کد مطلب : ۳۳۰۳۹
از «ترانهسرایی» تا سرودن «شعر هیئت»
محمدمهدی سیار در یکم تیر ماهِ سال 1362 در شهر فسای استان فارس متولد شدهاند، ایشان در دانشگاه امام صادق(ع) و همچنین دانشگاهِ تربیت مدرس تحصیل کردهاند و شاعر و ترانهسرا نیز هستند و همچنین در دانشگاه تدریس میکنند.
آقای سیار، لطفاً از کودکی و حالوهوای استان فارس و شیراز و تأثیر آن بر دنیای شعرِ خود برای ما صحبت کنید، و چه شد که به تهران آمدید؟
شعر برای خودش ماجرا و زندگی دارد و هر شعری دارای قصهای متفاوت است، و مانند زندگی برای هر کسی مسیر خاص خودش را طی کرده است تا آن فرد را انتخاب کند برای شاعر شدن. هنگامی که شعری توسط فردی سروده میشود، فرد بیاختیاری و غیرارادی بودنِ شعر را که یک بارقهای از فراتر رفتن از روزمرگی و عالم مادی است، حس میکند.
از مسیری که خودتان در شعر طی کردهاید برای ما بگویید. از چهزمانی شاعر شدید؟ خودتان قصد داشتید تا شعر بسرایید و یا بهصورت ناگهانی این توانایی را در خود کشف کردید؟
موردی که هر فرد ایرانی در ابتدای راه درک میکند، کشف طبع موزون در خودش است، یعنی فرد در ابتدا کشف میکند که طبع موزون دارد، و این طبع موزون اولین پله برای شروع این مسیر طولانی و پیچیده و غیر قابل پیشبینی است. طبع موزون، مقوله سخت و پیچیدهای نیست و اگر هر کسی به خودش توجه کند و از خودش بخواهد این طبع موزون را در خود پیدا خواهد کرد و خواهد توانست شعر بسراید، حتی برای کسی که تا کنون هیچ تلاشی برای سراییدن شعر انجام نداده باشد بسیار عجیب و جادویی بهنظر خواهد رسید که شاعرها چطور میتوانند کلمات را بهگونهای کنار هم بچینند تا هم جمله حالت طبیعی خودش را حفظ کند و هم دارای ریتم و وزن باشد و بتوان با آن ضرب گرفت و بهروی آن موسیقی پیاده کرد. برای برخی که تا کنون در زمینه شعرسرایی تلاشی نکردهاند سؤال پیش میآید که فردوسی چگونه توانسته است 60 هزار مصرع شاهنامه را با یک ریتم ثابت بر اساسِ فعولُ فعولُ فعولُ فعول و یک ترتیب کاملاً حسابشده از هجای کوتاه و بلند بسراید و تا به این اندازه قصه و اسطوره و افسانه و حکمت را در هم بیامیزد و حتی تعداد هجاهای آن قابل تأمل است و از همان ابتدای به نام خداوند جان و خرد از 11 هجا استفاده شده تا به آخر. هجاهای کوتاه و بلند نیز متناظر یکدیگر قرار دارند و هنگامی که ابیات آن را میخوانیم میتوانیم ریتم آن را بنوازیم. ترانهسرایی برای من نیز توسط ریتم شروع شد.
ترانهسرایی از جایی برای من جدی شد که یک معلم پرورشی اهل فسا که قاری قرآن و مداح اهلبیت(ع) و باسواد نیز بود و هماکنون استاد دانشگاه است، در یک جلسه شعری که من بهصورت اتفاقی بههمراه یکی از دوستانم در آن حضور پیدا کردم، قبل از آن نیز گاهی شعر میسرودم و اوایل مقطع راهنمایی بودم که بر اساس همان ریتم و وزن شاهنامه شعر میسرودم و حس میکردم که میتوانم این ریتم را ادامه دهم، برای آقای محمد حسین تقوایی که بهتازگی معلم شده بودند و آن جلسه شعر را میگرداندند شعرهایم را خواندم و ایشان به وزنِ نادرستِ یکی از شعرها اشاره کردند و فرمودند که "اگر قصد داری وزنِ شعرهایت درست باشد از تنبک استفاده کن و ریتمِ آن را بنواز". با همین سرنخی که به من دادند شعله سرودنِ شعر در من گر گرفت و تقریباً در سرودنِ شعر راه افتادم و در سن 13ــ12سالگی بهصورت جدیتر این مقوله را دنبال کردم و وارد دنیایی شدم که در ابتدا تصور میکردم بخشی از زندگیِ من است اما شعر بهگونهای است که بهمرور دایره دوستانی را که با آنها رفتوآمد داری مشخص میکند و دایره مطالعات را نیز مشخص میکند که چه کتابهایی بخوانی و دایره همه ارتباطات و روابط را تعیین میکند و کمکم دیگران فرد را بهعنوان شاعر میشناسند. بهخاطر دارم اواخر دوره راهنمایی و اوایل دبیرستان بودم که در همان انجمن کوچکی که در زاهدشهر که نیم ساعت با شهر فسا فاصله دارد، بنا بر این شد تا شب شعر بزرگی در شهر راهاندازی کنیم و مسئول انجمن مجریِ آن شد و من نیز کمک مجری. پس از آن بود که دیگر ما را در شهر به شاعری میشناختند. اتفاق مهمی که برای من رخ داد این بود که در همان ابتدای راه موفقیتهای ملی با من همراه شدند. در سال اول دبیرستان یکی از اولین شعرهایی که سروده بودم در مسابقات دانشآموزی کشوری رتبه اول را کسب کرد که در کتاب «بیخوابی عمیق» نیز بهچاپ رسیده است. قبل از آن، چند مورد رباعی سروده بودم اما این شعر از اولین اشعارِ بلند من بود. پس از آن دیگر در سرودههایم، خبری از قطعه نبود تا کتابِ رودخانی که در آن یک قطعه کوتاه موجود است، شعری که جایزه گرفت. «مالک رسیده است به آن خیمه سیاه تنها 3 چهار گام، نه این گام آخر است» ماجرای رسیدن مالک اشتر به خیمه سیاه در جنگ صفین که بسیار ماجرای دراماتیکی است و زمانی که من آن را سرودم، هنوز سریال امام علی(ع) ساخته نشده بود. این ماجرا بسیار شگفتانه و شاعرانه است، مالک اشتر میفرمایند «که من با شمشیرم چوبهای خیمه معاویه را میزدم و یکمرتبه از خود سپاه امیرالمؤمنین بهقدری حضرت را تحت فشار قرار دادند که حضرت خودشان دستور بازگشت میدهند». در این اتفاق، هم حماسه وجود دارد و هم تراژدی و هم تاریخ، و بسیار عجیب و غریب است که پیغامِ بازگشت به فرماندهای برسد که تا مقابل خیمه دشمن رسیده است.
