کد مطلب : ۶۸۳۰
بازتعریف هنر آیینی-۱
هنر آیینی بحث نشانههاست
به طور کلي موضوعي تحت عنوان «هنرهاي آييني» وجود دارد يا خير؟ و اگر وجود دارد دربردارندة چه ويژگيهايي است؟
شريفي: نوعي از تفکر قبل از جريان نهضت امام(ره) در جامعه وجود داشت که در حال حاضر هم پس از سه دهه در برخي موارد دامن زده ميشود و ترويج مييابد. مبناي اين تفکر، جدايي دين از هنر را تبليغ ميکند. به سادگي ميتوان فهميد که ماهيت وجودي چنين تفکري باطل بوده و از اساس اشتباه است.
ميتوان به جرأت ادعا کرد که «هنر» بيشترين نزديکي را با «دين» داشته، هرگاه هنرمندان در طول تاريخ خواستهاند دستاوردي متعالي داشته باشند، در بسترهاي ديني و بر اساس باورهاي ديني حرکت کردهاند.
مثال روشن آن همين موضوع «نهضت عاشورا» است که ما شايد در هيچ مورد ديگري هنري تا اين حد اختصاصي و پربار نيابيم؛ در کلية بخشهاي موسيقي، هنرهاي نمايشي، هنرهاي تجسمي، اشعار، ادبيات و ... داراي ويژگيها و مختصات تکامليافتة مربوط به خود است. نه تنها در مورد خود «نهضت عاشورا» بلکه در ساير بخشها و سرفصلهاي هنري خود در طول تاريخ، هر کجا شاهد اتفاقات جدي و حرکات قابل توجهي هستيم، به برکت و پشتوانة همين هنرهاي عاشورايي است و رد پايي از اين جريان را مييابيم.
بنابراين ميتوانيم با صراحت عنوان کنيم که نه تنها «هنرهاي آييني» وجود دارد که مانند آفتاب ميدرخشد. دلايل آن نيز به روشني قابل بيان است. يکي از اين علتها آن است که «هنرهاي آييني» ريشه در باورهاي ديني در ميان عموم مردم دارد که به همين جهت از مقبوليت و توجه خاصي برخوردار بوده و در واقع ماندگاري و جاودانگي اين هنرها از همين جريان نشأت ميگيرد.
خزايي: با نظري ساده به آثار فاخر هنري موجود، ميتوان نتيجه گرفت که اين آثار متأثر از عقيده، آيين يا مذهبي خاص بوده و همواره رابطهاي متقابل بين دين و هنر وجود داشته است. بهخصوص در ايران، هميشه دين و هنر در کنار يکديگر بودهاند.
تأثير متقابل اين دو به يکديگر را ميتوان از آنجا فهميد که هر ايدئولوژي و جهانبينياي که به سرزمين ما راه پيدا ميکرد، به نحوي براي ارائة مفاهيم خود از قالبهاي هنري رايج در مکاتب قبلي کمک ميگرفت. به عنوان مثال قبل از اسلام، چيزي به عنوان «درخت زندگي» وجود داشت که در «اوستا» به آن اشاره و از آن به عنوان درختي مقدس ياد شده است. با ظهور اسلام، اين درخت، در حالتي که تعديل يافته است، جاي خود را به «درخت طوبي» ميدهد که در قرآن و احاديث به کرات از آن نام برده شده است. بنابراين ميبينيد، از آنجا که هنر ايران، هنري نمادين و تجريدي است، هنر ديني هم به همين سمت حرکت کرده است.
از عهد صفويه به بعد نیز، هنرهاي تجسمي ارتباط خوب و سازندهاي با مذهب شيعه داشته تا حدي که خود آيين شيعه، سبکي منحصر به خود ارائه ميدهد و شاخصترين آثار موجود در اين زمينه در رابطه با «حماسة عاشورا»ست.
يکي از خصلتهاي ما ايرانيها اين است که وقتي اتفاق تازهاي وارد فرهنگمان ميشود، تا زمانيکه آن را به دلخواه خود تغيير ندهيم، نميپذيريم. اين مسئله حتي در حوزة دين هم به نوعي مشهود است، چراکه طبق آنچه شما فرموديد، حتي براي پذيرش اسلام، گويا سعي شده به نوعي با تعابير موجود در سنن و رسوم گذشته تطبيق يابد.
با اين تفاصيل، در بحث هنرهاي تجسمي، سنت و فرهنگ ايراني چيرهتر بوده يا دين و مذهب اسلام؟ به عنوان مثال، اگر امروز مراسم عزاداري امام حسين(ع) برگزار ميشود، قبل از اسلام هم مراسم سوگ سياووش در ايران متداول بوده است. آيا نميتوان عنوان کرد، آنچه سبب برگزاري مراسم عزاداري امام حسين(ع) ميشود، برگرفته از سنت متداول ايران در گذشته بوده و اين نشان از چيره بودن سنتها بر دين در ايران ندارد؟
خزايي: دو حالت را ميتوان در نظر گرفت؛ در حالت اول عناصر مکاتب و سنن قبل از اسلام، بدون هيچ تغييري در آيين و جهانبيني جديدتر نمود مييابد؛ به عنوان مثال نقش «فرشته» قبل از اسلام، همين شکل و شمايلي را که امروزه از خود بروز ميدهد، داراست. به اين معني که در دورة ساساني «فرشته» را با دو بال فرض ميکردند و امروز هم همين تصوير از آن در هنرهاي اسلامي القا ميشود.
در حالتي ديگر، آنان را از لحاظ فرم ميپذيرند، ولي معاني تازهاي به آنها داده ميشود. به عنوان مثال، در شاهنامه که بخش اعظمي از آن به فرهنگ و سنن حکومت و شاهان قبل از اسلام برميگردد، «سيمرغ» نماد خرد بوده، شفاگر و راهنماست. اما بعد از اسلام، «سيمرغ» در کتابهاي ابنسينا، غزالي و در نهايت عطار حضور دارد و بهخصوص در آثار عطار «سيمرغ» نماد حق تعالي ميشود.
سيفي: «سنت» و «دين» دو بحث قابل تفکيک از يکديگر نيستند. در خيلي از موارد، «سنت» مقدمة ظهور «دين» شده و در مواردي ديگر «اديان» سبب به وجود آمده «سنتها» بودهاند. جدا از آنکه اسلام «سنت» و «دين» را به هم تافته و در تقارن با يکديگر ميداند، در ديگر سرزمينها و مکاتب نيز اين دو بحث درهمتنيده به شمار ميروند.
در همان بحث سوگ سياووش و عزاداري امام حسين(ع) که ذکر شد، شباهتهاي فراواني به چشم ميخورد. ميتوان گفت «سياووش» تصوير بسيار کوچکي از امام حسين(ع) است. ويژگيهاي سياوش؛ منش، رفتار، صداقت، پاکي و شجاعت و به طور کلي داستان، گوياي آرمانگرايي در فرهنگ ماست. سنتهايي از اين دست، رفتهرفته مقدمهاي براي ظهور مکتب اصلي ميشوند.
به طور کلي «آيين» براي ظهور در جامعه نياز به فداکاري دارد. «قرباني کردن» در سنتهاي قديم هم به علت پايدار ماندن آن سنتها و جلب رضايت خدايي که مورد پرستش قرار ميدادند، صورت ميگرفت. البته در مکاتب امروز، اين امر متحجرانه تلقي ميشود. اما ماهيت هنر دربردارندة اين خصلت هست و ما ميبينيم به عنوان مثال در هنر غرب، هنرمنداني ظهور يافتند و ماندگار شدند که براي هنر خود، دست به فداکاري زدهاند، در عين حال به دنبال ماندگار شدن اسم خود نبودند و بيشترين ارزش را براي کار خود قائل بودند.
شريفي: در مورد تفکري که قبل از انقلاب وجود داشت و در شروع صحبتهايم به آن اشاره کردم، در ادامه بايد بگويم جريان «نهضت امام(ره)» مانع از ادامه يافتن آن تفکر شد. چراکه «هنر» نزديکترين موضوع به «دين» است. به تبع همين انديشه و تفکر، هنرهاي متعالي از ماندگاري بيشتري برخوردار ميشوند. به اين جهت که به فطرت انسان نزديکتر بوده و رجعتي به ماهيت اصلي آن دارند.
اين نسبت را به بهترين وجه در «قرآن» به عنوان بالاترین معجزه ميتوان ديد که مملو از ويژگيهاي هنري است. اين مسئله حاکي از آن است که حضرت حق، در خلقت خود اين نکات را به وديعه گذاشته و به همين جهت وقتي علما، حکما و فلاسفة ما به درجة دانايي ميرسيدند، در مرحلة نهايي به عرصة هنر رجوع ميکردند.
در اینجا چند واژه به موازات یکدیگر مطرح می شوند. درباره ویژگی و تفاوتهاي بين «هنرهاي ديني»، «هنرهاي آييني» و «هنرهاي سنتي» -که البته به نظر ميرسد، تفاوت چنداني بين «هنرهاي ديني» و «هنرهاي آييني» وجود نداشته باشد- چه مسائلي را ميتوان مطرح کرد؟ البته نه به عنوان اينکه در تضاد هم باشند، بلکه به شکلي که بتوان تفاوت و ویژگی های اين مقولهها را از يکديگر جدا ساخت.
خزايي: شايد بتوان گفت مبحث «هنرهاي سنتي» عمر چنداني –کمتر از يک قرن- نداشته باشد. در غرب «رنه گنن» سردمدار اين مفاهيم است که آن را در مقابل «مدرنيسم» قرار ميدهد. بنابراين قبل از انقلاب صنعتي، مجموعهاي وجود داشت که تمامي مباحث با هم گره خورده بودند.
در تعريفي که اين «سنتگرايي» رنه گنن از «هنر سنتي» ارائه ميدهد،اثر هنرياي که مبتني بر معرفت و مهارت بوده باشد،از هنر سنتي بهره جسته است.
بنابراين نکتة مهم در اينجا، همان معرفت و درک صعودي هنرمند مطرح شده است. در واقع «هنر سنتي» هنري نيست که تنها در ظاهر از تکنيک بالايي برخوردار باشد، بلکه در کنار آن حاوي معنا و مفهومي متعالي است. مصداق تکنيک و معرفت، به نوعي مانند نسبت «دانايي» و «توانايي» در روايات ماست. بدين معني که تا کسي دانا نباشد، نميتواند از توانايي خود استفاده کند.
فارابي دراین باره ميگويد: «کساني که قادر به فهم معرفت نيستند، حتي اگر اثري چشمگير از خود به جا بگذارند، تنها به يک مهارت رسيدهاند و اثر آنان به عنوان يک اثر هنري قلمداد نميشود.»
اين «معرفت» در دين جايگاه خود را دارد. در هنر مسيحي نیز ما ميبينيم، کسي که «شمايل» کار ميکند، نميتواند از ميان مردم عامي باشد و بايد حداقل چند سالي را در کليسا مراسم و مناسک خاصي را طي کند.
«هنر ديني» هم زير مجموعة «هنر سنتي» است. «هنر ديني» هنر اديان گوناگون است که در هر کدام بر اساس سنتهاي موجود در مذهب خود، نمود پيدا ميکند. اما الزاماً وجه اشتراکي بين هنر اديان مختلف با يکديگر نميتوان قائل شد. به طور مثال، در هند، مساجد با سيلکهاي هندوها به طور کامل، تفاوت دارند و با آنکه قاعدتاً بايد در ساخت آنان از سنن و رسوم مشترکي استفاده شود، اما شکل و سبک و سياق هر دو متفاوت از يکديگر است. اين امر نشاندهندة جهانبيني متفاوت آن دو از يکديگر است.
سيفي: «هنر آييني» بحث نشانههاست. «آيين» خود به معني مراسم و مناسکي است که در راستاي اهداف يا احکام دين اجرا ميشود. «هنر آييني» هم متأثر از همين مطلب است. اشارهاي که آقاي خزايي کردند، کاملاً درست است. اين اختلافات در اديان مختلف وجود دارد.
گذشته از اين، بحثي که در «سنت» از آن غافل شدهاند، بحث «نگاه نو، در سنت» است و در واقع چنين نيست که «سنت»، همواره نگاه به گذشته داشته باشد. در اين اواخر بحث «نشانهها» جديتر شده بود که متأسفانه با آمدن بحث «شمايلنگاري صوري» تحت تأثير قرار گرفت و مخدوش شد. به اين شکل که شمايلي را از طريق تکنيکهاي سينمايي بزرگ کرده و از موسيقي غير عادياي هم استفاده ميکردند و تمام اينها کار را مخدوش ميکرد. وقتي حرکت يک هنر به صورت فطري صورت گيرد، به طور يقين دچار آسيب نميشود.
در خصوص دين، مفهومي که از «سنت» القا ميشود، «سنت پيامبر(ص)» است که رفتار و کردار ايشان، حجت معرفي شده و قابل الگوبرداري است. بنابراين پيروي از بزرگان، خود يکي از تعاريف «سنت» است و با توجه به مفهوم «هنر آييني» که هنر نشانههاست، هنرمند از اين رهگذر، به يافتن بهترين نشانهها ميپردازد که همانا در قرآن، پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) يافت ميشوند.
در ساير جلوههاي «هنرهاي آييني» هم هنرمند به سراغ اساطير ميرفت که البته تحريفي که در آثار اين هنرمندان ميبينيم، ناشي از تحريف اساطير است.
اگر اين تحريف در سير تکاملي بشر صورت نميگرفت و به خوبي جهت مييافت، تمام شعاعهاي ساطع شده از آيينهاي گوناگون متمرکز شده و در محوريت تعاليم پيامبر(ص) قرار ميگرفت. قيام امام حسين(ع) هم به منظور از بين بردن اين انحرافات شکل ميگيرد.
از آن جهت که قيام امام حسين(ع) به اين انحرافات خاتمه داد، «هنرهاي آييني» براي پرهيز از انحرافاتي از اين دست و براي تجلي يافتن، نياز به «نگاه عاشورايي» دارد و بدون اين نگاه، هنري خنثي و بيخاصيت خواهد بود. به همين علت بيشتر آثار «هنرهاي آييني» در کشور ما با توجه به نگاه عاشورايي کار شده است. نقاشيهاي قهوهخانهاي، رنگها و آرايشي در مراسمها به کار ميرود که حاوي وقار و معنويت خاصي است، برگرفته از نگاه عاشورايي هنرمندان است.
شريفي: ما بايد دريابيم که منظور و مصداق «هنر ديني» چيست؟ آيا آنچه که امروز در جامعه در قالب جريانها و عرصههاي گوناگون مطرح ميشود، «هنر ديني» است؟ يا آنکه به دنبال يافتن معنا و محتواي «دين» جدا از احکام شرعي و بايد و نبايدهاي آن، در «هنر» هستيم؟ آن معنا و معرفتي که انسان از طريق سير و سلوک فردي نسبت به خالق خود به دست ميآورد. به عبارت بهتر بحث نوع جهانبيني ماست.
با آنکه برخی از ارزشهاي فرهنگي ما دچار انحرافاتي شدهاند؛ اما به دليل آنکه خداوند در ارزشها و مفاهيم ديني، ويژگياي قرار داده که خود را بازسازي ميکند، جريان «نهضت عاشورا» از طريق حضرت سيدالشهداء شکل ميگيرد و با آنکه ظاهر امر، شکست است، در باطن پيروزي در تمام عصرها را به دنبال دارد و «دين»، بازسازي شده، زايشي ايجاد ميکند که تا امروز ما از برکات آن بهره بردهايم.
بنابراين «عاشورا» شايد حادثهاي در مقطعي از تاريخ به نظر رسد، ولي در همين مقطع پايان نمييابد. چنانکه ميگوييم: «کل يوم عاشورا و کل ارض کربلا» و اين واقعه جاري و ساري در تمام عرصهها و تمام مکانهاست.
در واقع به همين دليل است که حضرت زينب(س) در آن زمان، با آن همه حادثة دلخراشي که به وقوع پيوسته بود، ميفرمايند: «من زيبايي ميبينم.» از اين منظر رسالت «هنر»، کشف اين زيباييهاست و ميبينيم که در «هنرهاي آييني» ما به آرامي، زيباييها متجلي ميشود.
اکنون در نگاهي جزئيتر و در خود مبحث «هنرهاي تجسمي»، آيا اين شاخه از هنر، بهخصوص در مقطع سي سال گذشته، توانسته متجلي مفاهيم عميق «عاشورايي» باشد؟ اين تجلي را به طور اخص، در چه کارهايي ميتوان مشاهده کرد؟
شريفي: عرصه «هنرهاي تجسمي»، اتفاقاً جزو عرصههايي است که شايد بيشترين جلوهها و تأثيرگذاري را داشته است. ما زمانيکه در گذشته به فرهنگ تصويري خود نظر ميافکنيم، منعي را که براي به تصوير کشيدن برخي مقدسات و شخصيتهاي مذهبي وجود داشت، به خوبي احساس ميکنيم.
اما جالب آن است که جريان «نهضت عاشورا» همواره محفل و بستري بوده که اين آسيبها را به حداقل رسانده است. بدين معني که ما وقتي در نگارگريها و کتابتهاي دورههاي گذشته نگاه ميکنيم، جلوة مفاهيم عاشورايي را به خوبي حس ميکنيم. همينطور در گذشتههاي نه چندان دور «نقاشيهاي قهوهخانهاي» به عنوان نمونة بارزي از هنري که در جامعه ميان مردم رواج داشته و فرهنگ عاشورا را ترويج ميکرده، مطرح ميشود و تا امروز اين مسير را رفته و فرهنگ عاشورايي را گسترش داده است.
در زمان حاضر نيز، هر گاه نمايشگاه، همايش يا برنامة خاصي در رابطه با موضوعات مختلف بر پا ميشود، تنها مخاطبان خاص همان رشته را مجذوب خود ميکند، اما موضوع «عاشورا» تنها موضوعي است که بين عموم مردم، مخاطب دارد و در هر رشتة هنري که مطرح شود، نظر همگان را به خود معطوف خواهد کرد.
امروز نيز در اينجا، همين بخش «طراحي پوستر» که در زمينة «هنر عاشورايي» برپا شده است؛ با توجه به ظرفيتها و قابليتهاي فرهنگ و باورهاي هنرمندان و مردم، به طور يقين به سرعت برونمرزي خواهد شد؛ چراکه از مفاهيم عميق و متفاوتي برخوردار است که براي مخاطبان برونمرزي تازگي دارد.
بنابراين در زمينه «هنرهاي تجسمي» گامهاي مؤثري برداشته شده که تأثير قابل توجهي در جهت رشد و بالندگي «فرهنگ عاشورايي» در جامعه خواهد داشت و انسان ديجيتالي امروز را تحتالشعاع قرار ميدهد. به طور يقين، گسترش «هنرهاي تجسمي» در جامعه، آن را به عنوان «هنر پايه» و «هنر مادر» بازميشناساند و بازتاب آن را در عرصة ساير هنرها مانند «سينما» شاهد خواهيم بود.
خزايي: در خصوص جايگاه ويژهاي که «هنرهاي تجسمي» در تجلي «فرهنگ عاشورا» دارد، بايد گفت، اين نقش تا حدي زیادی پررنگ و مؤثر بوده است و همواره عامة مردم نيز وارد ميدان شده و «حماسه» را از طريق تصوير بيان کردهاند.
«هنرهاي تجسمي» به عنوان يکي از عوامل زنده نگه داشتن «فرهنگ عاشورايي»، گاه تنها از طريق يک کتيبه که حاوي اشعار عاشورايي بوده، پيام خود را به گوش عموم رسانده و اين شمع، هرگز خاموش نشده است.
امروز هم پس از گذشت سه دهه از زمان انقلاب، فضاي جامعه ظرفيتهاي فراواني را براي خلق چنين آثاري در خود ايجاد کرده، به طوري که نياز به «هنرهاي تجسمي» در زمينة «فرهنگ عاشوراي» به خوبي احساس می شود.
همانطور که در اين جلسه گفته شد، بخشي از اين هنر «نمادين» است. بنابراين بايد خيلي از نشانههايي را که امروز براي ما به صورت راز درآمدهاند، رمزگشايي کرده و نشانههايي را که منطبق با شرايط زمان است، خلق کنیم.
سيفي: در بحث «هنرهاي تجسمي» با محوريت «دين» جاي آن دارد که از «نقاشي قهوهخانهاي» که داستانهاي مذهبي و حوادث تاريخ اسلام را از زمان صدر اسلام تاکنون، هر چند فارغ از تکنيک و برگرفته از حال و هواي قلبي به تصوير کشيده، يادي کنيم و به نوعي از خاموش ماندن چراغ اين راه در زمان فعلي که شايد بتوان گفت پس از آقاي اسماعيلزاده، نقاش صاحبنام ديگري در اين زمينه نداريم، صحبت کنيم که چرا با وجود برکاتي که داشته و همواره خيلي از ارجاعات ما براي «هنرهاي ديني» و «آييني» به حساب آمده، اکنون اين راه، ادامه دهندهاي ندارد و بيم آن ميرود که کمکم به فراموشي سپرده شود.
منظور، ايجاد اجبار نيست؛ بلکه بحث بحث سياستگذاري و تدبير است. اگر ما بخواهيم صرفاً به هنر غرب بپردازيم که گفتني بسيار است و دانشگاهها، همايشها و حتي تحليلهاي صدا و سيما هم به کرات در اين مورد صورت ميگيرد. اين در حالي است که هنر غرب از نظر مفاهيم به طور کامل، به شرق نيازمند بوده و همواره شاهد بودهايم که غرب تنها از جهت تکنيک غالب بوده و مفاهيم را از شرق وام ميگيرد.
اين مفاهيم در لايههاي فرهنگ ما نهفته است؛ در «نقاشي قهوهخانهاي»، «آيينها» و «نشانهها» وجود دارند و همانطور که گفته شد، هنوز رمزگشايي نشدهاند. در اينجا بايد گفت، خطر بزرگي که از اين ناحيه آنها را تهديد ميکند اين است که وقتي به سراغشان نميرويم، دچار آفت ميشوند. به اين معني که هنرمند وقتي سراغ خلق اثري در مکتب «سقاخانهاي» ميرود، با ترکيب چند نشانه و مؤلفه و ارائة صرف «زيبايي» ميپندارد به نتيجه رسيده است. در حالي که اين اصلاً «هنر آييني» و «عاشورايي» نيست.
«هنر عاشورايي» اصلاً نميخواهد زيبا جلوه دهد و خودنمايي کند. هنرمندي که در اين وادي قلم ميزند، سعي ميکند با درک آن زيباييها، به گزارش گوشهاي از آن بپردازد. از آنجايي که به طور واقعي چنين نيتي دارد، کمکش ميکنند. بدين معني که در قلم و قلمدان او روحي جريان پيدا ميکند تا بتواند معنويتي را متجلي کند. در غير اين صورت با بهترين نشانهها و قيمتيترين ابزار، کار مذهبي شکل نميگيرد.
در زمينة «هنر عاشورايي» زمان معاصر، بايد به بيان ارتباط موضوعات رايج پرداخت. به عبارت ديگر نميتوان «هنر عاشورايي» را از «هنر دفاع مقدس» و از «هنر انقلاب» جدا دانست. نمود اين قضيه را ميتوان در عکاسي از دفاع مقدس ديد. هنرمندان، متأثر از حال و هواي عاشورايي به سراغ صحنههايي ميروند که يادآور صحنههاي عاشورا باشد.
بنابراين به قول معروف «گوي توفيق و کرامت در ميان افکندهاند» هنرمنداني که بايد بيايند و هنرآفريني کنند، کجا هستند؟ آيا ما فقر موضوع داريم؟ اينها مطالبي هستند که سياستگذاريها و برنامهريزيها را بايد به خود معطوف کنند.
شريفي: نوعي از تفکر قبل از جريان نهضت امام(ره) در جامعه وجود داشت که در حال حاضر هم پس از سه دهه در برخي موارد دامن زده ميشود و ترويج مييابد. مبناي اين تفکر، جدايي دين از هنر را تبليغ ميکند. به سادگي ميتوان فهميد که ماهيت وجودي چنين تفکري باطل بوده و از اساس اشتباه است.
ميتوان به جرأت ادعا کرد که «هنر» بيشترين نزديکي را با «دين» داشته، هرگاه هنرمندان در طول تاريخ خواستهاند دستاوردي متعالي داشته باشند، در بسترهاي ديني و بر اساس باورهاي ديني حرکت کردهاند.
مثال روشن آن همين موضوع «نهضت عاشورا» است که ما شايد در هيچ مورد ديگري هنري تا اين حد اختصاصي و پربار نيابيم؛ در کلية بخشهاي موسيقي، هنرهاي نمايشي، هنرهاي تجسمي، اشعار، ادبيات و ... داراي ويژگيها و مختصات تکامليافتة مربوط به خود است. نه تنها در مورد خود «نهضت عاشورا» بلکه در ساير بخشها و سرفصلهاي هنري خود در طول تاريخ، هر کجا شاهد اتفاقات جدي و حرکات قابل توجهي هستيم، به برکت و پشتوانة همين هنرهاي عاشورايي است و رد پايي از اين جريان را مييابيم.
بنابراين ميتوانيم با صراحت عنوان کنيم که نه تنها «هنرهاي آييني» وجود دارد که مانند آفتاب ميدرخشد. دلايل آن نيز به روشني قابل بيان است. يکي از اين علتها آن است که «هنرهاي آييني» ريشه در باورهاي ديني در ميان عموم مردم دارد که به همين جهت از مقبوليت و توجه خاصي برخوردار بوده و در واقع ماندگاري و جاودانگي اين هنرها از همين جريان نشأت ميگيرد.
خزايي: با نظري ساده به آثار فاخر هنري موجود، ميتوان نتيجه گرفت که اين آثار متأثر از عقيده، آيين يا مذهبي خاص بوده و همواره رابطهاي متقابل بين دين و هنر وجود داشته است. بهخصوص در ايران، هميشه دين و هنر در کنار يکديگر بودهاند.
تأثير متقابل اين دو به يکديگر را ميتوان از آنجا فهميد که هر ايدئولوژي و جهانبينياي که به سرزمين ما راه پيدا ميکرد، به نحوي براي ارائة مفاهيم خود از قالبهاي هنري رايج در مکاتب قبلي کمک ميگرفت. به عنوان مثال قبل از اسلام، چيزي به عنوان «درخت زندگي» وجود داشت که در «اوستا» به آن اشاره و از آن به عنوان درختي مقدس ياد شده است. با ظهور اسلام، اين درخت، در حالتي که تعديل يافته است، جاي خود را به «درخت طوبي» ميدهد که در قرآن و احاديث به کرات از آن نام برده شده است. بنابراين ميبينيد، از آنجا که هنر ايران، هنري نمادين و تجريدي است، هنر ديني هم به همين سمت حرکت کرده است.
از عهد صفويه به بعد نیز، هنرهاي تجسمي ارتباط خوب و سازندهاي با مذهب شيعه داشته تا حدي که خود آيين شيعه، سبکي منحصر به خود ارائه ميدهد و شاخصترين آثار موجود در اين زمينه در رابطه با «حماسة عاشورا»ست.
يکي از خصلتهاي ما ايرانيها اين است که وقتي اتفاق تازهاي وارد فرهنگمان ميشود، تا زمانيکه آن را به دلخواه خود تغيير ندهيم، نميپذيريم. اين مسئله حتي در حوزة دين هم به نوعي مشهود است، چراکه طبق آنچه شما فرموديد، حتي براي پذيرش اسلام، گويا سعي شده به نوعي با تعابير موجود در سنن و رسوم گذشته تطبيق يابد.
با اين تفاصيل، در بحث هنرهاي تجسمي، سنت و فرهنگ ايراني چيرهتر بوده يا دين و مذهب اسلام؟ به عنوان مثال، اگر امروز مراسم عزاداري امام حسين(ع) برگزار ميشود، قبل از اسلام هم مراسم سوگ سياووش در ايران متداول بوده است. آيا نميتوان عنوان کرد، آنچه سبب برگزاري مراسم عزاداري امام حسين(ع) ميشود، برگرفته از سنت متداول ايران در گذشته بوده و اين نشان از چيره بودن سنتها بر دين در ايران ندارد؟
خزايي: دو حالت را ميتوان در نظر گرفت؛ در حالت اول عناصر مکاتب و سنن قبل از اسلام، بدون هيچ تغييري در آيين و جهانبيني جديدتر نمود مييابد؛ به عنوان مثال نقش «فرشته» قبل از اسلام، همين شکل و شمايلي را که امروزه از خود بروز ميدهد، داراست. به اين معني که در دورة ساساني «فرشته» را با دو بال فرض ميکردند و امروز هم همين تصوير از آن در هنرهاي اسلامي القا ميشود.
در حالتي ديگر، آنان را از لحاظ فرم ميپذيرند، ولي معاني تازهاي به آنها داده ميشود. به عنوان مثال، در شاهنامه که بخش اعظمي از آن به فرهنگ و سنن حکومت و شاهان قبل از اسلام برميگردد، «سيمرغ» نماد خرد بوده، شفاگر و راهنماست. اما بعد از اسلام، «سيمرغ» در کتابهاي ابنسينا، غزالي و در نهايت عطار حضور دارد و بهخصوص در آثار عطار «سيمرغ» نماد حق تعالي ميشود.
سيفي: «سنت» و «دين» دو بحث قابل تفکيک از يکديگر نيستند. در خيلي از موارد، «سنت» مقدمة ظهور «دين» شده و در مواردي ديگر «اديان» سبب به وجود آمده «سنتها» بودهاند. جدا از آنکه اسلام «سنت» و «دين» را به هم تافته و در تقارن با يکديگر ميداند، در ديگر سرزمينها و مکاتب نيز اين دو بحث درهمتنيده به شمار ميروند.
در همان بحث سوگ سياووش و عزاداري امام حسين(ع) که ذکر شد، شباهتهاي فراواني به چشم ميخورد. ميتوان گفت «سياووش» تصوير بسيار کوچکي از امام حسين(ع) است. ويژگيهاي سياوش؛ منش، رفتار، صداقت، پاکي و شجاعت و به طور کلي داستان، گوياي آرمانگرايي در فرهنگ ماست. سنتهايي از اين دست، رفتهرفته مقدمهاي براي ظهور مکتب اصلي ميشوند.
به طور کلي «آيين» براي ظهور در جامعه نياز به فداکاري دارد. «قرباني کردن» در سنتهاي قديم هم به علت پايدار ماندن آن سنتها و جلب رضايت خدايي که مورد پرستش قرار ميدادند، صورت ميگرفت. البته در مکاتب امروز، اين امر متحجرانه تلقي ميشود. اما ماهيت هنر دربردارندة اين خصلت هست و ما ميبينيم به عنوان مثال در هنر غرب، هنرمنداني ظهور يافتند و ماندگار شدند که براي هنر خود، دست به فداکاري زدهاند، در عين حال به دنبال ماندگار شدن اسم خود نبودند و بيشترين ارزش را براي کار خود قائل بودند.
شريفي: در مورد تفکري که قبل از انقلاب وجود داشت و در شروع صحبتهايم به آن اشاره کردم، در ادامه بايد بگويم جريان «نهضت امام(ره)» مانع از ادامه يافتن آن تفکر شد. چراکه «هنر» نزديکترين موضوع به «دين» است. به تبع همين انديشه و تفکر، هنرهاي متعالي از ماندگاري بيشتري برخوردار ميشوند. به اين جهت که به فطرت انسان نزديکتر بوده و رجعتي به ماهيت اصلي آن دارند.
اين نسبت را به بهترين وجه در «قرآن» به عنوان بالاترین معجزه ميتوان ديد که مملو از ويژگيهاي هنري است. اين مسئله حاکي از آن است که حضرت حق، در خلقت خود اين نکات را به وديعه گذاشته و به همين جهت وقتي علما، حکما و فلاسفة ما به درجة دانايي ميرسيدند، در مرحلة نهايي به عرصة هنر رجوع ميکردند.
در اینجا چند واژه به موازات یکدیگر مطرح می شوند. درباره ویژگی و تفاوتهاي بين «هنرهاي ديني»، «هنرهاي آييني» و «هنرهاي سنتي» -که البته به نظر ميرسد، تفاوت چنداني بين «هنرهاي ديني» و «هنرهاي آييني» وجود نداشته باشد- چه مسائلي را ميتوان مطرح کرد؟ البته نه به عنوان اينکه در تضاد هم باشند، بلکه به شکلي که بتوان تفاوت و ویژگی های اين مقولهها را از يکديگر جدا ساخت.
خزايي: شايد بتوان گفت مبحث «هنرهاي سنتي» عمر چنداني –کمتر از يک قرن- نداشته باشد. در غرب «رنه گنن» سردمدار اين مفاهيم است که آن را در مقابل «مدرنيسم» قرار ميدهد. بنابراين قبل از انقلاب صنعتي، مجموعهاي وجود داشت که تمامي مباحث با هم گره خورده بودند.
در تعريفي که اين «سنتگرايي» رنه گنن از «هنر سنتي» ارائه ميدهد،اثر هنرياي که مبتني بر معرفت و مهارت بوده باشد،از هنر سنتي بهره جسته است.
بنابراين نکتة مهم در اينجا، همان معرفت و درک صعودي هنرمند مطرح شده است. در واقع «هنر سنتي» هنري نيست که تنها در ظاهر از تکنيک بالايي برخوردار باشد، بلکه در کنار آن حاوي معنا و مفهومي متعالي است. مصداق تکنيک و معرفت، به نوعي مانند نسبت «دانايي» و «توانايي» در روايات ماست. بدين معني که تا کسي دانا نباشد، نميتواند از توانايي خود استفاده کند.
فارابي دراین باره ميگويد: «کساني که قادر به فهم معرفت نيستند، حتي اگر اثري چشمگير از خود به جا بگذارند، تنها به يک مهارت رسيدهاند و اثر آنان به عنوان يک اثر هنري قلمداد نميشود.»
اين «معرفت» در دين جايگاه خود را دارد. در هنر مسيحي نیز ما ميبينيم، کسي که «شمايل» کار ميکند، نميتواند از ميان مردم عامي باشد و بايد حداقل چند سالي را در کليسا مراسم و مناسک خاصي را طي کند.
«هنر ديني» هم زير مجموعة «هنر سنتي» است. «هنر ديني» هنر اديان گوناگون است که در هر کدام بر اساس سنتهاي موجود در مذهب خود، نمود پيدا ميکند. اما الزاماً وجه اشتراکي بين هنر اديان مختلف با يکديگر نميتوان قائل شد. به طور مثال، در هند، مساجد با سيلکهاي هندوها به طور کامل، تفاوت دارند و با آنکه قاعدتاً بايد در ساخت آنان از سنن و رسوم مشترکي استفاده شود، اما شکل و سبک و سياق هر دو متفاوت از يکديگر است. اين امر نشاندهندة جهانبيني متفاوت آن دو از يکديگر است.
سيفي: «هنر آييني» بحث نشانههاست. «آيين» خود به معني مراسم و مناسکي است که در راستاي اهداف يا احکام دين اجرا ميشود. «هنر آييني» هم متأثر از همين مطلب است. اشارهاي که آقاي خزايي کردند، کاملاً درست است. اين اختلافات در اديان مختلف وجود دارد.
گذشته از اين، بحثي که در «سنت» از آن غافل شدهاند، بحث «نگاه نو، در سنت» است و در واقع چنين نيست که «سنت»، همواره نگاه به گذشته داشته باشد. در اين اواخر بحث «نشانهها» جديتر شده بود که متأسفانه با آمدن بحث «شمايلنگاري صوري» تحت تأثير قرار گرفت و مخدوش شد. به اين شکل که شمايلي را از طريق تکنيکهاي سينمايي بزرگ کرده و از موسيقي غير عادياي هم استفاده ميکردند و تمام اينها کار را مخدوش ميکرد. وقتي حرکت يک هنر به صورت فطري صورت گيرد، به طور يقين دچار آسيب نميشود.
در خصوص دين، مفهومي که از «سنت» القا ميشود، «سنت پيامبر(ص)» است که رفتار و کردار ايشان، حجت معرفي شده و قابل الگوبرداري است. بنابراين پيروي از بزرگان، خود يکي از تعاريف «سنت» است و با توجه به مفهوم «هنر آييني» که هنر نشانههاست، هنرمند از اين رهگذر، به يافتن بهترين نشانهها ميپردازد که همانا در قرآن، پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) يافت ميشوند.
در ساير جلوههاي «هنرهاي آييني» هم هنرمند به سراغ اساطير ميرفت که البته تحريفي که در آثار اين هنرمندان ميبينيم، ناشي از تحريف اساطير است.
اگر اين تحريف در سير تکاملي بشر صورت نميگرفت و به خوبي جهت مييافت، تمام شعاعهاي ساطع شده از آيينهاي گوناگون متمرکز شده و در محوريت تعاليم پيامبر(ص) قرار ميگرفت. قيام امام حسين(ع) هم به منظور از بين بردن اين انحرافات شکل ميگيرد.
از آن جهت که قيام امام حسين(ع) به اين انحرافات خاتمه داد، «هنرهاي آييني» براي پرهيز از انحرافاتي از اين دست و براي تجلي يافتن، نياز به «نگاه عاشورايي» دارد و بدون اين نگاه، هنري خنثي و بيخاصيت خواهد بود. به همين علت بيشتر آثار «هنرهاي آييني» در کشور ما با توجه به نگاه عاشورايي کار شده است. نقاشيهاي قهوهخانهاي، رنگها و آرايشي در مراسمها به کار ميرود که حاوي وقار و معنويت خاصي است، برگرفته از نگاه عاشورايي هنرمندان است.
شريفي: ما بايد دريابيم که منظور و مصداق «هنر ديني» چيست؟ آيا آنچه که امروز در جامعه در قالب جريانها و عرصههاي گوناگون مطرح ميشود، «هنر ديني» است؟ يا آنکه به دنبال يافتن معنا و محتواي «دين» جدا از احکام شرعي و بايد و نبايدهاي آن، در «هنر» هستيم؟ آن معنا و معرفتي که انسان از طريق سير و سلوک فردي نسبت به خالق خود به دست ميآورد. به عبارت بهتر بحث نوع جهانبيني ماست.
با آنکه برخی از ارزشهاي فرهنگي ما دچار انحرافاتي شدهاند؛ اما به دليل آنکه خداوند در ارزشها و مفاهيم ديني، ويژگياي قرار داده که خود را بازسازي ميکند، جريان «نهضت عاشورا» از طريق حضرت سيدالشهداء شکل ميگيرد و با آنکه ظاهر امر، شکست است، در باطن پيروزي در تمام عصرها را به دنبال دارد و «دين»، بازسازي شده، زايشي ايجاد ميکند که تا امروز ما از برکات آن بهره بردهايم.
بنابراين «عاشورا» شايد حادثهاي در مقطعي از تاريخ به نظر رسد، ولي در همين مقطع پايان نمييابد. چنانکه ميگوييم: «کل يوم عاشورا و کل ارض کربلا» و اين واقعه جاري و ساري در تمام عرصهها و تمام مکانهاست.
در واقع به همين دليل است که حضرت زينب(س) در آن زمان، با آن همه حادثة دلخراشي که به وقوع پيوسته بود، ميفرمايند: «من زيبايي ميبينم.» از اين منظر رسالت «هنر»، کشف اين زيباييهاست و ميبينيم که در «هنرهاي آييني» ما به آرامي، زيباييها متجلي ميشود.
اکنون در نگاهي جزئيتر و در خود مبحث «هنرهاي تجسمي»، آيا اين شاخه از هنر، بهخصوص در مقطع سي سال گذشته، توانسته متجلي مفاهيم عميق «عاشورايي» باشد؟ اين تجلي را به طور اخص، در چه کارهايي ميتوان مشاهده کرد؟
شريفي: عرصه «هنرهاي تجسمي»، اتفاقاً جزو عرصههايي است که شايد بيشترين جلوهها و تأثيرگذاري را داشته است. ما زمانيکه در گذشته به فرهنگ تصويري خود نظر ميافکنيم، منعي را که براي به تصوير کشيدن برخي مقدسات و شخصيتهاي مذهبي وجود داشت، به خوبي احساس ميکنيم.
اما جالب آن است که جريان «نهضت عاشورا» همواره محفل و بستري بوده که اين آسيبها را به حداقل رسانده است. بدين معني که ما وقتي در نگارگريها و کتابتهاي دورههاي گذشته نگاه ميکنيم، جلوة مفاهيم عاشورايي را به خوبي حس ميکنيم. همينطور در گذشتههاي نه چندان دور «نقاشيهاي قهوهخانهاي» به عنوان نمونة بارزي از هنري که در جامعه ميان مردم رواج داشته و فرهنگ عاشورا را ترويج ميکرده، مطرح ميشود و تا امروز اين مسير را رفته و فرهنگ عاشورايي را گسترش داده است.
در زمان حاضر نيز، هر گاه نمايشگاه، همايش يا برنامة خاصي در رابطه با موضوعات مختلف بر پا ميشود، تنها مخاطبان خاص همان رشته را مجذوب خود ميکند، اما موضوع «عاشورا» تنها موضوعي است که بين عموم مردم، مخاطب دارد و در هر رشتة هنري که مطرح شود، نظر همگان را به خود معطوف خواهد کرد.
امروز نيز در اينجا، همين بخش «طراحي پوستر» که در زمينة «هنر عاشورايي» برپا شده است؛ با توجه به ظرفيتها و قابليتهاي فرهنگ و باورهاي هنرمندان و مردم، به طور يقين به سرعت برونمرزي خواهد شد؛ چراکه از مفاهيم عميق و متفاوتي برخوردار است که براي مخاطبان برونمرزي تازگي دارد.
بنابراين در زمينه «هنرهاي تجسمي» گامهاي مؤثري برداشته شده که تأثير قابل توجهي در جهت رشد و بالندگي «فرهنگ عاشورايي» در جامعه خواهد داشت و انسان ديجيتالي امروز را تحتالشعاع قرار ميدهد. به طور يقين، گسترش «هنرهاي تجسمي» در جامعه، آن را به عنوان «هنر پايه» و «هنر مادر» بازميشناساند و بازتاب آن را در عرصة ساير هنرها مانند «سينما» شاهد خواهيم بود.
خزايي: در خصوص جايگاه ويژهاي که «هنرهاي تجسمي» در تجلي «فرهنگ عاشورا» دارد، بايد گفت، اين نقش تا حدي زیادی پررنگ و مؤثر بوده است و همواره عامة مردم نيز وارد ميدان شده و «حماسه» را از طريق تصوير بيان کردهاند.
«هنرهاي تجسمي» به عنوان يکي از عوامل زنده نگه داشتن «فرهنگ عاشورايي»، گاه تنها از طريق يک کتيبه که حاوي اشعار عاشورايي بوده، پيام خود را به گوش عموم رسانده و اين شمع، هرگز خاموش نشده است.
امروز هم پس از گذشت سه دهه از زمان انقلاب، فضاي جامعه ظرفيتهاي فراواني را براي خلق چنين آثاري در خود ايجاد کرده، به طوري که نياز به «هنرهاي تجسمي» در زمينة «فرهنگ عاشوراي» به خوبي احساس می شود.
همانطور که در اين جلسه گفته شد، بخشي از اين هنر «نمادين» است. بنابراين بايد خيلي از نشانههايي را که امروز براي ما به صورت راز درآمدهاند، رمزگشايي کرده و نشانههايي را که منطبق با شرايط زمان است، خلق کنیم.
سيفي: در بحث «هنرهاي تجسمي» با محوريت «دين» جاي آن دارد که از «نقاشي قهوهخانهاي» که داستانهاي مذهبي و حوادث تاريخ اسلام را از زمان صدر اسلام تاکنون، هر چند فارغ از تکنيک و برگرفته از حال و هواي قلبي به تصوير کشيده، يادي کنيم و به نوعي از خاموش ماندن چراغ اين راه در زمان فعلي که شايد بتوان گفت پس از آقاي اسماعيلزاده، نقاش صاحبنام ديگري در اين زمينه نداريم، صحبت کنيم که چرا با وجود برکاتي که داشته و همواره خيلي از ارجاعات ما براي «هنرهاي ديني» و «آييني» به حساب آمده، اکنون اين راه، ادامه دهندهاي ندارد و بيم آن ميرود که کمکم به فراموشي سپرده شود.
منظور، ايجاد اجبار نيست؛ بلکه بحث بحث سياستگذاري و تدبير است. اگر ما بخواهيم صرفاً به هنر غرب بپردازيم که گفتني بسيار است و دانشگاهها، همايشها و حتي تحليلهاي صدا و سيما هم به کرات در اين مورد صورت ميگيرد. اين در حالي است که هنر غرب از نظر مفاهيم به طور کامل، به شرق نيازمند بوده و همواره شاهد بودهايم که غرب تنها از جهت تکنيک غالب بوده و مفاهيم را از شرق وام ميگيرد.
اين مفاهيم در لايههاي فرهنگ ما نهفته است؛ در «نقاشي قهوهخانهاي»، «آيينها» و «نشانهها» وجود دارند و همانطور که گفته شد، هنوز رمزگشايي نشدهاند. در اينجا بايد گفت، خطر بزرگي که از اين ناحيه آنها را تهديد ميکند اين است که وقتي به سراغشان نميرويم، دچار آفت ميشوند. به اين معني که هنرمند وقتي سراغ خلق اثري در مکتب «سقاخانهاي» ميرود، با ترکيب چند نشانه و مؤلفه و ارائة صرف «زيبايي» ميپندارد به نتيجه رسيده است. در حالي که اين اصلاً «هنر آييني» و «عاشورايي» نيست.
«هنر عاشورايي» اصلاً نميخواهد زيبا جلوه دهد و خودنمايي کند. هنرمندي که در اين وادي قلم ميزند، سعي ميکند با درک آن زيباييها، به گزارش گوشهاي از آن بپردازد. از آنجايي که به طور واقعي چنين نيتي دارد، کمکش ميکنند. بدين معني که در قلم و قلمدان او روحي جريان پيدا ميکند تا بتواند معنويتي را متجلي کند. در غير اين صورت با بهترين نشانهها و قيمتيترين ابزار، کار مذهبي شکل نميگيرد.
در زمينة «هنر عاشورايي» زمان معاصر، بايد به بيان ارتباط موضوعات رايج پرداخت. به عبارت ديگر نميتوان «هنر عاشورايي» را از «هنر دفاع مقدس» و از «هنر انقلاب» جدا دانست. نمود اين قضيه را ميتوان در عکاسي از دفاع مقدس ديد. هنرمندان، متأثر از حال و هواي عاشورايي به سراغ صحنههايي ميروند که يادآور صحنههاي عاشورا باشد.
بنابراين به قول معروف «گوي توفيق و کرامت در ميان افکندهاند» هنرمنداني که بايد بيايند و هنرآفريني کنند، کجا هستند؟ آيا ما فقر موضوع داريم؟ اينها مطالبي هستند که سياستگذاريها و برنامهريزيها را بايد به خود معطوف کنند.