کد مطلب : ۱۵۱۶۶
هروله میان عقل و دین
مختارنامه» با همه فضاسازیهای مناسبش و با همه دیالوگهای تاملبرانگیزش این بهانه را دستمان داد.
از طرفی حدس زدیم که بینندگان پیگیری چون شما دارد و دیده شده. برای همین نشستیم و دوباره آخرین دستپخت تاریخ اسلامی میرباقری را مرور کردیم؛ سراغ ابهامات و نقاط بحرانیای رفتیم که در مختارنامه به تصویر کشیده شدند. از بین ده قسمت پخش شدهاش (تا زمان تنظیم این مطلب) همین موضوعات را بیرون کشیدیم و با کارشناس مذهبیمان همراه شدیم تا باحرفها و راهنماییهای او از بطن همه این سوالات سخت و ابهامات ماندنی راه درست را پیدا کنیم. شاید هنوز سوالی مانده باشد؛ گوش ما شنواست و فرصت محرم همچنان باقی! راستی، فراموش نکنید که سریال مختارنامه محملی بوده برای مطرح کردن سوالها و نه زندگی و سرگذشت شخص مختار. هرچند بیشتر سوالها گرد محور او میچرخند و ابهامات اوست که راه را برای پرسش ما باز میکند..
قسمت نخست
فرار از هلاکت
مختار: آمدم، ولی بدون شمشیر!
کیان: کی با شمشیرت آشتی میکنی مختار؟
مختار: تا وقتی چون تویی بهجای عقل از دلش فرمان ببرد، شمشیر چون منی در غلاف باقی میماند.
کیان: خیلی عوض شدهای ابواسحاق.
مختار: عاقلتر شدهام کیان. منبعد میخواهم بهجای دلم، مخم را بهکار بیندازم. آداب قدرت با آداب طهارت فرق میکند سردار. فرماندهای که بیتدبیر داخل در جنگ شود، خون خود و لشکریانش را هدر میدهد.
کیان: غلط نکنم اسیر بد مخمصهای شدهای ابواسحاق!
مختار: اینکه سرداری شمشیرش را غلاف کند و به جنگ از پیش باختهای نرود، نشانه اسارت در کمند شیطان نیست. اجتناب از خودکشی است که عین سخن وحی است؛ به دست خود، خود را هلاک نکنید.
پرسش این است:
مختار هم برای شرکت در جنگ علیه معاویه همراه با امام حسن و هم قیام در زندان کوفه از این استدلال منطقی استفاده کرد: من در جنگی که عاقبتش شکست است، شرکت نمیکنم. آیا این استدلال، همان اصل حفظ جان نیست؟ آیا مومن نباید خود را به مهلکه بیندازد؟
سید مجتبی حسینی:
اصلا مرز حق و باطل از همین جا آغاز میشود. اولا همین که فردی پیرو امام معصومی است، یعنی اینکه خداوند تعیین مصداق آیه «وَلَاتُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ» (با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید) به همان امام معصوم سپرده. در ثانی، دید فرد از یک شکست و پیروزی و هلاکت و سعادت، دید گستردهتری خواهد شد. ثالثا صرفا قضیه جنگ مطرح نیست. حفاظت از جان امام معصوم یک واجب است و نباید ترک واجب صورت بگیرد.
پرسش بعدی:
باید برگردیم به موضوع مهم امامشناسی. در بحثهای ما جوانان همیشه مطرح میشود که وقتی با امام رودررو باشیم، امامشناسی سختتر از زمانی است که درباره آن صحبت میکنیم و فاصله داریم.
سید مجتبی حسینی:
بله، ممکن است که اینگونه باشد. ما طی تاریخ آموزش دیدهایم و چون کسی را در مقابل چشم خود ندیدهایم، حالتی مقدس برای ما پیدا کرده و در نتیجه کار برای ما سادهتر از آن زمان است. ولی خب از آن طرف هم کسانی در تاریخ بودهاند که در بحث امامشناسی موفقتر از ما هستند. آن هم در حالی که از کودکی همبازی امام بودهاند. دقت کنید؛ مثلا از اصحاب پیامبر نقل شده که «کان فینا کاحدنا» (وقتی در بین ما بود، انگار که یکی از ماست) و غریبه که وارد میشد، نمیشناخت ولی همان اصحاب گفتهاند آنهایی که مبادی آداب بودند و از نظر معرفت و شناخت، مقام بالاتری داشتند، وقتی پیامبر حرف میزد - از این تعبیر استفاده شده که - طوری بودند که انگار پرندهای روی سر دارند و تکان نمیخوردند هنگام حرف زدن ایشان (کانا علی روءسنا الطیر). این دو نوع را همیشه داشتهایم؛ چه آن موقع و چه حالا. منتها در هر دو مورد، وضعیت ما کمرنگتر است. چه در آن بعد ذوق و عشق و چه در بعد بیمعرفتی.
قسمت نخست
تلاش برای معاش
مختار: ببخشید عموجان، طوری با من حرف میزنید که انگار ـ خدای ناکرده ـ مرتکب گناه کبیره شدهام. تلاش برای معاش از راه حلال کم از مجاهدت در راه خدا نیست. و من خدا را شکر، خدا را شکر که در نبرد با زمین، همچون مجاهدان راه خدا بیثمر نبودهام.
عموی مختار: تلاش برای معاش نوعی مجاهدت هست اما نه در زمانی که عدهای تیشه برداشته و میخواهند ریشه دینت را قطع کنند.
