تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۱۵
۰
کد مطلب : ۴۰۳۶

عرفه؛ جوشش عرفان بر تشنگی جان

نویسنده: صدیقه درویش زاده
عرفه؛ جوشش عرفان بر تشنگی جان
عارفانی که از حضیض دنیا می‌رهند و جامه تعلقات دنی را از تن می‌کنند و طی الارض کنان، پای بر مسیر عقبی می‌نهند و در عرفات بیکرانه آگاهی وقوف می‌کنند ...

عرفات عشق بازان سر کوی یا ر باشد
به جمال کعبه زین در نروم که عار باشد
چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادم
به صفا و مروه ای دل دگرت چه کار باشد
قدمی زخود برون نه به ریاض عشق کانجا
نه صداع نفخه و گل، نه جفای خار باشد(۱)

و عرفات همان وادی مقدسی ست که از همان ابتدا بر عرفان و آگاهی بنیان شده است؛ مجلس دیدار آسمانی آدم و حوا، همین بیابان بود.

اینجا همان صحرایی است که اولین عارفش خلیل ا... بود، آن روز که جبرئیل آموزگارش بود و بر خلیل احکام حج می نمود، درست وقتی که به این منطقه رسیدند، ندای «عرفت» «عرفت» ابراهیم صحرا را به «عرفات» شهره گردانید.

و از همان روزگاران است که اینجا عرفات عاشقان شده است؛ سرزمین شناخت و خود آگاهی شان نسبت به خود و خدایشان.

عرفات یعنی ای آنکه سختی سفر الی ا... را به جان خود خریده ای و مغیلان بیابانش را بر پای خلانیده و خویش را به چند قدمی قرب آن یار کشانیده ای، آیا خود روا می دانی قبل از اینکه دق البابش کنی و خود را بر او فاش گردانی که کیستی و از پی چه آمده ای، پای بر حریم اقدسش نهی؟! مگر می شود قبل از معارفه ای حتی ابتدائی، بر حریمی کبریائی پای نهاد؟

گرچه صاحب این سریر خود غایت عرفان است و بسیار عمیق تر از تو بر وجودت بصیر و آگاه است، اما بصیرت و آگاهی تو را نیز بسیار می ستاید، هر چند نسبت به خودت باشد.

و بر اعترافهای آگاهانه ات گوش جان می سپارد. پس نزدیکتر آی و خویشتن بر او عریانتر دار. ای آنکه نهانت بر او عیان است، خود را به چه می پوشانی. عرفه یعنی همین آگاهی و عرفان، نسبت به درماندگی و عریانی خود.

و از این روست که می توان عرفات را به عرصه ای از حشر شبیه دانست که گویا بحر عرفان آدمیان با قطره ای از آن رحمت بیکران (جبل الرحمه) بر زمین دنیایی مان نشسته است.

اینجا همه حشر می یابند، در حالی که عریانند و پوششهایشان همسان و ثروت و دارایی شان به یک میزان است که آنهم جویبار دیدگان وملک و حریم حاجیانش ندبه و التجایشان.

پس یک روز هم که شده از دنیا خود را وقف کن وقف این صحرا که نمادی است از عقبی، زیرا وقوف تو که در دنیا اسباب رکود است و ارتجاع، در این صحرا وسیله عروج است و تعالی.

پس نیک واقف شو و دروازه های بصیرت خویش بازگردان. و گردن نفس خود از سلسله دنیا برهان و پای به قعر این صحرا بنه که گرچه از اسباب و مظاهر دنیا دور است و خالی، اما بر عقبی بساطی گسترانیده است متعالی.

البته، در عظمت عرفه و شرافت عرفات سخن بسیار داریم که از آن جمله عرفه را روز نزول آیه اکمال و اتمام حجت پروردگار بر انسان دانسته اند. گرچه برکه غدیر محل ابلاغ آسمانی این عهد سبحانی و بیعت جاودانی بود، اما عرفه نیز گویا روز نزول عظمتی آسمانی بوده است، چنانکه رسالتش سنگینی امانت الهی را از شانه های رسول هدایتش بر می گرفته و خود سبب قبول دیانت ها و اطاعت ها قرار می گرفته است.

