کد مطلب : ۵۳۰۴
توصیفی از شب عاشورا
نویسنده: محمدرضا سنگری
آنسان كه نوجوان برومند امام مجتبي(ع) درتفسير شهادت و در گفتوگو با عموي بزرگوارش داشت، شب كندوهاي عسل است؛ در توصيف اين شب گفتهاند: « لهمدوي كدوي النحل»، گويي شب كندوهاي عسل است و پرواز زنبورهايي كه از زيارت گلها و ضيافت شهد نوشين گلزارها برميگردند.
امشب قدم زدن ابوالفضلالعباس(ع) چه صداي دلنشيني در گوش خيمهها پيچانده است؛ صداي گامهاي ابوالفضل(ع) در گوش كودكان آرامش ميريزد و در جان دشمنان وحشت، دهشت و هراس. شب زمزمۀ ابوالفضل العباس(ع) است.
امشب كه شب عاشوراست در شب عاشوراي 61 هجري، شب جمعه است و ابوالفضل ميخواند«الهي و ربي من لي غيرك، اسئله كشف ضري و النظر في امري».ستارهها ايستادهاند تا به نجواي ابوالفضل(ع) و صداي دلنشين قدم زدنش گوش و دل بسپارند.
امشب شب زمزمههاي قرآن اباعبدالله(ع) است؛ امام آلعمران ميخواند: « ولا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين؛ البته نپندارند آنان را كه مهلت و فرصت داديم سودمند و اثربخش است برايشان. هرگز، اين مجال، مجال افزودن گناهانشان است.» گناهافزايي ميكنند و رسواگراييهاي فردا را اندوخته مينمايند. و امشب زينب هم نجوا دارد: «يا عماد من لا عماد له و يا سند من لا سند له».
زينب در زير آسمان در حال زمزمه با خداي خويش است؛ امشب شگفتانگيزترين شب تاريخ عالم است! امشب، زمين، آسمان است؛ ليلهالقدر كربلاست.
تمام فرشتگان خدا امشب پايين ميآيند تا به نجواي ياران اباعبدالله گوش بسپارند، تا تماشاگر اشكي باشند كه بر محاسن سپيد حبيببنمظاهر اسدي ميچكد؛ تا به نجواي كودكان كربلا گوش بسپارند. حتي دستان كوچك رقيه امشب دعا ميكند.
شب، شب عزيز و بزرگي است. يادمان باشد شب عاشورا، شب عبادت است؛ امام در اماني كه امروز غروب توسط برادر بزرگوار و رشيدش، ابوالفضل العباس(ع) از دشمن گرفت، فرمود: «ما عاشقان نمازيم، ما شيفتگان عبادتيم و امشب را مهلت ميخواهيم تا با خداي خويش راز و نياز كنيم، ما عاشقان قرائت قرآنيم.»
و امشب هر چه در كربلا جريان دارد، نسيم نفسهايي است كه عاشقانه با خداي خويش گفتوگو ميكنند تا خود را براي فردايي سترگ و بزرگ آماده كنند و اين خود درس بزرگی است كه هر وقت تصميم بزرگي در زندگي داريد، پيش از رسيدن به مرحلهۀ عمل، پشتوانههاي عمل را كه اتصال و ارتباط با محبوب است، استوار كنيد؛ تا از گذرگاه زمزمههاي ناب نگذشتهايد، منتظر عملي بزرگ و تاثيرگذار نباشيد.
اين پيام شب عاشوراي اباعبدالله(ع) است و اين تفسير آن سخن اميرالمومنين(ع) است كه در توصيف انسانهاي آسماني و حماسهآفرينان تاريخ ميفرمايد: «زاهدان شباند و شيران روز.»
يعني؛ هركسي شب بزرگي ندارد، روزي بزرگ را تجربه نخواهد كرد؛ آري، هميشه انسانهاي بزرگ خورشيدهاي خويش را در شب جستوجو ميكنند.
چنين نيست كه خورشيد فقط در روز باشد، خورشيد در شب انسانهاي بزرگ ميتابد و تابش اين خورشيد به يُمن و لطف ستارگاني است كه طلوع ميكنند، ستارههاي اشكي كه بر گونهها طلوع ميكنند.
خدا عاشق اشك است و اشك را دوست دارد و خدا نكند ما از آناني باشم كه حضور اشك را بر گونههاي خويش نبينيم. در روايتي داريم: «جمود العين من قسوة القلوب و قسوة القلوب من كثرة الذنوب و كثرة الذنوب من حب الدنيا.»
هركس چشمش خشك است و نميتواند گريه كند، علامت اين است كه قلبش سنگ شده و آنچه در سينهاش ميتپد دل نيست، گل است. خدا نكند آنچه همسايهۀ سينههاي ماست، دل نباشد.
الهي سينهاي ده آتشافروز
در آن سينه دلي وان دل همه سوز
هر آن دل را كه شوري نيست، دل نيست
دل افسرده غير از آب و گل نيست
كرامت كن دروني دردپرور
دلي در آن، درون درد و برون درد
خدايا سينهاي درد آشنا ده
زهر كس درد بستاني به ما ده
امشب هر چه درد است در عالم، در قلب زينب خيمه زده و هرچه اندوه است، مهمان شصت خيمه كربلاست؛ شصت خيمه كه چراغ اشك در آنها روشن است.