پرسش این است:
مختار در پاسخ دعوت به همراهی با امام حسن از این استدلال هم بهره میبرد: من زارعی پربار باشم، به از آنکه سربازی بیبر. تلاش برای کسب روزی یا یاری امام؟ مگر نگفتهاند که تلاش برای کسب روزی حلال همانند جهاد است؟ تقیه کرده شاید.
سید مجتبی حسینی:
نگاه کنید باز همین جا به بحث مهم امامشناسی میرسیم. وقتی اطاعت کامل از اولیالامر معصوم به میان میآید، دیگر بحث عقل و استدلال مطرح نیست. هر نوع کلامی اگر بیاوریم؛ حالا چه جنسش توجیه باشد و چه استدلال، باز هم بحث اطاعت از معصوم بالاتر است. بله، جایی از تقیه استفاده میکنند که خطر جانی هست یا نفعی به شیعیان میرساند (مثلا داستان علی بن یقطین که به فرمایش امام در دستگاه حکومت، شیوه وضو و عبادتش را تغییر داد تا شناخته نشود؛ هم حفظ جان کرد و هم به شیعیان خدمت) ولی وقتی بحث یاری امام مطرح میشود، دیگر جای تقیه نیست. مگر میشود با این استدلالها، اشتباهها را توجیه کرد؟
قسمت چهارم
عمل به جای امضا
سلیمان:... من بنا ندارم داغی را تازه کنم و زخمی را ملتهب اما چه کنم که بیوفایی ما به علی و اولادش را نمیشود کتمان کرد. فرق شکافته علی و جگر پاره پاره حسن گواه قصور ماست. من بنا دارم جبران مافات کنم. من، سلیمان بن صرد خزاعی بنا دارم به حسین بن علی نامه بنویسم و او را به کوفه دعوت کرده و با ایشان بیعت کنم. چنانچه با من همعقیده و همرایید، بسمالله! ذیل این نامه را مهر کنید. مختار!
مختار: بله شیخ!
سلیمان: نامه را مهر نمیکنی؟
مختار: نمیدانستم به چه قصدی دعوت شدهام، حضرات که مهر کردند نامه را بفرستید منزل، مهر میکنم.
سلیمان: با نفس عمل موافقی؟
مختار: من یک سربازم شیخ. شمشیرم را به قصد حمایت از پسر علی صیقل دادهام.
پرسش این است:
آیا کار مختار که نامه دعوت سران کوفه از امام حسین را امضا نکرد، صحیح است؟ او میگفت که ما با این کارمان امام را به مرگ دعوت میکنیم. والی سابق کوفه (نعمان بن بشیر) هم همین استدلال را داشت و سرانجام حرف آنها هم درست از آب درآمد. تکلیف چیست؟
سید مجتبی حسینی:
برای پاسخ به این سوال، یک شرط دارم؛ اگر امضا نکردن نامه با این دیدی که میگویم، باشد، کار درست و قابل تقدیری است؛ در صورت دعوت امام به کوفه و شناختی که از نااهلی مردم کوفه مطرح است، نامه را امضا نکرده تا امام به خطر نیفتد ولی باز اگر غیر از این باشد، خطاست. نکند که باز به بحث توجیه برسیم!
قسمت ششم
انشقاق امت
ابن زیاد: من از فتنه حسین بن علی سردرنیاوردم، آن هم در زمان خلیفهای که ختم شعرا و ختم ادبا و زینت و زوید دین مصطفاست. اگر شما چیزی میدانید، من را هم آگاه کنید که جاهل نمیرم. حسین نوه رسول خاتم است؟ حرمتش بهجای خود. نسبت خونی و خویشی با پیامبر خدا، آیا جواز بیعتشکنی است؟ ابولهب هم عموی پیامبر بود، پسر نوح هم پسر پیامبر، اما هر دو در کتاب خدا منفورند و مغضوب. حکومت حسین بر عراق عرب، یعنی همان حکومت پدرش علی. من از پیران شما میپرسم؛ میراث حکومت علی چه بود؟ جز انشقاق امت واحده رسولخدا؟
پرسش این است:
اولین خطابه ابن زیاد در مسجد کوفه و استدلالهایش قبل از قیام امام حسین، همه را به فکر انداخت؛ اینکه نباید در جامعه اسلامی تفرقه بیندازند و نباید وحدت بین امت اسلامی را در شرایط کنونی - به هر بهانهای - مخدوش کرد. نباید برادرکشی راه بیافتد و... پاسخ شما چیست؟
سید مجتبی حسینی:
این حرف، مصداق همان کلام صحیح است که جای ناصحیحی استفاده میشود. به چند دلیل؛ اول اینکه فراموش نکنیم که قلب واقعیت صورت نگیرد؛ امام حسین که شمشیر نکشید و قیام نکرد. بلکه خروج از مدینه داشت و امنتاع از بیعت. در هر مرحله نیز آشکارا از آغاز جنگ امتناع می کرد. امام با خانواده خود برای پاسخ به دعوت کوفیان آمده بود. لشکری همراه نداشت. امام از جنگ گریز داشت؛ گفت برمیگردم و راه را کج میکنم و چه و چه، ولی وقتی بحث زندگی با ذلت به میان آمد، گفت: «هیهات من الذله». در حالیکه خود کسانی که این حرف صحیح را میزدند، آغازگر جنگ شدند و برادرکشی راه انداختند. یعنی از یک کلام درست، سواستفاده کردند برای فریب دادن عوام. طبیعی هم هست که در هر دوره جملهای محبوب میشود برای گول زدن مردم.
بله، وحدت در جامعه اسلامی نباید مخدوش شود؛ «شقت عصا المسلمین» نباید صورت بگیرد ولی در نظر بگیرید که اگر امام این حرکت را انجام نمیداد، تا آخر تاریخ میگفتند که چرا امام به کوفه نرفت و مسیر تاریخ را عوض نکرد. نامههای کوفیان حجت را بر ایشان تمام کرد. این را هم بدانید که خروج امام برای خلافت نبوده. حتی تصور کوفیان هم این نبوده که بر سیطرهای که یزید خلافت میکند، حکومت کنند. بلکه میخواستند با استفاده از ضعف حکومت جدید و خلیفه ناحق جدید، برای خود حکومت مستقلی ایجاد کنند. حتی میشود برداشت کرد که میخواستند برای خود امام جمعهای بیاورند که هدایت شرعی کند و نه خلیفه.
قسمت ششم
غافلکشی؟
هانی: شنیدی یا بن عقیل؟ شنیدی پیغام این حرامزاده را؟ ابن مرجانه امشب به عیادت من میآید. به خدا قسم عیادت شیطان از من است. او نزد من میآید تا خود را پیش عوام محق و موجه نشان دهد. فرصت خوبی است که شرش را کم کنیم و راه کوفه را بر حسین هموار سازیم.
مسلم: یعنی چه کنیم شیخ؟
هانی: هرچند خوش ندارم که این ابلیس در خانه من کشته شود و ننگ مهمانکشی بر گردنم افتد ولی آبرویم فدای یک تار موی حسین. حاضری ابنمرجانه را بکشی؟
پرسش این است:
اگر مسلم بن عقیل، ابن زیاد را در خانه هانی میکشت، هیچکدام از این اتفاقها نمیافتاد و در واقع از فتنهای بزرگ جلوگیری میکرد؟ دفع افسد به فاسد صحیح است؟ مسلم اشتباه کرد؟
سید مجتبی حسینی:
کدام فاسد است و کدام افسد؟ شما شرایط را در همان روزگار ببینید که مسلم هیچ اطلاعی از آینده اتفاقات نداشت. مامور بود به گرفتن بیعت و موظف بود به همان انجام وظیفه. الان ما که از بعد تاریخی داریم نگاه میکنیم، میتوانیم حکم کنیم که فاسد چیست و افسد چه!
از یک طرف دیگر هم به ماجرا نگاه کنید که واقعا مهم است؛ برای حفظ اسلام نمیشود خود اسلام را زیر پا گذاشت. نمیشود برای حفظ دین، برای درمان درد دین، از ضددین استفاده کرد. مسلم به چه حجتی میتوانست مسلم را بکشد؟ قتل کرده بود که قصاصش کند؟ اگر خلافی کرده بود و حدی باید زده میشد که قاضی باید حکم کند. نکته مهم اینجاست که این روش، شیوه خود معصومان است؛ برای آنها اجرای احکام اسلامی مهمتر از حکومت بوده. یعنی دیدگاه ائمه ماست که حدود الهی مهمتر از آن است که بروند سراغ حکومت و خلافت. مثلا برای انتخاب خلافت، بعد از خلیفه دوم، امام علی(ع) نمیتوانست با یک دروغ، حکومت را به دست بگیرد؟ از نگاه ما لابد دفع افسد به فاسد میشده ولی امیرالمومنین(ع) به گفتن یک دروغ هم راضی نبودند؛ چون احکام اسلامی مهمتر بوده، شیوهشان این بوده.
قسمت هفتم
در انتظار امام
سلیمان بن صرد: من قیام شیعه را تا پیش از رسیدن امامم به کوفه مکروه میدانم چون ترس دارم دشمن به بهانه این قیام عرصه را بر حسین تنگ کند و همان افتراهای سابق را به خورد عوامالناس بدهد که دیدید جماعت؟ دیدید حسین داعیه حکومت داشت؟ دیدید حسین سر جنگ داشته و حکومت را میراث حقه جدش میدانست؟ شما را هم توصیه به قیام نمیکنم.
حبیب بن مظاهر: سلیمان کجا؟!
سلیمان: میروم یعقوبوار در انتظار یوسفمان بنشینم حبیب. رای من همان است که شنیدی. من مانع عزمتان نمیشوم.
حبیب: اما تو حریف امثال قاضی شریحی. تو نباشی، قاضی شریح با جعل احادیث و اکاذیب و تفسیر نادرست آیات وحی مردم را سست میکند.
پرسش این است:
حرفهای سلیمان بن صرد در مخالفت برای قیام در کوفه: «تا امامم دستور ندهد دست به شمشیر نمیبرم.» آیا این حرف و این نوع منطق، صحیح است؟
سید مجتبی حسینی:
بله. چرا باید ایراد داشته باشد. حرف، حرف درستی است. مسلم مامور امام حسین(ع) بوده در امر بیعت گرفتن و نه قیام کردن. البته اگر اسمش را قیام بگذاریم و با دید دفاع از خود یا دیگری (هانی) به آن نگاه نکنیم. چون شما تاکید دارید بر قیام!
