کد مطلب : ۲۹۳۷
عاشورا در ساختار معرفتى استاد مطهرى و ناقد حماسه حسينى (2)
نويسنده: عباس ايزدپناه
اينجا بخوانيد.
2.ساختار معرفتى استاد مطهرى و دستگاه معرفتى ناقد
ساختار معرفتى استاد مطهرى و مبانى دينشناسى وى، تداوم مبانى معرفتى مرحوم ملاصدرا در جمع ميان عرفان و برهان و قرآن است.
با اين تفاوت كه مرحوم مطهرى، علاوه بر عنايت كامل به اركان معرفتى سهگانه، در بعد اجتماعى، حماسى، اطلاعات بروندينى و رويكرد جامع به پد يدههاى زمان و رخدادهاى زمانه نيز برجسته بوده است كه از مجموعه اين اصول مىتوان به «اصول مكتب نوصدرايى» تعبير نمود.
كتاب حماسه حسينى، مانند سيره نبوى و سيره ائمه اطهار او، بر اساس مكتب و ساختار معرفتى ايشان نوشته شده است.
اصولاً عاشوراپژوهى مبتنى بر رازمدارى و راززدايى كه تمامى عرصههاى عاشوراشناسى را تحت سيطره خود قرار داده بود، با عاشوراشناسى استاد مطهرى وارد مرحله نوينى مىشود كه با دو مشرب و جريان فكرى افراطى و تفريطى پيش از خود تمايز و اختلاف بنيادين دارد.
حماسه حسينى استاد مطهرى در صدد آن نيست كه عاشورا را به عنوان يك رخداد بريده از زندگى اجتماعى و رابطه صرف ميان عاشق و معشوق قلمداد كند، همچنان كه در مكتب نوص درايى او رخداد عاشورا عرصه نمايش يك متفكر عاقل صرف همانند صدها عاقل فرزانه متعارف و يا انقلابى و مجاهد عادى ديگر نيست.
در مكتب معرفتى مرحوم مطهرى ميان دين و دنيا و عقل و عشق و عرفان و فيزيك و متافيزيك رابطه ناگسستنى و منطقى حكمفرماست.
در نگرش او، شخصيت هاى ربانى و الهى داراى منطق خاص و سبك زندگى خاصند؛ همانگونه كه خردورزى آنان، عرفان آنان و حماسه آنان از نوع خردورزى فيلسوفان يا سياستمداران و عرفان صوفيان و حماسه كشورگشايان نيست.
در نگرش او، شخصيت امام حسين(ع) به همين دليل الگو است وگرنه عقلا و مبارزان ديگرى كه مىتوانند الگو باشند، كم نيستند. آنچه كه آن حضرت را الگوى بىنظير و بىهمتا مىسازد صرفاً همين شخصيت منحصر به فرد اوست.
استاد مطهرى بر اساس ساختار معرفتى يادشده به تحريفشناسى عاشورا مىپردازد، زيرا از ديدگاه او، در منطق انسان كامل و ربانى، رفتارهاى ضدعقل و تناقضآميز محكوم و مردود است؛ همانگونه كه انسان ربانى داراى علم و فهم برتر است. او در عين عاقل بودن عاشق و عارف است، چنان كه در عين آسمانى بودن، زمينى است.
پس نبايد جنبههاى آسمانى و عرفانى عاشورا را خرافى و غيرعقلايى قلمداد نمود و يا گمان نمود كه پذيرفتن جنبههاى عرفانى و فوق عقل عادى، رخداد عاشورا را از الگو بودن خارج مىكند، بلكه بايد دانست كه انبيا و اوليا آمده اند تا به ما زمينيان آسمانىزيستن در زمين را بياموزند، وگرنه دعوت به عقلايى زيستن در زمين كه از هر عاقلى ساخته است.
از اين رو، بديهى است كه مرحوم مطهرى با عاشوراشناسىهاى يك جانبه، چون: عاشوراشناسى كتاب شهادت يا حسين وارث آدم مرحوم شريعتى كه صرفاً به جنبه حماسى و انقلابى شخصيت امام حسين(ع) آن هم با مبانى معرفتى غيرجامع مىپردازد موافق نباشد؛ چنان كه با عاشوراپژوهى عقلانى و راززدايانه نيز موافق نيست.
