کد مطلب : ۶۸۳۱
بازتعریف هنر آیینی-۲
هنرآیینی خالی از تکنیک نیست
بخش نخست را بخوانید]
با تشکر از استادان محترم، پس از مقدمهاي که داشتيم، در مرحلة دوم اين ميزگرد، قصد داريم به طور تخصصيتر «هنرهاي تجسمي» را مورد تحليل قرار دهيم. لطف کنید نظرات خود را با محوريت اين موضوع، بيان فرماييد.
شريفي: در بحث «هنرهاي تجسمي» و نسبت آن با نهضت عاشورا، بايد دورههاي مختلفي را به طور مجزا از هم مدنظر قرار داد. به عنوان مثال، با توجه به ممنوعيتي که در مورد «تصويرگري» از واقعة عاشورا در دورة خاصي از تاريخ وجود داشت؛ اينطور به نظر ميرسد که ممانعت خاصي در حوزة «کتابت» و در قالب «تصويرسازي» به عمل نميآمد. به همين دليل ما اکنون گنجينة نفيسي از تصويرسازيِ نوحههاي عاشورايي داريم که به نوعي، مرجعي براي هنرمندان معاصر هستند و از سوی دیگر، فضاي بکر، صميمي و بيآلايش آنها با وجود یک حس و حال ابتدايي که بر اينگونه آثار حاکم است، برای ما تأثیرگذار خواهد بود.
در زمينه نقاشيهايي که در تکايا، حسينيهها و مساجد نيز ترسيم شده است، گفتنيهاي بسيار وجود دارد. با توجه به اينکه ترسيم «شمايل» در دورة ما از طرف همگان قابل پذيرش نيست، ميبينيم که در گذشته اين «شمايل»ها به تصوير کشيده ميشد و با جلوة روحانياي که در دل اين تصاوير قابل رؤيت است، نسبتي بين نگارنده و شخصيت موجود در تصوير احساس ميشود.
آنچه مسلم است، همانطور که از عنوان اين کلمه برميآيد، اين تصاوير «شمايل» هستند و خود نگارنده هم به خوبي ميداند که قرار نيست به طور واقعي، تصوير آن شخصيت باشند. در واقع «شمايل»، تنها عناصري از تصوير است که منتسب به شخصيت مورد نظر بوده و تصويرگر با سلوکي که داشته و با بهرهگيري از آدابي که خود را ملزم به رعايت آن ميدانسته، سعي در نشان دادن برخي سجاياي اخلاقي و خصوصيات روحاني فردي از اولياي خدا داشته است.
تأثيرگذاري اين تصاوير تا حدي است که گاه شاهد هستيم برخي از علما و فقها، آنان را در خلوت خود حفظ ميکردند؛ به عنوان نمونه ميتوان به حضرت امام (ره) اشاره کرد که يکي از اين شمايلها را که منتسب به پيامبر(ص) بود، نگاه میداشته و به آن علاقه داشتند. اين حاکي از آن است که درون انسانِ مشتاق، نيازي خاص و مبهم براي احساس نزديکي به مقدسات وجود دارد که بايد مرتفع شود. اکنون به واسطه سوءاستفادههاي برخي از متخلفان، نبايد به طور کلي ترسيم شمايل را منع کرد و دلهاي مشتاق را رنجاند.
با اشاره به اين دو مورد که مثالهايي از انواع شاخههاي «هنرهاي تجسمي» در مورد عاشورا هستند، به خوبي ميتوان پي برد که براي هر کدام از اين شاخهها ميتوان پروندهاي براي بحث، تحليل و نتيجهگيري باز کرده، نقش و جايگاه آن را در انتقال معارف فرهنگ عاشورا مشخص سازيم؛ نقشي که همچنان در گذر تاريخ عهدهدار شده و به خوبي از پس ايفاي آن برآمده است. اين در حالي است که هيچ ارگان، سازمان و وزارتخانهاي هم متولي پويايي آن نبوده و بودجهاي نيز براي آن اختصاص نيافته است. با اين وجود ميبينيم که همواره اين اتفاق، پررنگتر از هميشه در حال وقوع است.
در حال حاضر چقدر از مجموعههاي دولتي و غيردولتي درصدد حمايت از خلق اين آثار برآمده و در اين حوزه قبول مسئوليت کردهاند؟
مجموعههايي که مسئوليت فرهنگسازي جامعه را بر عهده داشته و متولي امور ديني، فرهنگي و هنري ما بودهاند، در اين عرصه وارد نميشوند. حال آنکه ميبينيم جريانهاي هنري و مردمياي که از بطن جامعه ميجوشند، به زيبايي قابل تقديري به منصة ظهور رسيدهاند.
جاي تأسف است که گاه ديده شده اين جوششهاي مردمي هم از سوي کساني که وظيفة اصلي آنها حمايت از توليد آثاري اينچنيني است، مورد بيمهري و تخريب قرار ميگيرد. به نظر من چنين مسائلي قابل بررسي است. ما ميتوانيم سرفصلها و عناويني داشته باشيم که در ابعادي گسترده به شرح آنها بپردازيم.
از جمله اين سرفصلها، ميتوان به نهضت امام(ره) که تجليگر «هنر انقلاب» بوده و بعد از آن هم دوران جنگ تحمیلی که «هنر دفاع مقدس» را به دنبال داشته، اشاره و تأثير فرهنگ و هنر «عاشورايي» را بر هنرمندان و آثار آنان در اين دو دسته، جستوجو کرد. به اين ترتيب، به روشني ردپاي «عاشورا» در جايجاي آثار هنرمندان ديگر ديده ميشود.
سيفي: حتي با نگاهي کلي به تأثيرات عاشورا بر فرهنگ و هنر اين مرز و بوم، افقهاي متعدد و بيشماري روشن ميشود که اين امر نشاندهندة تأثيرگذاري عميق و تدريجي آن بر جامعه خواهد بود، اما اين طيف گسترده با برخوردهاي تخريبي و سوءاستفادههايي که گاهي اوقات پيش ميآيد، محدود ميشود که اين از آفات آن است. به عنوان مثال، وقتي سلطان محمود غزنوي ميخواهد که شعري براي وي بسرايند، فرخي سيستاني چنان مرثية سوزناکي در مورد وي ميسرايد که گويي اين شخص از اولياءالله است. وقتي چنين انحرافاتي پيش ميآيد، ضربات جبرانناپذيري بر پيکرة اين فرهنگ وارد ميشود.
شايد بتوان گفت يکي از ويژگيهاي «هنرهاي آييني» حرکتهاي دستهجمعي مردمي در تحقق و شکلگيري آن بوده است. بنابراين در سبک نقاشي «قهوهخانهاي» هنرمنداني را ميبينيم که به طور کامل برخاسته از دل مردم بوده و از همان جنساند. پرسش اين است که آيا امروزه در قشر دانشجو و فرهنگي ما که قصد دارند تصويرگران «هنرهاي آييني» باشند، همان دغدغهها وجود داشته و ميتوان اين نوع کار را هم برگرفته از دل مردم دانست؟
شريفي: يکي از بحثهايي که همواره دستاندرکاران «هنر» را به خود مشغول داشته، اين است که «هنر چيست؟» آيا همان تکنولوژي يا نوآوري و خلاقيت صِرف است؟ اگر چه تعابير گوناگوني از هنر وجود دارد، اما به طور يقين ميتوان گفت، هنر وديعهاي است که خداوند به همگان اعطا نکرده است؛ اين وديعه را نه ميتوان در دانشگاه تدريس کرد و نه ميتوان به شکل تجربي آموخت.
آنچه ميآموزيم را شايد بتوان فنآوري هنر، کارشناسي يا تکنيک هنر بناميم، اما اين هنر نيست. مصداق آن را در رابطة ميان روح و جسم ميتوان يافت. ماية اصلي و جنس هنر «عشق» است. در جايي که «عشق» محرک اصلي هنرمند باشد، حاصل کار وي «هنر» خواهد بود. ممکن است در اين کار، پرسپکتيو، حجمنمايي و ... وجود نداشته باشد؛ البته ما ثابت کردهايم که اين مقولات قابل يادگيري براي همگاناند. شايد همين مدعايي بر تعمدي بودن عدم رعايت اين نکات از سوي هنرمند باشد، چرا که وي، قصد و نيت ديگري داشته که مهمتر از اين مسائل بوده است. در واقع پايههاي اصلي، همان «عشق» است؛ اتفاقي است که ناخودآگاه رخ داده و هنرمند به سراغ آن نرفته، بلکه آن به سراغ هنرمند آمده و در واقع چشمهاي است که ميجوشد، نه چاهي که به طور تعمدي کنده ميشود.
به همين دليل جنس «هنرهاي آييني»، از آن جهت که تنها از «عشق» بوده، با شاخههاي ديگر هنر تفاوت داشته و از منبعي ناب و خالص سرچشمه ميگيرد. در «هنرهاي آييني» جلوههايي از هنر ديده ميشود که با فطرت انسان نزديکي بيشتري داشته و عامة مردم پذيراي آن هستند. حتي زماني که از کشورهاي ديگر براي ديدن آثار هنرمندان ايراني به کشور ما سفر ميکنند، با ديدن آثار تکنيکال و برگرفته از هنر غرب روبرگردانده و از اثري عکس ميگيرند که به لحاظ فني قوي نيست، اما جزو «هنرهاي آييني» ما به حساب ميآيد.
بخشي از اين قبيل آثار، حاوي فرهنگ بومي و تصويري ماست و بخش مهمتر آن، ماهيت ذاتي آن اثر هنري است که داراي جاني است که بيننده را مفتون خود ميسازد. به همين ترتيب، ما هم اگر به کشور ديگري سفر کنيم، به سراغ آثاري ميرويم که اين «جان» را داشته باشد. گاهي ممکن است اثري به لحاظ تکنيک، چنان حيرتي در ما برانگيزد که ما خود را در برابر قدرت آن کوچک ببينيم، ولي برخي آثار ما را در خود جذب ميکنند و اين دو با هم خيلي فرق ميکنند. در واقع براي انسانها، از آنجا که همگي داراي فطرت واحدي هستند، روح چنين آثاري قابل درک بوده و ماندگاري بيشتري هم خواهد يافت؛ اين همان دليل ماندگاري «هنرهاي آييني» در طول تاريخ است، از آن جهت که اتصال به نقطهاي دارد که تمامشدني نيست.
خزايي: اينکه به «هنرهاي آييني» با نگاهي عاميانه نظر کنيم، درست نيست. «هنر» به شرايط زماني و مکاني تقيد فراواني دارد. گاهي جامعه به لحاظ اجتماعي در شرايطي قرار ميگيرد که فقر حاکم است و به تبع آن «نقاشي» نميتواند رشد چنداني داشته باشد؛ اما به هر حال معنا و مفهوم وجود دارد. به قول يکي از استادان: «از يکي از نقاشان پرسيدند، بابت اين نقاشي چقدر مزد دريافت کردهاي؟ پاسخ داد: در ازاي يک هفته ناهار (آبگوشت).»
البته هنرمنداني چون «آغاسي» يا «مدبر» کساني نيستند که قلمي به دست گرفته و مشغول کار شده باشند. آنان سالها شاگردي کردهاند تا به اين درجه رسيدهاند.
در دورة سلطنت شاه طهماسب، از سلاطين دورة صفويه، که تعصب بيشتري به وجود ميآيد، از جمله کارهايي که انجام شد اين بود که ميگويند کتابي از شرح حال ائمه (ع) تحت عنوان «احسن الکبار» نوشته شده و مصور شود. وقتي اين کار را ميبينيد، متوجه ميشويد تا چه اندازه هم از نظر تکنيک و هم از نظر معنا و مفهوم، قوي و قابل تقدير است. همينطور کار «سلطان محمد» که دربارة «معراج» است. اين کار تا مرز «هنر قدسي» هم پيش ميرود. «هنر قدسي»، کلام قرآن است و مربوط به زماني است که «هنر» به طور مستقيم با وحي ارتباط برقرار ميکند. بنابراين، اينکه تصور شود «هنرهاي آييني» خالي از تکنيک است، تصور نابجايي است.