در واقع، عرفات محل نزول معرفتی بوده است که وقوف بر بلندایش آسمان عرفان است و نشان عنایت بی حد سبحان.

به عبارتی دیگر، عرفه را می توان روز بزرگ اعتراف نیز دانست، زیرا پدرمان آدم(ع) اولین بار در همین روز و همین صحرا بود که زبان مبارک به اعتراف الهی گشود و از وسوسه های رجیم ناله ها نمود و «ظلمت نفسی»ها سرود.

و آن کریم بی همتا اعترافهای این روز را چنان بر سمع جان خود می نشاند که گفته اند عرفه روز مباهات نیز هست.

مباهات خدای آدمیان نسبت به اعترافهای بندگانش در برابر عرش بانان و فرشتگانش که: گر چه بیداد می کنند اما خود نیز ابتدا، از درون فریاد می کنند و امداد می جویند وآن یگانه بی انباز چون بنده اش را نادم از شکستن پیمان و عازم پیوستن به جانان خود می بیند، آغوش استقبال بر وی می گشاید.

و خلاصه از این قرار است که اینجا را سرزمین عشق و اشتیاق می دانند، زیرا هنوز ندبه های عاشقانه و اعترافهای عارفانه آن شاهد عطشان، سالار قافله عاشقان و سرور عارفان در حریم این بیابان طنین دارد، گویا که «جبل الرحمه» هنوز هم لهیب جان امام عاشوراییان را بر جگر جان می فشارد؛ همان شراری که هر دم بر جان شیدایی می نشاندش و روانی را بر بیکرانه ترین امواج عاشقی می کشاند.

پس باید شیدا شد و جان بر بازتاب نواهای عاشقانه این صحرا نهاد که:
«خداوندا به تو اشتیاق دارم و شهادت می دهم که تو پروردگار منی، ای چشمه جاری و معدن لایزالی که در عاطفه و محبت یکه می‌تازی، ای که بر موانع عاصیان سد، نمی سازی، اگر من با قطعات اعضایم و عظامم و عروقم و جمیع جوارحم و یا اینکه به امتداد تمامی قرون خوبش را طویل گردانم، نمی توانم شکری از نعم کثیر بر تو منعم بی نظیر گزارم.»

ای رازدار خاطیان، با کدام وسیله به استقبال تو آیم که جمیع اعضا و جوارح به عصیان تو آغشته دارم. ای که عدلت هلاکتم باشد، مرا بر مصیبت اعمالم دچار مساز.

خدایا، در روزی که خودت آن را عظمت بخشیده ای و روزی که صداها به اصناف لغات به سوی تو بر می خیزد و بغضها بر تو می گشاید و دستها بر دامن عرشت آویخته می شود، تو را به آسمان کبریایی است و عظمت عارفانت و یقین شاهدانت و فریاد امدادجویانت، که مرا از بهره مندان از عطاهای خویش قرار ده!

حال که ذلتم بر تو پیداست، مرا بر سخط خویش ممیران، که بر حقایق اهل قربت بیارایم و بر جذبه های اهل شوقت ببر. ای یگانه ای که در تنگی وسعت ها و مضایقه نعمتها و دوری الفتها مرا رهین موهبتها می داری.

ای نگهدارنده دستهای خلیل از ذبح جلیل و جمیل اسماعیل، ای آغازنده آغازگر، ای دادگر دادگستر، از تو می خواهم از جوهر غنایت بر نفسم و از یقینت بر قلبم و از اخلاصت بر عملم و از نورت بر بصرم بیفشانی.

ای که انوار نور بر قلبهای پر شور اولیایت تابانیدی و آنها تو را یگانه دانستند.

ای که اغیار از قلبهای اخیار براندی، چگونه می توانم در برابر تو عزت نجویم؟ آخر تو مرا با تمام موانعم به خودت منتسب می دانی!

در دل از سوز عشق شررها دارم زان شررها به رخ از اشک اثر ها دارم
گاهی از شرم محبت، گهی از بیم رقیب به رخ خوب تو در دیده نظرها دارم
تا تو ای کعبه مقصود در آیی به نظر در ره از خار مغیلان چه خطرها دارم (۲)

پی‌نوشت‌ها:
(۱) شیخ کمال خجندی
(۲) شهید شیرازی
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما