تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۱۷
۰
کد مطلب : ۱۵۱۶۴
نقد مقاله «مرجعیت و نفوذ از دست رفته»

هیچ‌نامه‌ای بر باد

فرید مدرسی
هیچ‌نامه‌ای بر باد
فرهنگ - اندیشه : مقاله‌ای با عنوان «مرجعیت و نفوذ از دست‌ رفته» در سایت «بی‌بی‌سی فارسی» منتشر شده که نویسنده آن آقای «اکبر گنجی» با پسوند «پژوهشگر» است. مقاله‌ای که برعکس پسوند نویسنده هیچ نمایی از پژوهش و تحقیق را به نمایش نمی‌گذارد. جمله‌بندی‌های ناقص و بی‌ارتباط با یکدیگر و تیتر و عکس آیت‌الله وحید خراسانی کلاژی از واژگان و آیتم‌های نوشتاری است که فقط نویسنده یک چیز را می‌خواهد بگوید و آن جدایی مرجعیت و ایرانیان و غیرنافذ بودن این نهاد؛ آن هم بدون اندکی زحمت برای استفاده از آمار، اطلاعات یا کدهای تاریخی. همچنین از تعاریف و پیش‌فرض‌هایی استفاده شده است که تک تک آن، بدون ارجاع به منابع و قابل مناقشه است. نوشته‌ای ضعیف که فقط نان نام رسانه منتشرکننده را می‌خورد.

جنگ نویسنده با نهادی به نام «مرجعیت» اظهر من الشمس است اما آنچه پاسخ طلب می‌کند، انتشار این ادعا توسط بی‌بی‌سی و استفاده از عنوان پژوهشگر برای نویسنده‌ای که نوشته‌اش هیچ بویی از پژوهش نبرده است؛ یعنی مقاله بیشتر به یک شب‌نامه و بیانیه‌های سیاسی احزاب چپگرا در دهه ۳۰ می‌ماند که فضای آن روزها را تداعی می‌کند. نویسنده در ابتدا به صورت ناقص، ماجرای اعتراض آیت‌الله وحید خراسانی به نمایش چهره حضرت عباس(س) را روایت می‌کند. سپس آنچنان می‌نویسد که مخاطب متوجه نمی‌شود که چگونه نویسنده برای برخی از مراجع اشک می‌ریزد و از سوی دیگر به تخریب نهادی به نام مرجعیت می‌پردازد و آن را به تمسخر می‌گیرد. بارها از این دوگانگی‌های متناقض در این نوشته استفاده شده است که بیشتر هویت چندگانه نویسنده را نشان می‌دهد. در ادامه اسلام فقاهتی را مترادف با اجرای «حدود و قصاص» قلمداد می‌کند که گویی او یا خود را به ناآگاهی می‌زند یا واقعا نمی‌داند اسلام چیست؟ فقه چیست؟ یا حد و قصاص چیست؟ اسلام فقاهتی در کدام دائره المعارف اسلامی به معنای «اجرای حدود و قصاص» آورده شده است؟ او سعی می‌کند که ضدیت خود را مرجعیت با تمسک به هر گزاره ای؛ درست یا غلط به نمایش بگذارد و به آن فخر بفروشد. نویسنده حتی ادعایی درباره یکی از مراجع می‌کند که هیچگاه این دیدگاه از سوی آن مرجع بیان نشده است. به نظر می‌رسد که او برای استناداتش از خبرها، نوشته‌ها و گزارش‌های مخالفان آن مرجع سود برده است. واژه به واژه فرض‌ها آنچنان بدون برهان آمده است که مخاطب با انباشتی از فرض‌های اثبات نشده روبرو می‌شود و اگر بخواهد پاسخی به آن دهد، فقط باید نویسنده را به کتابخانه‌ای بفرستد و او را به خواندن در این باره مجبور کند.

مقاله مذکور آنچنان است که گویی نویسنده کاملا ذهنش از اطلاعات در این عرصه خالی است. او تعریف وظایف فقها را آنچنان ساده تشریح می کند که بیشتر نه برای اطلاع رسانی، بلکه برای تخریب ارائه می‌شود. نویسنده آ، ب است و ب، ث است را آنچنان به سرعت پشت هم می‌آورد و می‌گوید آ، ث است که گویی اصلا نباید توضیح دهد بر چه مبنایی اینچنین نتیجه‌گیری کرده است؟! چرا آ، ب است یا چرا ب، ث است؟! از این رو، نوشته نه تنها یک مقاله پژوهشی یا ژورنالیستی نیست، بلکه همچون دیوارنویسی‌های پنهانی در مکان‌های عمومی می‌ماند.

