کد مطلب : ۳۳۷۶۹
احسان حسینی نسب ۲۳ روایت از پیادهروی اربعین را منتشر کرده است
روایت پیادهروی اربعین "به سفارش مادرم"
«در این سالها، مادرم از بین سفرهایی که نمیتوانست برود، بیشتر از همه سفر به عراق در ایام اربعین را دوست داشت. مادرم زن با اعتقادی است. درست همانقدر که من بیاعتقادم. مادرم دوست داشت به عراق سفر کند و در هنگامه پیادهروی آدمها حضور داشته باشد و بخشی از تاریخی باشد که این سالها در حال رقم خوردن است. اگرچه بخشی غیرمؤثر و اگرچه بخشی که با حضور خود این گردهمایی بزرگ را رونق میدهد، اما باشد و به اندازه حضور یک زن پنجاه و چند ساله، این تنور را گرم نگه دارد.... مادرم وقتی شنید که رفقای عکاسم من را به این سفر دعوت کردهاند تا با آنها به عراق بیایم و روی عکسهایی که آنها از این سفر میگیرند، چیزی بنویسم، مشتاقتر از همیشه، خواست تا من به جای او به این سفر بروم. من بهخاطر مادرم به عراق رفتم و نرفتم که روی عکسهایی که دوستان عکاسم میگیرند، چیزی بنویسم. رفتم که برای او بنویسم. برای مادرم، که نمیتوانست به این سفر بیاید».
این چند خط بخشی از مقدمه کتابی است که بتازگی توسط «بهنشر» منتشر شده و به بازار کتاب آمده است.
احسان حسینی نسب در «به سفارش مادرم» ۲۳ روایت از پیادهروی اربعین و سفر به عراق را منتشر کرده است. او با مخاطب قرار دادن مادر خود، مشاهدات خود از دیدار با پیادهروندگان این مسیر را ثبت کرده است.
گفتوگوی ما با این نویسنده در خصوص این اثر و تأثیر مستندنگاری در ادبیات را بخوانید.
چه دغدغهای سبب شد شما سراغ نوشتن روایتهای کتاب «به سفارش مادرم» بروید؟
مهمترین مسئله من برای نوشتن این کتاب، مادرم بود، چون نمیتواند به سفر طولانی برود. اما همه این سالها مادرم از من میخواست به این سفر بروم و آنچه را میبینم، برایش روایت کنم. در نهایت به واسطه تماس دوستان عکاس و دعوت آنها به این سفر رفتم.
رفتن به این سفر و مواجهه با آدمها چه حاصلی برای خود شما داشت؟
گونه خاصی از شیدایی را در زائران دیدم که طبیعتاً خاص امام حسین(ع) و خاص بزرگداشتهایی است که مربوط به این امام بزرگوار است و به صورت مردمی برگزار میشود. نمونههای این حالات را در روز عاشورا، تاسوعا و اربعین هم میتوان دید. چون میخواستم روایتهایی از این واقعه ارائه دهم، تلاش کردم در سوژه ذوب نشوم، در غیر این صورت روایتهای کتاب حتماً زاویه دار میشد. اما اکنون مخاطب در این کتاب تنوعی از آدمها را میتواند ببیند، در حالی اگر من هم مانند دیگران دچار شیدایی میشدم حتماً درگیر فضایی میشدم و به سراغ آدم هایی میرفتم که کمکی به بالندهتر شدن این کتاب نمیکرد.
با این تفاسیر راویها چگونه انتخاب شدند؟
من سراغ آدمهایی رفتم که به لحاظ شخصیتی خنثی هستند، مثلاً زنی که بچهاش را در حلب از دست داده و یا مردی عراقی که در جنگ ایران و عراق جنگیده است. آدمها با قصه خودشان وارد کتاب شدهاند، این برای من جذابتر بود تا اینکه حرفها و روایتهای تکراری مثل «این جا همه چی خوب است...» را بنویسم. روایت هایی که همیشه از این کارناوال شنیدهایم و تکراری هستند. به نظرم امام حسین (ع) با عظمتی که در دالان تاریخ دارد نباید این گونه روایت شود.
پس سراغ آدمهایی رفتید که تکراری نبودند و قرار نبود حرفهای تکراری بزنند.
من خودم را سپردم به طبیعت سفر و اجازه دادم جریان سفر من را ببرد! در طول 10 روز از اذان صبح تا شب که در بیابان راه میرفتم با آدمهای زیادی صحبت میکردم. در نهایت بهترین قصهها و جذابترین قصههایی را که برای مادرم جذاب بودند، برای روایتهای این کتاب انتخاب کردم که در نهایت به تعداد 23 نفر رسید. اما برای صحبت با آدمها برنامهای در ذهنم نداشتم و به دنبال طیف یا گروه خاصی نبودم بلکه طبیعت سفر، من را وارد چرخه گفتوگو با افراد میکرد.
عکسها چطور انتخاب شد؟
از ابتدا قرار بود روی عکس عکاسان، تولید محتوا صورت بگیرد. در هر لحظه حتماً یک عکاس همراه من بود. بخشی از عکسها مرتبط با متن است و بخشی شامل دیدههای خود عکاسهاست و حاصل تماشای آنها از واقعه است.
در نهایت این کتاب مجموعهای از عکس و متن است و متنها چون در بازنویسی تقویت شد، عکسها کمتر شد.
با توجه به خروجی کتاب و روایت این 23 نفر، اکنون فکر میکنید این روایتها چقدر میتواند در شناخت بیشتر مردم از پیادهروی اربعین کمک کند؟
ماجرای من در نوشتن آدمها و انتخاب آنها کشف نهاد انسانی در سفر اربعین بود. در یکی از روایتهای من فردی به نام ابومؤید حضور دارد. در شرایط معمولی شاید هیچ وقت سراغ چنین آدمی نروم و گپی هم با او نداشته باشم. اما من در این سفر با انسان مواجه هستم فارغ از هر قضاوتی. من با او گفتوگو کردم و درنهایت یکی از برجستهترین راویهای این کتاب هم شد. به گمان من برای هر سالک، رهرو و پیادهرویی که رفتن به این سفر گوشهای از ذهنش را اشغال کرده و ممکن است برایش جذاب باشد، مطالعه هر چیزی در بسترهایی مثل فیلم، کتاب و یا گپ دو نفره میتواند به شناخت بهتر آدمها و اتفاقات این مسیر کمک کند. من همه تلاشم را کردم قرائت تازهای از آدم هایی که به این راهپیمایی میروند، به طبقهای که مثل من به این مسیر بیتوجه هستند، ارائه دهم و بگویم آدم هایی که این جا جمعاند متأثر از شرایط، رسانه و فضا نیستند و حضور در این فضا دغدغه بزرگ ذهنی شان است. ممکن است این فرد از نظر ما خوب نباشد اما وقتی دو ورق از صفحه زندگی او را میخوانیم میبینیم چقدر عجیب و گاه دوست داشتنی است. شخصیت «ابو مؤید» مصداق این گفته من است. من در مواجهه اولیه با بیرغبتی به سراغ او رفتم اما پس از گفتوگو، متوجه شدم دچار قضاوت اشتباهی در مورد گروهی از آدمها بودهام.
خلاصه اینکه در نوشتن این کتاب «من» کمرنگ هستم و مسائل مهم و پررنگ، مادر و مسیر است. مادرم به این معنا که شنونده حرفهای من است و مسیر مواجهه من با این اتفاق است.
شما با نوشتن این اثر از پیادهروی اربعین، مستندی مکتوب ارائه دادهاید. مستندنگاری در ادبیات چه جایگاهی داد؟
کار مستندنگار کشف تفاوتها و بیان آن به مخاطبی است که فرصت کشف را نداشته است. مستندنگاریهای جلال را که بخوانیم میبینیم جلال مخاطب را وارد برشی از تاریخ میکند که امروز امکان و فرصت گذراندن این تجربهها نیست.
اگر کسی دغدغه مستندنگاری داشته باشد، هر جایی از دنیا که اتفاقی دیدنی و یا شنیدنی رخ میدهد، باید برود ببیند و آن را کشف و ثبت کند. این وظیفه مستندنگار است. اما فارغ از جذابیت مستندنگاری مهمترین کارکرد این نوع ادبی روایت مکتوب بخشی از تاریخ است. البته در این زمینه آقای قزلی و خانم مرشدزاده حرفهای شنیدنی بسیاری دارند. خواندن «پنجرههای تشنه» نوشته مهدی قزلی برای مردمی که نمیتوانستند همراه ضریح امام حسین (ع) به کربلا بروند حتماً جذاب است. صرف نظر از این جذابیت شاید 50 سال دیگر آیندگان بر اساس این کتاب و مستند نگاشته شدهاش، در مورد ما و عقاید ما قضاوت کنند.
این چند خط بخشی از مقدمه کتابی است که بتازگی توسط «بهنشر» منتشر شده و به بازار کتاب آمده است.
احسان حسینی نسب در «به سفارش مادرم» ۲۳ روایت از پیادهروی اربعین و سفر به عراق را منتشر کرده است. او با مخاطب قرار دادن مادر خود، مشاهدات خود از دیدار با پیادهروندگان این مسیر را ثبت کرده است.
گفتوگوی ما با این نویسنده در خصوص این اثر و تأثیر مستندنگاری در ادبیات را بخوانید.
چه دغدغهای سبب شد شما سراغ نوشتن روایتهای کتاب «به سفارش مادرم» بروید؟
مهمترین مسئله من برای نوشتن این کتاب، مادرم بود، چون نمیتواند به سفر طولانی برود. اما همه این سالها مادرم از من میخواست به این سفر بروم و آنچه را میبینم، برایش روایت کنم. در نهایت به واسطه تماس دوستان عکاس و دعوت آنها به این سفر رفتم.
رفتن به این سفر و مواجهه با آدمها چه حاصلی برای خود شما داشت؟
گونه خاصی از شیدایی را در زائران دیدم که طبیعتاً خاص امام حسین(ع) و خاص بزرگداشتهایی است که مربوط به این امام بزرگوار است و به صورت مردمی برگزار میشود. نمونههای این حالات را در روز عاشورا، تاسوعا و اربعین هم میتوان دید. چون میخواستم روایتهایی از این واقعه ارائه دهم، تلاش کردم در سوژه ذوب نشوم، در غیر این صورت روایتهای کتاب حتماً زاویه دار میشد. اما اکنون مخاطب در این کتاب تنوعی از آدمها را میتواند ببیند، در حالی اگر من هم مانند دیگران دچار شیدایی میشدم حتماً درگیر فضایی میشدم و به سراغ آدم هایی میرفتم که کمکی به بالندهتر شدن این کتاب نمیکرد.
با این تفاسیر راویها چگونه انتخاب شدند؟
من سراغ آدمهایی رفتم که به لحاظ شخصیتی خنثی هستند، مثلاً زنی که بچهاش را در حلب از دست داده و یا مردی عراقی که در جنگ ایران و عراق جنگیده است. آدمها با قصه خودشان وارد کتاب شدهاند، این برای من جذابتر بود تا اینکه حرفها و روایتهای تکراری مثل «این جا همه چی خوب است...» را بنویسم. روایت هایی که همیشه از این کارناوال شنیدهایم و تکراری هستند. به نظرم امام حسین (ع) با عظمتی که در دالان تاریخ دارد نباید این گونه روایت شود.
پس سراغ آدمهایی رفتید که تکراری نبودند و قرار نبود حرفهای تکراری بزنند.
من خودم را سپردم به طبیعت سفر و اجازه دادم جریان سفر من را ببرد! در طول 10 روز از اذان صبح تا شب که در بیابان راه میرفتم با آدمهای زیادی صحبت میکردم. در نهایت بهترین قصهها و جذابترین قصههایی را که برای مادرم جذاب بودند، برای روایتهای این کتاب انتخاب کردم که در نهایت به تعداد 23 نفر رسید. اما برای صحبت با آدمها برنامهای در ذهنم نداشتم و به دنبال طیف یا گروه خاصی نبودم بلکه طبیعت سفر، من را وارد چرخه گفتوگو با افراد میکرد.
عکسها چطور انتخاب شد؟
از ابتدا قرار بود روی عکس عکاسان، تولید محتوا صورت بگیرد. در هر لحظه حتماً یک عکاس همراه من بود. بخشی از عکسها مرتبط با متن است و بخشی شامل دیدههای خود عکاسهاست و حاصل تماشای آنها از واقعه است.
در نهایت این کتاب مجموعهای از عکس و متن است و متنها چون در بازنویسی تقویت شد، عکسها کمتر شد.
با توجه به خروجی کتاب و روایت این 23 نفر، اکنون فکر میکنید این روایتها چقدر میتواند در شناخت بیشتر مردم از پیادهروی اربعین کمک کند؟
ماجرای من در نوشتن آدمها و انتخاب آنها کشف نهاد انسانی در سفر اربعین بود. در یکی از روایتهای من فردی به نام ابومؤید حضور دارد. در شرایط معمولی شاید هیچ وقت سراغ چنین آدمی نروم و گپی هم با او نداشته باشم. اما من در این سفر با انسان مواجه هستم فارغ از هر قضاوتی. من با او گفتوگو کردم و درنهایت یکی از برجستهترین راویهای این کتاب هم شد. به گمان من برای هر سالک، رهرو و پیادهرویی که رفتن به این سفر گوشهای از ذهنش را اشغال کرده و ممکن است برایش جذاب باشد، مطالعه هر چیزی در بسترهایی مثل فیلم، کتاب و یا گپ دو نفره میتواند به شناخت بهتر آدمها و اتفاقات این مسیر کمک کند. من همه تلاشم را کردم قرائت تازهای از آدم هایی که به این راهپیمایی میروند، به طبقهای که مثل من به این مسیر بیتوجه هستند، ارائه دهم و بگویم آدم هایی که این جا جمعاند متأثر از شرایط، رسانه و فضا نیستند و حضور در این فضا دغدغه بزرگ ذهنی شان است. ممکن است این فرد از نظر ما خوب نباشد اما وقتی دو ورق از صفحه زندگی او را میخوانیم میبینیم چقدر عجیب و گاه دوست داشتنی است. شخصیت «ابو مؤید» مصداق این گفته من است. من در مواجهه اولیه با بیرغبتی به سراغ او رفتم اما پس از گفتوگو، متوجه شدم دچار قضاوت اشتباهی در مورد گروهی از آدمها بودهام.
خلاصه اینکه در نوشتن این کتاب «من» کمرنگ هستم و مسائل مهم و پررنگ، مادر و مسیر است. مادرم به این معنا که شنونده حرفهای من است و مسیر مواجهه من با این اتفاق است.
شما با نوشتن این اثر از پیادهروی اربعین، مستندی مکتوب ارائه دادهاید. مستندنگاری در ادبیات چه جایگاهی داد؟
کار مستندنگار کشف تفاوتها و بیان آن به مخاطبی است که فرصت کشف را نداشته است. مستندنگاریهای جلال را که بخوانیم میبینیم جلال مخاطب را وارد برشی از تاریخ میکند که امروز امکان و فرصت گذراندن این تجربهها نیست.
اگر کسی دغدغه مستندنگاری داشته باشد، هر جایی از دنیا که اتفاقی دیدنی و یا شنیدنی رخ میدهد، باید برود ببیند و آن را کشف و ثبت کند. این وظیفه مستندنگار است. اما فارغ از جذابیت مستندنگاری مهمترین کارکرد این نوع ادبی روایت مکتوب بخشی از تاریخ است. البته در این زمینه آقای قزلی و خانم مرشدزاده حرفهای شنیدنی بسیاری دارند. خواندن «پنجرههای تشنه» نوشته مهدی قزلی برای مردمی که نمیتوانستند همراه ضریح امام حسین (ع) به کربلا بروند حتماً جذاب است. صرف نظر از این جذابیت شاید 50 سال دیگر آیندگان بر اساس این کتاب و مستند نگاشته شدهاش، در مورد ما و عقاید ما قضاوت کنند.
مرجع : قدس