سوال دوم:
آیا این سکوت همراهی با حکومت فاسد محسوب نمیشود؟
«دست به شمشیر نمیبرم.» آیا این حرف و این نوع منطق، صحیح است؟
سید مجتبی حسینی:
این سوال خوبی است؛ ایراد کار اینجاست که ما همیشه نگاهی صفر و یکی داریم؛ یعنی هر کسی که حرفی نزد یا سکوت کرد در قبال فلان اتفاق، مثلا گمراه است. در حالیکه این استدلال، درست نیست. اصلا این منطق زورگوهاست که یا با ما هستید یا علیه ما. خیلی از مخالفتها و موافقتها در محل اختلاف، پیروی از حکومت فاسد نیست. اگر بخواهیم چنین نگاه سیاه و سفیدی داشته باشیم، به مشکل میخوریم. مضمون احادیث و روایات ما نشان میدهد که منطق با ما یا علیه ما صحیح نیست.
قسمت هفتم
دلایل زنانه!
زن کوفی: با هزار امید و آرزو یتیم بچه بزرگ کردهام که نانآورم باشد و عصای دستم. خیرت پیشکش، نمیخواهم داغت به دلم بماند.
مرد: گناهش به گردن تو مادر جان. تو نبودی که یاری دادن خدا را در گوشم لالایی میخواندی؟ خب من هم میخواهم جهاد کنم.
زن: جهاد به تو نمیرسد که تنها نانآور خانهای. همینها که هستند، بس است.
زن در دعوا با مسلم بن عوسجه: خجالت نمیکشید با یک من ریش و پشم راه را بر زنان بستهاید؟
مسلم: خواهر من! به کدام قبرستان میخواهید بروید؟ میدان جنگ جای زنان نیست. به خانههایتان بروید و فتنه نکنید.
زن:کدام خانه شیخ؟ خانهای که سایه سرش را به قربانگاه بردهاید، خانه نیست. جهنم است. شما هوس ریاست و تاج و تخت دارید، ما باید تاوانش را بدهیم؟
زن (در صحنهای دیگر): تو را بکشند با لشکر یتیمانت چه کنم؟ گله شتر داری یا نخلستان تا گردن جلوی کس و ناکس کج نکنیم؟
مرد: هیاهو نکن زن! آبروداری کن! به دفاع از دین خدا برنخیزم که کشته میشوم؟
زن: تو به دفاع از دین خدا برنخیزی، دین خدا از دست میرود؟ این همه خلق؛ آنها از دین خدا حمایت کنند...
پرسش این است:
استدلال زنان کوفی در مخالفت با قیام مسلم بن عقیل: شوهران ما را قربانی تاج و تخت نکنید / ما از آینده خود بیمناکیم و... (چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است)
سید مجتبی حسینی:
اولا به آن شدت که میگویید نبوده و تاثیر نداشته است. ولی در همان حد اندک هم از باب توجیه بوده. به هر حال این کار، فرار از کمک به فرستاده امام(ع) است؛ یعنی پایدار نبودن بر بیعت. یعنی دنیامداری.
قسمت هفتم
در انتظار امام
مسلم بن عوسجه: کجایی حبیب؟ چه کردی؟
حبیب بن مظاهر: انگار خاک مرده بر خانهها پاشیدهاند. گلویمان پاره شد بس که فریاد زدیم و از دیوار صدا برخاست، از خانههای کوفی ابدا. رفتم جلوی قصر، کسی نبود. پس مسلم کو یابن عوسجه؟
مسلم: نمیدانم حبیب؛ نمیدانم! وقتی که آمدم، کسی را ندیدم. نه جلوی قصر، نه داخل مسجد.
حبیب: یعنی تو با مسلم نبودی؟
مسلم: نه! تو که رفتی، ما هم رفتیم سدمعبر کنیم که حریف هتاکی و فحاشی زنان کوفه نشدیم. مجبور شدیم راه را برایشان باز کنیم. خجالت کشیدم دست خالی نزد مسلم برگردم. رفتم خاکی به سر کنم که نشد. آمدم، دیدم کسی نیست. مسلم در کوفه غریب است حبیب! جایی را بلد نیست...
حبیب: ای نفرین به کوفه و کوفی! کوفه شوم است، کوفه نحوست دارد، کوفه طلسمی است...
مسلم: چه شد حبیب؟ کجا؟
حبیب: از کوفه و کوفی بیزارم یابن عوسجه! به جایی میروم مثل این کنفیکون شده نباشد. حسین در راه کوفه است. من به سوی حسین میروم... من طاقت ماندن ندارم؛ عاشق حسین دل به دریای شط میدهد.
پرسش این است:
حبیب بی مظاهر و مسلم بن عوسجه چرا در حالیکه مسلم بن عقیل مهمان آنها بود و قیام را شروع کرده بود، او را رها کردند و به سوی امام(ع) شتافتند؟ آنها راه عقل را رفتند؟
پاسخ کارشناس:
در این مورد ابهامات زیادی هست و منابع مختلف، نظرهای متفاوتی دارند. طبیعی است که فیلم، یکی از این خبرها را مبنا قرار داده و بر اساس آن جلو رفته است تا به به نوعی به یکی از سوالات جواب دهد (موفق بوده یا نه؛ با مخاطبان است!). اگر هم مسلم قیام کرده باشد، الزاما این دو بزرگوار در مسیر کربلا نبودهاند یا همراه مسلم نبودهاند. در حالیکه به مسلم دسترسی نداشتهاند، برای رسیدن به امام حسین(ع) عزیمت میکنند. عاقبت بخیری آنها نشان میدهد که راهی که انتخاب کردهاند، درست است.
