کد مطلب : ۱۷۹۹۲
دعبل خزاعی و نویسندگان عرب
علیرضا میرزا محمد
دعبل به سال ۱۴۸ ق. مقارن با دوازدهمین سال خلافت منصور دوانیقی، در خانوادهای شیعی که بیشتر رجال آن اهل ذوق و شعر و ادب بودند۱، دیده به جهان گشود. مورخان آنچنان که در مورد لقب دعبل متفقالقول بودهاند، در نام و کنیهاش اتفاق نظر نداشتهاند و با آنکه نامهای حسن، عبدالرحمن و محمد (ابن خلکان ۱۹۴۸: ج۲، ص ۳۴؛ ابن عماد ۱۹۸۸: ج ۲ ص ۱۱۱) را برای او ذکر کردهاند، لیکن وی با هیچیک از آنها شناخته نشده است و در مصادر و مآخذ تاریخی و ادبی بدون آنکه صریحاً به نام این شاعر اشاره شده باشد، لقب دعبل بر وی اطلاق شده است. کنیة دعبل، ابو علی و ابو جعفر بود، که بیشتر به ابو علی شهرت داشت (امینی نجفی۱۹۸۳: ج ۲، ص ۳۶۸، محسن امین ۱۹۸۳: ج۶، ص۴۰۱).
در مورد نسبش نیز باید گفت که بنا به دلایل روشن و روایات مستند تاریخی، وی منسوب به قبیلة خزاعه بوده است. اکثر دانشورانی که در آثار خود از دعبل و سلسة نیاکانش بهتفصیل سخن گفتهاند، نسب او را به بدیل بن ورقاء خزاعی، یکی از صحابة بزرگوار رسول اکرم(ص) منتهی دانستهاند (محسن امین ۱۹۸۳: ج۶، ص۴۰۰) که پیش از فتح مکه اسلام آورده و یار و ملازم آن حضرت شده بود. همو از ابطال و رجال عرب بود که در غزوة حنین و طائف و تبوک نیز شرکت داشت (ج۳، ۵۵۰). فرزندش عبدالله بن بدیل نیز مجاهدی دلاور بود و امام علی(ع) را یاور، که در جنگ صفین به معاویه یورش برد تا به قبلش رساند، اما به محاصرة سپاه او درآمد و سرانجام به شهادت رسید (ابن ابی الحدید ۱۹۵۹: ج۵، صص ۱۹۶-۱۹۷؛ امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، صص ۳۶۳- ۳۶۵) وی همانند پدرش در غزوات حنین و طائف و تبوک حضور فعال داشت و در جنگ جمل نیز ملتزم رکاب امام علی(ع) بود (محسن امین۱۹۸۳، ج۳، ص ۵۵۰ و ج ۸، ص ۴۷)
در فضیلت و رشادت خاندان خزاعه و ارادتشان به اهلبیت عصمت و طهارت، همین بس که نه تنها در جاهلیت و اسلام، هواخواه و دوستخواه پیغمبر علیهالسلام بودند (اسحاق بن محمد ۱۳۶۰: ج۲، ص۸۰۲) بلکه معاویه در حق آنان گفتهاست: قبیلة خزاعه در اخلاص و محبت نسبت به علی بن ابی طالب بدان پایه رسیدند که اگر نبرد با ما برای زنانشان میسر میشد، دلاورانه با ما پیکار میکردند (سید حسن صدر: ص ۱۹۳)۲. به خدا سوگند، اگر خزاعه بر ما پیروز یابند، و نفوذ انکارناپذیر قبیلة خزاعه حکایت دارد که ریشه در تشیع داشت؛ قبیلهای که در ایثار و فداکاری و شهامت و حقطلبی، شهرة آفاق بود.
دعبل خزاعی در چنین خاندان اصیل شیعی شاعر پرور زاده شد که هماوره آوازة شجاعت زادگاه وی آرای گوناگونی ابراز شده است. گروهی اهل کوفهاش دانسته و جماعتی او را از اهالی قرقیسیا شمردهاند (ابن خلکان ۱۹۴۸:ج۲،ص۳۴) اما تذکره نویسان غالباً بر قول نخست، اتفاق نظر داشتهاند (امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲،ص۳۶۸) قدر مسلم این است که او در هر دیار که به دنیا آمده باشد، دوران نوجوانی را در کوفه گذرانیده و در آنجا رشد و کمال یافته است. تا آنکه صیت و شهرتش در اقطار پیچید و شاعری سرشناس شد. ناگفته نماند که کوفه در آن روزگار به لحاظ اهمیت و اعتبار فرهنگی- ادبی همپایة بصره بهشمار میرفت و پایگاهی برای شاعران و ادب دوستان محسوب میشد؛ خصوصاً که مهد تشیع و مرکز علم و تمدن و سیاست نیز بود و خاندان رسالت، با فرهنگ غنی و گستردة خویش، بر قدر و منزلت آن خطه افزوده بودند. در چنین محیط فرهنگیای بود که دعبل رشد کرد و قابلیت فطری و استعداد ذاتی خود را آشکار ساخت. پس از فراگرفتن دروس مقدماتی، به تحصیل فنون و ادب و علوم و معارف اسلامی پرداخت. آنگاه به محافل ادبی آمیخته با افکار سیاسی راه یافت و با برخورداری از پشتوانة استوار تفکر شیعی، نهتنها به عنوان ادیبی توانا و مبارزی آگاه شناخته شد؛ بلکه در زمرة متکلمان و تاریخنگاران و زبانشناسان و راویان درآمد (سید حسن صدر: ص ۱۹۳)
از آثار او است: کتاب الواحده فی مناقب العرب و مثالها، کتاب طبقات الشعراء، و دیوان شعر (امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، صص۳۷۱، ۱۳۷۲ نجاشی۱۹۸۸: ج۱، ص ۳۷۲).
در شعر و ادب، کسانی چون محمد بن یزید، حمدوی، محمد بن القاسم بن مهرویه و دیگران به روایت از این شاعر پرداختهاند (امینی نجفی ۱۹۸۳: ج ۲، ص ۳۷۱).
در حدیث نیز، بزرگانی چند از او روایت کردهاند و خود وی راوی حدیث از محدثانی دیگر بوده است (محسن امین ۱۹۸۳: ج۶، ص ۴۲۵، امینی نجفی ۱۹۸۳: ج ۲، صص ۳۷۳- ۳۷۴) همو به دیدار امام کاظم(ع) توفیق یافته و از اصحاب امام رضا(ع) بوده و محضر امام جواد(ع) را نیز درک کرده است. ( امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، ص ۳۷۳)۳ گویند دعبل پس از عزیمت از کوفه و اقامت در بغداد، به بلاد مختلف از جمله بصره و دمشق و مصر سفر کرده و با برادرش رزین به حجاز، و با برادر دیگرش علی به ری و خراسان عزیمت کرده است (امینی نجفی ۱۹۸۳:ج ۲،ص ۳۶۸)
ابهامزدایی و روشنگری
ستیز بیباکانه و برخورد مسئولانة دعبل با خلفا و امرای بنیعباس به پیدایش ابهاماتی ناروا و اتهاماتی خردناپسند انجامیده است که مغرضانه یا ناآگاهانه از قلم برخی از تاریخنگاران و تذکرهنویسان تراویده و بر واقعیات حیات پویا و شکوهمند این شاعر بلندقدر مبارز سایه افکنده است.
نویسندگانی که در شرح حال دعبل قلمفرسایی کردهاند، اغلب او را مردی خشن، تندخوی، هجوگوی، جاهطلب و آزمند معرفی کرده و کژاندیشان به وی نسبتهایی نادرست دادهاند. متأخران هم به پیروی از متقدمان، این سخنان بیاساس را نقل کرده و هرگز با نگرش انتقادی و تحلیل دقیق به ارزیابی آنها نپرداختهاند. بسیاری از این نویسندگان، با اینکه کم و بیش در آثار خود به تشیع دعبل و ارادت ورزیدنش به عترت رسول اکرم(ص) اشاره کرده و از قصیدة معروف تائیهاش، که در دفاع از اهلبیت و بیان مظلومیت آنان سروده شده است، نام بردهاند؛ ولی ناخودآگاه، در شرح احوال این شاعر آزاده دچار تناقضی فاحش شده و از هماهنگی در روش برخوردار نبودهاند. قطعاً علت این تناقضگویی را باید در دو عامل اساسی جستوجو کرد: یکی تشیع دعبل و دیگر، حضور پیوستهاش در صحنة سیاست.
