کد مطلب : ۷۰۳۹
موزه عاشورایی -۴
باید عشق در موزۀ امام حسین (ع) موج بزند
استاد محمود فرشچیان در گفتوگوي اختصاصي با خیمه:
نوشتن از استاد «محمود فرشچیان» کار سختی است. او نه تنها یک هنرمند والامقام، بلکه یک انسانِ مهربان و باشخصیت است که فقط چند دقیقه با او بودن کافی است تا دنیای جدیدی را تجربه کنی. دنیای که فکر کردن به آن بعد از آشنایی با استاد و مشاهده آثارش، برایت تبدیل به یک وسوسۀ فکری دائمی میشود. تا قبل از اینکه برای اولین بار از نزدیک ملاقاتش کنم، هیچ تصوری از او نداشتم. فقط میدانستم که تابلوی «عصر عاشورا» را کشیده و هنرمندی با اعتبار بینالمللی است.
برای تهیه گزارشی در خصوص تشکیل موزۀ عاشورایی با دبیر سرویس جامعه نشریة خیمه هماهنگ کرده بودم که در صورت امکان، مصاحبهای نیز با او به عنوان یک هنرمند برجسته ترتیب دهیم. در واقع ایدة مصاحبه با استاد فرشچیان در جریان یکی از مصاحبههایمان در این خصوص به ذهنم خطور کرد. ابتدا اصلاً نمیدانستیم که استاد در ایران است یا خیر، ولی بعد از اینکه مطلع شدیم او از آمریکا برای انجام کار مهمی به ایران آمده، خیلی خوشحال شدیم. با این حال این خوشحالی زیاد طول نکشید، چون بودن استاد در ایران یک مسئله است و ملاقات با او مسئلهای دیگر. آنچنان سرش شلوغ است و آنقدر کار برای انجام دادن دارد که وقت گرفتن از او در مدت کوتاهی که در ایران اقامت دارد، کار تقریباً غیرممکنی به نظر ميرسد. حتی وقتی با خود کارمندان موزۀ استاد فرشچیان در مجموعة سعدآباد صحبت میشد، خبری از استاد نداشتند و نمیتوانستند بگویند که او چه روزی ممکن است، سری به موزة خود بزند، اما باز این همه مشکل نبود.
از زبان برخی هم میشنیدیم که اگر استاد احیاناً فرصت آزادی هم داشته باشد، بسیاری از روزنامهها، شبکههای رادیویی و تلویزیونی از مدتها قبل در انتظار هستند و بعید است که به این زودی نوبت به نشریه خیمه برسد! اما ناامید نشدیم و با توکل بر خدا سعیمان را کردیم تا در صورت امکان نظر استاد را در خصوص تشکیل یک موزۀ عاشورایی با هدف جمعآوری و ثبت آيینها، آثار هنری و سنن قدیمی عزاداری برای امام حسین (ع) جویا شویم.
یک هفتهای دنبال استاد بودم تا شماره تلفنی از سیدحسن صائب، مدیر برنامههای استاد فرشچیان پیدا کردم. بیدرنگ تماس گرفتم و آن طرف خط صدای گرم مرد میانسالی را شنیدم. سلام و احوالپرسی و کمی درد دل از اینکه چقدر برای پیدا کردن شمارهای از ایشان سختی کشیدهام. او هم با بزرگمنشی خاصی گوش میکرد و من میگفتم و در نهایت بعد از یک ملاقات حضوری، وقتی متوجه شد که علت اصرارم برای دیدن استاد چیست، گفت که استاد چه روزی برای مصاحبه با مطبوعات و ملاقات با سایر هنرمندان در موزه حضورمییابد.
چه روزی بود آن روز!
برف، زمین مجموعة سعدآباد را سفیدپوش کرده بود. با کمی دلواپسی از اینکه آیا موفق میشوم با استاد گفتوگویی داشته باشم یا خیر، مسیر موزه را در پیش گرفتم و اولین خبرنگاری بودم که در آنجا حضور یافتم. وارد ساختمان موزه که شدم، خانمی با لبخند پرسید که آیا از شبکة ماهوارهای «پرستیوی» آمدهام و وقتی مطلع شد که از نشریة دیگری هستم، بدون اینکه چیزی بگوید به سمت دفتر موزه رفت. این دومین دفعهای بود که پا به ساختمان موزۀ استاد فرشچیان میگذاشتم. هفتة قبل برای دیدن آقای صائب، مدیر برنامههای استاد آمده بودم که سری هم به این ساختمان زدم. شروع به تماشای آثار استاد کردم؛ یکی از یکی زیباتر. واقعاً القابی مانند «نقاش جهانهای دیگر» یا «کلیددار دنیای شگفتیها» برازندۀ اوست.
دوباره مقابل در موزه آمدم و منتظر ایستادم. آسمان در حال دوختن فرش سفیدی در محوطة اطراف موزه بود. هر چه زمان میگذشت، افراد بیشتری میآمدند و نگرانی من با دیدن هر کدام از آنها بیشتر میشد. به ظاهرِ برخی میآمد که خبرنگار باشند و وقتی دوربینهای مخصوص عکاسان روزنامهها را روی شانة همراهانشان میدیدم، مطمئن میشدم که ... . در واقع ورود هر کدام از این افراد به موزه، برای من به معنای این بود که من باید یک نوبت عقبتر میافتادم و در نهایت هم ممکن بود اصلاً نوبتی به من نرسیده و مجبور شوم دست خالی به مجله باز کردم؛ اتفاقی که اصلاً برایم خوشایند نبود. کمی گذشت. آقای صائب هم وارد موزه شد و نگاهی به من و دیگران انداخت. ورود او همه را مطمئن کرد که استاد امروز به موزه میآید. همه خوشحال بودند و من کمی دلواپس. دوباره شروع به قدم زدن در محوطة موزه کردم. یک پژوی خاکستری رنگ کمکم به ساختمان موزه نزدیک میشد. چند دقیقهای مقابل در ساختمان توقف کرد. همه منتظر بودند که ببیند چه کسی از آن پیاده میشود؟ لحظاتی گذشت و سرانجام مردی که همه در انتظارش بودند وارد ساختمان
شد.
آقای امینی از نشریه خیمه
استاد مستقیم به طرف دفتر موزه رفت. بازدیدکنندگان و خبرنگاران هم بیرون درِ نیمهباز دفتر موزه منتظر بودند تا پس از لحظاتی وارد شوند. من هم پشت سر همه ایستاده بودم و داشتم پرسشهايم را در ذهن مرور میکردم تا شاید اگر نوبت به من رسید، سؤالاتم را فراموش نکنم. در کمال ناباوری در باز شد و آقای صائب با اشاره به من گفت: «بفرمايید داخل.» باورش سخت بود.
وقتی به خودم آمدم، دیدم در کنار استاد نشستهام و آقای صائب در حال معرفی من به استاد فرشچیان است. آقای صائب به استاد گفت: «ایشان خبرنگار خوشاخلاق و باپشتکاری است که از نشریة خیمه آمده است.» استاد هم با مهربانی خاصی نگاه میکرد و گفت: «خوش آمدید.» نمیدانستم باید از کجا شروع کنم. کدام پرسشم را اول از همه بپرسم. چند لحظهای طول کشید تا به نوعی از این غافلگیری خارج شوم. کمی درباره گزارشی که میخواستیم در مورد تشکیل یک موزۀ عاشورایی بنویسیم، توضیح دادم و استاد خیلی استقبال کرد. کمکم دیگر هم من به خودم آمده بودم و هم استاد با موضوع گزارشمان آشنا شده بود.
نقش موزهها در ماندگاري فرهنگها
به عنوان اولین پرسش از استاد پرسیدم: «موزهها چه نقشی در ماندگاری فرهنگ دارند؟» که در پاسخ گفت: «یکی از بزرگترین و مهمترین نقشها را در ماندگاری هر فرهنگی موزهها برعهده دارند و اگر موزهها وجود نداشته باشند، نسلهای آینده از نسلهای گذشته و فعالیتهای فرهنگی، هنری صورت گرفته در گذشته بیاطلاع میمانند. در واقع موزه مکانی برای تداوم تاریخ و هنر است.»
بعد از این پرسش کمی با استاد در مورد منسوخ شدن تعدادی از مناسک و آيینهاي دینی مرتبط با عاشورا در گذر زمان و ورود برخی آفات به این حوزه صحبت کردم و پرسیدم: «به نظر شما با شناختی که از فرهنگ و رسوم ایرانی دارید، تأسیس موزة عاشورایی و در کنار آن جمعآوری آثار فاخر هنری که در این زمینه وجود دارد، چه نقشی میتواند در ماندگاری فرهنگ عاشورا داشته باشد؟»
ايشان در پاسخ گفتند: «تأسیس موزه میتواند نقش بزرگی داشته باشد. به نظرم کشور به جایی نیاز دارد که در تمام طول سال بتوان در مورد واقعة عاشورا در آن فعالیت کرد. البته اعتقاد من این است که هر قدر در مورد حضرت امام حسین (ع) در هر قالبی (موزه، نوشته، فیلم و ...) کار شود، کم است و میطلبد که در مورد امام حسین (ع) کار بیشتری انجام شود.»
استاد فرشچیان در ادامة گفتوگو با اشاره به اینکه در صورت تأسیس این موزه، میتوان کتاب، فیلم و بقیة آثار مرتبط با حضرت اباعبدالله (ع) را جمعآوری كرد تا شاید از این طریق گوشهای از حق مطلب در خصوص عظمت حضرت امام حسین (ع) و اهل بیتشان ادا شود، افزود: «البته باید بگویم که هیچ زبانی برای بیان عظمت ایشان جوابگو نیست و اگر قرار است، چنین موزهای در این خصوص تشکیل شود، باید فراتر از چند تابلو، پرچم و وسایل قدیمی باشد. به نظر من باید عشق در این موزه و هر جای دیگری که میخواهند برای امام حسین (ع) کار کنند، موج بزند. در مجموع به عنوان یک هنرمند، پیشنهاد میدهم که این موزه اقدام به جمعآوری کارهای خیلی خوب و کارهايی که شایستة حضرت امام حسین (ع) باشد، کرده و از جمعآوری آثار سطح پايین خودداری کند.»
موزه بينالمللي امام حسين (ع)
بعد از این مسائل، نظر استاد را در مورد اینکه فعالیتهای این موزه تا چه اندازه میتواند در حد و اندازة بینالمللی باشد، جویا شدم. استاد در پاسخ به این پرسش بیان کرد: «چون عاشورا محدود به ایران نیست و در سراسر جهان شیعیان با آداب و رسوم خاص خود برای حضرت امام حسین (ع) مراسم میگیرند، به نظرم اگر قبل از تشکیل این موزه برای بینالمللی شدن آن هم طرحها و برنامههایی در نظر گرفته شده باشد، خیلی بهتر است. خود من با چشمانم دیدهام که در خیابانهای شهر نیویورک که از معتبرترین شهرهای جهان است، روز عاشورا شیعیان ایراني، افغانی و ... برای امام حسین (ع) سینهزنی میکنند و خیلی بااحساس سینه میزنند. به نظرم اگر بتوان آثار مختلف هنری و فرهنگی را در عرصۀ بینالمللی، در این زمینه جمعآوری كرد، نتيجة كار بسيار درخشانتر و مثمرثمرتر خواهد بود.»
چون موضوع مصاحبهام با استاد محدود به تشکیل موزۀ عاشورایی و دانستن نظر ایشان در این خصوص بود، نمیدانستم آیا میتوانم در سایر حوزههای هنریای که ایشان فعالیت میکنند، سؤالی بپرسم يا نه. ولی با این حال از استاد پرسیدم: «آیا قصد دارید در زمینة عاشورا اثر دیگری را خلق کنید؟» که استاد در پاسخ به این پرسش گفت: «بله؛ در حال کار کردن روی اثری در ارتباط با حضرت ابوالفضل (ع) هستم.» سپس پرسیدم که این اثر جدید مذهبی چه وقت به پایان میرسد و استاد پاسخ داد: «برای یک کار هنری-مذهبی نمیشود تاریخ مشخص کرد. چون کار دلی زمان نمیشناسد.»
دوست داشتم سؤالات فراواني از استاد بپرسم، ولی دیگر وقت آن رسیده بود که از محضر ایشان خداحافظی کنم تا سایر خبرنگاران و بازدیدکنندگان هم فرصت کافی برای گفتوگو داشته باشند. با استاد و آقای صائب خداحافظی کردم. از اينکه اولین خبرنگاری بودم که در آن روز توانستم از استاد مصاحبه، آن هم اختصاصي بگیرم، خیلی خوشحال بودم. قبل از اینکه از موزه خارج شوم، یک بار دیگر از آثار استاد بازدید کردم و یاد این نقل قول از پروفسور بالدینی افتادم که در توصیف آثار استاد گفته بود: «فرشچیان در فکر نقشآفرینی گُل نیست، او میخواهد ما عطر گل را درک کنیم.»