گنجی برای اینکه همچنان تک‌محور باشد و با این ویژگی شناخته شود، همه را به سوءاستفاده از مرجعیت متهم می کند؛ باز نمی‌گوید کدام شخص یا گروه و بر اساس کدام رفتار یا کنش اینگونه بوده‌اند؟ آیا حمایت از یک فرد و کمک گرفتن از او به معنای سوءاستفاده است؟ آیا در مسائل شرعی تقلید کردن و همچنین برای مرجع خود خواسته ای را مطرح کردن، فرصت‌طلبی است؟ از این رو، سئوالات دیگر هم مطرح می‌شود که آیا نویسنده گذشته خود را فراموش کرده است؟ آیا آن روزهای قم را در «تاریکخانه ذهن» خود بایگانی کرده است؟ او به گونه‌ای قلم زده که مخاطب احساس می‌کند گنجی اصلا ایرانی نیست، ایران را نمی‌شناسد و با کوچه و برزن آن بیگانه است. البته شاید چند سال دوری از ایران اینچنین به سرعت ذهن را خالی می‌کند و گذشته را مدفون! شاید هم گذشته‌اش و اطلاعات آن دوران را توانسته است تام و تمام به «موزه تاریخ» بسپارد.

بی‌مبناترین بخش این مقاله آنجاست که نویسنده برای رد اعتقاد ایرانیان به سنت، با یک آمار جمعیتی که ۷۰ درصد جمعیت ایرانیان زیر ۳۵ سال هستند، نتیجه‌گیری می‌کند که اکثریت ۷۰ درصدی ایرانیان به باورهای سنتی معتقد نیستند. او نمی‌گوید، بر چه اساسی آنانی که سن‌شان زیر ۳۵ سال است، اینگونه‌اند؟ آیا او اصلا اجرای مناسک توسط جوانان را ندیده است؟! آیا خودش وقتی در ایران بود، فقط در محافل غیرمذهبی جوانان حضور می یافته که همه را این طور می بیند؟ و سئوالاتی از این جنس که در پی هم تکرار می‌شود.

او به گونه‌ای از سنت یاد می‌کند که گویی وفاداری به آن نوعی ناسزا است و افراد تحصیل کرده به آداب شریعت عمل نمی‌کنند! نویسنده که خود ادعایی متفاوت با حقیقت مطرح کرده است، به راحتی و بدون اندکی تامل از مخالفان نظرش می خواهد که برای ادعای خود دلیل بیاورند. نوشته آنچنان در تخیل غوطه‌ور شده که گویی نویسنده آن خود را «گالیله» فرض کرده است و نظری بزرگ را کشف کرده و دیگران یا نمی فهمند یا برای منافع خود اینگونه می‌اندیشند. او می‌نویسد: «آنان که بر سنتی بودن جامعه ایران تاکید می‌کنند، باید با آمار و ارقام نشان دهند سنتی‌ها چند درصد افراد جامعه را تشکیل می‌دهند؟» او تنها به رد وفاداری ایرانیان به سنت بسنده نمی‌کند و جامعه ایران را مسلمانانی فرض می‌کند که «برای دین شعائری، مناسکی و فقهی فقیهان اهمیت چندانی قائل نیستند»! او در پی این ادعا نمی گوید: بر چه اساسی به این گزاره رسیده است؟ کدام پیمایش و نظرسنجی مبنای ادعایش است؟ و چگونه می توان مسلمان بود، اما به «هیچ مطلق» معتقد بود.

نویسنده مقاله «مرجعیت و نفوذ از دست رفته» دومین ادعا برای تایید فرض اولیه خود را جایگزینی هنرپیشگان، خوانندگان و ورزشکاران به جای مراجع تقلید به عنوان گروه مرجع می‌داند. باز هم نمی‌گوید چگونه جامعه ایرانی را اینگونه شناخته است و چه زمانی نظرسنجی‌ای لااقل محدود انجام داده است؟ و اگر دیگران انجام داده اند، در کجا آمده است؟ از سوی دیگر، اگر فردی به هنرپیشه‌ای علاقه داشت یا کنسرت فلان خواننده با جمعیت کثیری از جوانان برگزار شد، چگونه می توان به کل جامعه تعمیم داد؟ و آیا علاقه‌مندی در حوزه سینما به هنرپیشه‌ای به معنای گروه مرجع شدن آن هنرپیشه است؟ یعنی اگر آن هنرپیشه از هوادارانش بخواهند فلان رفتار سیاسی یا اجتماعی یا اعتقادی را انجام دهند، همه هودارانش بی‌هیچ درنگی اطاعت می‌کنند؟ اگر هم بر فرض محال اینگونه باشد، این جامعه جامعه مدرن است و اگر متدینین از مرجع تقلید خود تبعیت کردند، می شود جامعه سنتی؟! اولی روشنفکری است و دومی تحجر؟!