مالک رسیده است به آن خیمه سیاه
تنها 3 چهار گام، نه این گام آخر است
اما صدای کیست که از دور میرسد
گویا صدای نالهی برگرد اشتر است
این نالهی ضعیف و گرفته ازآنِ کیست
من باورم نمیشود از حلق حیدر است
مالک رها کن آن سوی میدان و بازگرد
این سو پر از معاویههای مکرر است
این کوفیان فریب که را خوردهاند
هان از شام نیز روز تو کوفه سیهتر است
امروز پاره پارهی قرآن بهنیزههاست
فردا سری که قاریِ آیات پرپر است
حتی عدیل طاقت عدلم نداردا
من یوسفم که است با من برادر است
من یوسفم تو یوسف بیچاه دیدهای؟
این چاههای کوفه عجب گریهپرور است
شعری که برای شما خواندم را 20 سال پیش در حدود سال 76ــ75 سرودم و بهلطف خدا در مسابقات دانشآموزی که استاد خلیل عمرانی از مدیران برگزاری آن رقابتها بودند بسیار این شعر را پسندیده بودند و در نهایت اعلام کردند که این شعر رتبه اول را در کشور کسب کرده است. قدری گذشت و سرودن شعر برایم جدیتر شد و فضای شعری که در فسا در آن زمان حاکم بود بسیار فضای پویا و خوبی بود. در انجمن هفت، هشت، ده نفری که در زاهدشهر تشکیل داده بودیم، از شاعر سپیدسرای روشنفکر در آن حضور داشتند تا غزلسرای با سبک مدرن و کهنسرا، در واقع تمامی گرایشات فکری و ادبی مختلف در آن انجمنِ چندنفری، حضور داشتند و یکدیگر را نقد میکردیم و به یکدیگر کتاب معرفی میکردیم.
در مقطع دبیرستان به چهرشتهای مشغول بودید؟
ــ مدرسهای که من محصل آن بودم رشته انسانی نداشت و در آن مدرسه فقط میتوانستیم در رشته ریاضی و تجربی تحصیل کنیم و من در آن زمان رشته ریاضی را انتخاب کردم.
چهاتفاقی رخ داد که از رشته ریاضی به فلسفه تغییر رشته دادید؟
ــ من به ریاضی و علوم جدید مانند فیزیک علاقه زیادی داشتم و همچنان نیز علاقه دارم. وقتی کنکور دادم نیز رشته مهندسی برق قبول شدم و بهصورت همزمان به فلسفه نیز علاقه داشتم.
آیا توسط مطالعات فلسفی به فلسفه علاقهمند شدید؟
بله. پدر من معلم است و در رشته معارف اسلامی تحصیل کرده بود و از بخت من در منزل یک قفسه پر از کتاب داشتیم. یک دوره کامل از کتابهای شهید مطهری، یک مجموعه کاملِ حدیثی شیعه، چند دوره تفسیر المیزان و نمونه و... در منزل بود و بعد از فوتبال، یکی از سرگرمیهای من کتاب بود. به فلسفه علاقهمند شدم و معتقد بودم که فلسفه دانش بسیار مهمی است و تنها دانشی که ارزش دارد تا عمرمان را برای آن صرف کنیم دانش فلسفه است. در یک رفت و برگشتهایی هم در دانشگاه امام صادقِ تهران در رشته فلسفه ثبتنام کردم. دانشگاه امام صادق(ع) تنها دانشگاهی بود که این امکان در آن وجود داشت تا بتوانیم با دیپلم ریاضی در رشته فلسفه تحصیل کنیم. و هم در دانشگاه شهید عباسپور، دانشگاه صنعت آب و برق در رشته برق ثبتنام کردم. در دانشگاه امام صادق به من گفتند که میتوانیم یک نیمسال در رشته مورد نظر تحصیل کنیم و اگر بعد از این نیم سال به آن رشته علاقهمند نشدیم امکان انصراف وجود دارد و میتوانیم به همان رشتهای که در کنکور قبول شدیم بپردازیم. من با تصور این موضوع در همان دانشگاه امام صادق به تحصیل پرداختم و به رشته فلسفه علاقهمند شدم.