بدیهی است که دعبل با چنین بینشی پویا، واقعگرایانه و روشنبینانه، میبایست اوضاع سیاسی ـ اجتماعی زمان خود را مطالعه و بررسی کند و با احساس مسئولیتی سنگین به ستیز و مبارزه با مظاهر ظلم و فساد و فسق و فجور و نفاق برخیزد و با مجهدتی پیگیر و تلاشی خستگیناپذیر از جنایات سردمداران بنیامیه و بنیعباس پرده بردارد. بنا بر این، خشونت و تندزبانی دعبل با خلفا نتیجة عزم بلند و اندیشة بیدار اوست و در این میدان، آزمندی و جاهطلبی هرگز راه ندارد. کسانی هم که وی را آزمند و جاهطلب معرفی کردهاند، ناجوانمردانه در حق او سخن رانده و از جادة صواب منحرف شدهاند؛ زیرا دعبل، خود نیک میدانست که رفاهطلبی با روح مبارزه سازگاری ندارد و اگر هم به فرض محال، در پی نیل به آمال دنیوی و امیال نفسانی میبود، با برخورداری کامل از طبع روان و قدرت بیان و تفکر ژرف، دیگر لزومی نداشت که به جای مدح، طریق قدح بگزیند و آسایش و آرامش را از خود دریغ دارد. کسی که چون از او میپرسند، چرا ملوک را نمیستایی؟ در پاسخ جواب میگوید: آنان که ملوک را میستایند، چشم طمع به هدایای ایشان دارند و مرا چشمداشتی بدان هدایا نیست (سید حسن صدر: ص ۱۹۴) آزادهای که در راه دفاع از قرآن و عترت و احیای کرامت انسانی، به هر مخاطره تن در داده و دار بر دوش از عواقب کار خویش آگاه بوده است، چگونه میتوانست دل به لذات مادی خوش دارد. اصولاً اعتقاد راسخ دعبل به مبانی اسلام و تشیع بدو اجازه نمیداد که روح بزرگ خود را به بند هوسها در آورد و با بیتفاوتی، آن همه مظالم را نادیده انگارد؛ چه رسد که ذوق و اندیشه و هنر خود را در تحکیم سلطة خودکامگان و عشرتطلبان به کار گیرد و در برابر آنان زبان به مدح و دست به تکدی گشاید. از آنجا که شعر هر شاعری آیینة تمامنمای شخصیت و تفکر او است، با امعان نظر در اشعار متین و استوار و آکنده از مضامین بکر و هدفدار دعبل، کاملاً میتوان به علو همت و عظمت اندیشه و میزان تعهد دینی و وسعت شناخت سیاسی این ادیب مجاهد و سخنور سازشناپذیر پیبرد و بر بیاساس بودن افتراهای ژاژخایان نسبت بدو وقوف یافت.
افتراهایی که از اختلاف در بینش و روش میان دعبل و مخالفان او مایه میگرفت و بر زبان حاسدانی با نفوذ و صاحب منصب، چون ابو سعد المخزومی و عبدالله بن طاهر (ابوالفرج اصفهانی ۱۹۸۶: ج۲، ص ص۱۸۸- ۱۹۳) و ابراهیم بن مهدی (ابن خاکان ۱۹۴۸: ج ۲، ص۳۵) و دیگران جاری میشد. تذکرهنویسان قدیم و جدید هم که با اعتقاد مذهبی و تفکر سیاسی دعبل بیگانه و در تضاد بودند، جانب نقد و تحلیل را فرو گذاشتند و به نقل این سخنان افترایی در آثار خود پرداختند و بدینگونه، عمداً یا سهواً به تخفیف و تخریف شخصیت این شاعر آزاده دامن زدند. شگفتآور اینکه، هرچند بسیاری از همین تذکرهنویسان بر تدین و تشیع دعبل تصریح کردهاند۴؛ اما برخی دیگر در شرح احوالش خصمانه و بیپروا قلمفرسایی کرده و وی را به بیدینی و زندقه متهم داشتهاند. ابوالعلاء معری از جمله کسانی است که بدون ارائة دلیل، دعبل را بیدینی آزمند و زندیقی مدخول النسب خوانده و بر این باور بوده است که وی برای دست یافتن به حطام دنیا تظاهر به تشیع میکرده است (ابوالعلاء معری ۱۹۶۴،صص ۸۶- ۲۸۷) عباس محمود عقاد، نویسندة مصری نیز به تقلید از پیشینیان و با لحنی عنادآمیز وغیر منطقی، دعبل را به باد انتقاد میگیرد و او را فطرتاً راهزن و چپاولگر و کینهتوز میخواند و نکوهش خلفا را نوعی راهزنی میداند. عقاد، جانبداری دعبل از اهلبیت را دروغین میشمرد و آن را دستاویزی برای ناپسند داشتن ستمگران و خشم گرفتن بر آنان قلمداد میکند و چون او را انقامجویی بالفطره میانگارد، خصومتش با ظالمان را به مظلومین نیز تعمیم میدهد (دجیلی ۱۹۷۲،ص ۷۰)؛ آنگاه باتعابیری بغضآلود او را متهم میدارد که «زاده شده بود تا مذمت کند و کینهتوزی نماید و از طریق مذمت و کینهورزی به ستایش و مهر برسد» (حنا فاخوری ۱۳۶۱: صص ۳۷۳، ۳۷۴)
هر چند مورخان اغلب در توصیف احوال دعبل دچار تناقضگویی شده و محاسن و معایبی را دربارة او ذکر کردهاند، اما معری و عقاد جز به افترا و تهمت در حقش سخن نگفته و از طعن و قدح او چیزی فروگذار نکردهاند. این سخنان ناروای خردناپسند نیز بر زبان و قلم کسانی جاری شده است که در طول تاریخ اسلام، همواره به مخالفت با مبانی اعتقادی و تفکر سیاسی شیعه بر میخاستهاند. به هر حال، معری و عقاد جزو آن دسته از نویسندگانی هستند که در این اوصاف دعبل به قلب حقایق پرداختهاند.
جماعتی دیگر، محققانی هستند که در این باره سخنان متناقض بیان داشتهاند؛ اما خواسته یا ناخواسته به پارهای از ارزشهای وجودی دعبل، بهویژه در میدان شعر و ادب اشاره کردهاند. بیشتر دانشوران قدیم و جدید بر این منوال سخن گفتهاند که در رأس همة آنان، ابو الفرح اصفهانی قرار داشته و بعضاً تصویری ناخوشایند از شخصیت دعبل به دست داده است (ابوالفرج اصفهانی۱۹۸۶: ج۲، صص۱۳۱- ۱۳۲)
حنا فاخوری نیز که از نویسندگان معاصر عرب و جزو همین گروه است، در فصل دوم از باب چهارم کتاب تاریخ الادب العربی، که به شرح احوال و آثار دعبل اختصاص یافته است، مطالبی را در مدح و قدح این شاعر گرانقدر آورده و به تناقضگوییهای آشکار و خلط مباحث در این مقال گرفتار آمده است. ما در این بحث، ابتدا فرازهایی از سخنان ضد و نقیض این نویسنده را، که تقریباً فرا گیرندة آرا و نظریات ناهمگون محققان مزبور دربارة خصوصیات فردی و اجتماعی دعبل خزاعی است، میآوریم و سپس به نقد و تحلیل آنها میپردازیم، بدان امید که در بازکردنِ نقش فعال دعبل در حوزة ادبیات سیاسی اسلام مؤثر افتد. فاخوری از دعبل چنین یاد میکند:
«دعبل ، مردی انتقامجو و هجوگوی بود. هیچ چیز او را خشنود نمیساخت و به ستایش وا نمیداشت. از این رو، هرگز از انتقاد و عیبجویی خسته نمیشد. در تمام طول حیات خود از نوع بشر بیزار بود.»
همچنان که میگفت:
انی لأفتح عینی حین افتحها
علی کثیر و لکن لا أری أحداً
«وقتی که دیدگانم را میگشایم، افراد بسیاری را میبینم، ولی انسانی نمیبینم»
دعبل به خاطر خصومتی که با نوع بشر داشت، از صحبت آنان گریزان بود، و بیشتر عمرش را در مصاحب دزدان و قطاع الطریق و صعلوکان بیهیچ منزل و مأوایی در آوارگی و دور از چشم مردم گذرانید. همواره بیم آن داشت که به چنگ یکی از بزرگان که او را هجو گفته بود، گرفتار آید. بلاد عراق و شام و مصر و ایران را سیر کرد، ولی در هر جا برای خود دشمنی تراشید که تشنة خونش بود، چرا که هیچ کس از زبان او در امان نماند. هارون الرشید و مأمون و معتصم و ابراهیمبنمهدی را هجو گفت.
دعبل میپنداشت این شیوة هجا که در پیش گرفته است، نظر مردم را بیشتر به سوی او معطوف میدارد و در میان آنها منزلت و اعتبار مییابد و از این راه بیش از مدایح خود سود میبرد. در عین حال، آنان را به اصلاح نفوس خود وا میدارد تا دیگر بار، آماج عیبجوییهای تلخ او قرار نگیرند. روزی به کسی که او را از عواقب ناگوار هجوگوییهایش آگاه کرده بود، گفت: «پنجاه سال است دار خود را بر دوش حمل میکنم و هنوز کسی را نیافتهام که مرا بر دار کند.»
دعبل از محبان اهلبیت پیامبر بود و بدین سبب، کینة بنیعباس را به دل داشت؛ تا آنجا که بالاخره زبانش سرش را بر باد داد و در زمان متوکل کشته شد.