گفتهاند: امشب 12 نفر با شنيدن صداي زمزمههاي اباعبدالله(ع) از سپاه عمر سعد جدا شدهاند و به اباعبدالله(ع) پيوستهاند كه اين يكي از ابعاد و تابلوهاي هنري كربلاست كه بايد آن را ديد و من اميدوارم كه بخشي از سخن من در اين موضوع باشد و توفيق پيدا كنم كه فضايل و عظمت ياران اباعبدالله(ع) را مرور كنم؛ بهويژه امشب آنها كه چه عشق بازيهايي با اباعبدالله داشتند و چه گفتوگوها و نجواهايي با پروردگارشان داشتند.
از حضرت سكينه (سلامالله عليها) نقل است كه: «شب عاشورا كسي نخوابيد، همه بيدار بودند يا در خيمههايشان مشغول عبادت بودند يا به هم سرميزدند، به هم دلداري ميدادند و با هم درباره ۀ فردا گفتوگو ميكردند و خودشان را براي عاشوراي بزرگ آماده ميكردند.»
گزارشگران كربلا
ما در جلسات پيشين بحثي آغاز كرديم با اين موضوع كه برخي از ياران اباعبدالله(ع) زنده ماندند كه اتفاقاً گزارشگران كربلا عمدتا از اين دسته هستند.
بعضيها كساني هستند كه زخمي شده بودند؛ يكي از اين چهرهها، حسن مثني است، فرزند امام حسن مجتبي(ع) كه به دليل همنامي با پدر بزرگوارشان: «امام حسن مجتبي(ع)» به ايشان حسن مثني؛ يعني حسن دومي گفتهاند.
حسن مثني، دختر اباعبدالله (ع) را در بين راه از ايشان خواستگاري كرده، ظاهراً برادر ايشان حضرت قاسم هم دختر امام را خواستگاري كرده است و اين كه علامه شيخ جعفر شوشتري(ره) اين نكته را مطرح ميكند و از اين عروسي سخن ميگويد، به اعتبار اين حادثه بين راه است و اشكالي هم ندارد، چون عروسي يك وجه مثبت است و ازدواج امر بسيار پسنديدهاي است.
(برخلاف آنچه امروزه باب شده و متأسفانه سن ازدواج بالا رفته است كه اميدوارم، تلاشهاي جدي اتفاق بيفتد تا سن ازدواج پايينتر آمده و مقداري مسائل سادهتر ديده شود. همان گونه كه سنت مقدس اسلامي ماست و در سالهاي آغازين انقلاب هم اين سنت به عنوان يك جريان حسنه در جامعةۀ ما جاري بود.)
به طور كلي، امر خير هرجا اتفاق بيفتد خوب است، حتي اگر در صحنة نبرد و جنگ باشد. مثل اتفاقي كه براي حنظله افتاد؛ او ميتوانست اصلاً ازدواج نكند، اما ازدواج كرد و بعد به ميدان جنگ رفت و شد حنظلۀ غسيل الملائكه و اين هيچ امر بدي نيست.
ما حتي متولد شدة كربلا داريم؛ كودك فرد شهيدي كه در كربلا به دنيا آمده است؛ كودك ديگري هم هست كه بعد از كربلا به دنيا ميآيد و شهيد ميشود؛ در كنار كوه جوشن در سوريه؛ مزاري وجود دارد كه روي آن نوشته شده «محسِّن بن الحسين»، اين كودك در راه متولد شد؛ يعني همسر اباعبدالله در كربلا باردار بود و بعداً اين كودك متولد شد. اين امور را نبايد ناپسند و نكوهيده تصور كنيم؛ امور جاري شرعي هستند كه ميتوانند در هر زمان و موقعيتي اتفاق بيفتند.
حسن بن الحسن، بعد از اذن گرفتن از عمو وارد ميدان شد و در هنگام نبرد دو تير به بدنش خورد و پس از چند ضربة شمشير افتاد؛ دستش هم شكسته يا قطع شده بود.
دشمن تصور كرده از دنيا رفته است (شهيد شده). روي زمين بود تا روز يازدهم كه عمر سعد دستور داد سرها را جدا كنند. در اينجا لازم به توضيح است در كربلا، چند سر را بلافاصله پس از شهادت جدا كردند.
يكي سر «حبيب بن مظاهر» بود كه وقتي سر اين بزرگوار را جدا كردند، روي آن دعوا بود و هر كس ميخواست بگويد من كشتهام و اين افتخار! را به نام خودش ثبت كند تا بعد در كوفه مطرح كند؛ به خاطر همين دعواها و براي حل مسئله عمر سعد گفت: « هيچ كدام از شما به تنهايي او را نكشتهايد. شما آن قدر جرأت نداشتيد كه با او به تنهايي بجنگيد و جمعي، او را به شهادت رسانديد يا او را كشتيد.»
بنابراين هركس سر را به اسب خودش بسته و در ميدان كربلا نمایش ميداد، به طوري كه گفتهاند: «دوازده نفر سر حبيب بن مظاهر را به اسب خود بسته و در ميدان چرخيدند.» ديگري سر «عبيدالله بن عمير كلبي» بود كه در روز عاشورا از تنش جدا كردند، يكي هم سر «عمرو بن جناده انصاري»، نوجوان يازده يا دوازدهسالۀ كربلا و آخرين آنها هم سر عبدالله بن حسن(ع) بود.
اين چند سر را در همان روز عاشورا جدا كردند ولي اصل جدا كردن سرها در روز بعد بوده كه عمر بن سعد دستور داد:«سرها را جدا كرده، بر نيزه افراشته كنيد تا حركت كنيم.»
شخصي كه روز يازدهم آمد تا سر حسن بن الحسن را جدا كند، تا نشست و خنجر كشيد، متوجه شد نفس ميكشد و هنوز زنده است؛ فرياد كشيد و گفت: «اين زنده است كه من دارم ميكشمش.»
در همين زمان كسي رسيد كه حسن بن الحسن را شناخت و نسبت خويشاوندي با او داشت؛ گفت: «او را نكش و در اختيار من قرار بده، من او را با خودم به كوفه خواهم برد، يا امير عبيدالله (عبيدالله بن زياد) او را به من ميبخشد، كه امير بخشيده! يا آنجا فرمان قتلش را ميدهد كه تفاوتي نميكند. پس او را در اختيار من قرار بده.»
بنابراين او را با خود به كوفه برگرداند، بعداً مرهم گذاشته، او را درمان كردند و سلامتي خويش را بازيافت و با فاطمه صغري، دختر اباعبدالله(ع) كه بسيار زيبا بود و حضرت اباعبدالله(ع) او را بسيار دوست ميداشت ازدواج كرد.
اباعبدالله(ع) دربارة فاطمه صغري ميفرمود: « هر وقت به او نگاه ميكنم ياد مادرم فاطمه(س) ميافتم»، زيرا شباهتهايي به حضرت زهرا(س) داشت.
حسن بن الحسن را در سن 35 سالگي مانند پدر بزرگوارش مسموم كرده و به شهادت رساندند و پيكرش در بقيع به خاك سپرده شد؛ فاطمه صغري يكسال بر مزار همسرش چادر زد و مرثيههاي كربلا را براي پسرش عبدالله ميخواند.
بخشي از گزارشهاي كربلا توسط اين دختر، يعني فاطمة صغري داده شده و اطلاعات جالب و ظريف و ريزي را در طول راه قافلة اسيران از زبان فاطمة صغري ميتوان شنيد.
دو نفر و به قول بعضي سه نفر از ياران اباعبدالله(ع) اسير شدند و بعد از اسارت به شهادت رسيدند؛ يكي از آنها سوار بن منّعم يا منعم است كه اين شخص اسير شده و بعد از گذشت مدتي به شهادت ميرسد.
ديگري به نام موقِّع يا موقِع بن ثمامه صيداوي است كه او هم اسير ميشود و يك سال در اسارت ميماند و بعد از آن به شهادت ميرسد.
بعضي از اصحاب هم زخمي شدند و بعد از جنگ بر زخمهايشان مرهم زدند و خوب شدند و بعدها گزارش كربلا را دادهاند.
يكي از آنها حسابدار اباعبدالله(ع) در كربلا بود؛ مجموعه بايگاني نامههاي كربلا هم با ايشان بوده است؛ تمام نامههايي كه حضرت اباعبدالله(ع) با خود داشت به اين فرد كه «عقبة بن سمعان» نام داشت، سپرده بود.
حضرت اباعبدالله(ع) با بزرگواري خود تمام اين نامهها را در غروب عاشورا در خندق ريخت و سوزاند تا سندي در دست كسي نباشد و افرادي كه امام را دعوت كردند، نامشان بر زبانهاي ديگران بيفتد و شرمنده شوند؛ با اين كه چهار هزار نفر از نامهنگاران در كربلا حضور داشتند و در اوايل ورود به كربلا نقاب به چهره زده بودند.
وقتي عمرسعد به بعضي از آنها ميگفت: برويد با حسين(ع) صحبت كنيد؛ ميگفتند: «ما شرمندهايم، ما نامه دادهايم.»
اما چند روز بعد نقابها را از چهره برداشتند و اين تعليم و درس و نكتة بزرگي از عاشوراست كه اگر كسي در جريان باطل قرار گرفت، بعد از مدتي گستاخ خواهد شد و اندكاندك پردههاي شرم را پس خواهد زد و بيپروا در مقابل حقيقت عريان قرار خواهد گرفت.
افرادي در كربلا همين وضعيت را داشتند. واقعاً قصۀ شگفتي است كربلا؛ نوشتهاند تعدادي پيرمرد بودند كه نزديك كربلا روي تپهها زارزار گريه ميكردند و از خدا ميخواستند كه امام حسين(ع) را پيروز كند!
اين مطلب در شماره توأمان 47 و 48 نشريه خيمه منتشر شده است.