[با تشکر از استادان محترم، پس از مقدمهاي که داشتيم، در مرحلة دوم اين ميزگرد، قصد داريم به طور تخصصيتر «هنرهاي تجسمي» را مورد تحليل قرار دهيم. لطف کنید نظرات خود را با محوريت اين موضوع، بيان فرماييد.
شريفي: در بحث «هنرهاي تجسمي» و نسبت آن با نهضت عاشورا، بايد دورههاي مختلفي را به طور مجزا از هم مدنظر قرار داد. به عنوان مثال، با توجه به ممنوعيتي که در مورد «تصويرگري» از واقعة عاشورا در دورة خاصي از تاريخ وجود داشت؛ اينطور به نظر ميرسد که ممانعت خاصي در حوزة «کتابت» و در قالب «تصويرسازي» به عمل نميآمد. به همين دليل ما اکنون گنجينة نفيسي از تصويرسازيِ نوحههاي عاشورايي داريم که به نوعي، مرجعي براي هنرمندان معاصر هستند و از سوی دیگر، فضاي بکر، صميمي و بيآلايش آنها با وجود یک حس و حال ابتدايي که بر اينگونه آثار حاکم است، برای ما تأثیرگذار خواهد بود.
در زمينه نقاشيهايي که در تکايا، حسينيهها و مساجد نيز ترسيم شده است، گفتنيهاي بسيار وجود دارد. با توجه به اينکه ترسيم «شمايل» در دورة ما از طرف همگان قابل پذيرش نيست، ميبينيم که در گذشته اين «شمايل»ها به تصوير کشيده ميشد و با جلوة روحانياي که در دل اين تصاوير قابل رؤيت است، نسبتي بين نگارنده و شخصيت موجود در تصوير احساس ميشود.
آنچه مسلم است، همانطور که از عنوان اين کلمه برميآيد، اين تصاوير «شمايل» هستند و خود نگارنده هم به خوبي ميداند که قرار نيست به طور واقعي، تصوير آن شخصيت باشند. در واقع «شمايل»، تنها عناصري از تصوير است که منتسب به شخصيت مورد نظر بوده و تصويرگر با سلوکي که داشته و با بهرهگيري از آدابي که خود را ملزم به رعايت آن ميدانسته، سعي در نشان دادن برخي سجاياي اخلاقي و خصوصيات روحاني فردي از اولياي خدا داشته است.
تأثيرگذاري اين تصاوير تا حدي است که گاه شاهد هستيم برخي از علما و فقها، آنان را در خلوت خود حفظ ميکردند؛ به عنوان نمونه ميتوان به حضرت امام (ره) اشاره کرد که يکي از اين شمايلها را که منتسب به پيامبر(ص) بود، نگاه میداشته و به آن علاقه داشتند. اين حاکي از آن است که درون انسانِ مشتاق، نيازي خاص و مبهم براي احساس نزديکي به مقدسات وجود دارد که بايد مرتفع شود. اکنون به واسطه سوءاستفادههاي برخي از متخلفان، نبايد به طور کلي ترسيم شمايل را منع کرد و دلهاي مشتاق را رنجاند.
با اشاره به اين دو مورد که مثالهايي از انواع شاخههاي «هنرهاي تجسمي» در مورد عاشورا هستند، به خوبي ميتوان پي برد که براي هر کدام از اين شاخهها ميتوان پروندهاي براي بحث، تحليل و نتيجهگيري باز کرده، نقش و جايگاه آن را در انتقال معارف فرهنگ عاشورا مشخص سازيم؛ نقشي که همچنان در گذر تاريخ عهدهدار شده و به خوبي از پس ايفاي آن برآمده است. اين در حالي است که هيچ ارگان، سازمان و وزارتخانهاي هم متولي پويايي آن نبوده و بودجهاي نيز براي آن اختصاص نيافته است. با اين وجود ميبينيم که همواره اين اتفاق، پررنگتر از هميشه در حال وقوع است.
در حال حاضر چقدر از مجموعههاي دولتي و غيردولتي درصدد حمايت از خلق اين آثار برآمده و در اين حوزه قبول مسئوليت کردهاند؟
مجموعههايي که مسئوليت فرهنگسازي جامعه را بر عهده داشته و متولي امور ديني، فرهنگي و هنري ما بودهاند، در اين عرصه وارد نميشوند. حال آنکه ميبينيم جريانهاي هنري و مردمياي که از بطن جامعه ميجوشند، به زيبايي قابل تقديري به منصة ظهور رسيدهاند.
جاي تأسف است که گاه ديده شده اين جوششهاي مردمي هم از سوي کساني که وظيفة اصلي آنها حمايت از توليد آثاري اينچنيني است، مورد بيمهري و تخريب قرار ميگيرد. به نظر من چنين مسائلي قابل بررسي است. ما ميتوانيم سرفصلها و عناويني داشته باشيم که در ابعادي گسترده به شرح آنها بپردازيم.
از جمله اين سرفصلها، ميتوان به نهضت امام(ره) که تجليگر «هنر انقلاب» بوده و بعد از آن هم دوران جنگ تحمیلی که «هنر دفاع مقدس» را به دنبال داشته، اشاره و تأثير فرهنگ و هنر «عاشورايي» را بر هنرمندان و آثار آنان در اين دو دسته، جستوجو کرد. به اين ترتيب، به روشني ردپاي «عاشورا» در جايجاي آثار هنرمندان ديگر ديده ميشود.
سيفي: حتي با نگاهي کلي به تأثيرات عاشورا بر فرهنگ و هنر اين مرز و بوم، افقهاي متعدد و بيشماري روشن ميشود که اين امر نشاندهندة تأثيرگذاري عميق و تدريجي آن بر جامعه خواهد بود، اما اين طيف گسترده با برخوردهاي تخريبي و سوءاستفادههايي که گاهي اوقات پيش ميآيد، محدود ميشود که اين از آفات آن است. به عنوان مثال، وقتي سلطان محمود غزنوي ميخواهد که شعري براي وي بسرايند، فرخي سيستاني چنان مرثية سوزناکي در مورد وي ميسرايد که گويي اين شخص از اولياءالله است. وقتي چنين انحرافاتي پيش ميآيد، ضربات جبرانناپذيري بر پيکرة اين فرهنگ وارد ميشود.
شايد بتوان گفت يکي از ويژگيهاي «هنرهاي آييني» حرکتهاي دستهجمعي مردمي در تحقق و شکلگيري آن بوده است. بنابراين در سبک نقاشي «قهوهخانهاي» هنرمنداني را ميبينيم که به طور کامل برخاسته از دل مردم بوده و از همان جنساند. پرسش اين است که آيا امروزه در قشر دانشجو و فرهنگي ما که قصد دارند تصويرگران «هنرهاي آييني» باشند، همان دغدغهها وجود داشته و ميتوان اين نوع کار را هم برگرفته از دل مردم دانست؟
شريفي: يکي از بحثهايي که همواره دستاندرکاران «هنر» را به خود مشغول داشته، اين است که «هنر چيست؟» آيا همان تکنولوژي يا نوآوري و خلاقيت صِرف است؟ اگر چه تعابير گوناگوني از هنر وجود دارد، اما به طور يقين ميتوان گفت، هنر وديعهاي است که خداوند به همگان اعطا نکرده است؛ اين وديعه را نه ميتوان در دانشگاه تدريس کرد و نه ميتوان به شکل تجربي آموخت.
آنچه ميآموزيم را شايد بتوان فنآوري هنر، کارشناسي يا تکنيک هنر بناميم، اما اين هنر نيست. مصداق آن را در رابطة ميان روح و جسم ميتوان يافت. ماية اصلي و جنس هنر «عشق» است. در جايي که «عشق» محرک اصلي هنرمند باشد، حاصل کار وي «هنر» خواهد بود. ممکن است در اين کار، پرسپکتيو، حجمنمايي و ... وجود نداشته باشد؛ البته ما ثابت کردهايم که اين مقولات قابل يادگيري براي همگاناند. شايد همين مدعايي بر تعمدي بودن عدم رعايت اين نکات از سوي هنرمند باشد، چرا که وي، قصد و نيت ديگري داشته که مهمتر از اين مسائل بوده است. در واقع پايههاي اصلي، همان «عشق» است؛ اتفاقي است که ناخودآگاه رخ داده و هنرمند به سراغ آن نرفته، بلکه آن به سراغ هنرمند آمده و در واقع چشمهاي است که ميجوشد، نه چاهي که به طور تعمدي کنده ميشود.