هجای دعبل را سه عامل بود: یکی، عامل روانی که بیانگر خشکی و کینهتوزی و خباثتی بود که در طبع او بود؛ دیگر، هجو برای او وسیلۀ تکسب و خواهندگی بود. در این حال به راه بشّارت میرفت که مردم برای نگهداری خود از شر زبان او، به او مالی بخشند و آبروی خود را بخرند؛ و سوم، نوع دیگری از هجا که او متداول کرده بود، یعنی هجای سیاسی. دعبل در این هجویهها، دستگاه قدرت حکومت را، از خلفا گرفته تا وزرا و پیروان مسالک سیاسی که خود به آنها اعتقاد نداشت، زیر ضربات میگیرد. او در هجاهای خود به زخم زبان و دشنام و طعن و فحاشی میپردازد و طرف مقابل را از هرگونه فضایلی که عرب بدان میبالد، چون نخوت و کرم و شجاعت، عاری میسازد؛ چنانکه هر عربی اوصاف او را بخواند؛ بهحق، بر حقارت او اعتراف میکند.
دعبل میکوشید شعر خود را از صعوبت و تعابیر نامأنوس پیراسته دارد و همواره از پی بساطت رود، تا شعرش به طبیعت صافی و صریح اعراب نزدیکتر باشد. آری شعر دعبل، زنده و پرخون است، زیرا از خاطر مردی انقلابی و سرکش تراویده است. بهطور کلی از حیث الفاظ، سهل و از حیث معانی واضح و از انسجامی نیکو برخوردار است. در بیتبیت آن نغمههای موسیقی زیبا و دلپذیری موج میزند (حنا فاخوری ۱۳۶۱: صص ۳۷۲، ۳۷۴)
با امعان نظر در این نوشتار، میتوان جمعبندی فشرده و کوتاهی را دربارۀ دعبل از دیدگاهی کلی فاخوری، بدین شرح ارائه داد:
۱. دعبل مردی انتقامجوی، هجوگوی، دشمن نوع بشر، همدست راهزنان، کینهتوز، خبیث، انقلابی و سرکش بود و هیچ چیز او را به ستایش وا نمیداشت و هرگز از انتقاد خسته نمیشد.
۲. دعبل از محبان اهلبیت پیامبر بود؛ کینۀ بنیعباس را به دل داشت؛ هارون الرشید و مأمون و معتصم و ابراهیمبنمهدی را هجو گفت. به هجو خلفا، وزرا و پیروان مسالک سیاسی پرداخت، از گرفتار آمدن در چنگ بزرگانی که هجوشان گفته بود، بیم و هراس داشت، و دار مرگ بر دوش در انتظار پیشامدهای ناگوار بود.
۳. دعبل از هجا هدفی به جز شهرتطلبی، کسب منزلت و اعتبار، تکسب و مالاندوزی، اصلاح نفوس خلق، و ضربه زدن به خلفا و وزرا و پیروان مسالک سیاسی نداشت.
۴. شعر دعبل، زنده و پرخون، روان و منسجم، و نزدیک به طبیعت مردم بود.
با توجه به این تقسیمبندی، فاخوری در مجموع از چهار زاویه به شخصت دعبل توجه کرده و به بیان خصایص فردی، دیدگاه سیاسی، آرمانگرایی و جنبۀ ادبی او پرداخته است؛ اما در مقایسهای سطحی میان این ابعاد کلی و جزئیات هر بعد، انسان به آسانی با تناقضی آشکار در کلام او مواجه میشود و بدین نتیجه میرسد که تلقی منفی فاخوری از شخصیت فردی ـ اجتماعی و اوصاف و اهداف و مجاهدات دعبل، کاملاً بیمورد و غیر معقول است؛ زیرا به زعم فاخوری، خلفای عباسی، بزرگان و صاحبمنصبانی بودهاند که خلافتی بهحق و قانونی داشتهاند و چون دعبل علیه ایشان برخاسته و به هجوشان پرداخته است، پس فردی انتقامجوی و هجوگوی و کینهتوز و خبیث و راهزن و دشمن نوع بشر بوده و از این اقدام، هدفی به جز شهرتطلبی و مالاندوزی و کسب منزلت نداشته است. با وجود این، فاخوری در عین وارد کردن این اتهامات، دعب را مردی انقلابی میخواند که هیچ چیز او را به ستایش وا نمیداشت. این همان تناقضی است که در بیان او کاملاً مشهود است. طبیعی است که کسی که انقلابی باشد و زبان به ستایش بیدادگران نگشاید و در این راه از انتقاد خسته و ملول نشود، به انتقامجویی و هجوگویی و سرکشی و جز آنها متهم میشود. از این گذشته، فاخوری خود، دعبل را دوستدار اهلبیت و دشمن بنیعباس میخواند و به هجای او دربارۀ خلفا و بیمناک بودنش از ایشان تصریح میکند، آن وقت توقع دارد که چنین کسی از انتقاد بر دشمنان خدا و دین، دم فرو بندد و لب به ستایش آنان بگشاید. تناقض آشکار دیگری که در کلام این نویسنده دیده میشود، این است که وی هجای دعبل را از یک سو، به حساب جاهطلبی و ثروتاندوزی او میگذارد و از سوی دیگر، به منظور اصلاح نفوس و ضربه زدن به خلفا و وزرای عباسی و پیروان مسالک سیاسی قلمداد میکند. آخر، کسی که با هجو کردن جباران و عشرتطلبان و منحرفان خود را به خطر میافکند و در پی آن است که به اصلاح نفوس پردازد، چگونه امکان دارد که داعیۀ دنیاپرستی و شهرتطلبی داشته باشد. اصولاً کسانی که به امیال نفسانی نظر دارند و به رفاه و تنآسایی فکر میکنند، هرگز نمیتوانند به مبارزه و ستیزه با دولتمردان فاسد قدرتمند برخیزند.
حال چگونه پذیرفتنی است که انسانی چون دعبل، که پیوسته میگفت: «۵۰ سال است دار خود را بر دوش حمل میکنم و هنوز کسی را نیافتهام که مرا بر دار کند» برای تحصیل جاه و مقام و اندک حطام دنیا، خود را بیپروا درگیر مبارزهای جانفرسا کند و در این راه، تن به نابهسامانیها و آوارگی ها در دهد؛ در حالیکه اگر میخواست صاحب ثروت و مکنت بوده باشد، بهراحتی میتوانست ذوق و قریحۀ سرشار از لطافت خود را در مدح سلاطین به کار گیرد و با سرودن اشعاری نغز، که به قول فاخوری در بیتبیت آن نغمههای موسیقی زیبا و دلپذیری موج میزند، از عطایای سلطهگران بنیعباس منتفع شود. اما دعبل کسی نبود که چشم طمع بدین عطایا و جوایز و هدایا دوخته باشد. بنابر این، شق دوم سخن فاخوری در حق این شاعر آزاده صدق میکند که گفت: «دعبل در این هجویهها دستگاه قدرت حکومت را، از خلفا گرفته تا وزرا و پیروان مسالک سیاسی که خود به آنها اعتقاد نداشت، زیر ضربات می گرفت.»
آیا به راستی کسی که با چنین جرأت و جسارت و شهامتی زبان به ذم حاکمان قدرتمند میگشاید، سزاوار است که به شهرتطلبی و آزمندی متهم شود؟ مطلب دیگر که فاخوری آن را جزو اغراض دعبل و هجوگوییهای او بر شمرده است، اصلاح نفوس مردم است. این اقدام نهتنها از عمق تفکر و مسئولیتشناسی او حکایت دارد و قطعاً ناقض تهمت ثروتاندوزی و جاهطلبی زدن بر او است؛ بلکه مدلل میدارد که دعبل، بهرغم نظر فاخوری، خصومتی با نوع بشر نداشته است و از همین رو، وی وقتی میبیند مردم با بیتفاوتی در برابر خلفای سلطهگر سر تسلیم فرود آورده و مهر سکوت بر لب نهادهاند و عکسالعملی از خود نشان نمیدهند، بنا بر تعهد و تکلیف دینی، خروشناک آنان را به باد انتقاد میگیرند و میگوید: «وقتی که دیدگانم را میگشایم، افراد بسیاری را میبینم، ولی انسانی نمیبینم.»
این اعتراض در واقع، هشداری است دلسوزانه به مردم، تا آنان را به خود آورده، آمادۀ قیام بر ضد دستگاه خلافت عباسی کند. بر خلاف تصور فاخوری که این بیت را شاهد مثالی بر بیزاری دعبل از نوع بشر گرفته است. دلیل دیگر ما بر این مدعا، که دعبل هیچ خصومتی با مردم نداشته وحتی به آنان نیز علاقهمند بوده است، سبک ادبی کاملاً متفاوت او با دیگر شعرا است که به قول همین نویسنده، میکوشید شعر خود را از صعوبت و تعابیر نامأنوس پیراسته دارد و همواره از پی بساطت رود؛ تا شعرش به طبیعت صافی و صریح اعراب نزدیکتر باشد. بنابراین، اسلوب دعبل، گذشته از اینکه نمودار مردمی بودن شعر او است، بر این واقعیت نیز دلالت دارد که وی در معرفت دینی و تفکر سیاسی و شیوۀ ادبی، هرگز تحت تأثیر فرهنگ و تمدن عصر عباسی نبوده است. بیتردید، زنده و پرخون بودن شعر دعبل به گفتۀ فاخوری، نتیجۀ همین استقلال فکری او است که همواره نویسندگان و محققان متعصب خیالاندیش با آن بیگانه و در تضاد بودهاند و هیچگاه نخواسته یا نتوانستهاند آن را منصفانه ارزیابی کنندغ و در نتیجه، با نگاهی مغرضانه یا کژاندیشانه بر این شاعر مبارز آزاده و دانشور متفکر آگاه، اتهاماتی خردناپسند روا داشتهاند که نهتنها از ساحت باعظمت وی به دور بوده، بلکه بر مظلومیتش بیش از پیش دامن زده است. اینان چنانچه اوضاع سیاسی ـ اجتماعی عصر عباسی اول را بهدقت نقد و بررسی میکردند و با نگرشی واقعبینانه و همهجانبه به ارزیابی شخصیت دعبل میپرداختند، اگر لب به ستایش او نمیگشودند و از ارزشیابی وجودی او سخن نمیراندند، بیگمان دم از نکوهش و تهمت فرو میبستند و به تناقضگوییهای آشکار، که قطعاً ریشه در بیگانگی با مکتب اهلبیت و فرهنگ و فقه سیاسی شیعه دارد، گرفتار نمیآمدند و همانند دانشوران شیعی از خطا در قضاوت مصون میماندند و با درکی صحیح به واقعیت دست مییافتند؛ دانشورانی که با دعبل همفکر و همعقیده بودهاند و هرگاه که دربارۀ این شاعر آزاده و نستوه اظهار نظر کردهاند، جز به نیکی از او نام نبردهاند. این بزرگان بر اثر همسویی در بینش و روش با دعبل، نهتنها از تنگنظری و تناقضگویی بهدور ماندهاند؛ بلکه از او نیز اوصافی پسندیده چون ادیب فاضل، صالح متدین، مداحل اهلبیت عصمت، جلیلالقدر، عظیمالمنزله و رفیعالشأن یاد کرده و در مجموع، وی را ممدوح علمای رجال دانستهاند (مدرس۱۳۴۹: ج۲،ص۱۲۸؛ محسن امین ۱۹۸۳: ج۶، ص ۴۰۱)
به هر حال، دعبل که محبت خاندان پیامبر اکرم(ص) با خونش در آمیخته و در قالب اشعاری بدیع و دلنشین تجلی یافته بود، قطعاً نمیتوانست سیاستی جز این داشته باشد که به حمایت از ایشان، با خلفای خودکامۀ عباسی از در ستیز و مخالفت درآید و با حربۀ شعر ناقد و کوبنده و تعهدآمیزش، انحرافات سیاسی ـ اخلاقی عشرتطلبان دنیای هزار و یک شب را بر ملا کند و همزمان، مردم را نسبت به مسائلی که در اطرافشان میگذشت، هشدار دهد، مگر دست غاصبان از خلافت کوتاه شود و حق به صاحبان اصلیاش بازگردد. وی با چنین بینشی به مبارزه برخاست؛ زبان و قلم خود را در تضعیف سیاستهای ناروا به کار گرفت و با عزم راسخ، مشکلات را بر خود هموار ساخت، با آغوش باز به استقبال خطر شتافت و ایثارگرانه در پاسداری از ناموس اسلام و قرآن و تشیع جانفشانی کرد.
پینوشت:
۱. در باب نام این رجال و خصوصیات آنان (دجیلی ۱۹۷۲: صص ۲۲- ۲۵؛ نیز مقایسه شود با: امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، صص ۳۶۶- ۳۸۶).
فرهنگ،۱۶، زمستان ۷۴ (تجدید چاپ: بهار ۷۸) صص ۱۳۹- ۱۵۱
۲. بنا به روایتی دیگر، معاویه دربارة قبیلة خزاعه گفته است: «ان نساء خزاعه لو قدرت علی ان تقاتلنی فضلاً عن رجالها، لقعلت» (ابن ابی الحدید ۱۹۵۹: ج ۵، ص ۱۹۷، امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، ص ۳۶۵).
۳. ابن شهر آشوب در معالم العلماء (۱۳۵۳: ص ۱۳۹) دعبل را از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهما السلام شمرده، درحالیکه شیخ طوسی در نقل روایت از امام رضا(ع)، در کتاب رجال خود (۱۹۶۱: ص ۳۷۵) از او فقط به عنوان یکی از اصحاب آن حضرت نام برده است. ابن حجر عقلانی هم در لسان المیزان (۱۹۸۶: ج ۲، ص ۴۳۰) نظری موافق با طوسی ابراز داشته است. اما نجاشی: ۱۹۸۸: ج۲، ص ۱۱۵) فقط به دیدار دعبل از امام کاظم(ع) اشاره کرده و از ملاقات وی با امام رضا(ع) سخن گفته است. همچنین بنا به روایتی که در کتاب اصول کافی (کلینی۱۴۰۱: ج ۱، ص ۴۹۶، شمارة ۸) آمده است، دعبل به خدمت امام جواد(ع) شرفیاب شده و مورد لطف و عنایت آن بزرگوار قرار گرفته است. به هر حال، آنچه در این باره میتوان گفت این است که، هر چند بعید به نظر میرسد دعبل از راویان کاظمین علیهماالسلام بوده باشد؛ اما وی قطعاً توفیق زیارت و درک فیض از محضر شریف این سه امام را یافته و از شیعیان فداکار و محبان راستین ایشان بوده است.
۴. در کتاب الاغانی(ابوالفرج اصفهانی ۱۹۸۶: ج۲۰، ص ۱۳۲) از تشیع دعبل با این عبارات سخن رفته است: و کان دعبل من الشیعه المشهورین بالمیل الی علی، صلوات الله علیه، و قصیدته «مدارس آیات خلت من تلاوه» من احسن العشر فاخرالمدائح المقوله فی اهل البیت، علیهمالسلام. نیز (ابن حجر عقلانی ۱۹۸۶: ج ۲، ص ۴۳۰؛ ابن عماد ۱۹۸۸: ج ۲، ص ۱۱۱)
کتابنامه
قرآن.
ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله ۱۹۵۹م./ ۱۳۷۸ ق. شرح نهج البلاغه. تحقیق ابراهیم محمد ابوالفضل.
قاهره: دار احیاء الکتب العربیه.
ابن حجر عقلانی، احمد بن علی. ۱۹۸۶م./ ۱۴۰۶ ق. لسان المیزان. چ۳. بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات.
ابن خلکان، احمد بن محمد. ۱۹۴۸م./ ۱۳۶۷ ق. وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان. تصحیح محمد محیی الدین عبدالحمید. مصر: مکتبه النهضه المصریه.
ابن شهر آشوب، محمد بن علی.۱۳۵۳. معالم العلماء تهران: عباس اقبال.
ابن عماد، عبدالحی بن احمد. ۱۹۸۸م./ ۱۴۰۸ ق. شذرات الذهب فی اخبار من ذهب. تصحیح عبدالقادر الأرناؤوط. دمشق ـ بیروت: دار ابن اکثیر
ابوالعلاء معری، احمد بن عبدالله. ۱۹۶۴م./ ۱۳۸۴ ق. رساله الغفران بیروت: دار صادر
ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین. ۱۹۸۶م./ ۱۴۰۷ ق. الاغانی. شرح عبدالامیر علی مهنا و سمیر یوسف جابر. بیروت: دارالفکر.
اسحاق بن محمد. ۱۳۶۰. سیرت رسول الله. با مقدمه و تصحیح اصغر مهدوی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
امین، محسن. ۱۹۸۳م./ ۱۳۰۴ ق. اعیان الشیعه. تصحیح حسن امین. چ ۵. بیروت: دارالتعارف للمطبوعات.
امینی نجفی، عبدالحسین احمد. ۱۹۸۳م./ ۱۴۰۳ ق. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب. چ ۵. بیروت: دارالکتاب العربی.
رجیلی، عبدالصاحب عمران. ۱۹۷۲م. دیوان دعبل بن علی الخزاعی. چ ۲ . بیروت: دارالکتاب اللبنانی.
صدر، سید حسن.؟ تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام. تهران: منشورات الاعلمی
طوسی، محمد بن حسن. ۱۹۶۱م./ ۱۳۸۱ ق. رجال الطوسی. تصحیح محمد صادق آل بحرالعلوم. نجف: منشورات المکتبه و المطبعه الحیدریه.
فاخوری، حنا. ۱۳۶۱ (تاریخ مقدمه). تاریخ ادبیان زبان عربی. ترجمه عبدالمحمد آیتی. تهران: توس
کلینی، محمد بن یعقوب. ۱۴۰۱ ق. اصول من الکافی. تصحیح علی اکبر غفاری. چ ۴ بیروت: دار صعب و دار التعارف للمطبوعات.
مدرس، محمدعلی. ۱۳۴۹. ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب. چ ۲ تبریز. خیام.
مسعودی، علی بن حسین. ۱۹۶۴ک/ ۱۳۸۴ ق. مروج الذهب و معادن الجوهر. تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید. چ ۴. مصر: المکتبه التجاریه الکبری.
نجاشی، احمد بن علی. ۱۹۸۸م./ ۱۴۰۸ ق. رجال النجاشی (أحدالاصول الرجالیه) تحقیق محمدجواد نائینی. بیروت: دار الاضواء.
در مورد نسبش نیز باید گفت که بنا به دلایل روشن و روایات مستند تاریخی، وی منسوب به قبیلة خزاعه بوده است. اکثر دانشورانی که در آثار خود از دعبل و سلسة نیاکانش بهتفصیل سخن گفتهاند، نسب او را به بدیل بن ورقاء خزاعی، یکی از صحابة بزرگوار رسول اکرم(ص) منتهی دانستهاند (محسن امین ۱۹۸۳: ج۶، ص۴۰۰) که پیش از فتح مکه اسلام آورده و یار و ملازم آن حضرت شده بود. همو از ابطال و رجال عرب بود که در غزوة حنین و طائف و تبوک نیز شرکت داشت (ج۳، ۵۵۰). فرزندش عبدالله بن بدیل نیز مجاهدی دلاور بود و امام علی(ع) را یاور، که در جنگ صفین به معاویه یورش برد تا به قبلش رساند، اما به محاصرة سپاه او درآمد و سرانجام به شهادت رسید (ابن ابی الحدید ۱۹۵۹: ج۵، صص ۱۹۶-۱۹۷؛ امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، صص ۳۶۳- ۳۶۵) وی همانند پدرش در غزوات حنین و طائف و تبوک حضور فعال داشت و در جنگ جمل نیز ملتزم رکاب امام علی(ع) بود (محسن امین۱۹۸۳، ج۳، ص ۵۵۰ و ج ۸، ص ۴۷)
در فضیلت و رشادت خاندان خزاعه و ارادتشان به اهلبیت عصمت و طهارت، همین بس که نه تنها در جاهلیت و اسلام، هواخواه و دوستخواه پیغمبر علیهالسلام بودند (اسحاق بن محمد ۱۳۶۰: ج۲، ص۸۰۲) بلکه معاویه در حق آنان گفتهاست: قبیلة خزاعه در اخلاص و محبت نسبت به علی بن ابی طالب بدان پایه رسیدند که اگر نبرد با ما برای زنانشان میسر میشد، دلاورانه با ما پیکار میکردند (سید حسن صدر: ص ۱۹۳)۲. به خدا سوگند، اگر خزاعه بر ما پیروز یابند، و نفوذ انکارناپذیر قبیلة خزاعه حکایت دارد که ریشه در تشیع داشت؛ قبیلهای که در ایثار و فداکاری و شهامت و حقطلبی، شهرة آفاق بود.
دعبل خزاعی در چنین خاندان اصیل شیعی شاعر پرور زاده شد که هماوره آوازة شجاعت زادگاه وی آرای گوناگونی ابراز شده است. گروهی اهل کوفهاش دانسته و جماعتی او را از اهالی قرقیسیا شمردهاند (ابن خلکان ۱۹۴۸:ج۲،ص۳۴) اما تذکره نویسان غالباً بر قول نخست، اتفاق نظر داشتهاند (امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲،ص۳۶۸) قدر مسلم این است که او در هر دیار که به دنیا آمده باشد، دوران نوجوانی را در کوفه گذرانیده و در آنجا رشد و کمال یافته است. تا آنکه صیت و شهرتش در اقطار پیچید و شاعری سرشناس شد. ناگفته نماند که کوفه در آن روزگار به لحاظ اهمیت و اعتبار فرهنگی- ادبی همپایة بصره بهشمار میرفت و پایگاهی برای شاعران و ادب دوستان محسوب میشد؛ خصوصاً که مهد تشیع و مرکز علم و تمدن و سیاست نیز بود و خاندان رسالت، با فرهنگ غنی و گستردة خویش، بر قدر و منزلت آن خطه افزوده بودند. در چنین محیط فرهنگیای بود که دعبل رشد کرد و قابلیت فطری و استعداد ذاتی خود را آشکار ساخت. پس از فراگرفتن دروس مقدماتی، به تحصیل فنون و ادب و علوم و معارف اسلامی پرداخت. آنگاه به محافل ادبی آمیخته با افکار سیاسی راه یافت و با برخورداری از پشتوانة استوار تفکر شیعی، نهتنها به عنوان ادیبی توانا و مبارزی آگاه شناخته شد؛ بلکه در زمرة متکلمان و تاریخنگاران و زبانشناسان و راویان درآمد (سید حسن صدر: ص ۱۹۳)
از آثار او است: کتاب الواحده فی مناقب العرب و مثالها، کتاب طبقات الشعراء، و دیوان شعر (امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، صص۳۷۱، ۱۳۷۲ نجاشی۱۹۸۸: ج۱، ص ۳۷۲).
در شعر و ادب، کسانی چون محمد بن یزید، حمدوی، محمد بن القاسم بن مهرویه و دیگران به روایت از این شاعر پرداختهاند (امینی نجفی ۱۹۸۳: ج ۲، ص ۳۷۱).
در حدیث نیز، بزرگانی چند از او روایت کردهاند و خود وی راوی حدیث از محدثانی دیگر بوده است (محسن امین ۱۹۸۳: ج۶، ص ۴۲۵، امینی نجفی ۱۹۸۳: ج ۲، صص ۳۷۳- ۳۷۴) همو به دیدار امام کاظم(ع) توفیق یافته و از اصحاب امام رضا(ع) بوده و محضر امام جواد(ع) را نیز درک کرده است. ( امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، ص ۳۷۳)۳ گویند دعبل پس از عزیمت از کوفه و اقامت در بغداد، به بلاد مختلف از جمله بصره و دمشق و مصر سفر کرده و با برادرش رزین به حجاز، و با برادر دیگرش علی به ری و خراسان عزیمت کرده است (امینی نجفی ۱۹۸۳:ج ۲،ص ۳۶۸)
ابهامزدایی و روشنگری
ستیز بیباکانه و برخورد مسئولانة دعبل با خلفا و امرای بنیعباس به پیدایش ابهاماتی ناروا و اتهاماتی خردناپسند انجامیده است که مغرضانه یا ناآگاهانه از قلم برخی از تاریخنگاران و تذکرهنویسان تراویده و بر واقعیات حیات پویا و شکوهمند این شاعر بلندقدر مبارز سایه افکنده است.
نویسندگانی که در شرح حال دعبل قلمفرسایی کردهاند، اغلب او را مردی خشن، تندخوی، هجوگوی، جاهطلب و آزمند معرفی کرده و کژاندیشان به وی نسبتهایی نادرست دادهاند. متأخران هم به پیروی از متقدمان، این سخنان بیاساس را نقل کرده و هرگز با نگرش انتقادی و تحلیل دقیق به ارزیابی آنها نپرداختهاند. بسیاری از این نویسندگان، با اینکه کم و بیش در آثار خود به تشیع دعبل و ارادت ورزیدنش به عترت رسول اکرم(ص) اشاره کرده و از قصیدة معروف تائیهاش، که در دفاع از اهلبیت و بیان مظلومیت آنان سروده شده است، نام بردهاند؛ ولی ناخودآگاه، در شرح احوال این شاعر آزاده دچار تناقضی فاحش شده و از هماهنگی در روش برخوردار نبودهاند. قطعاً علت این تناقضگویی را باید در دو عامل اساسی جستوجو کرد: یکی تشیع دعبل و دیگر، حضور پیوستهاش در صحنة سیاست.
بدیهی است که دعبل با چنین بینشی پویا، واقعگرایانه و روشنبینانه، میبایست اوضاع سیاسی ـ اجتماعی زمان خود را مطالعه و بررسی کند و با احساس مسئولیتی سنگین به ستیز و مبارزه با مظاهر ظلم و فساد و فسق و فجور و نفاق برخیزد و با مجهدتی پیگیر و تلاشی خستگیناپذیر از جنایات سردمداران بنیامیه و بنیعباس پرده بردارد. بنا بر این، خشونت و تندزبانی دعبل با خلفا نتیجة عزم بلند و اندیشة بیدار اوست و در این میدان، آزمندی و جاهطلبی هرگز راه ندارد. کسانی هم که وی را آزمند و جاهطلب معرفی کردهاند، ناجوانمردانه در حق او سخن رانده و از جادة صواب منحرف شدهاند؛ زیرا دعبل، خود نیک میدانست که رفاهطلبی با روح مبارزه سازگاری ندارد و اگر هم به فرض محال، در پی نیل به آمال دنیوی و امیال نفسانی میبود، با برخورداری کامل از طبع روان و قدرت بیان و تفکر ژرف، دیگر لزومی نداشت که به جای مدح، طریق قدح بگزیند و آسایش و آرامش را از خود دریغ دارد. کسی که چون از او میپرسند، چرا ملوک را نمیستایی؟ در پاسخ جواب میگوید: آنان که ملوک را میستایند، چشم طمع به هدایای ایشان دارند و مرا چشمداشتی بدان هدایا نیست (سید حسن صدر: ص ۱۹۴) آزادهای که در راه دفاع از قرآن و عترت و احیای کرامت انسانی، به هر مخاطره تن در داده و دار بر دوش از عواقب کار خویش آگاه بوده است، چگونه میتوانست دل به لذات مادی خوش دارد. اصولاً اعتقاد راسخ دعبل به مبانی اسلام و تشیع بدو اجازه نمیداد که روح بزرگ خود را به بند هوسها در آورد و با بیتفاوتی، آن همه مظالم را نادیده انگارد؛ چه رسد که ذوق و اندیشه و هنر خود را در تحکیم سلطة خودکامگان و عشرتطلبان به کار گیرد و در برابر آنان زبان به مدح و دست به تکدی گشاید. از آنجا که شعر هر شاعری آیینة تمامنمای شخصیت و تفکر او است، با امعان نظر در اشعار متین و استوار و آکنده از مضامین بکر و هدفدار دعبل، کاملاً میتوان به علو همت و عظمت اندیشه و میزان تعهد دینی و وسعت شناخت سیاسی این ادیب مجاهد و سخنور سازشناپذیر پیبرد و بر بیاساس بودن افتراهای ژاژخایان نسبت بدو وقوف یافت.
افتراهایی که از اختلاف در بینش و روش میان دعبل و مخالفان او مایه میگرفت و بر زبان حاسدانی با نفوذ و صاحب منصب، چون ابو سعد المخزومی و عبدالله بن طاهر (ابوالفرج اصفهانی ۱۹۸۶: ج۲، ص ص۱۸۸- ۱۹۳) و ابراهیم بن مهدی (ابن خاکان ۱۹۴۸: ج ۲، ص۳۵) و دیگران جاری میشد. تذکرهنویسان قدیم و جدید هم که با اعتقاد مذهبی و تفکر سیاسی دعبل بیگانه و در تضاد بودند، جانب نقد و تحلیل را فرو گذاشتند و به نقل این سخنان افترایی در آثار خود پرداختند و بدینگونه، عمداً یا سهواً به تخفیف و تخریف شخصیت این شاعر آزاده دامن زدند. شگفتآور اینکه، هرچند بسیاری از همین تذکرهنویسان بر تدین و تشیع دعبل تصریح کردهاند۴؛ اما برخی دیگر در شرح احوالش خصمانه و بیپروا قلمفرسایی کرده و وی را به بیدینی و زندقه متهم داشتهاند. ابوالعلاء معری از جمله کسانی است که بدون ارائة دلیل، دعبل را بیدینی آزمند و زندیقی مدخول النسب خوانده و بر این باور بوده است که وی برای دست یافتن به حطام دنیا تظاهر به تشیع میکرده است (ابوالعلاء معری ۱۹۶۴،صص ۸۶- ۲۸۷) عباس محمود عقاد، نویسندة مصری نیز به تقلید از پیشینیان و با لحنی عنادآمیز وغیر منطقی، دعبل را به باد انتقاد میگیرد و او را فطرتاً راهزن و چپاولگر و کینهتوز میخواند و نکوهش خلفا را نوعی راهزنی میداند. عقاد، جانبداری دعبل از اهلبیت را دروغین میشمرد و آن را دستاویزی برای ناپسند داشتن ستمگران و خشم گرفتن بر آنان قلمداد میکند و چون او را انقامجویی بالفطره میانگارد، خصومتش با ظالمان را به مظلومین نیز تعمیم میدهد (دجیلی ۱۹۷۲،ص ۷۰)؛ آنگاه باتعابیری بغضآلود او را متهم میدارد که «زاده شده بود تا مذمت کند و کینهتوزی نماید و از طریق مذمت و کینهورزی به ستایش و مهر برسد» (حنا فاخوری ۱۳۶۱: صص ۳۷۳، ۳۷۴)
هر چند مورخان اغلب در توصیف احوال دعبل دچار تناقضگویی شده و محاسن و معایبی را دربارة او ذکر کردهاند، اما معری و عقاد جز به افترا و تهمت در حقش سخن نگفته و از طعن و قدح او چیزی فروگذار نکردهاند. این سخنان ناروای خردناپسند نیز بر زبان و قلم کسانی جاری شده است که در طول تاریخ اسلام، همواره به مخالفت با مبانی اعتقادی و تفکر سیاسی شیعه بر میخاستهاند. به هر حال، معری و عقاد جزو آن دسته از نویسندگانی هستند که در این اوصاف دعبل به قلب حقایق پرداختهاند.
جماعتی دیگر، محققانی هستند که در این باره سخنان متناقض بیان داشتهاند؛ اما خواسته یا ناخواسته به پارهای از ارزشهای وجودی دعبل، بهویژه در میدان شعر و ادب اشاره کردهاند. بیشتر دانشوران قدیم و جدید بر این منوال سخن گفتهاند که در رأس همة آنان، ابو الفرح اصفهانی قرار داشته و بعضاً تصویری ناخوشایند از شخصیت دعبل به دست داده است (ابوالفرج اصفهانی۱۹۸۶: ج۲، صص۱۳۱- ۱۳۲)
حنا فاخوری نیز که از نویسندگان معاصر عرب و جزو همین گروه است، در فصل دوم از باب چهارم کتاب تاریخ الادب العربی، که به شرح احوال و آثار دعبل اختصاص یافته است، مطالبی را در مدح و قدح این شاعر گرانقدر آورده و به تناقضگوییهای آشکار و خلط مباحث در این مقال گرفتار آمده است. ما در این بحث، ابتدا فرازهایی از سخنان ضد و نقیض این نویسنده را، که تقریباً فرا گیرندة آرا و نظریات ناهمگون محققان مزبور دربارة خصوصیات فردی و اجتماعی دعبل خزاعی است، میآوریم و سپس به نقد و تحلیل آنها میپردازیم، بدان امید که در بازکردنِ نقش فعال دعبل در حوزة ادبیات سیاسی اسلام مؤثر افتد. فاخوری از دعبل چنین یاد میکند:
«دعبل ، مردی انتقامجو و هجوگوی بود. هیچ چیز او را خشنود نمیساخت و به ستایش وا نمیداشت. از این رو، هرگز از انتقاد و عیبجویی خسته نمیشد. در تمام طول حیات خود از نوع بشر بیزار بود.»
همچنان که میگفت:
انی لأفتح عینی حین افتحها
علی کثیر و لکن لا أری أحداً
«وقتی که دیدگانم را میگشایم، افراد بسیاری را میبینم، ولی انسانی نمیبینم»
دعبل به خاطر خصومتی که با نوع بشر داشت، از صحبت آنان گریزان بود، و بیشتر عمرش را در مصاحب دزدان و قطاع الطریق و صعلوکان بیهیچ منزل و مأوایی در آوارگی و دور از چشم مردم گذرانید. همواره بیم آن داشت که به چنگ یکی از بزرگان که او را هجو گفته بود، گرفتار آید. بلاد عراق و شام و مصر و ایران را سیر کرد، ولی در هر جا برای خود دشمنی تراشید که تشنة خونش بود، چرا که هیچ کس از زبان او در امان نماند. هارون الرشید و مأمون و معتصم و ابراهیمبنمهدی را هجو گفت.
دعبل میپنداشت این شیوة هجا که در پیش گرفته است، نظر مردم را بیشتر به سوی او معطوف میدارد و در میان آنها منزلت و اعتبار مییابد و از این راه بیش از مدایح خود سود میبرد. در عین حال، آنان را به اصلاح نفوس خود وا میدارد تا دیگر بار، آماج عیبجوییهای تلخ او قرار نگیرند. روزی به کسی که او را از عواقب ناگوار هجوگوییهایش آگاه کرده بود، گفت: «پنجاه سال است دار خود را بر دوش حمل میکنم و هنوز کسی را نیافتهام که مرا بر دار کند.»
دعبل از محبان اهلبیت پیامبر بود و بدین سبب، کینة بنیعباس را به دل داشت؛ تا آنجا که بالاخره زبانش سرش را بر باد داد و در زمان متوکل کشته شد.
هجای دعبل را سه عامل بود: یکی، عامل روانی که بیانگر خشکی و کینهتوزی و خباثتی بود که در طبع او بود؛ دیگر، هجو برای او وسیلۀ تکسب و خواهندگی بود. در این حال به راه بشّارت میرفت که مردم برای نگهداری خود از شر زبان او، به او مالی بخشند و آبروی خود را بخرند؛ و سوم، نوع دیگری از هجا که او متداول کرده بود، یعنی هجای سیاسی. دعبل در این هجویهها، دستگاه قدرت حکومت را، از خلفا گرفته تا وزرا و پیروان مسالک سیاسی که خود به آنها اعتقاد نداشت، زیر ضربات میگیرد. او در هجاهای خود به زخم زبان و دشنام و طعن و فحاشی میپردازد و طرف مقابل را از هرگونه فضایلی که عرب بدان میبالد، چون نخوت و کرم و شجاعت، عاری میسازد؛ چنانکه هر عربی اوصاف او را بخواند؛ بهحق، بر حقارت او اعتراف میکند.
دعبل میکوشید شعر خود را از صعوبت و تعابیر نامأنوس پیراسته دارد و همواره از پی بساطت رود، تا شعرش به طبیعت صافی و صریح اعراب نزدیکتر باشد. آری شعر دعبل، زنده و پرخون است، زیرا از خاطر مردی انقلابی و سرکش تراویده است. بهطور کلی از حیث الفاظ، سهل و از حیث معانی واضح و از انسجامی نیکو برخوردار است. در بیتبیت آن نغمههای موسیقی زیبا و دلپذیری موج میزند (حنا فاخوری ۱۳۶۱: صص ۳۷۲، ۳۷۴)
با امعان نظر در این نوشتار، میتوان جمعبندی فشرده و کوتاهی را دربارۀ دعبل از دیدگاهی کلی فاخوری، بدین شرح ارائه داد:
۱. دعبل مردی انتقامجوی، هجوگوی، دشمن نوع بشر، همدست راهزنان، کینهتوز، خبیث، انقلابی و سرکش بود و هیچ چیز او را به ستایش وا نمیداشت و هرگز از انتقاد خسته نمیشد.
۲. دعبل از محبان اهلبیت پیامبر بود؛ کینۀ بنیعباس را به دل داشت؛ هارون الرشید و مأمون و معتصم و ابراهیمبنمهدی را هجو گفت. به هجو خلفا، وزرا و پیروان مسالک سیاسی پرداخت، از گرفتار آمدن در چنگ بزرگانی که هجوشان گفته بود، بیم و هراس داشت، و دار مرگ بر دوش در انتظار پیشامدهای ناگوار بود.
۳. دعبل از هجا هدفی به جز شهرتطلبی، کسب منزلت و اعتبار، تکسب و مالاندوزی، اصلاح نفوس خلق، و ضربه زدن به خلفا و وزرا و پیروان مسالک سیاسی نداشت.
۴. شعر دعبل، زنده و پرخون، روان و منسجم، و نزدیک به طبیعت مردم بود.
با توجه به این تقسیمبندی، فاخوری در مجموع از چهار زاویه به شخصت دعبل توجه کرده و به بیان خصایص فردی، دیدگاه سیاسی، آرمانگرایی و جنبۀ ادبی او پرداخته است؛ اما در مقایسهای سطحی میان این ابعاد کلی و جزئیات هر بعد، انسان به آسانی با تناقضی آشکار در کلام او مواجه میشود و بدین نتیجه میرسد که تلقی منفی فاخوری از شخصیت فردی ـ اجتماعی و اوصاف و اهداف و مجاهدات دعبل، کاملاً بیمورد و غیر معقول است؛ زیرا به زعم فاخوری، خلفای عباسی، بزرگان و صاحبمنصبانی بودهاند که خلافتی بهحق و قانونی داشتهاند و چون دعبل علیه ایشان برخاسته و به هجوشان پرداخته است، پس فردی انتقامجوی و هجوگوی و کینهتوز و خبیث و راهزن و دشمن نوع بشر بوده و از این اقدام، هدفی به جز شهرتطلبی و مالاندوزی و کسب منزلت نداشته است. با وجود این، فاخوری در عین وارد کردن این اتهامات، دعب را مردی انقلابی میخواند که هیچ چیز او را به ستایش وا نمیداشت. این همان تناقضی است که در بیان او کاملاً مشهود است. طبیعی است که کسی که انقلابی باشد و زبان به ستایش بیدادگران نگشاید و در این راه از انتقاد خسته و ملول نشود، به انتقامجویی و هجوگویی و سرکشی و جز آنها متهم میشود. از این گذشته، فاخوری خود، دعبل را دوستدار اهلبیت و دشمن بنیعباس میخواند و به هجای او دربارۀ خلفا و بیمناک بودنش از ایشان تصریح میکند، آن وقت توقع دارد که چنین کسی از انتقاد بر دشمنان خدا و دین، دم فرو بندد و لب به ستایش آنان بگشاید. تناقض آشکار دیگری که در کلام این نویسنده دیده میشود، این است که وی هجای دعبل را از یک سو، به حساب جاهطلبی و ثروتاندوزی او میگذارد و از سوی دیگر، به منظور اصلاح نفوس و ضربه زدن به خلفا و وزرای عباسی و پیروان مسالک سیاسی قلمداد میکند. آخر، کسی که با هجو کردن جباران و عشرتطلبان و منحرفان خود را به خطر میافکند و در پی آن است که به اصلاح نفوس پردازد، چگونه امکان دارد که داعیۀ دنیاپرستی و شهرتطلبی داشته باشد. اصولاً کسانی که به امیال نفسانی نظر دارند و به رفاه و تنآسایی فکر میکنند، هرگز نمیتوانند به مبارزه و ستیزه با دولتمردان فاسد قدرتمند برخیزند.
حال چگونه پذیرفتنی است که انسانی چون دعبل، که پیوسته میگفت: «۵۰ سال است دار خود را بر دوش حمل میکنم و هنوز کسی را نیافتهام که مرا بر دار کند» برای تحصیل جاه و مقام و اندک حطام دنیا، خود را بیپروا درگیر مبارزهای جانفرسا کند و در این راه، تن به نابهسامانیها و آوارگی ها در دهد؛ در حالیکه اگر میخواست صاحب ثروت و مکنت بوده باشد، بهراحتی میتوانست ذوق و قریحۀ سرشار از لطافت خود را در مدح سلاطین به کار گیرد و با سرودن اشعاری نغز، که به قول فاخوری در بیتبیت آن نغمههای موسیقی زیبا و دلپذیری موج میزند، از عطایای سلطهگران بنیعباس منتفع شود. اما دعبل کسی نبود که چشم طمع بدین عطایا و جوایز و هدایا دوخته باشد. بنابر این، شق دوم سخن فاخوری در حق این شاعر آزاده صدق میکند که گفت: «دعبل در این هجویهها دستگاه قدرت حکومت را، از خلفا گرفته تا وزرا و پیروان مسالک سیاسی که خود به آنها اعتقاد نداشت، زیر ضربات می گرفت.»
آیا به راستی کسی که با چنین جرأت و جسارت و شهامتی زبان به ذم حاکمان قدرتمند میگشاید، سزاوار است که به شهرتطلبی و آزمندی متهم شود؟ مطلب دیگر که فاخوری آن را جزو اغراض دعبل و هجوگوییهای او بر شمرده است، اصلاح نفوس مردم است. این اقدام نهتنها از عمق تفکر و مسئولیتشناسی او حکایت دارد و قطعاً ناقض تهمت ثروتاندوزی و جاهطلبی زدن بر او است؛ بلکه مدلل میدارد که دعبل، بهرغم نظر فاخوری، خصومتی با نوع بشر نداشته است و از همین رو، وی وقتی میبیند مردم با بیتفاوتی در برابر خلفای سلطهگر سر تسلیم فرود آورده و مهر سکوت بر لب نهادهاند و عکسالعملی از خود نشان نمیدهند، بنا بر تعهد و تکلیف دینی، خروشناک آنان را به باد انتقاد میگیرند و میگوید: «وقتی که دیدگانم را میگشایم، افراد بسیاری را میبینم، ولی انسانی نمیبینم.»
این اعتراض در واقع، هشداری است دلسوزانه به مردم، تا آنان را به خود آورده، آمادۀ قیام بر ضد دستگاه خلافت عباسی کند. بر خلاف تصور فاخوری که این بیت را شاهد مثالی بر بیزاری دعبل از نوع بشر گرفته است. دلیل دیگر ما بر این مدعا، که دعبل هیچ خصومتی با مردم نداشته وحتی به آنان نیز علاقهمند بوده است، سبک ادبی کاملاً متفاوت او با دیگر شعرا است که به قول همین نویسنده، میکوشید شعر خود را از صعوبت و تعابیر نامأنوس پیراسته دارد و همواره از پی بساطت رود؛ تا شعرش به طبیعت صافی و صریح اعراب نزدیکتر باشد. بنابراین، اسلوب دعبل، گذشته از اینکه نمودار مردمی بودن شعر او است، بر این واقعیت نیز دلالت دارد که وی در معرفت دینی و تفکر سیاسی و شیوۀ ادبی، هرگز تحت تأثیر فرهنگ و تمدن عصر عباسی نبوده است. بیتردید، زنده و پرخون بودن شعر دعبل به گفتۀ فاخوری، نتیجۀ همین استقلال فکری او است که همواره نویسندگان و محققان متعصب خیالاندیش با آن بیگانه و در تضاد بودهاند و هیچگاه نخواسته یا نتوانستهاند آن را منصفانه ارزیابی کنندغ و در نتیجه، با نگاهی مغرضانه یا کژاندیشانه بر این شاعر مبارز آزاده و دانشور متفکر آگاه، اتهاماتی خردناپسند روا داشتهاند که نهتنها از ساحت باعظمت وی به دور بوده، بلکه بر مظلومیتش بیش از پیش دامن زده است. اینان چنانچه اوضاع سیاسی ـ اجتماعی عصر عباسی اول را بهدقت نقد و بررسی میکردند و با نگرشی واقعبینانه و همهجانبه به ارزیابی شخصیت دعبل میپرداختند، اگر لب به ستایش او نمیگشودند و از ارزشیابی وجودی او سخن نمیراندند، بیگمان دم از نکوهش و تهمت فرو میبستند و به تناقضگوییهای آشکار، که قطعاً ریشه در بیگانگی با مکتب اهلبیت و فرهنگ و فقه سیاسی شیعه دارد، گرفتار نمیآمدند و همانند دانشوران شیعی از خطا در قضاوت مصون میماندند و با درکی صحیح به واقعیت دست مییافتند؛ دانشورانی که با دعبل همفکر و همعقیده بودهاند و هرگاه که دربارۀ این شاعر آزاده و نستوه اظهار نظر کردهاند، جز به نیکی از او نام نبردهاند. این بزرگان بر اثر همسویی در بینش و روش با دعبل، نهتنها از تنگنظری و تناقضگویی بهدور ماندهاند؛ بلکه از او نیز اوصافی پسندیده چون ادیب فاضل، صالح متدین، مداحل اهلبیت عصمت، جلیلالقدر، عظیمالمنزله و رفیعالشأن یاد کرده و در مجموع، وی را ممدوح علمای رجال دانستهاند (مدرس۱۳۴۹: ج۲،ص۱۲۸؛ محسن امین ۱۹۸۳: ج۶، ص ۴۰۱)
به هر حال، دعبل که محبت خاندان پیامبر اکرم(ص) با خونش در آمیخته و در قالب اشعاری بدیع و دلنشین تجلی یافته بود، قطعاً نمیتوانست سیاستی جز این داشته باشد که به حمایت از ایشان، با خلفای خودکامۀ عباسی از در ستیز و مخالفت درآید و با حربۀ شعر ناقد و کوبنده و تعهدآمیزش، انحرافات سیاسی ـ اخلاقی عشرتطلبان دنیای هزار و یک شب را بر ملا کند و همزمان، مردم را نسبت به مسائلی که در اطرافشان میگذشت، هشدار دهد، مگر دست غاصبان از خلافت کوتاه شود و حق به صاحبان اصلیاش بازگردد. وی با چنین بینشی به مبارزه برخاست؛ زبان و قلم خود را در تضعیف سیاستهای ناروا به کار گرفت و با عزم راسخ، مشکلات را بر خود هموار ساخت، با آغوش باز به استقبال خطر شتافت و ایثارگرانه در پاسداری از ناموس اسلام و قرآن و تشیع جانفشانی کرد.
پینوشت:
۱. در باب نام این رجال و خصوصیات آنان (دجیلی ۱۹۷۲: صص ۲۲- ۲۵؛ نیز مقایسه شود با: امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، صص ۳۶۶- ۳۸۶).
فرهنگ،۱۶، زمستان ۷۴ (تجدید چاپ: بهار ۷۸) صص ۱۳۹- ۱۵۱
۲. بنا به روایتی دیگر، معاویه دربارة قبیلة خزاعه گفته است: «ان نساء خزاعه لو قدرت علی ان تقاتلنی فضلاً عن رجالها، لقعلت» (ابن ابی الحدید ۱۹۵۹: ج ۵، ص ۱۹۷، امینی نجفی ۱۹۸۳: ج۲، ص ۳۶۵).
۳. ابن شهر آشوب در معالم العلماء (۱۳۵۳: ص ۱۳۹) دعبل را از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهما السلام شمرده، درحالیکه شیخ طوسی در نقل روایت از امام رضا(ع)، در کتاب رجال خود (۱۹۶۱: ص ۳۷۵) از او فقط به عنوان یکی از اصحاب آن حضرت نام برده است. ابن حجر عقلانی هم در لسان المیزان (۱۹۸۶: ج ۲، ص ۴۳۰) نظری موافق با طوسی ابراز داشته است. اما نجاشی: ۱۹۸۸: ج۲، ص ۱۱۵) فقط به دیدار دعبل از امام کاظم(ع) اشاره کرده و از ملاقات وی با امام رضا(ع) سخن گفته است. همچنین بنا به روایتی که در کتاب اصول کافی (کلینی۱۴۰۱: ج ۱، ص ۴۹۶، شمارة ۸) آمده است، دعبل به خدمت امام جواد(ع) شرفیاب شده و مورد لطف و عنایت آن بزرگوار قرار گرفته است. به هر حال، آنچه در این باره میتوان گفت این است که، هر چند بعید به نظر میرسد دعبل از راویان کاظمین علیهماالسلام بوده باشد؛ اما وی قطعاً توفیق زیارت و درک فیض از محضر شریف این سه امام را یافته و از شیعیان فداکار و محبان راستین ایشان بوده است.
۴. در کتاب الاغانی(ابوالفرج اصفهانی ۱۹۸۶: ج۲۰، ص ۱۳۲) از تشیع دعبل با این عبارات سخن رفته است: و کان دعبل من الشیعه المشهورین بالمیل الی علی، صلوات الله علیه، و قصیدته «مدارس آیات خلت من تلاوه» من احسن العشر فاخرالمدائح المقوله فی اهل البیت، علیهمالسلام. نیز (ابن حجر عقلانی ۱۹۸۶: ج ۲، ص ۴۳۰؛ ابن عماد ۱۹۸۸: ج ۲، ص ۱۱۱)
کتابنامه
قرآن.
ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله ۱۹۵۹م./ ۱۳۷۸ ق. شرح نهج البلاغه. تحقیق ابراهیم محمد ابوالفضل.
قاهره: دار احیاء الکتب العربیه.
ابن حجر عقلانی، احمد بن علی. ۱۹۸۶م./ ۱۴۰۶ ق. لسان المیزان. چ۳. بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات.
ابن خلکان، احمد بن محمد. ۱۹۴۸م./ ۱۳۶۷ ق. وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان. تصحیح محمد محیی الدین عبدالحمید. مصر: مکتبه النهضه المصریه.
ابن شهر آشوب، محمد بن علی.۱۳۵۳. معالم العلماء تهران: عباس اقبال.
ابن عماد، عبدالحی بن احمد. ۱۹۸۸م./ ۱۴۰۸ ق. شذرات الذهب فی اخبار من ذهب. تصحیح عبدالقادر الأرناؤوط. دمشق ـ بیروت: دار ابن اکثیر
ابوالعلاء معری، احمد بن عبدالله. ۱۹۶۴م./ ۱۳۸۴ ق. رساله الغفران بیروت: دار صادر
ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین. ۱۹۸۶م./ ۱۴۰۷ ق. الاغانی. شرح عبدالامیر علی مهنا و سمیر یوسف جابر. بیروت: دارالفکر.
اسحاق بن محمد. ۱۳۶۰. سیرت رسول الله. با مقدمه و تصحیح اصغر مهدوی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
امین، محسن. ۱۹۸۳م./ ۱۳۰۴ ق. اعیان الشیعه. تصحیح حسن امین. چ ۵. بیروت: دارالتعارف للمطبوعات.
امینی نجفی، عبدالحسین احمد. ۱۹۸۳م./ ۱۴۰۳ ق. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب. چ ۵. بیروت: دارالکتاب العربی.
رجیلی، عبدالصاحب عمران. ۱۹۷۲م. دیوان دعبل بن علی الخزاعی. چ ۲ . بیروت: دارالکتاب اللبنانی.
صدر، سید حسن.؟ تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام. تهران: منشورات الاعلمی
طوسی، محمد بن حسن. ۱۹۶۱م./ ۱۳۸۱ ق. رجال الطوسی. تصحیح محمد صادق آل بحرالعلوم. نجف: منشورات المکتبه و المطبعه الحیدریه.
فاخوری، حنا. ۱۳۶۱ (تاریخ مقدمه). تاریخ ادبیان زبان عربی. ترجمه عبدالمحمد آیتی. تهران: توس
کلینی، محمد بن یعقوب. ۱۴۰۱ ق. اصول من الکافی. تصحیح علی اکبر غفاری. چ ۴ بیروت: دار صعب و دار التعارف للمطبوعات.
مدرس، محمدعلی. ۱۳۴۹. ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب. چ ۲ تبریز. خیام.
مسعودی، علی بن حسین. ۱۹۶۴ک/ ۱۳۸۴ ق. مروج الذهب و معادن الجوهر. تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید. چ ۴. مصر: المکتبه التجاریه الکبری.
نجاشی، احمد بن علی. ۱۹۸۸م./ ۱۴۰۸ ق. رجال النجاشی (أحدالاصول الرجالیه) تحقیق محمدجواد نائینی. بیروت: دار الاضواء.