کد مطلب : ۱۶۵۷
نقاشیها و طرحهای گرافیکی درباره واقعه عاشورا از زبان استاد دکتر «جابر عناصری»
کربلا، نگارستان نقاشی است (1)
عناصری: تخصص من در ایرانشناسی است. به همین دلیل ظرایف و دقایق مربوط به فرهنگ کهن و فرهنگ امروز ایران را از سبکها، مکتبها و کتب ارزنده ونیز از جملات قصیر با معانی کثیر در ذهنم دارم. به قول فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی، ما مثل غولهایی هستیم که بر شانههامان کودکان کوچکی سوار میکنیم. میتوانستیم به هدف برسیم ولی خواستیم که کودکان چنین کاری را بکنند و به منظور هم رسیدند و اگر ما خودمان را از زیر پای کودکان بکشیم با سر به زمین میخورند.
لذا هر ملتی آیین، رسم و سنتش را فراموش کند، مثل طفلی است که باید همه چیز را از اول یاد بگیرد. به این دلیل است که وقتی این کتاب را نوشتم، به یاد داشتم که روزگاری در ایران ما حتی نوازندگان چنان سرودهای زیبایی ساختهاند و جامهدران کردند و سوگ چامه و سوگ سرود خواندند، سوگنوا، سوگیانه و سوگ خانه داشتند.
چه زخمه راندی از کین سیاووش
پر از خون سیاووشان شدی هوش
چو کردی یاد ایرج را سرآغاز
جهان را کین ایرج نوشدی باز
بنابراین میدانستم که در ایران ما سوگ کیومرث، سیاوش، ایرج، سهراب، اسفندیار و سایر سوگها وجود دارد و میدانستم که در معتبرترین کتاب تاریخی که نامش «تاریخ بخارا» است، «ابوبکر جعفر نرشخی» گفته است مردم بخارا را در کشتن سیاووش نوحههاست و مطربان آن را سرود ساختهاند و قوالان و نوازندگان آن را مینوازند و میگریند و این داستان زیادت از سه هزار سال است و باز هم میدانستم که ابوریحان بیرونی در کتاب «آثار الباقیه» میگوید» «روز دهم عاشورا حسین(ع) به اتفاق یاران خود به حمام خون درآمدند که در تاریخ بشری چنین سوگی دیده نشده است.» و چون میدانستم که نقاشی موزاییکی از مناطق آسیایی مرکزی به دست آمده از سوی «الکساندر مونگیت» باستان شناس روسی که سوگ سیاووش را در قالب تصویر برای ما نشان میدهد، بیشک باید ترانههایی باشند به عنوان مراثی و برای نشان دادن دلسوزی و اظهار همدلی و همنوایی ما با کسانی که روزگاری چه در عالم اسطوره و چه در عالم اسوه برای ما کهن سرمشق بودهاند و تداوم فرهنگی همیشه در ایران بوده، اما انقطاع فرهنگی هرگز نبوده است. من با اشرف کامل به فرهنگ ایران باستان و سور و سوگ مردم، این کتاب را نوشتم. خواستم از زمینههایی استفاده کنم که جریان سیال ذهن و جوهره خیال وابسته به این مباحث بدون کوچکترین تحلیفی وارد مبحث شود. مطالب این کتاب را از زبان اما معصوم حضرت زین العباد(ع) بصورت راوی نوشتم زیرا مطالبی که حضرت زین العابدین(ع) فرمودهاند در مقاتل بسیاری منعکس شده است که کاملا برای ما موثق بوده است. از این نظر، این کتاب با بررسی و تحقیق بر اسناد و مدارک نگاشته شده است.
بنابراین در فرهنگ ما یک جایگزینی صورت گرفته است یعنی سوگ کربلا جایگزین سوگ سیاووش شده که در کتاب شما نیز نمود کامل دارد؟
عناصری: کاملا میتوانیم بگوییم که در «ایران ما» ذوق و شوق ایرانیها و فرهنگ دوستی آنان و فرهنگ آشناییشان به قدری بوده که هم سوگ سیاووش را مطابقت دادهاند و هم در مورد «مهر» که در ایران باستان بصورت آیین بوده است، در وجود بیمثال حضرت امیر(ع) خواستند این تطابق صورت بگیرد.
یعنی شما بر این باورید که در این سوگها تطابق صورت نگرفته است؟
عناصری: بله. تطبیق بر دو نوع است. تطبیق بعید و قریب. تطبیق بعید یعنی نشان دادن فقط رگههایی از موضوع و تطبیق قریب یعنی توگویی در عالم اسطوره که فارغ از قید زمان و مکان بوده و در عالم اسوه که مقید به زمان و مکان بوده است، صفات پسندیده و والا و متعالی ایرانیان بروز کرده است در قالب شخصیتهایی که برای ما بعدها در جهان بینی اسلامی الگو واقع شدهاند. برای حضرت امیر(ع) لقب «حیدر» به کار می بریم.
این لقبی است که در آیین مهر برای «مهر» هم به عنوان «حمله کننده مکرر» به کار میرفته است و لقب «اسد» به معنای «شیر» که در ایران باستان نماد مهر بوده است و هاله مقدسی که دور سر قدیسین میافتد مسلمان از ایران ما به فرهنگهای دیگر نفوذ کرده است که نشان خورشید منور همیشه تابانی بوده که در وجود اولیاست.
نقاشیهایی که در کتابتان به تصویر کشیدهاید، به نوعی بیانگر علاقه وافر ایرانیان به اسطوره و حماسهسازی است. زیرا در مقتلهایی که به صورت مستند و مکتوب مقاتل نویسان نوشتهاند برخی از این مباحث نیامده است. به جز اسطوره در شعر کربلا، اسطورهسازی در نقاشی عاشورایی را چگونه تفسیر و تعبیر میکنید؟
عناصری: ایرانیان یک صفت بسیار مثبت دارند و اینکه به هر آنچه هست بسنده نمینند و به آنچه باید باشد فکر میکنند. دنیای آرمانی ایرانیها همیشه چنین بوده است که آنچه کهن نموده بوده به اعلا درجهای میرساندند تا بتوانند خودشان باری از همت ببندند. شعر زیبای مولانا که «از جمادی مردم و نامی شدن» بهترین نمونه است که در آخر میگوید: از فلک هم پران میشوم و از آن هم فراتر میروم و این زمانی است که انسان ایرانی به زمان، مکان و شخص جزیی بسنده نمیکند و سعی میکند که ضمن شناخت اسوهای موجودات برتر، آنها را به حدی برساند که بتواند از همه زیباییها خوبیها، برازندگیها و رشادتها برای وجود آنها استفاده کند.
در این صورت بحث غلو به وجود نمیآمد؟
عناصری: در عالم غلو، غلو بر دو معنا است. یکی غلو مبتنی بر مصادیق که غلو مثبت است و دیگری غلو منفی که مکروه است ولی وقتی میبنیم که جوانی در نو سبیلی آنچنان برای رفتن به کام مرگ آماده است که دیگران حتی آماده نیستند که خاری از خارستان کربلا به پایشان برود. مسلما بیغلو نیست این شتاب، رهپویی و سلوک عارف است وقتی عارف میگوید: «شیخ ما به یک نظر بر روی دریاها از مغرب به مشرق میرود آن سان که دامنش آلوده نمیشد.» شاید غلو به نظر برسد اما معنای رمزی، اشارهای، کنایهای و استعارهای در آن هست که اگر بخواهد میتواند چنین بکند. ما در تاریخ باید عین آنچه را که هست ثبت کنیم، اما وقتی که به غلو مثبت می رسیم، جوهره خیال ما در اینجا نفوذ پیدا میکند. درست مثل نمایش که امکان وقوعش در جهان خارج مطلقا وجود نداشته باشد، اما ما این کار را انجام میدهیم تا نشان بدهیم که انسانها باید هدف را بزرگ جلوه دهند تا برای رسیدن به هدف جانفشانیها کنند.
در برخی از مباحث عاشورا، روایت ضعیفی وجود داشته است اما در نقاشیها و در فرهنگ عاشورایی ما ایرانیان بسیار زیاد به آن پرداخت شده است. مثلا قضیه «شیر» که در پیشگاه حضرت سیدالشهداء(ع) حضور مییابد. حتی در مقاتل طراز بالای شیعه هم این مسأله را بصورت کمرنگ میبینیم، اما در نقاشیها و فرهنگ ما پررنگتر مطرح شده است؟
عناصری: روزی به استاد «حسن اسماعیلزاده چلیپا» که مصور بسیاری از این نقاشیهاست گفتم: «شما ذوالجناح را چنان ترسیم کردهاید که انگار خطکش گذاشتهای و دندانهای ذوالجناح را مکعب شکل درآوردهاید، یالش را بلند و سمعش را تیز، آخر این حیوان که زیر پای اسبها بوده، چه گناهی کرده است. ولی درباره اسب شمر دندانها و موهایش را ریخته، گوشتش را بریده و سمش را کند کشیدی» گفت: «نتوانستم بیشتر از این اسب وحشی شمر را ذلیلتر نشان دهم تازه دلم به حالش سوخت.
اگر احساس شعور داشت که به شمر سواری نمیداد و محکم بر زمین میکوبیدش» یادتان باشد که عوام اهل تجسمند و عوام کسی نیست که با ژرفانگری فقهی فلسفی به طور دقیق به موضوع بنگرد عوام آنچه میبیند اثر عینی است. حتی به جایی برسد که روایت باشد ما در تاریخ دیدیدم که چوپان موسی فریاد زد «خدای من تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت» در آنجا نشان میداد که وجود من و تو از همدیگر تفکیک ناپذیر است، با اینکه میدانیم که خدا نه مرکب بود و جسم و نه مرئی و نه محل، ولی او خدا را در حرمخانه غار خود آورده بود تا پنهان کند با اینکه روایت اس و ضعیف، اما باز مثالی آوردند و به مزاح حتی گفتند که کسی نمازش را کوتاه خواند. به او گفتند: کوتاه خواندی، گفت: طرف بزرگ است.
در پایین برخی نقاشیها بنی اسد را با «ع» نوشتهاند آیا نقاشان مقتلها را نخوانده بودند؟
عناصری: مصوران، عامی بودن و هنرمندان کوچه و بازار که از طریق شنیدن، این اسامی را نوشتهاند برای مثال کلمه دارالعماره مختار. بنابریان چون نقاشان عموما عامی بودهاند از طریق دیداری به ترسیم این وقایع پرداختهاند. برای همین که خیلی از موارد اسامی پایین نقاشیها غلط املایی بسیار فاحشی دارد. چون آنان حتی کتابت هم نمیدانستند.
ادامه دارد..