جالب اینجاست که خود نویسنده هم با شک و تردید به ادعایش می‌نگرد و می‌نویسد: «اگر این مدعا صادق باشد، نشان دهنده این است که مراجع تقلید جزو گروه های مرجع نیستند...» اما با این حال مجموعه اسامی مراجع را بدون استفاده از پسوندی محترمانه همچون «آقایان» در پی هم می‌آورد و همه را یک گونه می‌بیند و ادعای تردیدآمیز خود را درباره مراجع بار دیگر مطرح می‌کند: « نقشی در زندگی جمعیت ۵۰ تا ۵۵ میلیونی زیر ۳۵ سال ندارند تا نیازی به یاری آنها باشد...» سپس بار دیگر فرضی بدون استناد همراه با نگاهی نژادپرستانه و بدوی طرح می‌کند: «اینها همچنان مشغول عرف و برساخته‌های اعراب (قصاص، سنگسار، قطع دست، قطع معکوس دست و پا، تازیانه و...) زمان پیامبر گرامی اسلام هستند...»! این گزاره آنچنان با بغض و کینه نوشته شده است که جز در رقبای متعصب برخی ادیان دیگر نسبت به اسلام دیده نمی‌شود. حواشی و استثنائات را جای متن دین می‌گذارد تا وجهه رحمانی اسلام دیده نشود و تمامی رفتار و کردار مرجعیت را با رنگی سیاه نقاشی کند؛ بدون پاسخ به این سوال که چگونه و بر چه اساسی معتقد به این ادعاست؟! این شائبه در ذهن شکل می‌گیرد که شاید مخالفت با برخی از نواندیشان و روشنفکران دینی یا اقامت در ایالات متحده امریکا و نشست و برخاست با دوستان جدیدش، او را اینگونه کرده است؟! چگونه مدافع سرسخت آیت الله مطهری ناخودآگاه ضد اسلام، قرآن، مهدویت و مرجعیت می شود؟ این سیر وسلوک چگونه رخ داده است؟

اگر نویسنده معتقد به نقش مرجعیت در قصاص و حدود است، چگونه معتقد به برخورد مظلومانه با برخی مراجع است؟ اگر آنان فقط به مسئله‌های مورد ادعای نویسنده پرداخته‌اند که نباید با آنان برخورد می‌شد؟ همچنین ناگهان در سیر نوشته خود که تمام دین و مذهب را سیاه به تصویر می‌کشد، به روایتی از امام محمدباقر(ع) استناد می‌کند که مخاطب متوجه نمی‌شود که بالاخره نویسنده به متون و کلام قدسی معتقد است یا نه؟ بنابراین هرج و مرجی نوشتاری در مقاله موج می‌زند.

در پایان نوشتار هم بار دیگر فرضی اثبات نشده، بیان می‌شود که «اظهارنظر مراجع در قلمرو سیاسی برای مردم سودی ندارد»! نویسنده ابدا از خود نمی‌پرسد چرا؟! با چه دلیلی این ادعا مطرح می‌شود؟ همچنین گنجی که گویی تئورسین دموکراسی است، اعلام می‌کند نقش سیاسی مرجعیت مخل فرآیند دموکراسی‌خواهی است! حضور نهادی به نام مرجعیت که تنها نهاد مدنی قدرتمند و مستقل در جامعه ایران است، چرا به «سود فرآیند گذار به دموکراسی» نیست؟ باز هم نویسنده بی‌پاسخ به ادعایش از آن می‌گذرد و همچنین ادعایی بزرگتر می‌کند: «دموکراسی» به «فرد خود آیین» نیاز دارد. معلوم نیست که چگونه انجام مناسک دینی که در حوزه اجتماعی میان فرد و مرجع‌تقلید مطرح است را آفتی برای دموکراسی که نوعی از نظام سیاسی و به رابطه شهروند و حکومت اشاره دارد، می‌داند؟ نویسنده مشخص نیست که دنبال ارائه دینی جدید است یا نقدی بر مرجعیت دارد یا اسلام را نفی می‌کند یا کنشگری سیاسی است که سرناسازگاری با نظام ایران دارد یا محلل و محققی اجتماعی است؟ بنابراین بستر نوشتاری و عقبه فکری مقاله و نویسنده آن مشخص نیست و همچنان که گفته شد: مقاله را می توان نوعی دیوارنویسی در برخی اماکن شهری دانست و در آن محدوده ارزیابی کرد.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما