تاریخ انتشار
شنبه ۹ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۰۶
۰
کد مطلب : ۹۸۶۲

بحر طویل حضرت عباس (ع) - حضرت زهرا (س)

بحر طویل حضرت عباس (ع) - حضرت زهرا (س)
اذا زلزلت الارض زمین محشر عظما است چه شوری است چه غوغاست از این حال زمین لرزه به دلهاست نه پستی نه بلندی و دریاست رسیده است همان روز قیامت همان لحظه موعود که فرمود خدا زود رسد زود خلایق همه در حال فرارند و بی تاب و قرارند آرام ندارند و این روز همان روز حساب است همان روز سوال است و جواب است که مردم همه اینگونه پریشند نه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند همه در پی خویشند و مردم همگی مست همه بی خود و مدهوش که ناگاه رسید از سوی حق نغمه چاووش الا اهل قیامت همه ساکت و سرها همه پائین و ای جمله خلایق همه خاموش شده گوش سراسر همه عرصه محشر پر از آیه کوثر ملائک همه در شور غزل خوان همه سرمست شمیم گل حیدر گل یاس پیمبر چه حالی است خبر چیست ؟ مگر چیست قدم رنجه نمودست به محشر یگانه گوهر حضرت داور

ملائک همگی بال گشودند و فرش قدم مادر سادات نمودند آری خبر این است امید همه آمد جبریل زد صدا زد که خلایق انگیزه خلق دو جهان فاطمه آمد و مبهوت جلالش همه ناس پیچید به محشر همه جا عطر گل یاس زهراست و آن وعده شیرین شفاعت بر چشم ترش اشک نشسته است چو الماس بر دست کبودش اسباب شفاعت همان دست جدا از تن عباس و زهرا شده گریان ابالفضل هم گریه کن و نوحه سرای غم چشمان ابالفضل مردم همه ساکت همه مبحوت و حیران ابالفضل کین فاطمه ابر کرم و رحمت و عشق است کز او شده جاری به لب خشک زمین بارش باران ابالفضل

ناگاه همه از دهن یاس شنیدند ا... قسم می دهمت جان ابالفضل سوگند تو را نذر دو دستان ابالفضل بر فاطمه ات بارالاها تو ببخشا هر کس که زده دست به دامان ابالفضل

و یاران ابالفضل همه مات از آن هیبت عباس عباس انگار نه انگار که این روز حساب است یکبار دگر روضه و گریه یک بار دگر سینه زنی غربت عباس زهراست کند نوحه سرایی آری شده بر پا به قیامت یکبار دگر هیئت عباس عباس همانی که قتیل العبرات است هر قطره مشکش آبی به حیات است شرمنده ز شرمندگیش آب فرات است با گریه زهرا دیدند ملائک همگی اشک خدا ریخت دا دست شفیعش با نام ابالفضل و دستان شفیعش ترس از جگر اهل ولا ریخت ناگاه در آن حال پریشان دل مادر سادات آند ز سوی حضرت معبود ندایی که زهرا تو همه کاره مایی تا باز به چشم همه خصم رود خار تا باز ببینند همه وعده دادار تا کور شود هر که ز دنیا به حسد کرد حض تو و فرزند تو را ضایع و انکار بخشم به تو هر کس تو فاطمه گوئی ای شیرزن حیدر کرار خود دانی و چشمی که شده خیس اندازه بال مگسی بهر علمدار

از وصف چنین قصه به محشر یکپارچه در شورم و شینم یکپارپه سرمست غرورم که من گریه کن شیریل شیر حنینم بی خود شده از خود و چنین نعره کشیدم ا... من زار سگ کوی علمدار حسینم
مرجع : وبلاگ بحر طویل
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما