کد مطلب : ۳۳۸۰۱
اجرای باشکوهترین مراسم تعزیهخوانی کشور تا اربعین
به پایتخت تعزیه خوش آمدید
از فرداشب محله جوی آباد خمینی شهر اصفهان حال و هوای دیگری دارد؛ از فرداشب تا خود اربعین. اگر بسیاری از بی قراران و دلدادگان خورشید عاشقی این روزها در تقلا برای رساندن خود به کاروان باشکوه پیادهروهای اربعین هستند، گروهی از جاماندگان هم درتلاش تا خود را به خمینیشهر و اجماع باشکوه شبانه اش برسانند؛ آنجا که بهترین تعزیه خوانهای پیشکسوت کشور یکجا گردهم میآیند تا دوباره قصه عاشورا را با حسین و عباس و زینب و حر و رقیه و سکینهاش بازخوانی کنند و برسند به قصه خرابههای کوفه و بازار شام، به سخنرانی باشکوه علی(ع) که از حنجره زینب(س)، چون پتکی بر سر کوفیان و شامیان غفلت زده فرود میآید، برسند به مجلس یزید و مجیزخوانیهایش که با جمله زیبای «ما رایت الا جمیلا»ی زینب کبری برای همیشه خاموش میشود.
از فرداشب و چون روال هرساله، هزاران نفر از سراسر اصفهان و نقاط مختلف کشور، خود را به خمینی شهر میرسانند تا هر دوازده شب یا دست کم یک یا چند شب از ایام پیش از اربعین را، به تماشای قصههای سرخ و سیاه شهدای عاشورا و کاروان اسرا بنشینند و صورتشان را با آب چشم بشویند و جانشان را صفا و صیقلی دوباره دهند.
از فرداشب؛ اینجا؛ حسینیه درحال ساختی که قرار است روزی تکیه دولتی دیگر شود، همه هستند؛ مردم، تعزیهخوانها و... همه حاضر، همه در صحنه، همه پررنگ... یک نفر اما از دیدگان غایب است؛ همان که حضورش از همه پررنگ تر است و اگر نبود این مراسم باشکوه تعزیه خوانی از ده سال پیش شکل نمیگرفت؛ همان که به ما میگوید در جوانی عهد کرده، خودش، زندگی اش و ثروتش را وقف امام حسین و اهل بیت کند؛ همان که بانی مراسم است و در کلِ سال، درگیر و در تب و تاب تا دوباره شور و حال و حال و هوای بیقراری دهه اول محرم را زنده کند، این بار اما در دهه اخر پیش از اربعین. محمد محمدی؛ کارآفرین و صنعتگر و تولیدکننده بزرگ اصفهانی حضورش همه جا محسوس است، گرچه جلوی هیچ دوربینی حاضر نمیشود؛ از سرمایهداران بزرگ اصفهانی است، گرچه سرمایهاش تماما وقف مراسم سیدالشهداست و شاید همین است که هنوز درعین برخورداری، خوشنشین است و مستاجر.
از گم شدن اولین حقوق، تا ورشکستگی کامل
محمد محمدی زندگی عجیبی دارد؛ متولد 1357 است و اهل کار و تلاش؛ به حدی که در 40سالگی نامش در زمره کارآفرینان و صنعتگران و سرمایهداران بزرگ اصفهان جای بگیرد. قصه زندگیاش مثل افسانهها و داستانهای توی کتابهاست. این را میشود از همان اولین حقوق و درآمد کارگریاش که گم میکند، فهمید. روایت خودش خواندنی است: «خانواده مذهبی داریم، اما وضع مالی چندان خوبی نداشتیم، برای همین از بچگی رفتم سر کار. سوم ابتدایی بودم که در یک کارگاه تراشکاری مشغول کار شدم، پنجشنبه و بعد از یک هفته کار، حقوق گرفتم، آنقدر ذوق زده شدم که نفهمیدم با پولم چه کردم، فقط وقتی به خانه رسیدم و به خودم آمدم، دیدم نه در دستم و نه در جیبم پولی نیست.»
محمدی با انگیزه و تلاش بیشتری در دنیای کار و کارگری قدم میزند، در تمام مدت طول تحصیل و تازمانی که پس از مدرک دیپلم، درس و بحث را کنار میگذارد. در 15 سالگی آنقدر از خودش عرضه نشان میدهد که میشود سرپرست پنج تا شش نفر در یک کارگاه «موزائیک زنی». در 17 سالگی برای خودش یک کارگاه تولید ظروف چینی راه میاندازد و میشود صاحبکار و آقای خودش. ده سال بعد و وقتی 27 ساله شده، هنوز همان کارگاه تولیدی را دارد و ده تا 20 نفر هم از قبل کار در کارگاهش نان سر سفره خانوادهشان میبرند. ظروف چینیاش به بازارهای اصفهان و تهران و قم و مشهد هم میرود، اما سود و درآمد چندانی ندارد. پس در 27 سالگی تغییر رشته میدهد و کارگاهش میشود کارگاه تولید آجرهای نسوز و عجب از آجرهای نسوزی که زندگیاش را میسوزاند و خاکستر میکند و از میان آن خاکسترها ققنوسی سربرمیآورد که میشود همای سعادتش در دنیا و آخرت. میگوید: «در همان یکسال اول چون دانش فنی و تخصصی درخصوص آجرهای نسوز نداشتیم و بازار را خوب نمیشناختیم، کارگاهمان زمین خورد.» در واقع آجرهای نسوز درآمدی که برایش ندارد، بماند، ورشکستهاش هم میکند تا هم 200 میلیون تومان پسانداز تمام عمرش را به باد بدهد و هم 150 میلیون تومان بدهی روی دستش بگذارد.
تنها و درمانده شدی، بیا پیش خودمان
آدم که شکست میخورد و دستش از زمین و زمان کوتاه میشود، چه میکند؟!... ما ایرانیها در چنین مواقعی، جاهای خوبی سراغ داریم. خانههایی داریم پر از عشق و اعجاز که بیشتر همین مواقع یادشان میافتیم؛ سرای پرمهر اهل بیت. صنعتگر شکست خورده و درمانده قصه ما هم فوری یاد همین صحن و سرا میافتد: «از کودکی اهل تعزیه و مراسم امام حسین و عزاداری محرم و صفر بودم، طوری که حتی در چند مراسم تعزیه، نقشهای بچگی هم ایفا کردم. بزرگتر هم که شدم و دستم در جیب خودم بود، به مراسم عزاداری و هیاتهای ضعیف کمک مالی میکردم. اما راستش سه سالی میشد که با دین و نماز قهر کرده بودم. یعنی قهر که نه، برای خودم اعتقادات عجیب روشنفکری پیدا کرده بودم، از همینها که جوانها میگویند که حالا نماز بخوانم یا روزه بگیرم که چه بشود....؟!»
ورشکستگی عظیم مالی اما دوباره دلش را نرم میکند و یاد روضههای اباعبدا... و هیات میاندازد؛ یاد توسل و روزهایی که هرچه میخواست از این دم و دستگاه میگرفت، پس دوباره دست به دامان امام حسین میشود: «به امام حسین و خاندان اهل بیت متوسل شدم و عهد کردم که اگر دوباره کارو بارم بگیرد، زندگیام و هرچه دارم برای حسین(ع) باشد.
و نور به زندگیام تابید
متوسل شد و کارش گرفت، آنقدر که در همان هشت ماه اول توانست تمام بدهی 150میلیونیاش را بپردازد.
محمدی می گوید: «مثل معجزه بود، اصلا خود معجزه بود؛ یک باب غیرطبیعی برایمان باز شد، اینبار سراغ یکی از زیرشاخههای آجرنسوز رفتم. راهنمایان کاربلدی سر راهم قرار گرفتند، آنها که اهل فن بودند بدون هیچ چشم داشتی کمکهای فکری میکردند و... خلاصه کارمان گرفت. سال اول همه بدهیام را دادم و سال دوم رفتم سراغ توسعه کار و کارگاه.»
دست اعجاز در کار بود و سال به سال و ماه به ماه و حتی روزبه روز، بر کار صنعتگر اصفهانی رونق بیشتری میداد؛ آنقدر که حالا و پس از 13 سال، او صاحب یک شرکت ماشین سازی، کسب و کار در زمینه الکترونیک و اتوماسیون فنی و کشاورزی، بازیافت آب تمیز از پسماندهای فاضلابی با مجوز دانشگاهی و... است. 50 نفر نیروی زبده با او همکاری میکنند که حدود ده تا 15 نفر از آنها متخصصان خارجی (آمریکایی، آلمانی و دانمارکی) مقیم ایران هستند.
و حالا وفای به عهد
و اما قهرمان قصه ما باید به عهد بسته شده، وفا کند، پس بعد از پرداخت قرض و بدهکاری، بخش مهمی از درآمدش میرود سمت هیاتهای عزاداری، اما یک اتفاق او را میبرد سمت برپایی آیین تعزیه. محمدی به جامجم میگوید: «سه سال از این ماجرا گذشت، سفری به حصار خروان قزوین برایم پیش آمد و بازدید از یک مراسم تعزیه و تماشای اجرای یک تعزیهخوان در تکیه مرحوم حاجصمد تقوی که خودم سالها پیش آموزشش داده بودم. حاج صمد 20 سال پیشتر فوت شده بود، اما قصه زندگیاش آنچنان عجیب بود که مرا هم تحتتاثیر قرار داد. او هیچوقت برای خودش خانه نساخت، در جواب منتقدین هم میگفت: اول باید برای امام حسین(ع) در محلهمان حسینیه بسازم، بعد خودم. تکیه او سال 55 آماده شد و در آن تکیه و برای اجرای یک نقش تعزیه و حتی چند دقیقه اجرا، بهترین تعزیهخوانها را از آنسوی کشور با احترام به تکیهاش میآورد.»
تاثیری که صنعتگر اصفهانی از مرحوم حاجصمد تقوی و پشتکارش در کار تعزیه میگیرد و این فکر که هنر تعزیه میتواند تا چند نسل تاثیرگذار باشد و پیام و فرهنگ اهل بیت را در قالب هنر به دنیا معرفی کند، سرنوشت و تکلیف او را مشخص میکند. پس برمیگردد خمینی شهر و در سال 88 و در عین ادامه کمک به هیاتهای عزاداری، برای اجرای یک مراسم باشکوه تعزیه برنامهریزی میکند: «امامزادهای در محلهمان وجود دارد که یک سالن بزرگ در جوارش هست، آن سالن را از هیات امنا گرفتم. تعزیهخوانهایی را از سراسر کشور (تفرش، قم، تهران، اراک و قزوین) دعوت کردم و تماما با خرج خودم هفت روز پیش از اربعین اجرای تعزیه داشتیم. در سالهای اول هفت روز و بعد هم به نیت 12 امام، 12 روز».
اما چرا ایام پیش از اربعین؟ محمدی حتی فکر اینجایش را هم کرده، او به ما میگوید که در دهه اول محرم تعزیهخوانهای برتر کشور در نقاط مختلف برنامه دارند و اگر من میخواستم آنها را دعوت کنم (که میتوانستم)، برنامه دیگران را فلج میکردم، پس برنامهام را به روزهای آخر اربعین که هم مغفولتر هست و هم سر تعزیهخوانها خلوتتر، موکول کردم.
مشکلات بسیار است؛چه کارشکنیهای اداره فرهنگ و ارشاد خمینی شهر چه ضرورت جابهجایی. اما کار اجرای تعزیه متوقف نمیشود: «سه سال بعد مجبور شدیم سالن امامزاده را ترک کنیم، به تکیه حاج حسن خمینیشهر رفتیم و سه سال هم آنجا اجرا داشتیم، اما اداره ارشاد به دلایلی مجوزمان را گرفت و گفت اگر میخواهید اجرا کنید بروید دورتر. زمینی هزار متری داشتم در محله خودمان و در حالی که 15 روز مانده بود به موسم اجرا، آن را آماده کردم و مراسم را درهمانجا اجرا کردیم. استقبال اما هرسال بیشتر میشد، آنچنان که دیگر واقعا فضا نبود، برای همین امسال زمینی 2000 متری در کنار امامزاده خریدم و از 20 روز پیش درحال آمادهسازی آن هستم. مراسم امسال را در این حسینیه که میخواهم در آینده آن را تکیه دولتی دیگر کنم، اجرا میکنم.
زندگیام برای حسین(ع)
محمد محمدی، صنعتگر، تولیدکننده و سرمایهدار اصفهانی، خانه ندارد، هنوز مستاجر است، مثل مرحوم حاج صمد تقوی، اما برنامههایی در سر دارد برای توسعه حسینیهاش و برای توسعه تعزیه در کشور. او هرسال از دو نفر از بهترین تعزیهخوانها هم در همین مراسم تجلیل میکند، اما همه به عشق حسین. میگوید عاشق شده، بدجور هم عاشق شده، همه زندگی و دار و ندارش هم مال حسین است؛ اول حسین، بعد اگر چیزی ماند شاید بشود برای خودش خانهای هم دست و پا کند.
از فرداشب و چون روال هرساله، هزاران نفر از سراسر اصفهان و نقاط مختلف کشور، خود را به خمینی شهر میرسانند تا هر دوازده شب یا دست کم یک یا چند شب از ایام پیش از اربعین را، به تماشای قصههای سرخ و سیاه شهدای عاشورا و کاروان اسرا بنشینند و صورتشان را با آب چشم بشویند و جانشان را صفا و صیقلی دوباره دهند.
از فرداشب؛ اینجا؛ حسینیه درحال ساختی که قرار است روزی تکیه دولتی دیگر شود، همه هستند؛ مردم، تعزیهخوانها و... همه حاضر، همه در صحنه، همه پررنگ... یک نفر اما از دیدگان غایب است؛ همان که حضورش از همه پررنگ تر است و اگر نبود این مراسم باشکوه تعزیه خوانی از ده سال پیش شکل نمیگرفت؛ همان که به ما میگوید در جوانی عهد کرده، خودش، زندگی اش و ثروتش را وقف امام حسین و اهل بیت کند؛ همان که بانی مراسم است و در کلِ سال، درگیر و در تب و تاب تا دوباره شور و حال و حال و هوای بیقراری دهه اول محرم را زنده کند، این بار اما در دهه اخر پیش از اربعین. محمد محمدی؛ کارآفرین و صنعتگر و تولیدکننده بزرگ اصفهانی حضورش همه جا محسوس است، گرچه جلوی هیچ دوربینی حاضر نمیشود؛ از سرمایهداران بزرگ اصفهانی است، گرچه سرمایهاش تماما وقف مراسم سیدالشهداست و شاید همین است که هنوز درعین برخورداری، خوشنشین است و مستاجر.
از گم شدن اولین حقوق، تا ورشکستگی کامل
محمد محمدی زندگی عجیبی دارد؛ متولد 1357 است و اهل کار و تلاش؛ به حدی که در 40سالگی نامش در زمره کارآفرینان و صنعتگران و سرمایهداران بزرگ اصفهان جای بگیرد. قصه زندگیاش مثل افسانهها و داستانهای توی کتابهاست. این را میشود از همان اولین حقوق و درآمد کارگریاش که گم میکند، فهمید. روایت خودش خواندنی است: «خانواده مذهبی داریم، اما وضع مالی چندان خوبی نداشتیم، برای همین از بچگی رفتم سر کار. سوم ابتدایی بودم که در یک کارگاه تراشکاری مشغول کار شدم، پنجشنبه و بعد از یک هفته کار، حقوق گرفتم، آنقدر ذوق زده شدم که نفهمیدم با پولم چه کردم، فقط وقتی به خانه رسیدم و به خودم آمدم، دیدم نه در دستم و نه در جیبم پولی نیست.»
محمدی با انگیزه و تلاش بیشتری در دنیای کار و کارگری قدم میزند، در تمام مدت طول تحصیل و تازمانی که پس از مدرک دیپلم، درس و بحث را کنار میگذارد. در 15 سالگی آنقدر از خودش عرضه نشان میدهد که میشود سرپرست پنج تا شش نفر در یک کارگاه «موزائیک زنی». در 17 سالگی برای خودش یک کارگاه تولید ظروف چینی راه میاندازد و میشود صاحبکار و آقای خودش. ده سال بعد و وقتی 27 ساله شده، هنوز همان کارگاه تولیدی را دارد و ده تا 20 نفر هم از قبل کار در کارگاهش نان سر سفره خانوادهشان میبرند. ظروف چینیاش به بازارهای اصفهان و تهران و قم و مشهد هم میرود، اما سود و درآمد چندانی ندارد. پس در 27 سالگی تغییر رشته میدهد و کارگاهش میشود کارگاه تولید آجرهای نسوز و عجب از آجرهای نسوزی که زندگیاش را میسوزاند و خاکستر میکند و از میان آن خاکسترها ققنوسی سربرمیآورد که میشود همای سعادتش در دنیا و آخرت. میگوید: «در همان یکسال اول چون دانش فنی و تخصصی درخصوص آجرهای نسوز نداشتیم و بازار را خوب نمیشناختیم، کارگاهمان زمین خورد.» در واقع آجرهای نسوز درآمدی که برایش ندارد، بماند، ورشکستهاش هم میکند تا هم 200 میلیون تومان پسانداز تمام عمرش را به باد بدهد و هم 150 میلیون تومان بدهی روی دستش بگذارد.
تنها و درمانده شدی، بیا پیش خودمان
آدم که شکست میخورد و دستش از زمین و زمان کوتاه میشود، چه میکند؟!... ما ایرانیها در چنین مواقعی، جاهای خوبی سراغ داریم. خانههایی داریم پر از عشق و اعجاز که بیشتر همین مواقع یادشان میافتیم؛ سرای پرمهر اهل بیت. صنعتگر شکست خورده و درمانده قصه ما هم فوری یاد همین صحن و سرا میافتد: «از کودکی اهل تعزیه و مراسم امام حسین و عزاداری محرم و صفر بودم، طوری که حتی در چند مراسم تعزیه، نقشهای بچگی هم ایفا کردم. بزرگتر هم که شدم و دستم در جیب خودم بود، به مراسم عزاداری و هیاتهای ضعیف کمک مالی میکردم. اما راستش سه سالی میشد که با دین و نماز قهر کرده بودم. یعنی قهر که نه، برای خودم اعتقادات عجیب روشنفکری پیدا کرده بودم، از همینها که جوانها میگویند که حالا نماز بخوانم یا روزه بگیرم که چه بشود....؟!»
ورشکستگی عظیم مالی اما دوباره دلش را نرم میکند و یاد روضههای اباعبدا... و هیات میاندازد؛ یاد توسل و روزهایی که هرچه میخواست از این دم و دستگاه میگرفت، پس دوباره دست به دامان امام حسین میشود: «به امام حسین و خاندان اهل بیت متوسل شدم و عهد کردم که اگر دوباره کارو بارم بگیرد، زندگیام و هرچه دارم برای حسین(ع) باشد.
و نور به زندگیام تابید
متوسل شد و کارش گرفت، آنقدر که در همان هشت ماه اول توانست تمام بدهی 150میلیونیاش را بپردازد.
محمدی می گوید: «مثل معجزه بود، اصلا خود معجزه بود؛ یک باب غیرطبیعی برایمان باز شد، اینبار سراغ یکی از زیرشاخههای آجرنسوز رفتم. راهنمایان کاربلدی سر راهم قرار گرفتند، آنها که اهل فن بودند بدون هیچ چشم داشتی کمکهای فکری میکردند و... خلاصه کارمان گرفت. سال اول همه بدهیام را دادم و سال دوم رفتم سراغ توسعه کار و کارگاه.»
دست اعجاز در کار بود و سال به سال و ماه به ماه و حتی روزبه روز، بر کار صنعتگر اصفهانی رونق بیشتری میداد؛ آنقدر که حالا و پس از 13 سال، او صاحب یک شرکت ماشین سازی، کسب و کار در زمینه الکترونیک و اتوماسیون فنی و کشاورزی، بازیافت آب تمیز از پسماندهای فاضلابی با مجوز دانشگاهی و... است. 50 نفر نیروی زبده با او همکاری میکنند که حدود ده تا 15 نفر از آنها متخصصان خارجی (آمریکایی، آلمانی و دانمارکی) مقیم ایران هستند.
و حالا وفای به عهد
و اما قهرمان قصه ما باید به عهد بسته شده، وفا کند، پس بعد از پرداخت قرض و بدهکاری، بخش مهمی از درآمدش میرود سمت هیاتهای عزاداری، اما یک اتفاق او را میبرد سمت برپایی آیین تعزیه. محمدی به جامجم میگوید: «سه سال از این ماجرا گذشت، سفری به حصار خروان قزوین برایم پیش آمد و بازدید از یک مراسم تعزیه و تماشای اجرای یک تعزیهخوان در تکیه مرحوم حاجصمد تقوی که خودم سالها پیش آموزشش داده بودم. حاج صمد 20 سال پیشتر فوت شده بود، اما قصه زندگیاش آنچنان عجیب بود که مرا هم تحتتاثیر قرار داد. او هیچوقت برای خودش خانه نساخت، در جواب منتقدین هم میگفت: اول باید برای امام حسین(ع) در محلهمان حسینیه بسازم، بعد خودم. تکیه او سال 55 آماده شد و در آن تکیه و برای اجرای یک نقش تعزیه و حتی چند دقیقه اجرا، بهترین تعزیهخوانها را از آنسوی کشور با احترام به تکیهاش میآورد.»
تاثیری که صنعتگر اصفهانی از مرحوم حاجصمد تقوی و پشتکارش در کار تعزیه میگیرد و این فکر که هنر تعزیه میتواند تا چند نسل تاثیرگذار باشد و پیام و فرهنگ اهل بیت را در قالب هنر به دنیا معرفی کند، سرنوشت و تکلیف او را مشخص میکند. پس برمیگردد خمینی شهر و در سال 88 و در عین ادامه کمک به هیاتهای عزاداری، برای اجرای یک مراسم باشکوه تعزیه برنامهریزی میکند: «امامزادهای در محلهمان وجود دارد که یک سالن بزرگ در جوارش هست، آن سالن را از هیات امنا گرفتم. تعزیهخوانهایی را از سراسر کشور (تفرش، قم، تهران، اراک و قزوین) دعوت کردم و تماما با خرج خودم هفت روز پیش از اربعین اجرای تعزیه داشتیم. در سالهای اول هفت روز و بعد هم به نیت 12 امام، 12 روز».
اما چرا ایام پیش از اربعین؟ محمدی حتی فکر اینجایش را هم کرده، او به ما میگوید که در دهه اول محرم تعزیهخوانهای برتر کشور در نقاط مختلف برنامه دارند و اگر من میخواستم آنها را دعوت کنم (که میتوانستم)، برنامه دیگران را فلج میکردم، پس برنامهام را به روزهای آخر اربعین که هم مغفولتر هست و هم سر تعزیهخوانها خلوتتر، موکول کردم.
مشکلات بسیار است؛چه کارشکنیهای اداره فرهنگ و ارشاد خمینی شهر چه ضرورت جابهجایی. اما کار اجرای تعزیه متوقف نمیشود: «سه سال بعد مجبور شدیم سالن امامزاده را ترک کنیم، به تکیه حاج حسن خمینیشهر رفتیم و سه سال هم آنجا اجرا داشتیم، اما اداره ارشاد به دلایلی مجوزمان را گرفت و گفت اگر میخواهید اجرا کنید بروید دورتر. زمینی هزار متری داشتم در محله خودمان و در حالی که 15 روز مانده بود به موسم اجرا، آن را آماده کردم و مراسم را درهمانجا اجرا کردیم. استقبال اما هرسال بیشتر میشد، آنچنان که دیگر واقعا فضا نبود، برای همین امسال زمینی 2000 متری در کنار امامزاده خریدم و از 20 روز پیش درحال آمادهسازی آن هستم. مراسم امسال را در این حسینیه که میخواهم در آینده آن را تکیه دولتی دیگر کنم، اجرا میکنم.
زندگیام برای حسین(ع)
محمد محمدی، صنعتگر، تولیدکننده و سرمایهدار اصفهانی، خانه ندارد، هنوز مستاجر است، مثل مرحوم حاج صمد تقوی، اما برنامههایی در سر دارد برای توسعه حسینیهاش و برای توسعه تعزیه در کشور. او هرسال از دو نفر از بهترین تعزیهخوانها هم در همین مراسم تجلیل میکند، اما همه به عشق حسین. میگوید عاشق شده، بدجور هم عاشق شده، همه زندگی و دار و ندارش هم مال حسین است؛ اول حسین، بعد اگر چیزی ماند شاید بشود برای خودش خانهای هم دست و پا کند.
مرجع : جام جم