آشنایی شما با آقای مطیعی و آقای عرفانپور از همان ابتدای مسیر شکل گرفت و یا بعدها این ارتباطِ کاری و شعری شکل گرفت؟
قبل از ورود به دانشگاه تصمیم داشتم که وارد هر دانشگاهی که شدم یک انجمن ادبی تشکیل دهم اما وارد دانشگاه امام صادق که شدم در همان ابتدا یک پلاکارد دیدم که در آن خطاب به فاضل نظری، علیمحمد مؤدب و سیدرضا محمدی و فکر کنم مهدی عابدی تبریک گفته شده بود بابت برگزیده شدن در جشنواره سراسری شبهای شهریور که در آن زمان برگزار میشد. شبهای شهریور یک جشنواره ملی بود و از مهمترین جشنوارههای جوان کشور بهحساب میآمد. متوجه شدم که در آن دانشگاه 3 یا 4 شاعر خوب وجود دارد که از میان آنها سیدرضا محمدی را در رقابتهای دانشآموزی در یزد دیده بودم، او متولد افغانستان و پسر بسیار خوشتیپی بود که غزلهای پخته و شگفتانگیزی میسرود و در آن زمان صفحه شعر سروش جوان را سیدرضا محمدی اداره میکرد و میدیدم که شعرها را بهخوبی نقد میکند. بعدها متوجه شدم که اشعارِ آن 2 یا سه نفر دیگر نیز برای اولین بار در صفحه شعر سروش جوان بهچاپ رسیده است. همان شب اول در دانشگاه متوجه شدم که با شاعر و ترانهسرای بسیار خوبی بهنام سید حسین متولیان، همدوره هستم و پس از آشنایی با ایشان تا صبح مشغول به خواندن شعر بودیم. در آن زمان کتاب قیصر بهنام گلها همه آفتابگردانند بهتازگی بهچاپ رسیده بود و سید حسین متولیان کتاب قیصر را از نمایشگاه خریده بود. کتاب از تو تنها همی از مهدی عابدی نیز بهچاپ رسیده بود و من و حسین تا صبح به خواندن آنها و خواندن اشعار خودمان مشغول شدیم. علیمحمد مؤدب و فاضل نظری و مهدی عابدی و سیدرضا محمدی و همگی دانشجوی دانشگاه امام صادق بودند. میان این جمع از هیچ یک از آنها بهجز مهدی عابدی هنوز کتابی بهچاپ نرسیده بود و گاهی اشعار آنها در مطبوعات منتشر میشد. در همان سالها با هم در ارتباط بودیم و شبنشینیها داشتیم.
آقای سیار، لطفاً از کودکی و حالوهوای استان فارس و شیراز و تأثیر آن بر دنیای شعرِ خود برای ما صحبت کنید، و چه شد که به تهران آمدید؟
شعر برای خودش ماجرا و زندگی دارد و هر شعری دارای قصهای متفاوت است، و مانند زندگی برای هر کسی مسیر خاص خودش را طی کرده است تا آن فرد را انتخاب کند برای شاعر شدن. هنگامی که شعری توسط فردی سروده میشود، فرد بیاختیاری و غیرارادی بودنِ شعر را که یک بارقهای از فراتر رفتن از روزمرگی و عالم مادی است، حس میکند.
از مسیری که خودتان در شعر طی کردهاید برای ما بگویید. از چهزمانی شاعر شدید؟ خودتان قصد داشتید تا شعر بسرایید و یا بهصورت ناگهانی این توانایی را در خود کشف کردید؟
موردی که هر فرد ایرانی در ابتدای راه درک میکند، کشف طبع موزون در خودش است، یعنی فرد در ابتدا کشف میکند که طبع موزون دارد، و این طبع موزون اولین پله برای شروع این مسیر طولانی و پیچیده و غیر قابل پیشبینی است. طبع موزون، مقوله سخت و پیچیدهای نیست و اگر هر کسی به خودش توجه کند و از خودش بخواهد این طبع موزون را در خود پیدا خواهد کرد و خواهد توانست شعر بسراید، حتی برای کسی که تا کنون هیچ تلاشی برای سراییدن شعر انجام نداده باشد بسیار عجیب و جادویی بهنظر خواهد رسید که شاعرها چطور میتوانند کلمات را بهگونهای کنار هم بچینند تا هم جمله حالت طبیعی خودش را حفظ کند و هم دارای ریتم و وزن باشد و بتوان با آن ضرب گرفت و بهروی آن موسیقی پیاده کرد. برای برخی که تا کنون در زمینه شعرسرایی تلاشی نکردهاند سؤال پیش میآید که فردوسی چگونه توانسته است 60 هزار مصرع شاهنامه را با یک ریتم ثابت بر اساسِ فعولُ فعولُ فعولُ فعول و یک ترتیب کاملاً حسابشده از هجای کوتاه و بلند بسراید و تا به این اندازه قصه و اسطوره و افسانه و حکمت را در هم بیامیزد و حتی تعداد هجاهای آن قابل تأمل است و از همان ابتدای به نام خداوند جان و خرد از 11 هجا استفاده شده تا به آخر. هجاهای کوتاه و بلند نیز متناظر یکدیگر قرار دارند و هنگامی که ابیات آن را میخوانیم میتوانیم ریتم آن را بنوازیم. ترانهسرایی برای من نیز توسط ریتم شروع شد.
ترانهسرایی از جایی برای من جدی شد که یک معلم پرورشی اهل فسا که قاری قرآن و مداح اهلبیت(ع) و باسواد نیز بود و هماکنون استاد دانشگاه است، در یک جلسه شعری که من بهصورت اتفاقی بههمراه یکی از دوستانم در آن حضور پیدا کردم، قبل از آن نیز گاهی شعر میسرودم و اوایل مقطع راهنمایی بودم که بر اساس همان ریتم و وزن شاهنامه شعر میسرودم و حس میکردم که میتوانم این ریتم را ادامه دهم، برای آقای محمد حسین تقوایی که بهتازگی معلم شده بودند و آن جلسه شعر را میگرداندند شعرهایم را خواندم و ایشان به وزنِ نادرستِ یکی از شعرها اشاره کردند و فرمودند که "اگر قصد داری وزنِ شعرهایت درست باشد از تنبک استفاده کن و ریتمِ آن را بنواز". با همین سرنخی که به من دادند شعله سرودنِ شعر در من گر گرفت و تقریباً در سرودنِ شعر راه افتادم و در سن 13ــ12سالگی بهصورت جدیتر این مقوله را دنبال کردم و وارد دنیایی شدم که در ابتدا تصور میکردم بخشی از زندگیِ من است اما شعر بهگونهای است که بهمرور دایره دوستانی را که با آنها رفتوآمد داری مشخص میکند و دایره مطالعات را نیز مشخص میکند که چه کتابهایی بخوانی و دایره همه ارتباطات و روابط را تعیین میکند و کمکم دیگران فرد را بهعنوان شاعر میشناسند. بهخاطر دارم اواخر دوره راهنمایی و اوایل دبیرستان بودم که در همان انجمن کوچکی که در زاهدشهر که نیم ساعت با شهر فسا فاصله دارد، بنا بر این شد تا شب شعر بزرگی در شهر راهاندازی کنیم و مسئول انجمن مجریِ آن شد و من نیز کمک مجری. پس از آن بود که دیگر ما را در شهر به شاعری میشناختند. اتفاق مهمی که برای من رخ داد این بود که در همان ابتدای راه موفقیتهای ملی با من همراه شدند. در سال اول دبیرستان یکی از اولین شعرهایی که سروده بودم در مسابقات دانشآموزی کشوری رتبه اول را کسب کرد که در کتاب «بیخوابی عمیق» نیز بهچاپ رسیده است. قبل از آن، چند مورد رباعی سروده بودم اما این شعر از اولین اشعارِ بلند من بود. پس از آن دیگر در سرودههایم، خبری از قطعه نبود تا کتابِ رودخانی که در آن یک قطعه کوتاه موجود است، شعری که جایزه گرفت. «مالک رسیده است به آن خیمه سیاه تنها 3 چهار گام، نه این گام آخر است» ماجرای رسیدن مالک اشتر به خیمه سیاه در جنگ صفین که بسیار ماجرای دراماتیکی است و زمانی که من آن را سرودم، هنوز سریال امام علی(ع) ساخته نشده بود. این ماجرا بسیار شگفتانه و شاعرانه است، مالک اشتر میفرمایند «که من با شمشیرم چوبهای خیمه معاویه را میزدم و یکمرتبه از خود سپاه امیرالمؤمنین بهقدری حضرت را تحت فشار قرار دادند که حضرت خودشان دستور بازگشت میدهند». در این اتفاق، هم حماسه وجود دارد و هم تراژدی و هم تاریخ، و بسیار عجیب و غریب است که پیغامِ بازگشت به فرماندهای برسد که تا مقابل خیمه دشمن رسیده است.
مالک رسیده است به آن خیمه سیاه
تنها 3 چهار گام، نه این گام آخر است
اما صدای کیست که از دور میرسد
گویا صدای نالهی برگرد اشتر است
این نالهی ضعیف و گرفته ازآنِ کیست
من باورم نمیشود از حلق حیدر است
مالک رها کن آن سوی میدان و بازگرد
این سو پر از معاویههای مکرر است
این کوفیان فریب که را خوردهاند
هان از شام نیز روز تو کوفه سیهتر است
امروز پاره پارهی قرآن بهنیزههاست
فردا سری که قاریِ آیات پرپر است
حتی عدیل طاقت عدلم نداردا
من یوسفم که است با من برادر است
من یوسفم تو یوسف بیچاه دیدهای؟
این چاههای کوفه عجب گریهپرور است
شعری که برای شما خواندم را 20 سال پیش در حدود سال 76ــ75 سرودم و بهلطف خدا در مسابقات دانشآموزی که استاد خلیل عمرانی از مدیران برگزاری آن رقابتها بودند بسیار این شعر را پسندیده بودند و در نهایت اعلام کردند که این شعر رتبه اول را در کشور کسب کرده است. قدری گذشت و سرودن شعر برایم جدیتر شد و فضای شعری که در فسا در آن زمان حاکم بود بسیار فضای پویا و خوبی بود. در انجمن هفت، هشت، ده نفری که در زاهدشهر تشکیل داده بودیم، از شاعر سپیدسرای روشنفکر در آن حضور داشتند تا غزلسرای با سبک مدرن و کهنسرا، در واقع تمامی گرایشات فکری و ادبی مختلف در آن انجمنِ چندنفری، حضور داشتند و یکدیگر را نقد میکردیم و به یکدیگر کتاب معرفی میکردیم.
در مقطع دبیرستان به چهرشتهای مشغول بودید؟
ــ مدرسهای که من محصل آن بودم رشته انسانی نداشت و در آن مدرسه فقط میتوانستیم در رشته ریاضی و تجربی تحصیل کنیم و من در آن زمان رشته ریاضی را انتخاب کردم.
چهاتفاقی رخ داد که از رشته ریاضی به فلسفه تغییر رشته دادید؟
ــ من به ریاضی و علوم جدید مانند فیزیک علاقه زیادی داشتم و همچنان نیز علاقه دارم. وقتی کنکور دادم نیز رشته مهندسی برق قبول شدم و بهصورت همزمان به فلسفه نیز علاقه داشتم.
آیا توسط مطالعات فلسفی به فلسفه علاقهمند شدید؟
بله. پدر من معلم است و در رشته معارف اسلامی تحصیل کرده بود و از بخت من در منزل یک قفسه پر از کتاب داشتیم. یک دوره کامل از کتابهای شهید مطهری، یک مجموعه کاملِ حدیثی شیعه، چند دوره تفسیر المیزان و نمونه و... در منزل بود و بعد از فوتبال، یکی از سرگرمیهای من کتاب بود. به فلسفه علاقهمند شدم و معتقد بودم که فلسفه دانش بسیار مهمی است و تنها دانشی که ارزش دارد تا عمرمان را برای آن صرف کنیم دانش فلسفه است. در یک رفت و برگشتهایی هم در دانشگاه امام صادقِ تهران در رشته فلسفه ثبتنام کردم. دانشگاه امام صادق(ع) تنها دانشگاهی بود که این امکان در آن وجود داشت تا بتوانیم با دیپلم ریاضی در رشته فلسفه تحصیل کنیم. و هم در دانشگاه شهید عباسپور، دانشگاه صنعت آب و برق در رشته برق ثبتنام کردم. در دانشگاه امام صادق به من گفتند که میتوانیم یک نیمسال در رشته مورد نظر تحصیل کنیم و اگر بعد از این نیم سال به آن رشته علاقهمند نشدیم امکان انصراف وجود دارد و میتوانیم به همان رشتهای که در کنکور قبول شدیم بپردازیم. من با تصور این موضوع در همان دانشگاه امام صادق به تحصیل پرداختم و به رشته فلسفه علاقهمند شدم.
آشنایی شما با آقای مطیعی و آقای عرفانپور از همان ابتدای مسیر شکل گرفت و یا بعدها این ارتباطِ کاری و شعری شکل گرفت؟
قبل از ورود به دانشگاه تصمیم داشتم که وارد هر دانشگاهی که شدم یک انجمن ادبی تشکیل دهم اما وارد دانشگاه امام صادق که شدم در همان ابتدا یک پلاکارد دیدم که در آن خطاب به فاضل نظری، علیمحمد مؤدب و سیدرضا محمدی و فکر کنم مهدی عابدی تبریک گفته شده بود بابت برگزیده شدن در جشنواره سراسری شبهای شهریور که در آن زمان برگزار میشد. شبهای شهریور یک جشنواره ملی بود و از مهمترین جشنوارههای جوان کشور بهحساب میآمد. متوجه شدم که در آن دانشگاه 3 یا 4 شاعر خوب وجود دارد که از میان آنها سیدرضا محمدی را در رقابتهای دانشآموزی در یزد دیده بودم، او متولد افغانستان و پسر بسیار خوشتیپی بود که غزلهای پخته و شگفتانگیزی میسرود و در آن زمان صفحه شعر سروش جوان را سیدرضا محمدی اداره میکرد و میدیدم که شعرها را بهخوبی نقد میکند. بعدها متوجه شدم که اشعارِ آن 2 یا سه نفر دیگر نیز برای اولین بار در صفحه شعر سروش جوان بهچاپ رسیده است. همان شب اول در دانشگاه متوجه شدم که با شاعر و ترانهسرای بسیار خوبی بهنام سید حسین متولیان، همدوره هستم و پس از آشنایی با ایشان تا صبح مشغول به خواندن شعر بودیم. در آن زمان کتاب قیصر بهنام گلها همه آفتابگردانند بهتازگی بهچاپ رسیده بود و سید حسین متولیان کتاب قیصر را از نمایشگاه خریده بود. کتاب از تو تنها همی از مهدی عابدی نیز بهچاپ رسیده بود و من و حسین تا صبح به خواندن آنها و خواندن اشعار خودمان مشغول شدیم. علیمحمد مؤدب و فاضل نظری و مهدی عابدی و سیدرضا محمدی و همگی دانشجوی دانشگاه امام صادق بودند. میان این جمع از هیچ یک از آنها بهجز مهدی عابدی هنوز کتابی بهچاپ نرسیده بود و گاهی اشعار آنها در مطبوعات منتشر میشد. در همان سالها با هم در ارتباط بودیم و شبنشینیها داشتیم.
شهرستان ادب برای چهسالی است؟
ــ من در سال 81 وارد دانشگاه شدم و شهرستان ادب برای بعد از ورود من به دانشگاه است. شب شعرهای خودمانی داشتیم و جلسه شعر هفتگی بهراه انداختیم که فضای خوبی در دانشگاه داشت و دانشگاه امام صادق معروف شده بود به اینکه یکی از قطبهای شعر کشور است. آقای مؤدب در شعر سپید حرف اول را میزد و در همان سالها کتاب او برگزیده کتاب سال شعر جوان شد و جایزه قیصر امینپور را گرفت. فاضل نیز در غزل بهخوبی کار میکرد و غزلهای او بهصورت دهان به دهان در انجمنهای تهران میچرخید. مهدی عابدی نیز غزلهای بسیار خوبی داشت، سید رضا محمدی هم در مثنوی و هم در غزل معروف بود.
آیا هیئت میثاق در آن سالها شکل گرفته بود؟
میثم مطیعی همورودی من در سال 81 بود و باهم همکلاس شدیم و بهخاطر دارم که اگر میخواستیم در اتاقهای خوابگاه دور هم جمع شویم و با همدورهایهای خودمان مراسم کوچکی برگزار کنیم آقای مطیعی دعایی میخواندند و مشخص بود که چه صدای گرمی دارد و برای همه روشن بود که ایشان بهعنوان یک مداح، آیندهدار هستند. در مسجد دانشگاه نیز میخواندند. هیئت میثاق در آن زمان وجود داشت لیکن یک هیئت دانشجویی متعلق به بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق بود و در دانشگاه برای ورود مردم بسته بود. هیئت میثاق یک هیئت داخلی خیلی محدود بود، و پس از مدتی که گسترده شده بود واحد خواهران نیز میتوانستند در این هیئت حضور بههم برسانند. ورود به دانشگاه امام صادق برای خود ما هم سخت بود زیرا دارای یک محیط خاص و دستنخورده بود و بهحدی سختگیری زیاد بود که حتی در دورههای قبل از ما برای خروج از دانشگاه نیاز به مجوز بود و اینکه درب دانشگاه بهروی مردم برای حضور در هیئت باز شود کاری بس دشوار و دور از انتظار بود. البته در شبهای قدر درب دانشگاه برای ورود عموم باز بود. حوالی سال 86 بود که تصمیم گرفتند تا ورود عموم را به هیئت آزاد بگذارند.
سرودن شعر هیئت را از چهزمانی آغاز کردید؟
ــ من هراز گاهی شعر آئینی میسرودم ولی بهجز آقای مطیعی فرد دیگری آنها را نخوانده بود. اولین کاری که آقای مطیعی از من خواندند یک غزل در باب امام رضا(ع) بود که در زمان ولادت امام رضا در جمع کوچکی به ایشان دادم و ایشان آن را خواند. بهصورت تخصصی شعر برای هیئت نسروده بودم و فضای شعری من فضای متفاوتی بود و بیشتر غزل میسرودم.
چرا برخی از اشعارتان را در قالب کتاب بهچاپ نمیرسانید؟ در رابطه با سبک و سیاق اشعارتان با توجه به ژانرهای مختلف آن نیز توضیح دهید.
فضای اصلی که من بهعنوان شاعر دنبال میکردم با هدف همنشین شدن با موسیقی چه بهلحاظ مداحی و چه بهلحاظ آهنگ نبوده است. من گاهی شعر سپید و نیمایی نیز میگویم گاهی رباعی و غزل میسرایم، و آنها را فقط برای خوانده شدن در قالب کتاب و یا خوانده شدن در جمع شب شعر سرودهام. لیکن زمانی که فردی را بهعنوان شاعر میشناسند انتظار میرود تا اشعاری برای خواندن در قالب آهنگ نیز داشته باشد و من سالها در برابر این مسئله به مقابله پرداختم. من از سال 76 بهصورت جدی شعر میسرودم و اولین کاری که از من خوانده شد در سال 88 بود و بهمدت 12 سال هیچ کسی هیچ ترانه و تصنیفی از من نشنیده بود در صورتی که از من درخواستهای زیادی در این زمینه میشد. من ترانه را مانند بسیاری از شعرای دیگر در قالب شعر نمیشناختم و آن را درجه دیگری از شعر میدانستم که معتقد بودم خودم نباید به آن ورود کنم و برای آن وقت بگذارم و فقط باید بهصورت جدی شعر بنویسم، مداحی نیز بههمچنین، اولین نوحهای که از من خوانده شده در سال 84 بوده است با اینکه تا آن زمان بسیار غزل مرثیهای و شعر آئینی سروده بودم اما هیچ کدام در قالب نوحه نبود.
بهجز آن جایزه کشوری در دوران دانشآموزی جوایز دیگری کسب کردید؟
در سال اول دانشگاه، در جشنواره شب شهریور شعری برای امام زمان(عج) سرودم و اول شدم، آن شعر در کتاب حق السکوت بهچاپ رسیده است. حریر نور غریبش بر این رواق میفتد/ اگرچه ماه شبی چند در محاق میفتد/ تو بایدی و یقینی نه اتفاقی و شاید/ تو سرنوشت زمینی که اتفاق میافتد/ ... بهار میرسد اما چه فرق میکند آیا برای شاخه خشکی که در اجاق میافتد. مالک در سالهای بسیار دور برایش آن اتفاق افتاده بود و در دوران انقلاب آن مسئله را بسیار مثال میزدند و هر بار در مطبوعات و در محافل سیاسی شعر مالک من را میخوانند و ما همان حالت را داریم مدام به نقطه پیروزی میرسیم لیکن مجبور میشویم پا پس بکشیم، به همین خاطر است که شعر مالک تا کنون زنده مانده و جوایز زیادی برده است. فردی در رابطه با شعر من میگفت که این مانند همان تیری است که آرش رها کرده بود و تیر همینجوری خودش میرفت، این شعر نیز خودش میرود و در هر جشنوارهای که میتواند مقام کسب میکند. در جشنوارههای دانشجویی و یا ملی در سالهای اول و دوم دانشگاه که برگزار میشد خود به خود یک تقدیری از این شعر بهعمل میآمد حتی اگر من شعرم را نمیفرستادم در این جشنوارهها، فرد دیگری با نام خودش ارسال میکرد و خبر انجام این کار به گوش من میرسید، در یکی از مطبوعات با نام فرد دیگری بهعنوان سرمقاله چاپ شده بود که نام آن بعدها اصلاح شد. اخیراً نامهای بین دو چهره سیاسی ردوبدل شده بود و حسین شریعتمداری طی نامهای به احمد توکلی گفته بودند که "قرار بوده شعری برایت بفرستم و اکنون با توجه به وضعیت حاکم شعر را ارسال میکنم" و شعر مالک را فرستادند و هر دو بزرگوار نسبت به این شعر بسیار لطف داشتند.
ــ من در سال 81 وارد دانشگاه شدم و شهرستان ادب برای بعد از ورود من به دانشگاه است. شب شعرهای خودمانی داشتیم و جلسه شعر هفتگی بهراه انداختیم که فضای خوبی در دانشگاه داشت و دانشگاه امام صادق معروف شده بود به اینکه یکی از قطبهای شعر کشور است. آقای مؤدب در شعر سپید حرف اول را میزد و در همان سالها کتاب او برگزیده کتاب سال شعر جوان شد و جایزه قیصر امینپور را گرفت. فاضل نیز در غزل بهخوبی کار میکرد و غزلهای او بهصورت دهان به دهان در انجمنهای تهران میچرخید. مهدی عابدی نیز غزلهای بسیار خوبی داشت، سید رضا محمدی هم در مثنوی و هم در غزل معروف بود.
آیا هیئت میثاق در آن سالها شکل گرفته بود؟
میثم مطیعی همورودی من در سال 81 بود و باهم همکلاس شدیم و بهخاطر دارم که اگر میخواستیم در اتاقهای خوابگاه دور هم جمع شویم و با همدورهایهای خودمان مراسم کوچکی برگزار کنیم آقای مطیعی دعایی میخواندند و مشخص بود که چه صدای گرمی دارد و برای همه روشن بود که ایشان بهعنوان یک مداح، آیندهدار هستند. در مسجد دانشگاه نیز میخواندند. هیئت میثاق در آن زمان وجود داشت لیکن یک هیئت دانشجویی متعلق به بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق بود و در دانشگاه برای ورود مردم بسته بود. هیئت میثاق یک هیئت داخلی خیلی محدود بود، و پس از مدتی که گسترده شده بود واحد خواهران نیز میتوانستند در این هیئت حضور بههم برسانند. ورود به دانشگاه امام صادق برای خود ما هم سخت بود زیرا دارای یک محیط خاص و دستنخورده بود و بهحدی سختگیری زیاد بود که حتی در دورههای قبل از ما برای خروج از دانشگاه نیاز به مجوز بود و اینکه درب دانشگاه بهروی مردم برای حضور در هیئت باز شود کاری بس دشوار و دور از انتظار بود. البته در شبهای قدر درب دانشگاه برای ورود عموم باز بود. حوالی سال 86 بود که تصمیم گرفتند تا ورود عموم را به هیئت آزاد بگذارند.
سرودن شعر هیئت را از چهزمانی آغاز کردید؟
ــ من هراز گاهی شعر آئینی میسرودم ولی بهجز آقای مطیعی فرد دیگری آنها را نخوانده بود. اولین کاری که آقای مطیعی از من خواندند یک غزل در باب امام رضا(ع) بود که در زمان ولادت امام رضا در جمع کوچکی به ایشان دادم و ایشان آن را خواند. بهصورت تخصصی شعر برای هیئت نسروده بودم و فضای شعری من فضای متفاوتی بود و بیشتر غزل میسرودم.
چرا برخی از اشعارتان را در قالب کتاب بهچاپ نمیرسانید؟ در رابطه با سبک و سیاق اشعارتان با توجه به ژانرهای مختلف آن نیز توضیح دهید.
فضای اصلی که من بهعنوان شاعر دنبال میکردم با هدف همنشین شدن با موسیقی چه بهلحاظ مداحی و چه بهلحاظ آهنگ نبوده است. من گاهی شعر سپید و نیمایی نیز میگویم گاهی رباعی و غزل میسرایم، و آنها را فقط برای خوانده شدن در قالب کتاب و یا خوانده شدن در جمع شب شعر سرودهام. لیکن زمانی که فردی را بهعنوان شاعر میشناسند انتظار میرود تا اشعاری برای خواندن در قالب آهنگ نیز داشته باشد و من سالها در برابر این مسئله به مقابله پرداختم. من از سال 76 بهصورت جدی شعر میسرودم و اولین کاری که از من خوانده شد در سال 88 بود و بهمدت 12 سال هیچ کسی هیچ ترانه و تصنیفی از من نشنیده بود در صورتی که از من درخواستهای زیادی در این زمینه میشد. من ترانه را مانند بسیاری از شعرای دیگر در قالب شعر نمیشناختم و آن را درجه دیگری از شعر میدانستم که معتقد بودم خودم نباید به آن ورود کنم و برای آن وقت بگذارم و فقط باید بهصورت جدی شعر بنویسم، مداحی نیز بههمچنین، اولین نوحهای که از من خوانده شده در سال 84 بوده است با اینکه تا آن زمان بسیار غزل مرثیهای و شعر آئینی سروده بودم اما هیچ کدام در قالب نوحه نبود.
بهجز آن جایزه کشوری در دوران دانشآموزی جوایز دیگری کسب کردید؟
در سال اول دانشگاه، در جشنواره شب شهریور شعری برای امام زمان(عج) سرودم و اول شدم، آن شعر در کتاب حق السکوت بهچاپ رسیده است. حریر نور غریبش بر این رواق میفتد/ اگرچه ماه شبی چند در محاق میفتد/ تو بایدی و یقینی نه اتفاقی و شاید/ تو سرنوشت زمینی که اتفاق میافتد/ ... بهار میرسد اما چه فرق میکند آیا برای شاخه خشکی که در اجاق میافتد. مالک در سالهای بسیار دور برایش آن اتفاق افتاده بود و در دوران انقلاب آن مسئله را بسیار مثال میزدند و هر بار در مطبوعات و در محافل سیاسی شعر مالک من را میخوانند و ما همان حالت را داریم مدام به نقطه پیروزی میرسیم لیکن مجبور میشویم پا پس بکشیم، به همین خاطر است که شعر مالک تا کنون زنده مانده و جوایز زیادی برده است. فردی در رابطه با شعر من میگفت که این مانند همان تیری است که آرش رها کرده بود و تیر همینجوری خودش میرفت، این شعر نیز خودش میرود و در هر جشنوارهای که میتواند مقام کسب میکند. در جشنوارههای دانشجویی و یا ملی در سالهای اول و دوم دانشگاه که برگزار میشد خود به خود یک تقدیری از این شعر بهعمل میآمد حتی اگر من شعرم را نمیفرستادم در این جشنوارهها، فرد دیگری با نام خودش ارسال میکرد و خبر انجام این کار به گوش من میرسید، در یکی از مطبوعات با نام فرد دیگری بهعنوان سرمقاله چاپ شده بود که نام آن بعدها اصلاح شد. اخیراً نامهای بین دو چهره سیاسی ردوبدل شده بود و حسین شریعتمداری طی نامهای به احمد توکلی گفته بودند که "قرار بوده شعری برایت بفرستم و اکنون با توجه به وضعیت حاکم شعر را ارسال میکنم" و شعر مالک را فرستادند و هر دو بزرگوار نسبت به این شعر بسیار لطف داشتند.
ترجیح میدهید شما را با عنوان دکتر سیار بشناسند و یا سیارِ شاعر؟ بهجز شاعری و تدریس به شغل دیگری نیز مشغول هستید؟
کار من در همین دو حوزه فلسفه و ادبیات است و شغل دیگری ندارم، البته ظهور و بروز آن بیشتر در شعر بوده است اما به فلسفه بسیار علاقهمندم و در این زمینه دو کتاب در دست ویرایش دارم تا بهچاپ برسد و فضای آن کاملاً متفاوت است لیکن این دو را از هم جدا نمیبینم، یکی از آنها پیوند میان فلسفه و ادبیات است، پیشنهاد یک نظریه ادبی است بر اساس یک حکمت صدرایی یعنی بر اساس فلسفه اسلامی که چگونه امکان دارد شعر و ادبیات را تحلیل کرد و زیباییشناسی کرد و وقتی با نگاه فلسفی به شعر نگاه کنیم چهچیزی دستگیرمان میشود، این هم یک دغدغه همیشگی برای من بوده است؛ پیوند بین این دو فضا. بهترین عنوان بیعنوانی است و مهم نیست که فرد را با چهعنوانی صدا میکنند، چیزی که خودم را قانع میکند این است که هیچ یک را از دست ندهم و این دو مورد برای من مانند صفا و مروه است، گاهی از فلسفه در شعرم استفاده میکنم گاهی نیز سعی میکنم در فلسفه، شاعرانگی پیدا کنم و بین این دو فضا در رفتوآمدم، این دو بهنوعی مکمل هم هستند و به هم کمک میکنند. البته در تاریخ شعر فارسی نیز به همین شکل بوده است، حکمت و فلسفه همیشه کمکحال شعر بودهاند و شعر نیز کمککار فلسفه. بیشتر فیلسوفان ما شاعر نیز بودهاند و بیشتر شاعران ما بهنوعی دارای اندیشه فلسفی و یا عرفانی بودهاند. بهگمانم امروز نیز چیزی که گمشده هر دو فضا است، هر دو فضای ادبیات و مراجعه و رجوع مدام به فلسفه عرفان و معارف است و بهویژه تفکر عقلی که یک انسجام و یک نظمی به ذهن آدمی میدهد برای شاعر لازم است. برخی معتقدند برای شاعر آشفتگی و شوریدگی لازم است لیکن من معتقدم که برای شاعر داشتن منظومه فکری و داشتن مطالعه مداوم و داشتن تفکر فلسفی و یا عرفانی نیز مهم است البته شاعری که بخواهد به فلسفه بپردازد به این میرسد که در کل و در نهایت به آشفتگی و شوریدگی بعد از نظم میشود رسید.
مجموع شعرهایی که برای هیئت سرودهام چه بهصورت تکی و چه بهصورت گروهی تا کنون شاید بیش از 400 شعر شده باشد، و بهقدری زیاد است که تمام سرودههایم برای هیئت و همچنین برای آهنگ را خودم بهصورت یکجا ندارم و با افراد بسیاری همکاری کردم که برخی از دنیا رفتهاند.
کار من در همین دو حوزه فلسفه و ادبیات است و شغل دیگری ندارم، البته ظهور و بروز آن بیشتر در شعر بوده است اما به فلسفه بسیار علاقهمندم و در این زمینه دو کتاب در دست ویرایش دارم تا بهچاپ برسد و فضای آن کاملاً متفاوت است لیکن این دو را از هم جدا نمیبینم، یکی از آنها پیوند میان فلسفه و ادبیات است، پیشنهاد یک نظریه ادبی است بر اساس یک حکمت صدرایی یعنی بر اساس فلسفه اسلامی که چگونه امکان دارد شعر و ادبیات را تحلیل کرد و زیباییشناسی کرد و وقتی با نگاه فلسفی به شعر نگاه کنیم چهچیزی دستگیرمان میشود، این هم یک دغدغه همیشگی برای من بوده است؛ پیوند بین این دو فضا. بهترین عنوان بیعنوانی است و مهم نیست که فرد را با چهعنوانی صدا میکنند، چیزی که خودم را قانع میکند این است که هیچ یک را از دست ندهم و این دو مورد برای من مانند صفا و مروه است، گاهی از فلسفه در شعرم استفاده میکنم گاهی نیز سعی میکنم در فلسفه، شاعرانگی پیدا کنم و بین این دو فضا در رفتوآمدم، این دو بهنوعی مکمل هم هستند و به هم کمک میکنند. البته در تاریخ شعر فارسی نیز به همین شکل بوده است، حکمت و فلسفه همیشه کمکحال شعر بودهاند و شعر نیز کمککار فلسفه. بیشتر فیلسوفان ما شاعر نیز بودهاند و بیشتر شاعران ما بهنوعی دارای اندیشه فلسفی و یا عرفانی بودهاند. بهگمانم امروز نیز چیزی که گمشده هر دو فضا است، هر دو فضای ادبیات و مراجعه و رجوع مدام به فلسفه عرفان و معارف است و بهویژه تفکر عقلی که یک انسجام و یک نظمی به ذهن آدمی میدهد برای شاعر لازم است. برخی معتقدند برای شاعر آشفتگی و شوریدگی لازم است لیکن من معتقدم که برای شاعر داشتن منظومه فکری و داشتن مطالعه مداوم و داشتن تفکر فلسفی و یا عرفانی نیز مهم است البته شاعری که بخواهد به فلسفه بپردازد به این میرسد که در کل و در نهایت به آشفتگی و شوریدگی بعد از نظم میشود رسید.
مجموع شعرهایی که برای هیئت سرودهام چه بهصورت تکی و چه بهصورت گروهی تا کنون شاید بیش از 400 شعر شده باشد، و بهقدری زیاد است که تمام سرودههایم برای هیئت و همچنین برای آهنگ را خودم بهصورت یکجا ندارم و با افراد بسیاری همکاری کردم که برخی از دنیا رفتهاند.
مرجع : تسنیم