نويسنده محترم شهيد جاويد كه ناقد تفصيلى كتاب حماسه حسينى استاد مطهرى نيز هست، در مقدمه كتاب خود به طور صريح و روشن از مبانى فكرى و ساختار معرفتى خود در تحليل عاشورا پرده برداشته و مىنويسد:
در اين كتاب قيام امام حسين(ع) بر اساس جنبه بشرى و در سطح زندگى اجتماعى مورد بحث واقع شده تا حركت آن حضرت بتواند سرمشق مردم ديگر باشد.
بديهى است وقتى كه قيام امام از جنبه بشرى بررسى مىشود، نبايد تصور شود كه از جنبه ملكوتى حضرتش چيزى كم شده، زيرا اين نكت ه بر همه كس روشن است كه بيت رسالت به وسيله جنبه الهى از خداوند كسب فيض مىكند.(3)
در فراز ديگرى مبناى خود را مبناى علما دانسته و هم آن را موجب اسوه بودن عمل امام(ع) و سرمشق بودن رفتار او تلقى كرده است:
كتاب حاضر، نهضت عظيم حسين بن على(ع) را از نظر مجارى عادى و با صرفنظر از علم غيب امام بررسى كرده تا هم طبق اتفاق هر دو گروه از علما رفتار كرده باشد و هم عمل سبط پيغمبر(ص) بتواند سرمشق مردم ديگر واقع گردد.(4)
و در عبارتى ديگر تأكيد مىورزد كه عمل امام حسين(ع) با صرفنظر از مقام امامت او مطابق با ديدگاه يك سياستمدار ورزيده و بافراست است؛ او روش كتاب را بررسى رخداد بر اساس مجراى كارهاى عقلائى و مجارى طبيعى مىداند تا مكتب آن حضرت بتواند اسوه و الگو باشد.(5)
مؤلف محترم با همين مبانى و پيشفهمها است كه به نقد كتاب حماسه حسينى مىپردازد. در پشت جلد كتاب آمده است: «كتاب حاضر از دو بخش تشكيل مىشود: يك بخش جنبه دفاعى دارد و پاسخ به مطالبى است كه شهيد مطهرى - رضوان اللَّه عليه - به نويسنده كتاب شهيد جاويد نسبت داد هاند و... .
در بخش ديگر كتاب، بحث درباره نقاط ضعفى است كه به نظر نويسنده شهيد جاويد در نوشتههاى استاد شهيد وجود دارد؛ از قبيل اين كه آن شهيد سعيد در جاهايى به منابع بىاعتبار استناد كردهاند، يا تحليلهايى ارائه دادهاند كه با واقعيتها منطبق نيست، يا ميان سخنانشان تعارضهايى ديده مىشود، يا برداشتهايى از گفتارها و رفتارهاى امام حسين(ع) كردهاند كه قيام امام را از الگو بودن ساقط مىكند، يا مطالب تاريخى را با اعتماد به حافظه بر خلاف آنچه در متن تاريخ هست نقل كردهاند. از اين رو لازم بود اين نقاط ضعف مورد نقد و تجزيه و تحليل قرار گيرد.(6)
خاطرنشان مىسازيم كه مشكل اصلى در اين ميان، فقط اختلاف در پيشفهمها و زيرساختهاى معرفتى است كه در مقدمه شهيد جاويد به آنها تصريح شده است.
ناقد محترم بر ضرورت تفكيك ميان بعد باطنى شخصيت امام حسين(ع) و رفتار ظاهرى حضرت و لزوم انسان عادى تلقى كردن امام تأكيد دارد، ولى استاد مطهرى تنها امتياز امام(ع) را همان شخصيت ممتاز او كه از معرفت متعالى و ايمان او سرچشمه مىگيرد و او را از عقلاى غيرالهى جدا مىسازد، مىداند.
