کد مطلب : ۹۷۲۹
بحر طویل حضرت عباس (ع)
يک پسري سيم وزري چون گهري گل پسري چون قمري پر شمري پس علي آمد وبنشست و بفرمود به ام البنين اي مادر عباس به کاري که خدا خواست رضا باش تو بياور ز محبت ز ره عشق و ارادت ببرم نور دو چشمان ترم را پسرم را گهرم را مه تابان قمرم را شجر پر ثمرم را تا بچينم گلي از باغ وصالش به جهان نيست مثالش همه عالم به خيالش نرسد کس به وفايش به خصالش
ببرش برده و بگرفت به دامان بنهادش غمي از دل بزدايش بزد بوسه به لعل لب فرزند عزيزش به دو ابروي هلالش به دو چشمان عزيزش به دو بازوي رشيدش به گل روي جمالش و در اشک چو سيلاب روان کرده و بناليد بزاريد بگرييد که ام البنينش گفت که اي شاه سرافراز چرا ميکني آواز بگو مطلب اين راز مگر عيبي و نقصي به دو دست پسرم هست که ناليدي و گرييدي و رنجيدي فرمود نه والله نبود عيب و عيوبي به دو دست پسرم نيست کسي برتر و بهتر ز عزيز دل حيدر که بود مير غضنفر
بود اين مطلع ديگر که بياد آمده ما را ز کجا دشت بلا را آن زماني که به صحراي بلا از ستم قوم دغا از حرم آل عبا تا به سماء ناله اطفال حسينم رود و غيرت عباس به جوش آيد به صف معرکه چون شير غضبناک زند بر صف آن فرقه بيباک به آن مردم سفاک بر آن لشکر بيباک بطراري و چالاک که از خون لعينان دغا روي زمين را کند او رنگ بسي ميکند او جنگ بر آن فرقه دل سنگ و بيايد لب دريا کند از آب تمنا کفي از آب بگيرد ببرد نزد دهان تا به خيال لب عطشان حسين آيد و زان آب ننوشد بخروشد و برون آيد از آن آب لبش تشنه و بيتاب ببين شرم و حيا مهر وفا را
لشکر کافر خونخوار درآن باديه بسيار به شمشير جفا کار به يکبار بگيرند و ببندند سر راه يکسره به اميد علمدار و يک ظالمي از کينه ز جا ميجهد از راه کمين ميبرد از سرور دين دست يسارش ميکند باز به دست دگرش جنگ به آن فرقه دل سنگ چه ضرغام کند جنگ يکي ظالم ديگر ز کمينگاه غضنفر به درآيد سگ ابتر ببرد دست شهنشاه جهان فزر زمان مير دلاور پسر ساقي کوثر به دم نيزه و خنجر به ره دوست دو دستش ز مي روز الستش شود او سر خوش صهبا ز مي خالق يکتا هما از عشق تو لا صف آن شه والا قمر هاشميان حضرت عباس دل آرا که بود باب الحوائج به همه درد علاج است و همه کار رواج است