری و تکریم حماسه‌ای در گذشته است؛ اما به‌شدت متعلق به اکنون ماست و رو به‌سوی آینده دارد و درحال رقم‌زدن آن.
اگر بخواهیم به فهم بهتری از اربعین برسیم، باید آن را بیش از آثار و نتایجش از طریق تامل در‌انگیزه‌های مشارکین که از جنس «وجودی» است، دنبال کنیم. در این صورت کمیت‌ها و کارکردهای آن اگرچه شگرف‌اند؛ اما فرع بر ماجرا هستند. اربعین را باید در کیفیت‌های غالبا پنهانش جست و از طریق روح و معنایی که به کنشگران می‌بخشد، کشف کرد. باید از جایگاه ناظر خودبزرگ‌بین بیرونی پایین آمد و به درون آن وارد شد و در آن حضور یافت و مشارکت جست و در امواج آن غرق شد و گم شد؛ تا در انتهای راه و پس از بازگشت و قطع آن مغناطیس، به یادآوری آنچه بر تو گذشته و بازگویی آنچه نصیبت شده، بپردازی. درک پدیده‌های معنادار در سطح فردی و اجتماعی، مستلزم چنین همدلی‌هایی هستند و بلکه فراتر از آن، نیازمند درگیری وجودی‌اند. در این صورت کمیت‌ها جلوه دیگری فراتر از جداول اعداد و شکستن رکورد پیدا می‌کنند و کارکردها نیز سرشار از معانی خواهند شد.   

آیا نظریات غربی جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی توانایی تحلیل و تبیین آن را دارند؟ نگاه متفکران نسبت به تحلیل این واقعه چگونه است؟
با اینکه جریان غالب بر جامعه‌شناسی به ضعف‌های عدیده‌ای در باب منظر و موضوع‌ و روش دچار است؛ در عین حال پتانسیل و آمادگی بالایی برای اصلاح و تکمیل خویش دارد. این را از تحولات و گشایش‌هایی که طی این 150 ساله به خود دیده و مقایسه وضع امروز آن با گذشته می‌توان دریافت. بنده به جامعه‌شناسی در غرب به مراتب بیش از جامعه‌شناسی در ایران امیدوارم؛ چون مبدع و منتقد است و اهل بازاندیشی در آرای خود. درحالی که جامعه‌شناسی ایران، با اینکه ترجمه‌ای و غرب‌گراست؛ از این قابلیت محروم است. لذا همواره شاهد بوده‌ایم که اهمیت واقعیت‌هایی از این دست را که محل وقوعش این سوی عالم است، غربی‌ها زودتر از جامعه‌شناسان ما کشف کرده‌اند و به عین اعتبار گرفته‌اند. در همین لحظه مراکز مطالعاتی و پژوهشی متعددی در غرب درباره پدیده‌های عدیده دینی نظیر حج و اربعین و اجتماعات دینی یومیه و مناسبتی، روحانیت و حوزه‌های علمیه و مرجعیت و رهبری دینی، نذورات و زیارت و... کار می‌کنند و از اساتید ما هم به‌عنوان دستیاران مقیم، زیاد استفاده می‌کنند و حتی شائق‌اند تا امکانی فراهم شود که به شخصه در این میادین حاضر شوند و از نزدیک و بی‌واسطه به بررسی و مشاهده ‌این پدیده‌های شگرف بپردازند. اما جامعه‌شناس ایرانی در کار بازخوانی و برجسته‌سازی مسائل آنان و تحمیل به دانشجویان مسلمان و ایرانی خویش است و کمک به حل مسائل آنان. وقتی هم که به هر دلیل، سراغ مساله‌ای از این دست می‌رود؛ همچون یک گنگ، یک توریست بیگانه به آن می‌نگرد و از حداقل همدلی‌هایی که به او در شناخت دقیق و صائب‌تر واقعیت کمک می‌کند، ابا دارد.