به همين دليل جنس «هنرهاي آييني»، از آن جهت که تنها از «عشق» بوده، با شاخههاي ديگر هنر تفاوت داشته و از منبعي ناب و خالص سرچشمه ميگيرد. در «هنرهاي آييني» جلوههايي از هنر ديده ميشود که با فطرت انسان نزديکي بيشتري داشته و عامة مردم پذيراي آن هستند. حتي زماني که از کشورهاي ديگر براي ديدن آثار هنرمندان ايراني به کشور ما سفر ميکنند، با ديدن آثار تکنيکال و برگرفته از هنر غرب روبرگردانده و از اثري عکس ميگيرند که به لحاظ فني قوي نيست، اما جزو «هنرهاي آييني» ما به حساب ميآيد.
بخشي از اين قبيل آثار، حاوي فرهنگ بومي و تصويري ماست و بخش مهمتر آن، ماهيت ذاتي آن اثر هنري است که داراي جاني است که بيننده را مفتون خود ميسازد. به همين ترتيب، ما هم اگر به کشور ديگري سفر کنيم، به سراغ آثاري ميرويم که اين «جان» را داشته باشد. گاهي ممکن است اثري به لحاظ تکنيک، چنان حيرتي در ما برانگيزد که ما خود را در برابر قدرت آن کوچک ببينيم، ولي برخي آثار ما را در خود جذب ميکنند و اين دو با هم خيلي فرق ميکنند. در واقع براي انسانها، از آنجا که همگي داراي فطرت واحدي هستند، روح چنين آثاري قابل درک بوده و ماندگاري بيشتري هم خواهد يافت؛ اين همان دليل ماندگاري «هنرهاي آييني» در طول تاريخ است، از آن جهت که اتصال به نقطهاي دارد که تمامشدني نيست.
خزايي: اينکه به «هنرهاي آييني» با نگاهي عاميانه نظر کنيم، درست نيست. «هنر» به شرايط زماني و مکاني تقيد فراواني دارد. گاهي جامعه به لحاظ اجتماعي در شرايطي قرار ميگيرد که فقر حاکم است و به تبع آن «نقاشي» نميتواند رشد چنداني داشته باشد؛ اما به هر حال معنا و مفهوم وجود دارد. به قول يکي از استادان: «از يکي از نقاشان پرسيدند، بابت اين نقاشي چقدر مزد دريافت کردهاي؟ پاسخ داد: در ازاي يک هفته ناهار (آبگوشت).»
البته هنرمنداني چون «آغاسي» يا «مدبر» کساني نيستند که قلمي به دست گرفته و مشغول کار شده باشند. آنان سالها شاگردي کردهاند تا به اين درجه رسيدهاند.
در دورة سلطنت شاه طهماسب، از سلاطين دورة صفويه، که تعصب بيشتري به وجود ميآيد، از جمله کارهايي که انجام شد اين بود که ميگويند کتابي از شرح حال ائمه (ع) تحت عنوان «احسن الکبار» نوشته شده و مصور شود. وقتي اين کار را ميبينيد، متوجه ميشويد تا چه اندازه هم از نظر تکنيک و هم از نظر معنا و مفهوم، قوي و قابل تقدير است. همينطور کار «سلطان محمد» که دربارة «معراج» است. اين کار تا مرز «هنر قدسي» هم پيش ميرود. «هنر قدسي»، کلام قرآن است و مربوط به زماني است که «هنر» به طور مستقيم با وحي ارتباط برقرار ميکند. بنابراين، اينکه تصور شود «هنرهاي آييني» خالي از تکنيک است، تصور نابجايي است.