کد مطلب : ۲۶۹۶۰
کوفیان به سویت نمیآیند مگر اینکه با شمشیر قلبت را در سینه بجویند
مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده است و تا اربعین ادامه دارد قرار است روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت کند که امروز دهم ذیحجه چهارمین یادداشت وی را می خوانید:
دهم ذیحجه
«مردان و زنان، سایبان ها و خیمه ها را به پا کردند. کسی اشتری را عِقال زد، دیگری اسب خود را آب داد و آن یکی اشتران را علوفه و کودکان فریادکنان به بازی دنبال هم دویدند.
جُون، همراه ساربان، لاشۀ گوسفندان را قطعه قطعه کرد و به هر خیمه سهمی رسید. سهمی هم، نصیب مهمان قافله سالار شد.
مرد گفت: این برای چیست؟
گفت: قربانی!
مرد، رو به قافله سالار کرد.
گفت: خدا قبول کند و ترا به خواسته ات رساند و از حوادث مصون بدارد.
گفت: مقدر همان است که او بخواهد.
گفت: پدر و مادرم به فدایت. کاش این گوسفندان را در «منا» ذبح می کردی و در مکه می ماندی تا مردمان از حج بازمی گشتند. شاید با تو هم صدا می شدند.
قافله سالار گفت: پیروان شیطان از خدای رحمان پیروی نمی کنند!
گفت: ترا بخدا سوگند می دهم برگرد، در کوفه هیچ دستی با شمشیر به سویت نمی آید، مگر آنکه قلبت را در سینه بجوید.
گفت: ای بنده خدا! خدای تعالی بر کار خویش چیره است و مغلوب نمی شود. بخدا سوگند مرا بحال خود وا نمی نهند تا این پیراهن زیرین را نیز به در آورند!»
دهم ذیحجه
«مردان و زنان، سایبان ها و خیمه ها را به پا کردند. کسی اشتری را عِقال زد، دیگری اسب خود را آب داد و آن یکی اشتران را علوفه و کودکان فریادکنان به بازی دنبال هم دویدند.
جُون، همراه ساربان، لاشۀ گوسفندان را قطعه قطعه کرد و به هر خیمه سهمی رسید. سهمی هم، نصیب مهمان قافله سالار شد.
مرد گفت: این برای چیست؟
گفت: قربانی!
مرد، رو به قافله سالار کرد.
گفت: خدا قبول کند و ترا به خواسته ات رساند و از حوادث مصون بدارد.
گفت: مقدر همان است که او بخواهد.
گفت: پدر و مادرم به فدایت. کاش این گوسفندان را در «منا» ذبح می کردی و در مکه می ماندی تا مردمان از حج بازمی گشتند. شاید با تو هم صدا می شدند.
قافله سالار گفت: پیروان شیطان از خدای رحمان پیروی نمی کنند!
گفت: ترا بخدا سوگند می دهم برگرد، در کوفه هیچ دستی با شمشیر به سویت نمی آید، مگر آنکه قلبت را در سینه بجوید.
گفت: ای بنده خدا! خدای تعالی بر کار خویش چیره است و مغلوب نمی شود. بخدا سوگند مرا بحال خود وا نمی نهند تا این پیراهن زیرین را نیز به در آورند!»
مرجع : مهر