معتقدم که علوم انسانی و مشخصا جامعه‌شناسی، توانایی‌های خوبی برای شناخت برخی وجوه این پدیده دارد و در صورت استمداد و همکاری با دیگر علوم قادر است به درک نسبتا جامعی از آن هم برسد. این که چرا چنین کاری را نمی‌کند یا هنوز بدان راغب و وارد نشده است؛ دلایل مختلفی دارد که باید در مجال دیگری بدان پرداخت. تنها به ذکر همین نکته اکتفا می‌کنم که بخشی از آن به «موضوع» (Object) برمی‌گردد و بخشی هم به «شناسنده» (Subject). دین از آن دسته موضوعاتی است که موضع‌برانگیز است؛ خصوصا در جامعه ما که با مسائل سیاسی روز هم عجین شده است. فاعل شناسا نیز کسی است که برخلاف گمان ترویج‌شده رایج، حتی برای یک لحظه هم از گرایش‌های ایدئولوژیک خویش فارغ نیست؛ خصوصا در جامعه ‌ما که رویارویی آشکار و پنهان ایدئولوژی‌ها در آن به‌شدت فعال است.  
   
برخی پیاده‌روی اربعین را با فستیوال‌های غربی مقایسه می‌کنند. وجه‌تمایز راهپیمایی اربعین با فستیوال‌های معمول غربی چیست؟
قیاسی مع‌الفارق است. کسانی از سر ساده‌نگری و شاید به‌منظور کوچک‌شماری، دسته‌های عزاداری را با کارناوال‌های غربی مقایسه کرده‌اند؛‌ اما ندیدم کسی این مقایسه را در باب پیاده‌روی اربعین انجام داده باشد. البته ممکن است تحلیل‌هایی که به برجسته‌سازی وجه تفریح و تفرجی اربعین مبادرت کرده‌اند به چنین مقایسه‌ای نزدیک شوند؛‌ اما تفاوت‌ها میان‌شان بسیار زیاد است. اولا برخلاف کارناوال که «تماشا» در آن حرف اول را می‌زند؛ در اینجا همه بازیگرند و مشارکت‌کننده. به‌علاوه اینجا همه‌چیز بر محور یک شخصیت متعالی و یک واقعه معنادار می‌چرخد و واجد پیام‌های روشنی برای زندگی است و از همین‌رو هم بسیار جدی است. در آنجا اما هنرنمایی‌ و سرگرمی بیش از پیام، برجستگی یافته و سمت و سوی اغوا و سرخوشی و خودفراموشی پیدا کرده است. البته حساب کارناوال‌های مذهبی در غرب را باید از کارناوال‌های سرگرمی جدا کرد.  ضمن اینکه بنده ضرورت این مقایسه را نمی‌فهمم. مقایسه‌ها به چند دلیل صورت می‌گیرند. یکی از رایج‌ترین دلایل آن «ساده‌گزینی» است که به نظر می‌رسد در اینجا هم بیش از دلایل دیگر نقش داشته است. مقایسه اربعین با کارناوال‌های غربی به‌ جز ‌انگیزه‌های ایدئولوژیک‌ معتقدانش، ناشی از همین ساده‌گزینی است. ساده‌گزینی پایه رویکرد‌های تحویلی (Reductionism) در علوم انسانی است. بدین‌نحو که با احاله کردن یک پدیده پیچیده به یک پدیده ساده‌تر یا یک پدیده کمتر شناخته به پدیده شناخته‌شده‌تر، آن را معرفی ‌می‌کنند. این کار برای تحلیلگر و مخاطب غربی شاید توجیه‌پذیر باشد؛ چون دستی از دور بر آتش دارد و کارناوال را بیش از اربعین می‌شناسد. اما برای تحلیلگر و مخاطب ایرانی چه توجیهی می‌تواند داشته باشد؛ مگر بخواهد به ما بفهماند که او هم کارناوال را بیشتر از اربعین می‌شناسد و با آن قرابت بیشتری احساس می‌کند. موضع روشنفکرانه و فضل‌فروشانه و ظاهرا پرخریداری هم هست. با این مقایسه درواقع نوعی تقدم و اصالت و اهمیت برای کارناوال قائل شده است. مثل همه پدیده‌های دیگری که اصل آن در غرب است یا اول بار در آنجا به وقوع پیوسته است. بدین طریق راه استفاده از تئوری‌های غربی هم برای تحلیل این پدیده باز می‌شود و کوتاهی‌های مزمن در کشف مسائل خود و عرضه تئوری‌های مناسب برای آنها همچنان پوشیده می‌ماند. غربی‌ها در دیدن کارناوال و تئوری‌سازی برای آن ‌درست عمل کرده‌اند؛ ما اما به‌جای الگوبرداری از خط‌مشی اصولی و علمی ایشان، به سراغ ادبیات تولیدشده و حاضر آماده آنها می‌رویم و نظریات پیرامون کارناوال را به ضرب و زور، به موضوعی به‌کلی متفاوت از آن تحمیل می‌کنیم.

می‌توان گفت که پیاده‌روی اربعین، بزرگ‌ترین کنش تاریخی و جمعی انسان در قرن حاضر است که تقریبا همه ابعاد اجرایی آن، «مردمی» است. این دو گزاره را چگونه می‌توان مورد تحلیل قرار داد؟ چه عوامل جامعه‌شناختی، روان‌شناختی و حتی تاریخی، موجب به وجود آمدن چنین اتفاقی شده است؟
بله اگر چنین تعبیری بشود، گزاف نیست. اما مهم‌تر از شکستن رکوردهای جهانی از این حیث، همچنان‌که عرض کردم، واقعیت‌های سطح خرد آن است. در سطح فردی و در روابط بینافردی؛ در لایه‌های پنهان و درونی‌تر؛ در سطح پدیداری و معناشناختی. رسانه‌های بصری و فیلمسازان مستند به مراتب بیشتر و بهتر از جامعه‌شناسان و حتی مردم‌شناسان و صاحب‌نظران مطالعات فرهنگی در دیدن و نشان دادن گوشه‌هایی از این جنبه‌های خرد موفق بوده‌اند. به مراتب جامعه‌شناس‌تر و مردم‌شناس‌تر و فرهنگ‌شناس‌تر از مدعیان این علوم ظاهر شده‌اند. در واقع بار آنان را هم به نوعی به دوش کشیده‌اند. اگر خوب نظر کنی خواهی دید که در این پدیده همه چیز از مردم و از بدنه نشات می‌گیرد تا از رئوس و از نخبگان. قبلا هم گفتم که جریان نخبگان و کارگزاران یا نسبت به این قبیل حرکت‌‌ها بی‌اعتنا هستند یا خوشه‌چین دستاوردهای آن. منافع چندجانبه‌ای که دولت عراق و ایران از این حرکت سراسر مردمی می‌برند و مسائل و مشکلاتی را که با آن حل می‌کنند، به مراتب بیش از هزینه‌ و مایه‌ای ‌است که برای آن می‌گذارند.

نقش و کارکرد راهپیمایی اربعین برای جهان تشیع و همچنین کل جهان چیست؟ به‌طور کلی ظرفیت‌های فرادینی اربعین چیست؟
مایل نیستم اربعین را از این جنبه ببینم. نه اینکه واقعیت ندارد یا مهم نیست؛ چون آشکارترین نمای مشهود آن است و بارز‌ترین وجهی که همگان بدان پی برده و اذعان کرده‌اند. متوقف ماندن در این وجه از ماجرا اما باعث می‌شود تا لایه‌های عمیق‌تر آن، مغفول و در سایه بماند و حتی قربانی جنبه‌های کارکردی و کلان آن شود. می‌دانید که توجیهات و تبیین‌های کارکردی از دین برای دینداری، بسیار آسیب‌زا است؛ خصوصا اگر با اطلاق و انحصار همراه باشد و به کنشگران منتسب شود. نگاه کارکردی ناظرین را هم از فهم درست و تبیین صائب پدیده‌های دینی بازمی‌دارد. آنجا میدان عاشقی است و عاشقان اباعبدا... با تمام وجودشان حضور می‌یابند؛ با قطع نظر از آثار و پیامدهای بیرونی‌اش و بی‌اعتنا به نگاه و قضاوت ناظران آن. پیشران حاضران در صحنه، تنها ‌انگیزه‌های دینی ایشان است؛ پیش و بیش از آنی که نتایج و ثمرات اجتماعی و سیاسی این حرکت برایشان مهم باشد. آنها فرع بر این اصل‌‌‌‌اند و تحصیل حاصل. چنانکه مولوی می‌گوید «هر که کارد قصد گندم بایدش؛ کاه خود اندر تبع می‌آیدش». اشارت بعدی مولوی شاید مهم‌تر از این باشد؛ بلافاصله می‌گوید: کَه بکاری بر نیاید گندمی. یعنی اگر به‌جای عاشقی به دنبال نمایش و دیده‌شدن باشی، هر دو را از دست خواهی داد.
«قصدِ کعبه کن چو وقت حج بُوَد؛ چونک رفتی مکه هم دیده شود»
«قصد در معراجْ دیدِ دوست بود؛ درتبعْ عرش و ملائک هم نمود»
مرجع : فرهیختگان
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما