کد مطلب : ۳۳۰۰۱
گفتوگو با دکتر حسن محدثی و بررسی وضعیت مخاطب مذهبی در مواجهه با رسانه، مسجد، و هیأت
افول مخاطب دینی و فقدان مخاطبشناسی/ باید در محتوای دینی سنّتی تجدید نظر کرد
نسیم کاهیرده/ دعبل: دکتر حسن محدّثی گیلوایی استادیار گروه جامعهشناسی دانشگاه آزاد است و این روزها نظرات و تحلیلهایش درباره جامعه شناسی دین و مناسک دینی مورد بحث و نقد فراوان است. با دکتر محدثی درباره وضعیت مخاطب مذهبی جامعه ایران به گفتوگو نشستیم تا نگاه او را به این موضوع بیابیم. مانند همیشه صریح و دقیق به سوالات ما پاسخ داد؛
تعریف شما از مخاطب دینی چیست؟ آیا در جامعهی امروز ایران میتوان دستهبندی مشخصی در این مورد ارائه نمود؟
پرسش شما دو قسمت دارد: یکی تعریف مخاطب دینی و دیگری، دسته بندی مخاطبان دینی. از منظرهای مختلف میتوان مخاطب دینی را تعریف کرد. من فکر میکنم یکی از منظرهای سودمند و کارآمد منظر اقتصاد دین است. در نظریهی اقتصاد دین، من عرصهی دینی را دربردارندهی مجموعهی کنشها و تعاملات مندرج در زنجیرهی تولیدکنندهگان، عرضه کنندهگان، و مصرفکنندهگان کالاها و خدمات دینی و دیگر عوامل دخیل در این زنجیره از جمله سازمانها و گروههای دینی دانستهام. اگر از این منظر بنگریم، مخاطبان دینی همان مصرفکنندهگان کالاهای دینی هستند. بدین ترتیب، از کسی که پای منبر یک روضهخوان یا مدّاح مینشیند تا کسی که استفتا میکنم و حکمی دینی را از فقیه میپرسد و کسی که در سر کلاس درس تفسیر قرآن حاضر میشود تا بهرهی دینی ببرد، و نیز کسی که به زیارت مکانی مقدّس میرود، همهگی مخاطب دینی تعریف میشوند.
امّا قسمت دوّم پرسش شما برای من بسیار جذّاب است و موضوعی است که متأسّفانه در ایران تحقیقات تجربی در باب آن وجود ندارد. مخاطبان دینی را نیز میتوان از منظرهای مختلف دستهبندی کرد. یک راه مهم دستهبندی مخاطبان دینی، بررسی نوع دینداری است. هر نوع دینداری، مصرف دینی ویژهای را اقتضا میکند. بهعنوان مثال، اگر کسی بهنحو شریعتمدارانه دیندار باشد، دنبال کالاهای دینی خاصّی خواهد بود. کالاهای دینی مطلوب برای دیندار شریعتمدار، قطعاً با کالاهای مطلوب برای دیندار مناسکی، دیندار عارفانه، دیندار اخلاقی فردگرا، دیندار اخلاقی جماعتگرا، دیندار عاطفی-معنابخش یکسان نخواهد بود. کالاهای دینی مطلوب یکی الزاماً برای دسته ی دیگر دینداران کالای دینی مطلوبی نخواهد بود. بنابراین، یکی از راههای دستهبندی مخاطبان دینی، دستهبندی آنها از نظر نوع دینداریشان است.
راه معتبر دیگر برای دستهبندی مخاطبان دینی که با دستهبندی نخست اشتراک قابل توجّهی دارد امّا قدری متفاوت است، دستهبندی آنان از نظر سطح رشد ایمانیشان است. روانشناسی ایمان رشتهی مهمی در روانشناسی دین است که از مراحل رشد ایمانی سخن میگوید. یکی از مهمترین نظریهپردازان رشد ایمانی جیمز فولر است. بعد از فولر نیز نظریهپردازان متعددی کوشیدند کار او را تکمیل کنند. بر اساس کار این نظریه پردازان در غرب انبوهی تحقیقات تجربی انجام شده است که در همهی آنها تلاش شده است دینداران را از نظر سطح رشد ایمانی سنخ بندی کنند. البته در آرای بزرگان ادیان مختلف نیز بهنحو ابتدایی مراحل ایمانی از هم دیگر تفکیک شده است. مثلاً در فرهنگ اسلامی سخنی منسوب به امام علی هست که دینداران را به سه دستهی بزدلان، تاجران، و عاشقان تقسیم کردهاند. اما روانشناسان این بحث را بهنحو علمی دنبال کرده اند و از مراحل رشد ایمانی سخن گفتهاند. مثلاً در نظریهی فولر از هفت مرحله ی رشد ایمانی سخن گفته شده است. روشن است که دینداران را میتوان از نظر اینکه در کدام مرحله از رشد ایمانی هستند دستهبندی کرد. هر دسته از دینداران بر حسب مرحلهی ایمانیای که در آن به سر میبرند، نیازمند کالاهای دینی مخصوص به خود هستند و با مخاطبان و مصرفکنندهگان دینی دیگر متفاوتاند.
یکی از مشکلات عمدهی ما در ایران معاصر همین است که تولیدکنندهگان کالاهای دینی اصلاً نمیدانند که برای چه مخاطبی در حال ارایهی کالای دینی هستند. در پژوهشی که در باب حج داشتیم موارد جالبی را در این باره تجربه کردیم. در آنجا مثلاً برای همهی حاجیان جلسهی عزاداری میگذاشتند و ذکر مصیبت میکردند. برخی از حاجیان دانشگاهی بهشدّت معترض بودند که چرا دایماً در اینجا عزاداری برگزار میشود؟ متولّی کاروان یا روحانی کاروان هیچ درکی از این نداشت که برای یک حاجی عامی و یک حاجی دانشگاهی، برای پیر و برای جوان باید انواع و اقسام کالای دینی عرضه کند. الآن در آموزش و پرورش ما نیز همین مشکل وجود دارد. کالای دینیای که برای کودکان ابتدایی و راهنمایی ارایه می شود گاه با کالای دینی عرضه شده برای دانشآموزان متوسّطه و دانشگاهی فرق ماهوی ندارد! در تلویزیون ما نیز همین مشکل وجود دارد. در تبلیغات دینیای که سازمانهای دینی مثلاً در ماه رمضان انجام میدهند نیز همین مشکل هست؛ زیرا اصلاً چیزی به نام مخاطبشناسی دینی در ایران وجود ندارد.
راه معتبر سوّم برای دستهبندی مخاطبان دینی که باز هم با دو دستهبندی مذکور میتواند وجه اشتراکی داشته باشد، دستهبندی مخاطبان بر حسب تعلّقات و درگیریهای معرفتی آنان است. مثلاً اگر ما مخاطبان دینی را به اسطورهاندیش و عقلانیاندیش تقسیم کنیم، آنوقت نمیتوانیم برای این دو دسته کالاهای دینی یکسانی را عرضه کنیم. اینکه مخاطب دینی ما بر حسب چه نوع تفکّری میاندیشد، تعیین میکند که کدام کالای دینی برای او مطلوبتر است.
در جوامع در حال گذار، دينداري يكي از مقولههاي اجتماعي است كه دستخوش تغيير و تحولات گسترده ميشود. با فرض پذیرفتن جامعهی ایران بهعنوان یک جامعهی در حال گذار، میتوان از تغییر و تحولات اساسی دينداري در جامعه و به تبع آن ذائقهی مذهبی مخاطبان سخن گفت؟
من با تعبیر کلّیگویانهی جامعهی در حال گذار که حدود و ثغور تاریخی گذاراَش معلوم نیست، موافق نیستم. به جای آن ترجیح میدهم از جامعهی متکثّر و موزاییکیای که افراد در آن بهسرعت در حال مدرن شدن هستند، استفاده کنم. چنین جامعهای بهلحاظ دینی در حال تحوّل جدّی است. من خود آخرین بحثی که در این باره داشتم، از جزیرهای شدن دینداری در ایران سخن گفتم و گفتم که ما در عصر جزیره شدن دینداری بهسر میبریم. منظور من از کاربرد این تعبیر نیز این بود که دیگر دینداری بسیاری از افراد تامگرایانه نیست. در واقع، دینداری جزیرهای را در برابر دینداری تامگرایانه قرار میدهم. گفتم که تا آنجاییکه به زیست دینی ما و نسل ما مربوط است، دینداری ما تامگرایانه بوده است؛ به این معنا که در دینداری نسل ما دین بر همهی ابعاد زندهگی ما حکمفرما بوده است. در دینداری تامگرا دین هم در خلوت شخصی و هم در میان جمع و در روابط اجتماعی با دیگران، در زندهگی جنسی، در نوع رابطهی فرد با بدناش و زندهگیاش، در رفاقت و معاشرت با دیگران، در رابطه با طبیعت و عناصر آن، در عرصهی سیاسی و اِعمال قدرت، در کار و فعّالیت اقتصادی و خلاصه در همهجا حکمفرما بوده است و فرد معیارهای دینی را حکمفرما میکرده است و آنها را لحاظ مینموده است. در همهجا و در همه احوال معیارهای دینی در زندهگی فرد بهمنزلهی معیارهای نهایی و تعیین کننده نقش ایفا میکرده است و اگر احیاناً فرد در حالی از احوال معیارهای دینی را لحاظ نمیکرد و از آن تخطّی مینمود، احساس گناه میکرد. خودِ تجربهی درونیِ احساسِ گناه معنایش همین است که برای فرد معیارهای دینی معیار نهایی و تعیین کننده است. امّا مطالعات جدید ما در جامعهشناسی در حوزههای مختلف عیان ساخته است که امروزه برای بسیاری از افراد، وضع دگرگون شده است. مطالعات ما نشان میدهد که با نسلی از افراد مواجه هستیم که در ابعاد مختلف زندهگی آنان دیگر معیارهای دینی حکمفرما نیستند و دینداری فقط یکی از ابعاد زندهگی آنان را میسازد. مطالعات ما نشان میدهد که در رابطهی افراد با بدنشان، در روابط جنسیشان، در روابط اجتماعیشان، در تفریحات و برنامههای شادشان، در رفتار اقتصادیشان، و در دیگر ابعاد زندهگیشان دیگر دین معیارهای نهایی و تعیین کننده ارایه نمیکند، بلکه برعکس معیارهای دینی بهکلّی کنار گذاشته شدهاند. در تمامی این ابعاد، معیارهای اینجهانی و درونماندگار در حال جایگزین شدناند. با این حال، این افراد نیز هنوز دینداراَند؛ به این معنا که هنوز باورها و احوال دینی دارند و هنوز بهنحوی عبادت میکنند و راز و نیاز و دعا میکنند و خلاصه زیست دینی خاصِّ خود را دارند و با مفاهیم و نمادهای دینی درگیراَند.
روشن است که این دسته از مخاطبان دینی که بهصورت جزیرهای دینداراَند مصرف دینیشان با مخاطبان دینی تامگرا بهکلّی متفاوت است. تولیدکنندهگان دینی ما بدون توجه به این تحوّلات، کالای دینی تولید میکنند. در نتیجه، تولیدات آنان نمیتواند تولیداتی تأثیرگذار باشد. قبلاً نیز گفتهام که اغلب کالاهای دینیای که نهاد دینی سنّتی (حوزه) تولید میکند بنجل است و برای مصرف کنندهی دینی امروزی خوارک فکری و معنوی و اخلاقی مؤثّری نیست و روشن فکران دینی نیز در این چهار دهه بیشتر دربارهی دین سخن میگویند و کمتر دینی سخن میگویند. در نتیجه، کالاهای دینی مطلوب و مؤثر بسیار نادر است. وقتی به کارهای علی شریعتی یا مرتضی مطهری مینگریم، میبینیم این دو شخصیت برجستهی دیندار هم دربارهی دین و هم دینی سخن میگفتند. شریعتی هم "پدر، مادر، ما متهمیم" و "اسلامشناسی" و "تاریخ اسلام" را ارایه میکرد و هم "حج" و "نیایش" و "ابوذر، خداپرست سوسیالیست" و "کویر" و "هبوط" را. مطهری هم "خدمات متقابل ایران و اسلام" ارایه میکرد و هم "داستان راستان" را. اینک کاری به قوّتها و ضعفهای کارشان ندارم امّا آنان در دو سطح خوراک فکری و دینی تولید میکردند. آنان میدانستند که فقط نباید عالمانه دربارهی دین سخن بگویند، بلکه توجه داشتند دینی نیز سخن بگویند و علاوه بر خوراک فکری، خوراک دینی نیز ارایه کنند تا در زیست دینی بهکار مخاطبان دینیشان بیاید. شما اگر فقط در باب وجود خدا برهانهای قاطعی ارایه کنید، این مرا دیندار نخواهد کرد. در کنار این برهانها و بحث عقلانی در باب امور دینی، مخاطب دیندار به چیزی نیاز دارد که به او احوال دینی بدهد و احساس دینی و تجربهی دینی را در او پدید آورد.
اگر بخواهید میان ذائقهی مخاطب دینی امروز با سالیان قبل مقایسهای انجام دهید چه ویژگیهایی را برمی شمرید؟
مطالعات و تأمّلات من نشان میدهد که امروزه ما با نسلی از مردم و بهویژه جوانان مواجه هستیم که بهشدّت در برابر دینداری رسمی مقاومت میکند و بسیار در برابر محتواهای ارایه شده از سوی نیروها و سازمانهای آن واکنش نشان میدهد و نوعی بیزاری شدید از مقولات و محتواهای دینی رسماً ارایه شده نشان میدهد. خدایی که دینداری رسمی و نیز دین داری سنّتی در مدارس و تلویزیون و دیگر سازمانها و نهادها و منابر برای مردم و بهویژه به جوانان معرفی کرده است، خدای ترس و عذاب و غضب و گناه است و تحقیقات دانشگاهی ما نشان میدهد که بسیاری از جوانان و حتّا غیرجوانان از چنین خدایی عبور کردهاند و در حال بیرون کردن چنین خدایی از قلب و ذهنشان هستند. تاکنون دانشجویانام در تحقیقات مختلف در باب تحوّل دینداری مردم، دهها مصاحبه کردهاند و من تاکنون دهها مصاحبه با محتوایی شبیه محتوای زیر خواندهام که یک دختر دانشجوی 24 ساله آن را گفته است:
«یه زمانی خدا رو خیلی بداخلاق تصور میکردم؛ این کارو نکن خدا قهرش میآد؛ خدا اِل میکنه، بِل میکنه. اون موقع خدا رو از خودم جدا میدونستم؛ اون موقع دوگانهگی بود؛ این که خدایی باشه تو آسمونا و من بهش بگم خدایا اینجوری کن، خدایا اونجوری کن، اونم نشسته اون بالا بگه باشه، ولی الان هیچکدوم از اعتقادهای قبلی رو قبول ندارم. خدا بندههاش رو به اندازهی همدیگه دوست داره. نمیتونم این رو هضم کنم که خدا بندههاش رو مؤاخذه میکنه. کاری ندارم به اینکه به قول شما قرآن چی میگه؛ من نمیتونم این رو هضم کنم».
من دهها نمونه از اینگونه سخنان را در آرشیو مصاحبههایم دارم؛ مصاحبههایی که دانشجویانام زیر نظر من انجام دادهاند. اگر به این سخنان توجّه کنید، دو سویه دارد. یک طرف کنار نهادن نوع خاصّی از خدا است و طرف دیگر، تولّد خدایی جدید است. قسمت اوّل همان چیزی است که من از آن تحت عنوان "مرگ نوع خاصّی از خدا" سخن میگویم. نمیشود این را در فضاهای رسمی و دینی ما گفت امّا جوانان ما در قلب و وجودشان در حال کُشتی گرفتن با این خدا هستند و میخواهند این خدا را از فکر و ذهنشان حذف کنند. مسأله این است که تا این خدا کنار گذاشته نشود، خدای لطیف و مهربان و دوست و پشتیبان و حامی، جایگزین آن نمیشود. امّا مسألهی بزرگتر این است که تضمینی وجود ندارد که وقتی خدای نخست در وجود این افراد کنار نهاده شود، حتماً خدای بدیل زاده شود. مسأله اکنون این است که در تبلیغ دینی، از یک سو ضرورت دارد از نفی خدای ترس و عذاب و غضب و گناه سخن بگوییم و از سوی دیگر، باید بکوشیم باز هم نماد خدا را در ذهن و قلب مخاطبان دینی زنده نگه داریم. این دو باید به دنبال هم صورت بگیرد و چون دایماً خدای ترس و عذاب و غضب و گناه در ذهنها و دلها جا خوش کرده است، ضرورت دارد نخست این خدا را از ذهنها و دلها بیرون کنیم.
حالا در نظر بگیرید که دینداری سنّتی و بهویژه دینداری رسمی ما دایماً همین خدا را تبلیغ میکند و تلویزیون ما مثلاً جهنّم را در سریالهای خود بهتصویر میکشد! بنابراین، تبلیغ دینیِ رسماً موجود به نتایجی ضدّ دینی میانجامد. تصوّر میکنید چرا پاپ فرانسیس امروزه میگوید جهنّم وجود ندارد و "کلیسا دیگر به جهنم اعتقادی ندارد"؟! خیلی حرف عجیبی است و خیلی جای تأمّل دارد و البتّه خیلی شجاعانه است. پاپ فرانسیس فرد مهمی است. میدانیم که او آرژانتینی و متأثر از الاهیات رهاییبخش در امریکای لاتین است. او گفت که "خداوند قصد محکومیت کسی را ندارد" و "جهنم تنها کنایهای از روح تنها است". آیا روحانی دینی سنّتی ما اصلاً میتواند چنین سخنانی را تحمّل کند؟! ما به تفکّر و زبان متفاوتی برای تبلیغ دینی نیازمندیم. عالمان دینی سنّتی ما این را درنمییابند. در نتیجه، تبلیغ دینیشان در بسیاری از موارد به ضدّ دین بدل میشود.
مواجهه مخاطب دینی با محتوای ارائه شده توسط رسانهی ملی بهویژه تلویزیون جمهوری اسلامی را چگونه ارزیابی میکنید؟
این موضوع داستان غمگین کنندهای است. وقتی میلیاردها تومان خرج ساخت فیلمی اسطورهاندیشانه در باب یوسف پیامبر یا محمد رسولالله میشود، از برنامههای دینی تلویزیون که دایماً دین را با گریه و عزا و ماتم و سر و سینه زدن به تصویر میکشد و در سریالها کلّی مراسم کفن و دفن و عزاداری پخش میکند و محتوای دینی قالبی عرضه میکند و یا دین را در قالب ملودرامهایی که بدبختی و فلاکت و محرومیت را به تصویر میکشد، بهمیان میآورد و در سریالهایی مثل مختار هم تاریخ اسلام را تحریف میکند و هم اندیشهی اسطورهای ترویج میکند، و از همه بدتر چشم و گوش مردم را با انبوهی کارشناس روحانی به حدِّ اشباع میرساند، چه میتوان گفت! سطح و کیفیت محتواها و مطالب دینی تلویزیون بسیار نازل و بسیار مسألهدار است. در این مورد باید جداگانه و مفصّل سخن گفت و البته معمولاً بینتیجه و بیحاصل است و فقط غم آدمی را تازه میکند. چهگونه میتوان بدون مخاطبشناسی دینی برنامهی دینی تأثیرگذار تولید کرد؟ چهگونه میشود بدون سنجش برنامههای دینی قبلی و آسیبشناسی آنها، در تولید دینی رسانهای کامیاب و موفّق بود؟ فکر نکنید که من در باب تلویزیون خدای ناکرده سوگیری دارم و اینگونه سخن میگویم و از انصاف خارج میشوم. لطفاً به تحقیقات دیگر محقّقان در این باره مراجعه کنید تا دریابید که برنامههای دینی تلویزیون چه وضعی دارد. مثلاً به سخنان خانم دکتر راودراد در این باره نظر کنید که چنین ارزیابی کردهاند و گفتهاند صدا و سیمای ما عامل دینگریزی مردم است:
"کارکرد اصلی تلویزیون دینی ـ ایدئولوژیک برخلاف انتظار و ادعایش نه ترویج و تعمیق دین در جامعه ـ که با برنامههای مستقیم دینی آنطور که گفته شد به این هدف نائل نمیآید ـ که ترویج ناخواسته دینگریزی ـ نتیجه ناخواسته پخش برنامههای دینی مستقیم و برنامههای صرفا سرگرمکننده ـ و حفظ وضع موجود ـ به دلیل وجه ایدئولوژیک این رسانه به نفع طبقه حاکم ـ است. این در حالی است که هدف تلویزیون دینی ـ ایدئولوژیک در ظاهر ترویج و تعمیق دین در جامعه است؛ اما همانطور که گفته شد این هدف با وجه ایدئولوژیک تلویزیون در تناقض قرار گرفته و نه تنها مانع کارکرد دینی آن میشود، بلکه در جهت مخالف آن، مخاطب را به سمت دینگریزی سوق میدهد" (راودراد، 1388: 74-73).
در یک کلام، محتوای دینی در تلویزیون برای من آنقدر اهمیت دارد که معتقداَم تبلیغ دینی در تلویزیون ملّی نیازمند مرکز تحقیقات ویژهای است و تا آنجایی که من میدانم، چنین تمهیدی در تلویزیون ما هرگز وجود نداشته است. در طول این چهار دهه مسألهای به این مهمّی را سبک گرفتهاند. لاجرم نباید انتظار بیشتری داشت.
با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی امروز جامعهی ایران چه قالب و فُرمی از کار تبلیغی دینی (در رسانه، مسجد، هیئت) توان بالاتری در جذب مخاطب را دارد؟
به گمان من باید انقلابی در تبلیغ دینی ما رخ بدهد تا بتوان تبلیغ دینی تأثیرگذاری داشت. نخست قالب یا فرم تبلیغ است که باید از اساس دگرگون شود. یکی از موارد مهم، نوع رابطهی طرفین در تبلیغ دینی است. تبلیغ دینیِ سنّتیِ در حالِ حاضر موجود، یکطرفه و از بالا به پایین است؛ یعنی مبلّغ تعیینکننده است و مخاطب معمولاً شنونده است. در نتیجه، معمولاً گفتوگو و تعامل در اینگونه تبلیغ، حدِّاقلی است یا اصلاً گفتوگو و تعاملی وجود ندارد. در نتیجه، مبلّغ اصلاً درنمییابد خوراک دینی مطلوب برای مخاطب او چیست؟ مخاطبشناسی در اینگونه تبلیغ هیچ جایی ندارد. بگذارید در اینجا از تجربهای شخصی سخن بگویم. من چند بار توفیق این را یافتهام که برای مخاطب دینی سخن دینی بگویم. مثلاً در یک مورد کسی خانهای در یکی از مناطق مرفهنشین تهران ساخته بود و میخواست ولیمهای به فامیل و دوستان بدهد. بر حسب تصادف مرا دعوت کردند و من به جای روحانی برای آنان بحثی دینی ارایه کردم. تقریباً بهخاطر محتوایی که من ارایه کردم، مخاطبان غافلگیر شدند و به دو دستهی موافق و مخالف تقسیم شدند. جمعیت شامل مردان و زنان بود. بخشی از مخالفان بهسختی، تا انتها سخنان مرا تحمّل کردند. شنیدن این سخنان متفاوت برایشان آسان نبود. سپس بعد از اتمام سخنرانیام از همهگی خواستم سخنان مرا نقد کنند و مرا از نظرات خود آگاه کنند؛ چیزی که احتمالاً هرگز در محافل دینی تجربه نکرده بودند. بحثی جدّی بین مخاطبان درگرفت و مردان و زنان مختلفی در دفاع یا رد سخنان من سخن گفتند. تقریباً بخش قابل توجّهی از مخاطبان درگیر آن محتوا شده بودند. حتّا بعد از جلسه نیز افراد در کوچه با من بحث و گفتوگو کردند و این برای من خیلی باارزش بود. امّا وعظ سنّتی یکطرفه است و اصلاً کسی درگیر بحث نمیشود و روحانی یا مدّاح سخنران نیز اصلاً به مخاطب هیچ فرصتی برای اظهار نظر نمیدهد و هیچ درنمییابد که مخاطب او کیست و سخناناش چه اثری داشته است.
مورد دوّم لزوم استفاده از لوازم کمک رسانهای در تبلیغ دینی است. در تبلیغ دینیِ سنّتی لوازم کمک رسانهای وجود ندارد. در نتیجه، کلِّ تبلیغ و اثرگذاری آن به توانایی و هنرمندی مبلّغ وابسته است. لذا عناصر زمینهساز تبلیغ دینی در این گونه از تبلیغ، فقیر و بسیار محدود است و میزان جذّابیت تبلیغ بهطور بالقوّه ناچیز است. مثلاً اگر مبلّغ بتواند در لابهلای سخنرانیِ خود فیلمی نشان بدهد یا تصاویری پخش کند، تبلیغ دینی او بسیار جذّابتر و مؤثّرتر خواهد بود.
مورد سوّم، تغییر ساختار تبلیغ دینی از حالت تکمنبعی و تکپیامفرست به دو یا چندمنبعی و چندپیامفرست است. تبلیغ دینی میتواند به روش دیالکتیک (روش سقراطی) و گفتوگویی بین دو سخنران و دو مبلّغ بهطور همزمان برای مخاطبانی واحد صورت بگیرد؛ یعنی مبلّغ نخست سخن بگوید و مبلّغ دوّم با او چالش کند و در روندی از گفتوگوی چالشی، محتوای دینی مورد نظر به سمع مخاطب دینی برسد. شکل دیگر آن میتواند به اینگونه باشد که مبلّغی سخن بگوید و مبلّغ دیگر او را نقد کند و در نتیجه، گفت وگویی بین آن دو شکل بگیرد و مخاطب در این میان بهرهی خوداَش را ببرد. با تغییر ساختار تبلیغ دینی، هم تبلیغ دینی جذّابتر میشود و هم مخاطبان رشد عقلانی بیشتری میکنند و بیشتر در باب موضوع مورد بحث تفکّر میکنند. اصولاً منازعه و گفتوگو جاذب مخاطب است و اگر بتوانیم ساختار تبلیغ را منازعهمند بکنیم، مخاطب دینی به شدّت جذب بحث خواهد شد. در تبلیغ دینی سنّتی عنصر نزاعمندی وجود ندارد.
مورد چهارم، تغییر در محتوا است. در عصر انقلاب ارتباطات و انفجار دانایی و شکستهشدن و از بین رفتن نظامهای دانایی انحصاری، میبایست در محتواهای دینی سنّتی عمیقاً و همهجانبه تجدید نظر کرد. مثلاً برای مردمی که از اسطورهاندیشی فراتر رفتهاند و عقلانی میاندیشند و عقلانی تربیت میشوند، نمیتوان تفکّر دینی اسطورهای عرضه کرد و تأثیری هم گذاشت. مثلاً پیامبرشناسی اسطورهای باید جای خود را به پیامبرشناسی عقلانی بدهد. یا در عصر بحران تفکّر متافیزیکی، محتوای تبلیغ دینی میبایست به محتوایی درونماندگار بدل شد تا بتواند مسموع واقع گردد و الّا در مخاطب چنین محتوایی درنمیگیرد و اثری نمینهد. قصد جسارت ندارم امّا لازم میدانم بگویم که بخش قابل توجّهی از عالمان دینی سنّتی ما بهکلّی از این امور بیخبراَند.
برخی بر این باورندکه حضور مخاطب دینی در مساجد و هیأتهای مذهبی کمرنگ شده است و این افراد نسبت به گذشته بسیار کم تعدادترند. تحلیل شما چیست؟ آیا با توجه به شرایط امروزجامعه میتوان از بحران مخاطب سخن گفت؟
تمامی تجربههای من و واکنشهایی که به کارها و نوشتههایم وجود داشته است، متأسّفانه نشان میدهد که سخن دینی روز به روز جذّابیت خود را بیشتر از دست میدهد و دینی سخن گفتن روز به روز دشوارتر میشود؛ یعنی اعتنای مخاطبان به سخنان دینی کمتر شده است. بهویژه تجربههای شخصیام نشان میدهد که مخاطبان جوان نسبت به کالاهای دینی بهنحو روزافزون بیاعتنا میشوند. مثلاً من تصوّر میکنم اگر کتاب "مشرکی در خانوادة پیامبر" که کتابی با محتوای تاریخی-دینی است، در دههی 1350 شمسی منتشر میشد، در طول یک سال به تیراژ چند صد هزار نسخهای میرسید، امّا اینک فکر میکنم بعد از یک سال، تیراژ آن به ده هزار نسخه هم نرسد. بسیاری از جوانان از جلسات دینی فاصله گرفتهاند و علاقهای به شنیدن مطالب و محتوای دینی ندارند. مثلاً در سفر به دزفول دوستان دزفولی گفتند که جوانان اعلام کردهاند که «برای جلسات دینیتان ما را خبر نکنید»! آنها از این ناراحت بودند که در جذب جوانان موفّق نیستند. البته این را هم باید اضافه کنم که این امر در بافتهای سنّتی و مدرن یکسان نیست. با این همه، بهنظر میرسد روندی از کاهش مخاطب دینی در کلِّ کشور در جریان است و بهویژه بهنظر میرسد جذب مخاطبان جوان اکنون کار دشواری است. دکتر علی شریعتی البته چنین کاهشی را در مخاطبان دینی در چند دهه پیش پیشبینی کرده بود. به نظراَم علاوه بر بحران جامعهپذیری دینی، کارنامهی ناموفّق نیروهای دینی در چند دههی اخیر یکی از مهمترین عوامل کاهش مخاطبان دینی در کشور ما است. این را هم اضافه کنم که من اینک بدون پژوهش تجربی نمیتوانم تأیید کنم که تعبیر "بحران مخاطب دینی" تعبیر موجّهی باشد امّا معتقداَم قطعاً میتوانیم از افول مخاطب دینی سخن بگوییم.
تعریف شما از مخاطب دینی چیست؟ آیا در جامعهی امروز ایران میتوان دستهبندی مشخصی در این مورد ارائه نمود؟
پرسش شما دو قسمت دارد: یکی تعریف مخاطب دینی و دیگری، دسته بندی مخاطبان دینی. از منظرهای مختلف میتوان مخاطب دینی را تعریف کرد. من فکر میکنم یکی از منظرهای سودمند و کارآمد منظر اقتصاد دین است. در نظریهی اقتصاد دین، من عرصهی دینی را دربردارندهی مجموعهی کنشها و تعاملات مندرج در زنجیرهی تولیدکنندهگان، عرضه کنندهگان، و مصرفکنندهگان کالاها و خدمات دینی و دیگر عوامل دخیل در این زنجیره از جمله سازمانها و گروههای دینی دانستهام. اگر از این منظر بنگریم، مخاطبان دینی همان مصرفکنندهگان کالاهای دینی هستند. بدین ترتیب، از کسی که پای منبر یک روضهخوان یا مدّاح مینشیند تا کسی که استفتا میکنم و حکمی دینی را از فقیه میپرسد و کسی که در سر کلاس درس تفسیر قرآن حاضر میشود تا بهرهی دینی ببرد، و نیز کسی که به زیارت مکانی مقدّس میرود، همهگی مخاطب دینی تعریف میشوند.
امّا قسمت دوّم پرسش شما برای من بسیار جذّاب است و موضوعی است که متأسّفانه در ایران تحقیقات تجربی در باب آن وجود ندارد. مخاطبان دینی را نیز میتوان از منظرهای مختلف دستهبندی کرد. یک راه مهم دستهبندی مخاطبان دینی، بررسی نوع دینداری است. هر نوع دینداری، مصرف دینی ویژهای را اقتضا میکند. بهعنوان مثال، اگر کسی بهنحو شریعتمدارانه دیندار باشد، دنبال کالاهای دینی خاصّی خواهد بود. کالاهای دینی مطلوب برای دیندار شریعتمدار، قطعاً با کالاهای مطلوب برای دیندار مناسکی، دیندار عارفانه، دیندار اخلاقی فردگرا، دیندار اخلاقی جماعتگرا، دیندار عاطفی-معنابخش یکسان نخواهد بود. کالاهای دینی مطلوب یکی الزاماً برای دسته ی دیگر دینداران کالای دینی مطلوبی نخواهد بود. بنابراین، یکی از راههای دستهبندی مخاطبان دینی، دستهبندی آنها از نظر نوع دینداریشان است.
راه معتبر دیگر برای دستهبندی مخاطبان دینی که با دستهبندی نخست اشتراک قابل توجّهی دارد امّا قدری متفاوت است، دستهبندی آنان از نظر سطح رشد ایمانیشان است. روانشناسی ایمان رشتهی مهمی در روانشناسی دین است که از مراحل رشد ایمانی سخن میگوید. یکی از مهمترین نظریهپردازان رشد ایمانی جیمز فولر است. بعد از فولر نیز نظریهپردازان متعددی کوشیدند کار او را تکمیل کنند. بر اساس کار این نظریه پردازان در غرب انبوهی تحقیقات تجربی انجام شده است که در همهی آنها تلاش شده است دینداران را از نظر سطح رشد ایمانی سنخ بندی کنند. البته در آرای بزرگان ادیان مختلف نیز بهنحو ابتدایی مراحل ایمانی از هم دیگر تفکیک شده است. مثلاً در فرهنگ اسلامی سخنی منسوب به امام علی هست که دینداران را به سه دستهی بزدلان، تاجران، و عاشقان تقسیم کردهاند. اما روانشناسان این بحث را بهنحو علمی دنبال کرده اند و از مراحل رشد ایمانی سخن گفتهاند. مثلاً در نظریهی فولر از هفت مرحله ی رشد ایمانی سخن گفته شده است. روشن است که دینداران را میتوان از نظر اینکه در کدام مرحله از رشد ایمانی هستند دستهبندی کرد. هر دسته از دینداران بر حسب مرحلهی ایمانیای که در آن به سر میبرند، نیازمند کالاهای دینی مخصوص به خود هستند و با مخاطبان و مصرفکنندهگان دینی دیگر متفاوتاند.
یکی از مشکلات عمدهی ما در ایران معاصر همین است که تولیدکنندهگان کالاهای دینی اصلاً نمیدانند که برای چه مخاطبی در حال ارایهی کالای دینی هستند. در پژوهشی که در باب حج داشتیم موارد جالبی را در این باره تجربه کردیم. در آنجا مثلاً برای همهی حاجیان جلسهی عزاداری میگذاشتند و ذکر مصیبت میکردند. برخی از حاجیان دانشگاهی بهشدّت معترض بودند که چرا دایماً در اینجا عزاداری برگزار میشود؟ متولّی کاروان یا روحانی کاروان هیچ درکی از این نداشت که برای یک حاجی عامی و یک حاجی دانشگاهی، برای پیر و برای جوان باید انواع و اقسام کالای دینی عرضه کند. الآن در آموزش و پرورش ما نیز همین مشکل وجود دارد. کالای دینیای که برای کودکان ابتدایی و راهنمایی ارایه می شود گاه با کالای دینی عرضه شده برای دانشآموزان متوسّطه و دانشگاهی فرق ماهوی ندارد! در تلویزیون ما نیز همین مشکل وجود دارد. در تبلیغات دینیای که سازمانهای دینی مثلاً در ماه رمضان انجام میدهند نیز همین مشکل هست؛ زیرا اصلاً چیزی به نام مخاطبشناسی دینی در ایران وجود ندارد.
راه معتبر سوّم برای دستهبندی مخاطبان دینی که باز هم با دو دستهبندی مذکور میتواند وجه اشتراکی داشته باشد، دستهبندی مخاطبان بر حسب تعلّقات و درگیریهای معرفتی آنان است. مثلاً اگر ما مخاطبان دینی را به اسطورهاندیش و عقلانیاندیش تقسیم کنیم، آنوقت نمیتوانیم برای این دو دسته کالاهای دینی یکسانی را عرضه کنیم. اینکه مخاطب دینی ما بر حسب چه نوع تفکّری میاندیشد، تعیین میکند که کدام کالای دینی برای او مطلوبتر است.
در جوامع در حال گذار، دينداري يكي از مقولههاي اجتماعي است كه دستخوش تغيير و تحولات گسترده ميشود. با فرض پذیرفتن جامعهی ایران بهعنوان یک جامعهی در حال گذار، میتوان از تغییر و تحولات اساسی دينداري در جامعه و به تبع آن ذائقهی مذهبی مخاطبان سخن گفت؟
من با تعبیر کلّیگویانهی جامعهی در حال گذار که حدود و ثغور تاریخی گذاراَش معلوم نیست، موافق نیستم. به جای آن ترجیح میدهم از جامعهی متکثّر و موزاییکیای که افراد در آن بهسرعت در حال مدرن شدن هستند، استفاده کنم. چنین جامعهای بهلحاظ دینی در حال تحوّل جدّی است. من خود آخرین بحثی که در این باره داشتم، از جزیرهای شدن دینداری در ایران سخن گفتم و گفتم که ما در عصر جزیره شدن دینداری بهسر میبریم. منظور من از کاربرد این تعبیر نیز این بود که دیگر دینداری بسیاری از افراد تامگرایانه نیست. در واقع، دینداری جزیرهای را در برابر دینداری تامگرایانه قرار میدهم. گفتم که تا آنجاییکه به زیست دینی ما و نسل ما مربوط است، دینداری ما تامگرایانه بوده است؛ به این معنا که در دینداری نسل ما دین بر همهی ابعاد زندهگی ما حکمفرما بوده است. در دینداری تامگرا دین هم در خلوت شخصی و هم در میان جمع و در روابط اجتماعی با دیگران، در زندهگی جنسی، در نوع رابطهی فرد با بدناش و زندهگیاش، در رفاقت و معاشرت با دیگران، در رابطه با طبیعت و عناصر آن، در عرصهی سیاسی و اِعمال قدرت، در کار و فعّالیت اقتصادی و خلاصه در همهجا حکمفرما بوده است و فرد معیارهای دینی را حکمفرما میکرده است و آنها را لحاظ مینموده است. در همهجا و در همه احوال معیارهای دینی در زندهگی فرد بهمنزلهی معیارهای نهایی و تعیین کننده نقش ایفا میکرده است و اگر احیاناً فرد در حالی از احوال معیارهای دینی را لحاظ نمیکرد و از آن تخطّی مینمود، احساس گناه میکرد. خودِ تجربهی درونیِ احساسِ گناه معنایش همین است که برای فرد معیارهای دینی معیار نهایی و تعیین کننده است. امّا مطالعات جدید ما در جامعهشناسی در حوزههای مختلف عیان ساخته است که امروزه برای بسیاری از افراد، وضع دگرگون شده است. مطالعات ما نشان میدهد که با نسلی از افراد مواجه هستیم که در ابعاد مختلف زندهگی آنان دیگر معیارهای دینی حکمفرما نیستند و دینداری فقط یکی از ابعاد زندهگی آنان را میسازد. مطالعات ما نشان میدهد که در رابطهی افراد با بدنشان، در روابط جنسیشان، در روابط اجتماعیشان، در تفریحات و برنامههای شادشان، در رفتار اقتصادیشان، و در دیگر ابعاد زندهگیشان دیگر دین معیارهای نهایی و تعیین کننده ارایه نمیکند، بلکه برعکس معیارهای دینی بهکلّی کنار گذاشته شدهاند. در تمامی این ابعاد، معیارهای اینجهانی و درونماندگار در حال جایگزین شدناند. با این حال، این افراد نیز هنوز دینداراَند؛ به این معنا که هنوز باورها و احوال دینی دارند و هنوز بهنحوی عبادت میکنند و راز و نیاز و دعا میکنند و خلاصه زیست دینی خاصِّ خود را دارند و با مفاهیم و نمادهای دینی درگیراَند.
روشن است که این دسته از مخاطبان دینی که بهصورت جزیرهای دینداراَند مصرف دینیشان با مخاطبان دینی تامگرا بهکلّی متفاوت است. تولیدکنندهگان دینی ما بدون توجه به این تحوّلات، کالای دینی تولید میکنند. در نتیجه، تولیدات آنان نمیتواند تولیداتی تأثیرگذار باشد. قبلاً نیز گفتهام که اغلب کالاهای دینیای که نهاد دینی سنّتی (حوزه) تولید میکند بنجل است و برای مصرف کنندهی دینی امروزی خوارک فکری و معنوی و اخلاقی مؤثّری نیست و روشن فکران دینی نیز در این چهار دهه بیشتر دربارهی دین سخن میگویند و کمتر دینی سخن میگویند. در نتیجه، کالاهای دینی مطلوب و مؤثر بسیار نادر است. وقتی به کارهای علی شریعتی یا مرتضی مطهری مینگریم، میبینیم این دو شخصیت برجستهی دیندار هم دربارهی دین و هم دینی سخن میگفتند. شریعتی هم "پدر، مادر، ما متهمیم" و "اسلامشناسی" و "تاریخ اسلام" را ارایه میکرد و هم "حج" و "نیایش" و "ابوذر، خداپرست سوسیالیست" و "کویر" و "هبوط" را. مطهری هم "خدمات متقابل ایران و اسلام" ارایه میکرد و هم "داستان راستان" را. اینک کاری به قوّتها و ضعفهای کارشان ندارم امّا آنان در دو سطح خوراک فکری و دینی تولید میکردند. آنان میدانستند که فقط نباید عالمانه دربارهی دین سخن بگویند، بلکه توجه داشتند دینی نیز سخن بگویند و علاوه بر خوراک فکری، خوراک دینی نیز ارایه کنند تا در زیست دینی بهکار مخاطبان دینیشان بیاید. شما اگر فقط در باب وجود خدا برهانهای قاطعی ارایه کنید، این مرا دیندار نخواهد کرد. در کنار این برهانها و بحث عقلانی در باب امور دینی، مخاطب دیندار به چیزی نیاز دارد که به او احوال دینی بدهد و احساس دینی و تجربهی دینی را در او پدید آورد.
اگر بخواهید میان ذائقهی مخاطب دینی امروز با سالیان قبل مقایسهای انجام دهید چه ویژگیهایی را برمی شمرید؟
مطالعات و تأمّلات من نشان میدهد که امروزه ما با نسلی از مردم و بهویژه جوانان مواجه هستیم که بهشدّت در برابر دینداری رسمی مقاومت میکند و بسیار در برابر محتواهای ارایه شده از سوی نیروها و سازمانهای آن واکنش نشان میدهد و نوعی بیزاری شدید از مقولات و محتواهای دینی رسماً ارایه شده نشان میدهد. خدایی که دینداری رسمی و نیز دین داری سنّتی در مدارس و تلویزیون و دیگر سازمانها و نهادها و منابر برای مردم و بهویژه به جوانان معرفی کرده است، خدای ترس و عذاب و غضب و گناه است و تحقیقات دانشگاهی ما نشان میدهد که بسیاری از جوانان و حتّا غیرجوانان از چنین خدایی عبور کردهاند و در حال بیرون کردن چنین خدایی از قلب و ذهنشان هستند. تاکنون دانشجویانام در تحقیقات مختلف در باب تحوّل دینداری مردم، دهها مصاحبه کردهاند و من تاکنون دهها مصاحبه با محتوایی شبیه محتوای زیر خواندهام که یک دختر دانشجوی 24 ساله آن را گفته است:
«یه زمانی خدا رو خیلی بداخلاق تصور میکردم؛ این کارو نکن خدا قهرش میآد؛ خدا اِل میکنه، بِل میکنه. اون موقع خدا رو از خودم جدا میدونستم؛ اون موقع دوگانهگی بود؛ این که خدایی باشه تو آسمونا و من بهش بگم خدایا اینجوری کن، خدایا اونجوری کن، اونم نشسته اون بالا بگه باشه، ولی الان هیچکدوم از اعتقادهای قبلی رو قبول ندارم. خدا بندههاش رو به اندازهی همدیگه دوست داره. نمیتونم این رو هضم کنم که خدا بندههاش رو مؤاخذه میکنه. کاری ندارم به اینکه به قول شما قرآن چی میگه؛ من نمیتونم این رو هضم کنم».
من دهها نمونه از اینگونه سخنان را در آرشیو مصاحبههایم دارم؛ مصاحبههایی که دانشجویانام زیر نظر من انجام دادهاند. اگر به این سخنان توجّه کنید، دو سویه دارد. یک طرف کنار نهادن نوع خاصّی از خدا است و طرف دیگر، تولّد خدایی جدید است. قسمت اوّل همان چیزی است که من از آن تحت عنوان "مرگ نوع خاصّی از خدا" سخن میگویم. نمیشود این را در فضاهای رسمی و دینی ما گفت امّا جوانان ما در قلب و وجودشان در حال کُشتی گرفتن با این خدا هستند و میخواهند این خدا را از فکر و ذهنشان حذف کنند. مسأله این است که تا این خدا کنار گذاشته نشود، خدای لطیف و مهربان و دوست و پشتیبان و حامی، جایگزین آن نمیشود. امّا مسألهی بزرگتر این است که تضمینی وجود ندارد که وقتی خدای نخست در وجود این افراد کنار نهاده شود، حتماً خدای بدیل زاده شود. مسأله اکنون این است که در تبلیغ دینی، از یک سو ضرورت دارد از نفی خدای ترس و عذاب و غضب و گناه سخن بگوییم و از سوی دیگر، باید بکوشیم باز هم نماد خدا را در ذهن و قلب مخاطبان دینی زنده نگه داریم. این دو باید به دنبال هم صورت بگیرد و چون دایماً خدای ترس و عذاب و غضب و گناه در ذهنها و دلها جا خوش کرده است، ضرورت دارد نخست این خدا را از ذهنها و دلها بیرون کنیم.
حالا در نظر بگیرید که دینداری سنّتی و بهویژه دینداری رسمی ما دایماً همین خدا را تبلیغ میکند و تلویزیون ما مثلاً جهنّم را در سریالهای خود بهتصویر میکشد! بنابراین، تبلیغ دینیِ رسماً موجود به نتایجی ضدّ دینی میانجامد. تصوّر میکنید چرا پاپ فرانسیس امروزه میگوید جهنّم وجود ندارد و "کلیسا دیگر به جهنم اعتقادی ندارد"؟! خیلی حرف عجیبی است و خیلی جای تأمّل دارد و البتّه خیلی شجاعانه است. پاپ فرانسیس فرد مهمی است. میدانیم که او آرژانتینی و متأثر از الاهیات رهاییبخش در امریکای لاتین است. او گفت که "خداوند قصد محکومیت کسی را ندارد" و "جهنم تنها کنایهای از روح تنها است". آیا روحانی دینی سنّتی ما اصلاً میتواند چنین سخنانی را تحمّل کند؟! ما به تفکّر و زبان متفاوتی برای تبلیغ دینی نیازمندیم. عالمان دینی سنّتی ما این را درنمییابند. در نتیجه، تبلیغ دینیشان در بسیاری از موارد به ضدّ دین بدل میشود.
مواجهه مخاطب دینی با محتوای ارائه شده توسط رسانهی ملی بهویژه تلویزیون جمهوری اسلامی را چگونه ارزیابی میکنید؟
این موضوع داستان غمگین کنندهای است. وقتی میلیاردها تومان خرج ساخت فیلمی اسطورهاندیشانه در باب یوسف پیامبر یا محمد رسولالله میشود، از برنامههای دینی تلویزیون که دایماً دین را با گریه و عزا و ماتم و سر و سینه زدن به تصویر میکشد و در سریالها کلّی مراسم کفن و دفن و عزاداری پخش میکند و محتوای دینی قالبی عرضه میکند و یا دین را در قالب ملودرامهایی که بدبختی و فلاکت و محرومیت را به تصویر میکشد، بهمیان میآورد و در سریالهایی مثل مختار هم تاریخ اسلام را تحریف میکند و هم اندیشهی اسطورهای ترویج میکند، و از همه بدتر چشم و گوش مردم را با انبوهی کارشناس روحانی به حدِّ اشباع میرساند، چه میتوان گفت! سطح و کیفیت محتواها و مطالب دینی تلویزیون بسیار نازل و بسیار مسألهدار است. در این مورد باید جداگانه و مفصّل سخن گفت و البته معمولاً بینتیجه و بیحاصل است و فقط غم آدمی را تازه میکند. چهگونه میتوان بدون مخاطبشناسی دینی برنامهی دینی تأثیرگذار تولید کرد؟ چهگونه میشود بدون سنجش برنامههای دینی قبلی و آسیبشناسی آنها، در تولید دینی رسانهای کامیاب و موفّق بود؟ فکر نکنید که من در باب تلویزیون خدای ناکرده سوگیری دارم و اینگونه سخن میگویم و از انصاف خارج میشوم. لطفاً به تحقیقات دیگر محقّقان در این باره مراجعه کنید تا دریابید که برنامههای دینی تلویزیون چه وضعی دارد. مثلاً به سخنان خانم دکتر راودراد در این باره نظر کنید که چنین ارزیابی کردهاند و گفتهاند صدا و سیمای ما عامل دینگریزی مردم است:
"کارکرد اصلی تلویزیون دینی ـ ایدئولوژیک برخلاف انتظار و ادعایش نه ترویج و تعمیق دین در جامعه ـ که با برنامههای مستقیم دینی آنطور که گفته شد به این هدف نائل نمیآید ـ که ترویج ناخواسته دینگریزی ـ نتیجه ناخواسته پخش برنامههای دینی مستقیم و برنامههای صرفا سرگرمکننده ـ و حفظ وضع موجود ـ به دلیل وجه ایدئولوژیک این رسانه به نفع طبقه حاکم ـ است. این در حالی است که هدف تلویزیون دینی ـ ایدئولوژیک در ظاهر ترویج و تعمیق دین در جامعه است؛ اما همانطور که گفته شد این هدف با وجه ایدئولوژیک تلویزیون در تناقض قرار گرفته و نه تنها مانع کارکرد دینی آن میشود، بلکه در جهت مخالف آن، مخاطب را به سمت دینگریزی سوق میدهد" (راودراد، 1388: 74-73).
در یک کلام، محتوای دینی در تلویزیون برای من آنقدر اهمیت دارد که معتقداَم تبلیغ دینی در تلویزیون ملّی نیازمند مرکز تحقیقات ویژهای است و تا آنجایی که من میدانم، چنین تمهیدی در تلویزیون ما هرگز وجود نداشته است. در طول این چهار دهه مسألهای به این مهمّی را سبک گرفتهاند. لاجرم نباید انتظار بیشتری داشت.
با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی امروز جامعهی ایران چه قالب و فُرمی از کار تبلیغی دینی (در رسانه، مسجد، هیئت) توان بالاتری در جذب مخاطب را دارد؟
به گمان من باید انقلابی در تبلیغ دینی ما رخ بدهد تا بتوان تبلیغ دینی تأثیرگذاری داشت. نخست قالب یا فرم تبلیغ است که باید از اساس دگرگون شود. یکی از موارد مهم، نوع رابطهی طرفین در تبلیغ دینی است. تبلیغ دینیِ سنّتیِ در حالِ حاضر موجود، یکطرفه و از بالا به پایین است؛ یعنی مبلّغ تعیینکننده است و مخاطب معمولاً شنونده است. در نتیجه، معمولاً گفتوگو و تعامل در اینگونه تبلیغ، حدِّاقلی است یا اصلاً گفتوگو و تعاملی وجود ندارد. در نتیجه، مبلّغ اصلاً درنمییابد خوراک دینی مطلوب برای مخاطب او چیست؟ مخاطبشناسی در اینگونه تبلیغ هیچ جایی ندارد. بگذارید در اینجا از تجربهای شخصی سخن بگویم. من چند بار توفیق این را یافتهام که برای مخاطب دینی سخن دینی بگویم. مثلاً در یک مورد کسی خانهای در یکی از مناطق مرفهنشین تهران ساخته بود و میخواست ولیمهای به فامیل و دوستان بدهد. بر حسب تصادف مرا دعوت کردند و من به جای روحانی برای آنان بحثی دینی ارایه کردم. تقریباً بهخاطر محتوایی که من ارایه کردم، مخاطبان غافلگیر شدند و به دو دستهی موافق و مخالف تقسیم شدند. جمعیت شامل مردان و زنان بود. بخشی از مخالفان بهسختی، تا انتها سخنان مرا تحمّل کردند. شنیدن این سخنان متفاوت برایشان آسان نبود. سپس بعد از اتمام سخنرانیام از همهگی خواستم سخنان مرا نقد کنند و مرا از نظرات خود آگاه کنند؛ چیزی که احتمالاً هرگز در محافل دینی تجربه نکرده بودند. بحثی جدّی بین مخاطبان درگرفت و مردان و زنان مختلفی در دفاع یا رد سخنان من سخن گفتند. تقریباً بخش قابل توجّهی از مخاطبان درگیر آن محتوا شده بودند. حتّا بعد از جلسه نیز افراد در کوچه با من بحث و گفتوگو کردند و این برای من خیلی باارزش بود. امّا وعظ سنّتی یکطرفه است و اصلاً کسی درگیر بحث نمیشود و روحانی یا مدّاح سخنران نیز اصلاً به مخاطب هیچ فرصتی برای اظهار نظر نمیدهد و هیچ درنمییابد که مخاطب او کیست و سخناناش چه اثری داشته است.
مورد دوّم لزوم استفاده از لوازم کمک رسانهای در تبلیغ دینی است. در تبلیغ دینیِ سنّتی لوازم کمک رسانهای وجود ندارد. در نتیجه، کلِّ تبلیغ و اثرگذاری آن به توانایی و هنرمندی مبلّغ وابسته است. لذا عناصر زمینهساز تبلیغ دینی در این گونه از تبلیغ، فقیر و بسیار محدود است و میزان جذّابیت تبلیغ بهطور بالقوّه ناچیز است. مثلاً اگر مبلّغ بتواند در لابهلای سخنرانیِ خود فیلمی نشان بدهد یا تصاویری پخش کند، تبلیغ دینی او بسیار جذّابتر و مؤثّرتر خواهد بود.
مورد سوّم، تغییر ساختار تبلیغ دینی از حالت تکمنبعی و تکپیامفرست به دو یا چندمنبعی و چندپیامفرست است. تبلیغ دینی میتواند به روش دیالکتیک (روش سقراطی) و گفتوگویی بین دو سخنران و دو مبلّغ بهطور همزمان برای مخاطبانی واحد صورت بگیرد؛ یعنی مبلّغ نخست سخن بگوید و مبلّغ دوّم با او چالش کند و در روندی از گفتوگوی چالشی، محتوای دینی مورد نظر به سمع مخاطب دینی برسد. شکل دیگر آن میتواند به اینگونه باشد که مبلّغی سخن بگوید و مبلّغ دیگر او را نقد کند و در نتیجه، گفت وگویی بین آن دو شکل بگیرد و مخاطب در این میان بهرهی خوداَش را ببرد. با تغییر ساختار تبلیغ دینی، هم تبلیغ دینی جذّابتر میشود و هم مخاطبان رشد عقلانی بیشتری میکنند و بیشتر در باب موضوع مورد بحث تفکّر میکنند. اصولاً منازعه و گفتوگو جاذب مخاطب است و اگر بتوانیم ساختار تبلیغ را منازعهمند بکنیم، مخاطب دینی به شدّت جذب بحث خواهد شد. در تبلیغ دینی سنّتی عنصر نزاعمندی وجود ندارد.
مورد چهارم، تغییر در محتوا است. در عصر انقلاب ارتباطات و انفجار دانایی و شکستهشدن و از بین رفتن نظامهای دانایی انحصاری، میبایست در محتواهای دینی سنّتی عمیقاً و همهجانبه تجدید نظر کرد. مثلاً برای مردمی که از اسطورهاندیشی فراتر رفتهاند و عقلانی میاندیشند و عقلانی تربیت میشوند، نمیتوان تفکّر دینی اسطورهای عرضه کرد و تأثیری هم گذاشت. مثلاً پیامبرشناسی اسطورهای باید جای خود را به پیامبرشناسی عقلانی بدهد. یا در عصر بحران تفکّر متافیزیکی، محتوای تبلیغ دینی میبایست به محتوایی درونماندگار بدل شد تا بتواند مسموع واقع گردد و الّا در مخاطب چنین محتوایی درنمیگیرد و اثری نمینهد. قصد جسارت ندارم امّا لازم میدانم بگویم که بخش قابل توجّهی از عالمان دینی سنّتی ما بهکلّی از این امور بیخبراَند.
برخی بر این باورندکه حضور مخاطب دینی در مساجد و هیأتهای مذهبی کمرنگ شده است و این افراد نسبت به گذشته بسیار کم تعدادترند. تحلیل شما چیست؟ آیا با توجه به شرایط امروزجامعه میتوان از بحران مخاطب سخن گفت؟
تمامی تجربههای من و واکنشهایی که به کارها و نوشتههایم وجود داشته است، متأسّفانه نشان میدهد که سخن دینی روز به روز جذّابیت خود را بیشتر از دست میدهد و دینی سخن گفتن روز به روز دشوارتر میشود؛ یعنی اعتنای مخاطبان به سخنان دینی کمتر شده است. بهویژه تجربههای شخصیام نشان میدهد که مخاطبان جوان نسبت به کالاهای دینی بهنحو روزافزون بیاعتنا میشوند. مثلاً من تصوّر میکنم اگر کتاب "مشرکی در خانوادة پیامبر" که کتابی با محتوای تاریخی-دینی است، در دههی 1350 شمسی منتشر میشد، در طول یک سال به تیراژ چند صد هزار نسخهای میرسید، امّا اینک فکر میکنم بعد از یک سال، تیراژ آن به ده هزار نسخه هم نرسد. بسیاری از جوانان از جلسات دینی فاصله گرفتهاند و علاقهای به شنیدن مطالب و محتوای دینی ندارند. مثلاً در سفر به دزفول دوستان دزفولی گفتند که جوانان اعلام کردهاند که «برای جلسات دینیتان ما را خبر نکنید»! آنها از این ناراحت بودند که در جذب جوانان موفّق نیستند. البته این را هم باید اضافه کنم که این امر در بافتهای سنّتی و مدرن یکسان نیست. با این همه، بهنظر میرسد روندی از کاهش مخاطب دینی در کلِّ کشور در جریان است و بهویژه بهنظر میرسد جذب مخاطبان جوان اکنون کار دشواری است. دکتر علی شریعتی البته چنین کاهشی را در مخاطبان دینی در چند دهه پیش پیشبینی کرده بود. به نظراَم علاوه بر بحران جامعهپذیری دینی، کارنامهی ناموفّق نیروهای دینی در چند دههی اخیر یکی از مهمترین عوامل کاهش مخاطبان دینی در کشور ما است. این را هم اضافه کنم که من اینک بدون پژوهش تجربی نمیتوانم تأیید کنم که تعبیر "بحران مخاطب دینی" تعبیر موجّهی باشد امّا معتقداَم قطعاً میتوانیم از افول مخاطب دینی سخن بگوییم.