فرهنگ-اندیشه: بهانه میخواستیم تا برای محرم امسال از ابهامات و سوالهای همیشگی حال و هوای سال ۶۱ هجری بپرسیم. بهانه میخواستیم تا با عبرت از تاریخ (و نه مقایسهاش) معیارها و راههایی را که بشود حق را تمییز داد، بشناسیم. سریال «از طرفی حدس زدیم که بینندگان پیگیری چون شما دارد و دیده شده. برای همین نشستیم و دوباره آخرین دستپخت تاریخ اسلامی میرباقری را مرور کردیم؛ سراغ ابهامات و نقاط بحرانیای رفتیم که در مختارنامه به تصویر کشیده شدند. از بین ده قسمت پخش شدهاش (تا زمان تنظیم این مطلب) همین موضوعات را بیرون کشیدیم و با کارشناس مذهبیمان همراه شدیم تا باحرفها و راهنماییهای او از بطن همه این سوالات سخت و ابهامات ماندنی راه درست را پیدا کنیم. شاید هنوز سوالی مانده باشد؛ گوش ما شنواست و فرصت محرم همچنان باقی! راستی، فراموش نکنید که سریال مختارنامه محملی بوده برای مطرح کردن سوالها و نه زندگی و سرگذشت شخص مختار. هرچند بیشتر سوالها گرد محور او میچرخند و ابهامات اوست که راه را برای پرسش ما باز میکند..
قسمت نخست
فرار از هلاکت
مختار: آمدم، ولی بدون شمشیر!
کیان: کی با شمشیرت آشتی میکنی مختار؟
مختار: تا وقتی چون تویی بهجای عقل از دلش فرمان ببرد، شمشیر چون منی در غلاف باقی میماند.
کیان: خیلی عوض شدهای ابواسحاق.
مختار: عاقلتر شدهام کیان. منبعد میخواهم بهجای دلم، مخم را بهکار بیندازم. آداب قدرت با آداب طهارت فرق میکند سردار. فرماندهای که بیتدبیر داخل در جنگ شود، خون خود و لشکریانش را هدر میدهد.
کیان: غلط نکنم اسیر بد مخمصهای شدهای ابواسحاق!
مختار: اینکه سرداری شمشیرش را غلاف کند و به جنگ از پیش باختهای نرود، نشانه اسارت در کمند شیطان نیست. اجتناب از خودکشی است که عین سخن وحی است؛ به دست خود، خود را هلاک نکنید.
پرسش این است:
مختار هم برای شرکت در جنگ علیه معاویه همراه با امام حسن و هم قیام در زندان کوفه از این استدلال منطقی استفاده کرد: من در جنگی که عاقبتش شکست است، شرکت نمیکنم. آیا این استدلال، همان اصل حفظ جان نیست؟ آیا مومن نباید خود را به مهلکه بیندازد؟
سید مجتبی حسینی:
اصلا مرز حق و باطل از همین جا آغاز میشود. اولا همین که فردی پیرو امام معصومی است، یعنی اینکه خداوند تعیین مصداق آیه «وَلَاتُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ» (با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید) به همان امام معصوم سپرده. در ثانی، دید فرد از یک شکست و پیروزی و هلاکت و سعادت، دید گستردهتری خواهد شد. ثالثا صرفا قضیه جنگ مطرح نیست. حفاظت از جان امام معصوم یک واجب است و نباید ترک واجب صورت بگیرد.
پرسش بعدی:
باید برگردیم به موضوع مهم امامشناسی. در بحثهای ما جوانان همیشه مطرح میشود که وقتی با امام رودررو باشیم، امامشناسی سختتر از زمانی است که درباره آن صحبت میکنیم و فاصله داریم.
سید مجتبی حسینی:
بله، ممکن است که اینگونه باشد. ما طی تاریخ آموزش دیدهایم و چون کسی را در مقابل چشم خود ندیدهایم، حالتی مقدس برای ما پیدا کرده و در نتیجه کار برای ما سادهتر از آن زمان است. ولی خب از آن طرف هم کسانی در تاریخ بودهاند که در بحث امامشناسی موفقتر از ما هستند. آن هم در حالی که از کودکی همبازی امام بودهاند. دقت کنید؛ مثلا از اصحاب پیامبر نقل شده که «کان فینا کاحدنا» (وقتی در بین ما بود، انگار که یکی از ماست) و غریبه که وارد میشد، نمیشناخت ولی همان اصحاب گفتهاند آنهایی که مبادی آداب بودند و از نظر معرفت و شناخت، مقام بالاتری داشتند، وقتی پیامبر حرف میزد - از این تعبیر استفاده شده که - طوری بودند که انگار پرندهای روی سر دارند و تکان نمیخوردند هنگام حرف زدن ایشان (کانا علی روءسنا الطیر). این دو نوع را همیشه داشتهایم؛ چه آن موقع و چه حالا. منتها در هر دو مورد، وضعیت ما کمرنگتر است. چه در آن بعد ذوق و عشق و چه در بعد بیمعرفتی.
قسمت نخست
تلاش برای معاش
مختار: ببخشید عموجان، طوری با من حرف میزنید که انگار ـ خدای ناکرده ـ مرتکب گناه کبیره شدهام. تلاش برای معاش از راه حلال کم از مجاهدت در راه خدا نیست. و من خدا را شکر، خدا را شکر که در نبرد با زمین، همچون مجاهدان راه خدا بیثمر نبودهام.
عموی مختار: تلاش برای معاش نوعی مجاهدت هست اما نه در زمانی که عدهای تیشه برداشته و میخواهند ریشه دینت را قطع کنند.
پرسش این است:
مختار در پاسخ دعوت به همراهی با امام حسن از این استدلال هم بهره میبرد: من زارعی پربار باشم، به از آنکه سربازی بیبر. تلاش برای کسب روزی یا یاری امام؟ مگر نگفتهاند که تلاش برای کسب روزی حلال همانند جهاد است؟ تقیه کرده شاید.
سید مجتبی حسینی:
نگاه کنید باز همین جا به بحث مهم امامشناسی میرسیم. وقتی اطاعت کامل از اولیالامر معصوم به میان میآید، دیگر بحث عقل و استدلال مطرح نیست. هر نوع کلامی اگر بیاوریم؛ حالا چه جنسش توجیه باشد و چه استدلال، باز هم بحث اطاعت از معصوم بالاتر است. بله، جایی از تقیه استفاده میکنند که خطر جانی هست یا نفعی به شیعیان میرساند (مثلا داستان علی بن یقطین که به فرمایش امام در دستگاه حکومت، شیوه وضو و عبادتش را تغییر داد تا شناخته نشود؛ هم حفظ جان کرد و هم به شیعیان خدمت) ولی وقتی بحث یاری امام مطرح میشود، دیگر جای تقیه نیست. مگر میشود با این استدلالها، اشتباهها را توجیه کرد؟
قسمت چهارم
عمل به جای امضا
سلیمان:... من بنا ندارم داغی را تازه کنم و زخمی را ملتهب اما چه کنم که بیوفایی ما به علی و اولادش را نمیشود کتمان کرد. فرق شکافته علی و جگر پاره پاره حسن گواه قصور ماست. من بنا دارم جبران مافات کنم. من، سلیمان بن صرد خزاعی بنا دارم به حسین بن علی نامه بنویسم و او را به کوفه دعوت کرده و با ایشان بیعت کنم. چنانچه با من همعقیده و همرایید، بسمالله! ذیل این نامه را مهر کنید. مختار!
مختار: بله شیخ!
سلیمان: نامه را مهر نمیکنی؟
مختار: نمیدانستم به چه قصدی دعوت شدهام، حضرات که مهر کردند نامه را بفرستید منزل، مهر میکنم.
سلیمان: با نفس عمل موافقی؟
مختار: من یک سربازم شیخ. شمشیرم را به قصد حمایت از پسر علی صیقل دادهام.
پرسش این است:
آیا کار مختار که نامه دعوت سران کوفه از امام حسین را امضا نکرد، صحیح است؟ او میگفت که ما با این کارمان امام را به مرگ دعوت میکنیم. والی سابق کوفه (نعمان بن بشیر) هم همین استدلال را داشت و سرانجام حرف آنها هم درست از آب درآمد. تکلیف چیست؟
سید مجتبی حسینی:
برای پاسخ به این سوال، یک شرط دارم؛ اگر امضا نکردن نامه با این دیدی که میگویم، باشد، کار درست و قابل تقدیری است؛ در صورت دعوت امام به کوفه و شناختی که از نااهلی مردم کوفه مطرح است، نامه را امضا نکرده تا امام به خطر نیفتد ولی باز اگر غیر از این باشد، خطاست. نکند که باز به بحث توجیه برسیم!
قسمت ششم
انشقاق امت
ابن زیاد: من از فتنه حسین بن علی سردرنیاوردم، آن هم در زمان خلیفهای که ختم شعرا و ختم ادبا و زینت و زوید دین مصطفاست. اگر شما چیزی میدانید، من را هم آگاه کنید که جاهل نمیرم. حسین نوه رسول خاتم است؟ حرمتش بهجای خود. نسبت خونی و خویشی با پیامبر خدا، آیا جواز بیعتشکنی است؟ ابولهب هم عموی پیامبر بود، پسر نوح هم پسر پیامبر، اما هر دو در کتاب خدا منفورند و مغضوب. حکومت حسین بر عراق عرب، یعنی همان حکومت پدرش علی. من از پیران شما میپرسم؛ میراث حکومت علی چه بود؟ جز انشقاق امت واحده رسولخدا؟
پرسش این است:
اولین خطابه ابن زیاد در مسجد کوفه و استدلالهایش قبل از قیام امام حسین، همه را به فکر انداخت؛ اینکه نباید در جامعه اسلامی تفرقه بیندازند و نباید وحدت بین امت اسلامی را در شرایط کنونی - به هر بهانهای - مخدوش کرد. نباید برادرکشی راه بیافتد و... پاسخ شما چیست؟
سید مجتبی حسینی:
این حرف، مصداق همان کلام صحیح است که جای ناصحیحی استفاده میشود. به چند دلیل؛ اول اینکه فراموش نکنیم که قلب واقعیت صورت نگیرد؛ امام حسین که شمشیر نکشید و قیام نکرد. بلکه خروج از مدینه داشت و امنتاع از بیعت. در هر مرحله نیز آشکارا از آغاز جنگ امتناع می کرد. امام با خانواده خود برای پاسخ به دعوت کوفیان آمده بود. لشکری همراه نداشت. امام از جنگ گریز داشت؛ گفت برمیگردم و راه را کج میکنم و چه و چه، ولی وقتی بحث زندگی با ذلت به میان آمد، گفت: «هیهات من الذله». در حالیکه خود کسانی که این حرف صحیح را میزدند، آغازگر جنگ شدند و برادرکشی راه انداختند. یعنی از یک کلام درست، سواستفاده کردند برای فریب دادن عوام. طبیعی هم هست که در هر دوره جملهای محبوب میشود برای گول زدن مردم.
بله، وحدت در جامعه اسلامی نباید مخدوش شود؛ «شقت عصا المسلمین» نباید صورت بگیرد ولی در نظر بگیرید که اگر امام این حرکت را انجام نمیداد، تا آخر تاریخ میگفتند که چرا امام به کوفه نرفت و مسیر تاریخ را عوض نکرد. نامههای کوفیان حجت را بر ایشان تمام کرد. این را هم بدانید که خروج امام برای خلافت نبوده. حتی تصور کوفیان هم این نبوده که بر سیطرهای که یزید خلافت میکند، حکومت کنند. بلکه میخواستند با استفاده از ضعف حکومت جدید و خلیفه ناحق جدید، برای خود حکومت مستقلی ایجاد کنند. حتی میشود برداشت کرد که میخواستند برای خود امام جمعهای بیاورند که هدایت شرعی کند و نه خلیفه.
قسمت ششم
غافلکشی؟
هانی: شنیدی یا بن عقیل؟ شنیدی پیغام این حرامزاده را؟ ابن مرجانه امشب به عیادت من میآید. به خدا قسم عیادت شیطان از من است. او نزد من میآید تا خود را پیش عوام محق و موجه نشان دهد. فرصت خوبی است که شرش را کم کنیم و راه کوفه را بر حسین هموار سازیم.
مسلم: یعنی چه کنیم شیخ؟
هانی: هرچند خوش ندارم که این ابلیس در خانه من کشته شود و ننگ مهمانکشی بر گردنم افتد ولی آبرویم فدای یک تار موی حسین. حاضری ابنمرجانه را بکشی؟
پرسش این است:
اگر مسلم بن عقیل، ابن زیاد را در خانه هانی میکشت، هیچکدام از این اتفاقها نمیافتاد و در واقع از فتنهای بزرگ جلوگیری میکرد؟ دفع افسد به فاسد صحیح است؟ مسلم اشتباه کرد؟
سید مجتبی حسینی:
کدام فاسد است و کدام افسد؟ شما شرایط را در همان روزگار ببینید که مسلم هیچ اطلاعی از آینده اتفاقات نداشت. مامور بود به گرفتن بیعت و موظف بود به همان انجام وظیفه. الان ما که از بعد تاریخی داریم نگاه میکنیم، میتوانیم حکم کنیم که فاسد چیست و افسد چه!
از یک طرف دیگر هم به ماجرا نگاه کنید که واقعا مهم است؛ برای حفظ اسلام نمیشود خود اسلام را زیر پا گذاشت. نمیشود برای حفظ دین، برای درمان درد دین، از ضددین استفاده کرد. مسلم به چه حجتی میتوانست مسلم را بکشد؟ قتل کرده بود که قصاصش کند؟ اگر خلافی کرده بود و حدی باید زده میشد که قاضی باید حکم کند. نکته مهم اینجاست که این روش، شیوه خود معصومان است؛ برای آنها اجرای احکام اسلامی مهمتر از حکومت بوده. یعنی دیدگاه ائمه ماست که حدود الهی مهمتر از آن است که بروند سراغ حکومت و خلافت. مثلا برای انتخاب خلافت، بعد از خلیفه دوم، امام علی(ع) نمیتوانست با یک دروغ، حکومت را به دست بگیرد؟ از نگاه ما لابد دفع افسد به فاسد میشده ولی امیرالمومنین(ع) به گفتن یک دروغ هم راضی نبودند؛ چون احکام اسلامی مهمتر بوده، شیوهشان این بوده.
قسمت هفتم
در انتظار امام
سلیمان بن صرد: من قیام شیعه را تا پیش از رسیدن امامم به کوفه مکروه میدانم چون ترس دارم دشمن به بهانه این قیام عرصه را بر حسین تنگ کند و همان افتراهای سابق را به خورد عوامالناس بدهد که دیدید جماعت؟ دیدید حسین داعیه حکومت داشت؟ دیدید حسین سر جنگ داشته و حکومت را میراث حقه جدش میدانست؟ شما را هم توصیه به قیام نمیکنم.
حبیب بن مظاهر: سلیمان کجا؟!
سلیمان: میروم یعقوبوار در انتظار یوسفمان بنشینم حبیب. رای من همان است که شنیدی. من مانع عزمتان نمیشوم.
حبیب: اما تو حریف امثال قاضی شریحی. تو نباشی، قاضی شریح با جعل احادیث و اکاذیب و تفسیر نادرست آیات وحی مردم را سست میکند.
پرسش این است:
حرفهای سلیمان بن صرد در مخالفت برای قیام در کوفه: «تا امامم دستور ندهد دست به شمشیر نمیبرم.» آیا این حرف و این نوع منطق، صحیح است؟
سید مجتبی حسینی:
بله. چرا باید ایراد داشته باشد. حرف، حرف درستی است. مسلم مامور امام حسین(ع) بوده در امر بیعت گرفتن و نه قیام کردن. البته اگر اسمش را قیام بگذاریم و با دید دفاع از خود یا دیگری (هانی) به آن نگاه نکنیم. چون شما تاکید دارید بر قیام!
سوال دوم:
آیا این سکوت همراهی با حکومت فاسد محسوب نمیشود؟
«دست به شمشیر نمیبرم.» آیا این حرف و این نوع منطق، صحیح است؟
سید مجتبی حسینی:
این سوال خوبی است؛ ایراد کار اینجاست که ما همیشه نگاهی صفر و یکی داریم؛ یعنی هر کسی که حرفی نزد یا سکوت کرد در قبال فلان اتفاق، مثلا گمراه است. در حالیکه این استدلال، درست نیست. اصلا این منطق زورگوهاست که یا با ما هستید یا علیه ما. خیلی از مخالفتها و موافقتها در محل اختلاف، پیروی از حکومت فاسد نیست. اگر بخواهیم چنین نگاه سیاه و سفیدی داشته باشیم، به مشکل میخوریم. مضمون احادیث و روایات ما نشان میدهد که منطق با ما یا علیه ما صحیح نیست.
قسمت هفتم
دلایل زنانه!
زن کوفی: با هزار امید و آرزو یتیم بچه بزرگ کردهام که نانآورم باشد و عصای دستم. خیرت پیشکش، نمیخواهم داغت به دلم بماند.
مرد: گناهش به گردن تو مادر جان. تو نبودی که یاری دادن خدا را در گوشم لالایی میخواندی؟ خب من هم میخواهم جهاد کنم.
زن: جهاد به تو نمیرسد که تنها نانآور خانهای. همینها که هستند، بس است.
زن در دعوا با مسلم بن عوسجه: خجالت نمیکشید با یک من ریش و پشم راه را بر زنان بستهاید؟
مسلم: خواهر من! به کدام قبرستان میخواهید بروید؟ میدان جنگ جای زنان نیست. به خانههایتان بروید و فتنه نکنید.
زن:کدام خانه شیخ؟ خانهای که سایه سرش را به قربانگاه بردهاید، خانه نیست. جهنم است. شما هوس ریاست و تاج و تخت دارید، ما باید تاوانش را بدهیم؟
زن (در صحنهای دیگر): تو را بکشند با لشکر یتیمانت چه کنم؟ گله شتر داری یا نخلستان تا گردن جلوی کس و ناکس کج نکنیم؟
مرد: هیاهو نکن زن! آبروداری کن! به دفاع از دین خدا برنخیزم که کشته میشوم؟
زن: تو به دفاع از دین خدا برنخیزی، دین خدا از دست میرود؟ این همه خلق؛ آنها از دین خدا حمایت کنند...
پرسش این است:
استدلال زنان کوفی در مخالفت با قیام مسلم بن عقیل: شوهران ما را قربانی تاج و تخت نکنید / ما از آینده خود بیمناکیم و... (چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است)
سید مجتبی حسینی:
اولا به آن شدت که میگویید نبوده و تاثیر نداشته است. ولی در همان حد اندک هم از باب توجیه بوده. به هر حال این کار، فرار از کمک به فرستاده امام(ع) است؛ یعنی پایدار نبودن بر بیعت. یعنی دنیامداری.
قسمت هفتم
در انتظار امام
مسلم بن عوسجه: کجایی حبیب؟ چه کردی؟
حبیب بن مظاهر: انگار خاک مرده بر خانهها پاشیدهاند. گلویمان پاره شد بس که فریاد زدیم و از دیوار صدا برخاست، از خانههای کوفی ابدا. رفتم جلوی قصر، کسی نبود. پس مسلم کو یابن عوسجه؟
مسلم: نمیدانم حبیب؛ نمیدانم! وقتی که آمدم، کسی را ندیدم. نه جلوی قصر، نه داخل مسجد.
حبیب: یعنی تو با مسلم نبودی؟
مسلم: نه! تو که رفتی، ما هم رفتیم سدمعبر کنیم که حریف هتاکی و فحاشی زنان کوفه نشدیم. مجبور شدیم راه را برایشان باز کنیم. خجالت کشیدم دست خالی نزد مسلم برگردم. رفتم خاکی به سر کنم که نشد. آمدم، دیدم کسی نیست. مسلم در کوفه غریب است حبیب! جایی را بلد نیست...
حبیب: ای نفرین به کوفه و کوفی! کوفه شوم است، کوفه نحوست دارد، کوفه طلسمی است...
مسلم: چه شد حبیب؟ کجا؟
حبیب: از کوفه و کوفی بیزارم یابن عوسجه! به جایی میروم مثل این کنفیکون شده نباشد. حسین در راه کوفه است. من به سوی حسین میروم... من طاقت ماندن ندارم؛ عاشق حسین دل به دریای شط میدهد.
پرسش این است:
حبیب بی مظاهر و مسلم بن عوسجه چرا در حالیکه مسلم بن عقیل مهمان آنها بود و قیام را شروع کرده بود، او را رها کردند و به سوی امام(ع) شتافتند؟ آنها راه عقل را رفتند؟
پاسخ کارشناس:
در این مورد ابهامات زیادی هست و منابع مختلف، نظرهای متفاوتی دارند. طبیعی است که فیلم، یکی از این خبرها را مبنا قرار داده و بر اساس آن جلو رفته است تا به به نوعی به یکی از سوالات جواب دهد (موفق بوده یا نه؛ با مخاطبان است!). اگر هم مسلم قیام کرده باشد، الزاما این دو بزرگوار در مسیر کربلا نبودهاند یا همراه مسلم نبودهاند. در حالیکه به مسلم دسترسی نداشتهاند، برای رسیدن به امام حسین(ع) عزیمت میکنند. عاقبت بخیری آنها نشان میدهد که راهی که انتخاب کردهاند، درست است.
مرجع : گروه مجلات همشهری