ناقد محترم به طور جدى ظاهرگرا و گريزان از باطن و رازمدارى است و رازآلودى را نفى اسوه بودن ا مام(ع) تلقى مىكند، ولى استاد مطهرى در عين تأكيد بر لزوم عرف و عقل و بعد بشرى معصومين(ع) اين بعد را ملازم با باطن و جنبههاى الهى و آسمانى مىداند و تفكيك ميان آن دو را به مفهوم سكولاريزه كردن شخصيت امام(ع) و نفى كامل هويت انبيا و اولياى الهى مىداند.
مب انى معرفتى ناقد، شبيه مبانى معرفتى كانت در تفكيك ميان عقل نظرى و گرايش دينى و مكتب فلسفى و يتگنشتاين در تفكيك ميان حيات علمى و حيات دينى و زبان آن دو است كه هر دو نگرش در منطق و مكتب استاد مطهرى غيرقابل دفاع هستند. چنان كه تفكيك ميان ظاهر و باطن يا جوهر و عرض فاقد مبناى فلسفى و دينى است.
از سوى ديگر، مگر در قرآن و نهجالبلاغه به طور گسترده درباره علم لدنى، معجزه پيامبران(ع) و فرشتگان و مقامات معنوى پيامبران و اولياى الهى سخن به ميان نيامده است؟ اينك آيا مىتوان اين همه آموزهها را بىربط با زندگى و سعادت بشر و مشتى آموزههاى مربوط به آس مان و عالمى بىربط با عالم زمينى دانست؟!
البته تأكيد بر اين اصل به مفهوم اين نيست كه استاد مطهرى عاشوراى حسينى را بر مبناى علم غيب امام(ع) و صد در صد آسمانى معرفى كرده است، بلكه هدف او تأكيد بر لزوم تعمق و همهجانبهنگرى در پژوهش است. ما بر اين باوريم كه همانگونه كه تبيين عاشورا بر مبناى باطنمدارى محض، به تحريف آن رخداد بىنظير مىانجامد، تبيين زمينى و عقلانى آن نيز به تحريف و وارونهسازى آن خواهد انجاميد. تنها راه برون رفت از اين مخمصه، تجديدنظر جدى در پيشفهمها و زيرساختهاى مربوط به دينشناختى و ع اشوراپژوهى است.
گذشته از مشكلات پيشفهمى و زيرساختشناختى فاحش ناقد حماسه حسينى، يك سلسله مدعيات و نسبتهايى در نقد مشاهده مىشود كه نمىتوان آنها را ناشى از مشكل زيرساختى و پيشفهمى دانست.
براى نمونه، به استاد مطهرى نسبت مىدهد كه او طرفدار كشتهشدن هرچه بيشتر ياران امام(ع) است! و اين كه از ديدگاه او امام حسين(ع) ديگران را به كشتهشدن ترغيب مىكرد!(7)
در حالى كه در نزد استاد مطهرى، منطق امام(ع) منطق آزادگى و كرامت و دورى از ذلت و خوارى و عدم سكوت در برابر رژيم منحط يزيد است، خواه زنده بماند و خواه كشته شود. آن حضرت ديگران را نيز به اين اصل دعوت مىكرد نه به كشتهشدن و خود را هلاك كردن.
آيا به راستى اين نكته بديهى كه مكرر در حماسه حسينى استاد مطرح مىشود، بر ناقد محترم پوشيده مانده است؟! در كتاب ناقد حماسه، علاوه بر نقدهاى برخاسته از مشكل مبنايى و زيرساختى، از اين قبيل نسبتهاى عجيب نيز به چشم مىخورد كه منشأ معرفتى آن معلوم نيست.
حاصل سخن
در عاشوراپژوهى، مانند هر پژوهش ديگرى، پيش از هر چيز بايد به شناخت زيرساختهاى معرفتى همت گماشت؛ چنان كه در نقد و ارزيابى نظريههاى عاشوراشناختى، پيشفهمشناسى آنها ركنى اساسى است؛ منشأ اصلى اختلاف و تمايز يا تقابل ميان نظريههاى عاشورا شناختى نيز در پيشفهمهاى آنها نهفته است.
عاشوراشناسى استاد مطهرى، بر پيشفهمهاى خاص مكتب نوصدرايى او كه اوج جريان جامعنگر در تاريخ دينپژوهى است تكيه دارد كه در آن، ميان عرفان و برهان، ظاهر و باطن، فيزيك و متافيزيك و عرفان و سياست و حماسه پيوند عميق برقرار مىشود.
از اين رو، عاشوراشناسى او نيز از عاشوراشناسى فقيهانه، صوفيانه، سياستمدارانه و خردورزانه رازگريزانه فاصله مىگيرد ولذا با عاشوراشناسى كتاب شهادت و حسين(ع) وارث آدم و شهيد جاويد همگام نمىشود.
ناقد حماسه حسينى، در نقد خود به جاى تأمل در پيشفهمهاى شهيد مطهرى و تصحيح پيشفهمهاى خود، به سراغ نقد عاشوراشناسى استاد مطهرى رفته و بر اساس پيشفهمهاى غيرقابل دفاع و ناتمام خود، در عاشوراپژوهى او به مناقشه پرداخته است.
بنابراين، آنچه در كتاب چهارصد و شصت صفحهاى خود به عنوان «برداشتهاى ابتدايى»، «تناقضات»، «اشتباهات تاريخى» و «اعتماد به منابع بىاعتبار» به استاد مطهرى نسبت داده، به طور عمده و غالباً از بىتوجهى وى به لزوم تأمل در زيرساختهاى معرفتى استاد مطهرى و خود ناشى شده است.
پس ناقد حماسه با يد پيش از هر چيز به محكمكردن پاىبست خانه معرفتى خود توجه كند و خشت اول دينپژوهى خويش را درست بگذارد و آنگاه به ارزيابى عاشوراشناسى ديگران بپردازد.
پىنوشتها:
1) ابن سينا، حسين، الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 394، چاپ دوم، دفتر نشر كتاب، قم 1403.
2) ر.ك: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، تصحيح هنرى كربن، صص 12 - 13، چاپ دوم، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، 1373.
3) صالحى نجفىآبادى، نعمت اللَّه، شهيد جاويد، ص 6، چاپ اول، انتشارات اميد فردا، تهران، 1379.
4) همان، ص 11.
5) همان، ص 14 و 15.
6) ر.ك، نگاهى به حماسه حسينى استاد مطهرى، صالحى نجفآبادى، چاپ اول، انتشارات كوير، تهران، 1379.
7) همان، ص 91 - 111.
قسمت اول مقاله را 2.ساختار معرفتى استاد مطهرى و دستگاه معرفتى ناقد
ساختار معرفتى استاد مطهرى و مبانى دينشناسى وى، تداوم مبانى معرفتى مرحوم ملاصدرا در جمع ميان عرفان و برهان و قرآن است.
با اين تفاوت كه مرحوم مطهرى، علاوه بر عنايت كامل به اركان معرفتى سهگانه، در بعد اجتماعى، حماسى، اطلاعات بروندينى و رويكرد جامع به پد يدههاى زمان و رخدادهاى زمانه نيز برجسته بوده است كه از مجموعه اين اصول مىتوان به «اصول مكتب نوصدرايى» تعبير نمود.
كتاب حماسه حسينى، مانند سيره نبوى و سيره ائمه اطهار او، بر اساس مكتب و ساختار معرفتى ايشان نوشته شده است.
اصولاً عاشوراپژوهى مبتنى بر رازمدارى و راززدايى كه تمامى عرصههاى عاشوراشناسى را تحت سيطره خود قرار داده بود، با عاشوراشناسى استاد مطهرى وارد مرحله نوينى مىشود كه با دو مشرب و جريان فكرى افراطى و تفريطى پيش از خود تمايز و اختلاف بنيادين دارد.
حماسه حسينى استاد مطهرى در صدد آن نيست كه عاشورا را به عنوان يك رخداد بريده از زندگى اجتماعى و رابطه صرف ميان عاشق و معشوق قلمداد كند، همچنان كه در مكتب نوص درايى او رخداد عاشورا عرصه نمايش يك متفكر عاقل صرف همانند صدها عاقل فرزانه متعارف و يا انقلابى و مجاهد عادى ديگر نيست.
در مكتب معرفتى مرحوم مطهرى ميان دين و دنيا و عقل و عشق و عرفان و فيزيك و متافيزيك رابطه ناگسستنى و منطقى حكمفرماست.
در نگرش او، شخصيت هاى ربانى و الهى داراى منطق خاص و سبك زندگى خاصند؛ همانگونه كه خردورزى آنان، عرفان آنان و حماسه آنان از نوع خردورزى فيلسوفان يا سياستمداران و عرفان صوفيان و حماسه كشورگشايان نيست.
در نگرش او، شخصيت امام حسين(ع) به همين دليل الگو است وگرنه عقلا و مبارزان ديگرى كه مىتوانند الگو باشند، كم نيستند. آنچه كه آن حضرت را الگوى بىنظير و بىهمتا مىسازد صرفاً همين شخصيت منحصر به فرد اوست.
استاد مطهرى بر اساس ساختار معرفتى يادشده به تحريفشناسى عاشورا مىپردازد، زيرا از ديدگاه او، در منطق انسان كامل و ربانى، رفتارهاى ضدعقل و تناقضآميز محكوم و مردود است؛ همانگونه كه انسان ربانى داراى علم و فهم برتر است. او در عين عاقل بودن عاشق و عارف است، چنان كه در عين آسمانى بودن، زمينى است.
پس نبايد جنبههاى آسمانى و عرفانى عاشورا را خرافى و غيرعقلايى قلمداد نمود و يا گمان نمود كه پذيرفتن جنبههاى عرفانى و فوق عقل عادى، رخداد عاشورا را از الگو بودن خارج مىكند، بلكه بايد دانست كه انبيا و اوليا آمده اند تا به ما زمينيان آسمانىزيستن در زمين را بياموزند، وگرنه دعوت به عقلايى زيستن در زمين كه از هر عاقلى ساخته است.
از اين رو، بديهى است كه مرحوم مطهرى با عاشوراشناسىهاى يك جانبه، چون: عاشوراشناسى كتاب شهادت يا حسين وارث آدم مرحوم شريعتى كه صرفاً به جنبه حماسى و انقلابى شخصيت امام حسين(ع) آن هم با مبانى معرفتى غيرجامع مىپردازد موافق نباشد؛ چنان كه با عاشوراپژوهى عقلانى و راززدايانه نيز موافق نيست.
نويسنده محترم شهيد جاويد كه ناقد تفصيلى كتاب حماسه حسينى استاد مطهرى نيز هست، در مقدمه كتاب خود به طور صريح و روشن از مبانى فكرى و ساختار معرفتى خود در تحليل عاشورا پرده برداشته و مىنويسد:
در اين كتاب قيام امام حسين(ع) بر اساس جنبه بشرى و در سطح زندگى اجتماعى مورد بحث واقع شده تا حركت آن حضرت بتواند سرمشق مردم ديگر باشد.
بديهى است وقتى كه قيام امام از جنبه بشرى بررسى مىشود، نبايد تصور شود كه از جنبه ملكوتى حضرتش چيزى كم شده، زيرا اين نكت ه بر همه كس روشن است كه بيت رسالت به وسيله جنبه الهى از خداوند كسب فيض مىكند.(3)
در فراز ديگرى مبناى خود را مبناى علما دانسته و هم آن را موجب اسوه بودن عمل امام(ع) و سرمشق بودن رفتار او تلقى كرده است:
كتاب حاضر، نهضت عظيم حسين بن على(ع) را از نظر مجارى عادى و با صرفنظر از علم غيب امام بررسى كرده تا هم طبق اتفاق هر دو گروه از علما رفتار كرده باشد و هم عمل سبط پيغمبر(ص) بتواند سرمشق مردم ديگر واقع گردد.(4)
و در عبارتى ديگر تأكيد مىورزد كه عمل امام حسين(ع) با صرفنظر از مقام امامت او مطابق با ديدگاه يك سياستمدار ورزيده و بافراست است؛ او روش كتاب را بررسى رخداد بر اساس مجراى كارهاى عقلائى و مجارى طبيعى مىداند تا مكتب آن حضرت بتواند اسوه و الگو باشد.(5)
مؤلف محترم با همين مبانى و پيشفهمها است كه به نقد كتاب حماسه حسينى مىپردازد. در پشت جلد كتاب آمده است: «كتاب حاضر از دو بخش تشكيل مىشود: يك بخش جنبه دفاعى دارد و پاسخ به مطالبى است كه شهيد مطهرى - رضوان اللَّه عليه - به نويسنده كتاب شهيد جاويد نسبت داد هاند و... .
در بخش ديگر كتاب، بحث درباره نقاط ضعفى است كه به نظر نويسنده شهيد جاويد در نوشتههاى استاد شهيد وجود دارد؛ از قبيل اين كه آن شهيد سعيد در جاهايى به منابع بىاعتبار استناد كردهاند، يا تحليلهايى ارائه دادهاند كه با واقعيتها منطبق نيست، يا ميان سخنانشان تعارضهايى ديده مىشود، يا برداشتهايى از گفتارها و رفتارهاى امام حسين(ع) كردهاند كه قيام امام را از الگو بودن ساقط مىكند، يا مطالب تاريخى را با اعتماد به حافظه بر خلاف آنچه در متن تاريخ هست نقل كردهاند. از اين رو لازم بود اين نقاط ضعف مورد نقد و تجزيه و تحليل قرار گيرد.(6)
خاطرنشان مىسازيم كه مشكل اصلى در اين ميان، فقط اختلاف در پيشفهمها و زيرساختهاى معرفتى است كه در مقدمه شهيد جاويد به آنها تصريح شده است.
ناقد محترم بر ضرورت تفكيك ميان بعد باطنى شخصيت امام حسين(ع) و رفتار ظاهرى حضرت و لزوم انسان عادى تلقى كردن امام تأكيد دارد، ولى استاد مطهرى تنها امتياز امام(ع) را همان شخصيت ممتاز او كه از معرفت متعالى و ايمان او سرچشمه مىگيرد و او را از عقلاى غيرالهى جدا مىسازد، مىداند.
ناقد محترم به طور جدى ظاهرگرا و گريزان از باطن و رازمدارى است و رازآلودى را نفى اسوه بودن ا مام(ع) تلقى مىكند، ولى استاد مطهرى در عين تأكيد بر لزوم عرف و عقل و بعد بشرى معصومين(ع) اين بعد را ملازم با باطن و جنبههاى الهى و آسمانى مىداند و تفكيك ميان آن دو را به مفهوم سكولاريزه كردن شخصيت امام(ع) و نفى كامل هويت انبيا و اولياى الهى مىداند.
مب انى معرفتى ناقد، شبيه مبانى معرفتى كانت در تفكيك ميان عقل نظرى و گرايش دينى و مكتب فلسفى و يتگنشتاين در تفكيك ميان حيات علمى و حيات دينى و زبان آن دو است كه هر دو نگرش در منطق و مكتب استاد مطهرى غيرقابل دفاع هستند. چنان كه تفكيك ميان ظاهر و باطن يا جوهر و عرض فاقد مبناى فلسفى و دينى است.
از سوى ديگر، مگر در قرآن و نهجالبلاغه به طور گسترده درباره علم لدنى، معجزه پيامبران(ع) و فرشتگان و مقامات معنوى پيامبران و اولياى الهى سخن به ميان نيامده است؟ اينك آيا مىتوان اين همه آموزهها را بىربط با زندگى و سعادت بشر و مشتى آموزههاى مربوط به آس مان و عالمى بىربط با عالم زمينى دانست؟!
البته تأكيد بر اين اصل به مفهوم اين نيست كه استاد مطهرى عاشوراى حسينى را بر مبناى علم غيب امام(ع) و صد در صد آسمانى معرفى كرده است، بلكه هدف او تأكيد بر لزوم تعمق و همهجانبهنگرى در پژوهش است. ما بر اين باوريم كه همانگونه كه تبيين عاشورا بر مبناى باطنمدارى محض، به تحريف آن رخداد بىنظير مىانجامد، تبيين زمينى و عقلانى آن نيز به تحريف و وارونهسازى آن خواهد انجاميد. تنها راه برون رفت از اين مخمصه، تجديدنظر جدى در پيشفهمها و زيرساختهاى مربوط به دينشناختى و ع اشوراپژوهى است.
گذشته از مشكلات پيشفهمى و زيرساختشناختى فاحش ناقد حماسه حسينى، يك سلسله مدعيات و نسبتهايى در نقد مشاهده مىشود كه نمىتوان آنها را ناشى از مشكل زيرساختى و پيشفهمى دانست.
براى نمونه، به استاد مطهرى نسبت مىدهد كه او طرفدار كشتهشدن هرچه بيشتر ياران امام(ع) است! و اين كه از ديدگاه او امام حسين(ع) ديگران را به كشتهشدن ترغيب مىكرد!(7)
در حالى كه در نزد استاد مطهرى، منطق امام(ع) منطق آزادگى و كرامت و دورى از ذلت و خوارى و عدم سكوت در برابر رژيم منحط يزيد است، خواه زنده بماند و خواه كشته شود. آن حضرت ديگران را نيز به اين اصل دعوت مىكرد نه به كشتهشدن و خود را هلاك كردن.
آيا به راستى اين نكته بديهى كه مكرر در حماسه حسينى استاد مطرح مىشود، بر ناقد محترم پوشيده مانده است؟! در كتاب ناقد حماسه، علاوه بر نقدهاى برخاسته از مشكل مبنايى و زيرساختى، از اين قبيل نسبتهاى عجيب نيز به چشم مىخورد كه منشأ معرفتى آن معلوم نيست.
حاصل سخن
در عاشوراپژوهى، مانند هر پژوهش ديگرى، پيش از هر چيز بايد به شناخت زيرساختهاى معرفتى همت گماشت؛ چنان كه در نقد و ارزيابى نظريههاى عاشوراشناختى، پيشفهمشناسى آنها ركنى اساسى است؛ منشأ اصلى اختلاف و تمايز يا تقابل ميان نظريههاى عاشورا شناختى نيز در پيشفهمهاى آنها نهفته است.
عاشوراشناسى استاد مطهرى، بر پيشفهمهاى خاص مكتب نوصدرايى او كه اوج جريان جامعنگر در تاريخ دينپژوهى است تكيه دارد كه در آن، ميان عرفان و برهان، ظاهر و باطن، فيزيك و متافيزيك و عرفان و سياست و حماسه پيوند عميق برقرار مىشود.
از اين رو، عاشوراشناسى او نيز از عاشوراشناسى فقيهانه، صوفيانه، سياستمدارانه و خردورزانه رازگريزانه فاصله مىگيرد ولذا با عاشوراشناسى كتاب شهادت و حسين(ع) وارث آدم و شهيد جاويد همگام نمىشود.
ناقد حماسه حسينى، در نقد خود به جاى تأمل در پيشفهمهاى شهيد مطهرى و تصحيح پيشفهمهاى خود، به سراغ نقد عاشوراشناسى استاد مطهرى رفته و بر اساس پيشفهمهاى غيرقابل دفاع و ناتمام خود، در عاشوراپژوهى او به مناقشه پرداخته است.
بنابراين، آنچه در كتاب چهارصد و شصت صفحهاى خود به عنوان «برداشتهاى ابتدايى»، «تناقضات»، «اشتباهات تاريخى» و «اعتماد به منابع بىاعتبار» به استاد مطهرى نسبت داده، به طور عمده و غالباً از بىتوجهى وى به لزوم تأمل در زيرساختهاى معرفتى استاد مطهرى و خود ناشى شده است.
پس ناقد حماسه با يد پيش از هر چيز به محكمكردن پاىبست خانه معرفتى خود توجه كند و خشت اول دينپژوهى خويش را درست بگذارد و آنگاه به ارزيابى عاشوراشناسى ديگران بپردازد.
پىنوشتها:
1) ابن سينا، حسين، الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 394، چاپ دوم، دفتر نشر كتاب، قم 1403.
2) ر.ك: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، تصحيح هنرى كربن، صص 12 - 13، چاپ دوم، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، 1373.
3) صالحى نجفىآبادى، نعمت اللَّه، شهيد جاويد، ص 6، چاپ اول، انتشارات اميد فردا، تهران، 1379.
4) همان، ص 11.
5) همان، ص 14 و 15.
6) ر.ك، نگاهى به حماسه حسينى استاد مطهرى، صالحى نجفآبادى، چاپ اول، انتشارات كوير، تهران، 1379.
7) همان، ص 91 - 111.