تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
۰
کد مطلب : ۱۴۶۴۳
فلا تخرج علی امامک*

شقاق‌افکنی؟

پرده‌های عاشورایی از حرکت امام (ع) پردة سوم و چهارم
شقاق‌افکنی؟
فرهنگ-اندیشه: پیش از این در «تمامِ ناتمام حج» آمد که حسین (ع) روز سه‌شنبه برابر با روز ترویه (هشتم ذی‌الحجه) مکه را به قصد کوفه ترک گفت. هنگامة خروج بسیار کسان نزد وی آمدند و هریک به طریقی به دنبال منصرف ساختن وی بودند. عمرو بن عبد‌الرحمن مخزومی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر از جملة کسانی بودند که هریک به دلیلی با خروج امام (ع) از مکه و رفتن ایشان به کوفه مخالف بودند. انگیزة همة آنان نیز خیرخواهی برای امام (ع) نبود؛ اگرچه انسان‌هاي خیرخواهی هم در میان ایشان بود که آنها نیز بر وظایف امامت واقف نبودند و به همین دلیل بر خروج امام (ع) ایراد وارد می‌ساختند. هریک از آنان اوضاع را به گونه‌ای تحلیل می‌کردند و روی نکته‌ای انگشت تأکید می‌نهادند.

عمرو بن عبد‌الرحمن می‌گوید: «گفتم: «شنیده‌ام می‌خواهی سوی عراق روانه شوی. از این سفر بر تو بیمناکم که سوی شهری می‌روی که عاملان دارد و امیران که بیت‌المال‌ها را به کف دارند. مردم نیز بندگان این درهم و دینارند و بیم دارم کسانی که وعدة یاری به تو داده‌اند و کسانی که تو را از مخالفانت بیشتر دوست دارند، با تو بجنگند.»» [جریر طبری، ۱۳۸۵، ص ۲۹۶۳ و ۲۹۶۴]

زر
همان‌گونه که ملاحظه می‌شود، عمرو بن عبدالرحمن بیش از همه بر عامل اقتصادی تأکید دارد. وی به‌خوبی تشخیص می‌دهد که استبدادیان، زمانی‌ که حاکم جامعة اسلامی می‌شوند و بیت‌المال مسلمانان را در اختیار می‌گیرند، آن (بیت المال) را بیش از همه به نفع خود و اهداف شخصی و به‌ويژه برای سرکوب مخالفان به کار می‌برند. از این طریق مردمی را تطمیع می‌کنند و عده‌ای را با سلاح همراه می‌سازند و به خیال خویش به صلاح و اصلاح می‌آورند. در این فضاست که حتی عده‌ای که جبهة حق را به‌خوبی می‌شناسند و باطل را از نزدیک لمس کرده‌اند، دعوت درهم را لبیک مي‌گويند و با دینار تجدید میثاق می‌کنند.

عمرو بن عبد‌الرحمن که امام (ع) و مورخان بر نیت خیرش‌ از این نصیحت و گفت‌وگو تشکیکی وارد نکرده‌اند، به نقش عامل زر از عوامل سه‌گانة‌ زر و زور و تزویر در مبارزه با جبهة حق باب سخن می‌گشاید.

عبدالله بن عمر نیز با اشاره به فریب مردم براي پول و بیت‌المالی که اکنون در اختیار امویان است، از امام (ع) می‌خواهد که با مردم همراه شود و همان‌گونه که معاویه را تحمل کرده، یزید را نیز تحمل کند! پاسخ امام (ع) به وی بسیار تند است. امام (ع) می‌فرماید: «اف لهذا‌ الکلام ابداً ما دامت السموات و الارض»؛‌ «اف بر این کلام، مادامی ‌که آسمان و زمین برقرار است.» به‌راستی علت این پاسخ کوبنده چیست؟ چه تفاوتی میان معاویه و یزید است که همان حسین (ع)، ۱۰ سال معاویه را تحمل می‌کند؛ اما لحظه‌ای درنگ در برابر یزید را نمی‌هلد؟ این پرسشی است که پاسخ به آن به شرط توفیق به‌زودی در پرونده‌ای مستقل تقدیم خوانندگان خیمه خواهد شد.

زور
یزید از ابن عباس به عنوان بزرگ بنی‌هاشم می‌خواهد تا حسین (ع) را منصرف سازد. او اگرچه در پاسخ به یزید وی را نصیحت می‌کند و خروج امام (ع) از مدینه را بر عهدة او می‌داند، به امام (ع) نیز می‌گوید: «به من بگو آیا سوی قومی می‌روی که حاکمشان را کشته‌اند و ولایتشان را به تصرف آورده‌اند و دشمن خویش را بیرون رانده‌اند؟ اگر چنین کرده‌اند سوی آنها رو؛ اما اگر تو را خوانده‌اند و حاکمشان آنجاست و بر قوم مسلط است و عمال وی خراج می‌گیرند، تو را به جنگ و زد و خورد دعوت کرده‌اند و بیم دارم فریبت دهند و تکذیبت کنند و مخالفت تو کنند و یاری‌ات نکنند و بر ضد تو حرکتشان دهند و از همه‌کس در کار دشمنی تو سخت‌تر باشند.» [همان، ص ۲۹۶۵]

تزویر
در این سخن ابن عباس به عامل دیگری از عوامل سه‌گانه اشاره کرده و نقش زور را در مبارزة استبداد اموی با حسین (ع) یادآور می‌شود. وی در بیان دیگری که سراسر نگرانی است، به حیله‌گری کوفیان و حاکمان اموی، انگشت اشاره دراز می‌کند تا سه‌گانة زر و زور و تزویر کامل شود. اگرچه خواست یزید از ابن عباس مبنی بر منصرف‌ساختن امام (ع) از رفتن به کوفه به‌صراحت بیان شده و در تاریخ آمده است، در مقابل، پاسخ صریح وی به یزید نیز بیان شده و کمتر می‌توان نصحیت ابن عباس را ناشی از تقاضای یزید دانست. او بیش از آنکه در پی انجام‌دادن خواستة یزید باشد، با تحلیل سیاسی‌اش پی‌ برده بود که جان امام (ع) در رفتن به کوفه ایمن نخواهد بود. این پیش‌بینی، او را نگران می‌ساخت و به نصیحت وا‌می‌داشت.

یکی دیگر از نصیحت‌کنندگان امام (ع)، عبدالله بن زبیر بود. بسیاری بر این باورند که وی امام حسین (ع) را رقیب خود می‌پنداشت و می‌دانست که با حضور ايشان در مکه توجه مردم فقط به ایشان خواهد بود؛ به همین دلیل به امام (ع) می‌گوید: ««اگر کسانی همانند شیعیان تو را آنجا داشتم، از آن چشم نمی‌پوشیدم.»
گوید، آن‌گاه از بیم آنکه مبادا حسین بدگمان شود، گفت: «اگر در حجاز بمانی و در اینجا به طلب خلافت برخیزی، ان‌شاء‌الله مخالفت نخواهی دید.» [همان، ص ۲۹۶۵]

در هر صورت برخی بر این باورند که وی از سر خیر‌خواهی با امام (ع) چنین گفته است. گروه ديگري معتقدند، او نیز امام (ع) را تشجیع کرد و عده‌ای گفته‌اند که او چنین گفته تا متهم نشود که می‌خواهد صحنة مکه را برای خویش خالی سازد؛ چراکه بنا بر اعتقاد بسياري، وي از رفتن امام (ع) خوشحال می‌شد؛ به اين دليل که با وجود امام (ع) در مکه کسی به او توجه نمی‌کرد.

امر به طاعت و لزوم جماعت
یکی دیگر از ناصحان عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب (س) بود. او نیز امام (ع) را از رفتن به کوفه بر حذر می‌داشت و می‌گفت که می‌تواند از یزید برای او امان بگیرد؛ حتی برخی گفته‌اند که نامه‌ای را به توصیة عمر بن سعید، حاکم مکه به امام (ع) نوشت. عبدالله پس از خروج امام (ع) نامه‌ای را توسط فرزندانش عون و جعفر به سوی ایشان گسیل می‌دارد. عمر بن سعید هم به امام (ع) نامه‌ای می‌نویسد و می‌گوید: ««دست از شقاق بردار. من می‌توانم از یزید برایت امان بگیرم.» امام (ع) به او نوشت: «کسی که به خدا و عمل صالح دعوت می‌کند، دعوتش به شقاق نیست. بهترین امان هم، امان الهی است.»» [جعفریان، ۱۳۸۳، ص ۴۷۵]

در این هنگام امویان هریک به امام (ع) گوشزد می‌کردند که دست از شقاق بردارد و به جماعت و طاعت بیندیشد؛ از جمله «عمره دختر عبدالرحمن بن سعد بن زرارة انصاری امام حسین را امر به طاعت و لزوم جماعت کرد و هشدار داد که به قتلگاه خود می‌رود.» [همان، ص ۴۷۵] همچنین ابوسعید خدری هم به امام حسین (ع) گفت: «اتق الله فی نفسک و الزم بیتک، فلا تخرج علی امامک.» [همان، ص ۴۷۵]

تفرقه‌افکنی
پس از آنکه والی مکه نتوانست با نامه‌نگاری امام (ع) را از رفتن به کوفه باز دارد، وارد عمل شد. گروهی را فرستاد تا سد راه ايشان شوند. «عقبه بن سمعان گوید: وقتی حسین از مکه در آمد، فرستادگان امر بن سعید بن عاص به سالاری یحیی بن سعید راه او را گرفتند و گفتند: «بازگرد. کجا می‌روی؟» گوید، امام حسین(ع) مقاومت کرد و روان شد و دو گروه به دفع همدیگر پرداختند. تازیانه‌ها به کار افتاد. حسین و یاران وی به‌سختی مقاومت کردند. پس از آن حسین به راه خویش رفت که بر او بانگ زدند: «ای حسین! مگر از خدا نمی‌ترسی؟ از جماعت برون می‌شوی و میان این امت تفرقه می‌آوری.» حسین گفتار خدا عز و جل را خواند که «لی عملی و لکم عملکم انتم بریئون مما اعمل و انا بری مما تعملون» یعنی «عمل من خاص من است و عمل شما خاص شماست و شما از عملی که من می‌کنم، بیزارید و من نیز از اعمالی که شما می‌کنید، بیزارم.» [جریر طبری، ۱۳۸۵، ۲۹۶۸]

با وجود اتهام دستگیر کن
والیان اموی و ائمة جماعات از طریق خطبه‌ها و سخنرانی‌ها، به‌ويژه در خطبه‌های نماز جمعه در سراسر حکومت اسلامی به شکل یکسان و هماهنگي، یزید و امویان را تطهیر و تقدیس می‌کردند و امام حسین (ع) و یارانش را برهم‌زنندگان وحدت جامعه، نافرمانان و خروج‌کنندگان بر خلیفه می‌شناساندند. مردمی هم که این سخنان سراسر دروغ را به گوش جان می‌شنیدند، به‌سادگی می‌پذیرفتند و حسین (ع) را از خدا می‌ترساندند که از جماعت برون شده و میان امت تفرقه می‌آورد. این می‌شود که چنین مردمی و چنین حاکمی به چون حسینی درس دین و سیاست می‌دهند و وظایفش را به وی یادآوری می‌کنند. این هم طنز تلخ روزگار است؛ یک روز کعب‌الاحبار به ابوذر درس دین می‌داد و امروز یزید و ابن زیاد و عمر بن سعید به حسین (ع) سیاست و دیانت می‌آموزند.

یزید فقط دروغ‌پردازی‌هایی چنین را به دست‌نشاندگانش ابلاغ
نمی‌کند. او به‌صراحت در مورد سرکوب مخالفان و تطمیع فرمانبرداران، ابلاغیه‌های سراسری صادر می‌کند؛ به‌ويژه در مورد شهرهای ملتهبی چون کوفه که پایتخت مخالفت با یزید است. «زمانی که خبر حرکت امام به یزید رسید، نامه‌ای به ابن زیاد نوشت و با آگاه‌کردن وی از این دشواری که برای شهر او یعنی کوفه به وجود آمده، از او خواست تا به‌شدت شهر را کنترل کرده و به علاوه کسانی از مردم که اهل سمع و طاعت‌اند و فرمانبردار صددرصد بر بخشش‌های بیت‌المال بر آنان بیفزاید... . همچنین تأکید کرد که... محافظان و مراقبان را در هر جا بگمار، موارد مشکوک را مراقبت کرده، با وجود اتهام افراد را دستگیر کن.» [جعفریان، ۱۳۸۳، ص ۴۷۶ و ۴۷۷]

در این نامه نیز باز هم منش یزید آشکار می‌شود که مشترک میان همة مستبدان است؛ يعني فرمانبرداران و اهل سمع و طاعت را از بیت‌المالی که متعلق به همة مردم است، فراوان مي‌بخشند؛ به عبارتی به آنان رشوه می‌دهند و در مقابل مخالفان را به اندک اتهام و شکی دستگیر و دربند می‌کنند و از همة حقوق محروم می‌سازند.

فرزدق شاعر
حسین (ع) راه خویش در پیش می‌گیرد تا به تنعیم می‌رسد. در تنعیم ماجرایی رخ می‌دهد که در تحریف‌شناسی به تفصیل آورده‌ایم. کاروان حسین (ع) از تنعیم عبور می‌کند و به صفاح می‌رسد. در این منزل است که ايشان با فرزدق بن غالب، شاعر پر آوازة آن روز روبه‌رو می‌شود که از سوی کوفه به مکه می‌آید. از او دربارة اوضاع کوفه می‌پرسد. او در پاسخ می‌گوید: ««از مطلع پرسیدی، دل‌های کسان با توست و شمشیرهایشان با بنی‌امیه. تقدیر از آسمان می‌رسد و خدا هرچه می‌خواهد می‌کند.»

حسین گفت: «راست گفتی. کار به دست خداست و خدا هرچه بخواهد می‌کند و هر روز پروردگار ما به کاری دیگر است. اگر تقدیر به دلخواه ما نازل شود، نعمت‌های خدا را سپاس می‌داریم و برای شکرگزاری کمک از او باید جست. اگر قضا میان ما و مقصود حایل شود، کسی که نیت پاک و اندیشة پرهیزکاری دارد، اهمیت ندهد.»» [جریر طبری، ۱۳۸۵، ص ۲۹۶۹]

همان‌گونه که بیان شد، فرزدق پس از بیان تحلیلش از اوضاع کوفه می‌گوید: «تقدیر از آسمان می‌رسد و خدا هرچه می‌خواهد می‌کند.» این بخش از سخن وی از جانب امام (ع) تأیید می‌شود؛ یعنی با وجود آنکه اوضاع چندان به نفع امام (ع) نیست، اما کار به دست خداست و خدا هر کاری بخواهد می‌کند؛ به عبارت دیگر اگر قرار باشد، اوضاع را فقط با ضوابط منطقی صرف تحلیل کنیم، کمیِ یاران امام (ع) و انبوه طرفداران امویان و شمشیرهایی که با آنان است، نتیجة جنگ را مشخص خواهد کرد؛ اما آنچه در بادی نظر به آن توجه نمي‌شود، این است که خداوند نه‌فقط از راه معجزه (یا با تلقی غلط، به کمکِ فراتررفتن از ضوابط منطقی حاکم بر جهان و انسان)، بلکه از طریق همین قوانین و ضوابط بارها و بارها نهایت کار را به سمت و سویی پیش برده که از ابتدا در پیش‌بینی‌ها احتمال کمی برای رخداد آن وجود داشت.

اگر نخواهیم از تاریخ صدر اسلام فراتر رویم، باید گفت که در بسیاری از جنگ‌های پیامبر (ص) که یاران ایشان اندک بودند و مخالفان و دشمنان بسیار و هر تحلیل‌گر سیاسی نتیجة جنگ را به نفع دشمنان پیش‌بینی می‌کرد؛ نتیجه، آن چیزی نشد که از تحلیل‌ها بیرون می‌آمد؛ به بیان واضح‌تر خداوند می‌توانست اوضاع را به گونه‌ای رقم بزند که گروه اندکی بر گروه بسیاری پیروز شوند؛ چراکه بارها و بارها در تاریخ اسلام و دیگر جنگ‌ها و نزاع‌ها چنین رخ داده و می‌دهد. این گفتة فرزدق که «خدا هر چه می‌خواهد می‌کند.» به این معنی است که اگرچه شمشیر کوفیان علیه امام (ع) است، کار در نهایت در دست خداست و این همراه‌نبودنِ کوفیان، نتیجة جنگ را از ابتدا مشخص نمی‌کند.

امام (ع) نیز این سخن وی را تأیید می‌کند که می‌گوید: «راست گفتی، کار به دست خداست و خدا هر چه بخواهد می‌کند و هر روز پروردگار ما به کاری دیگر است. اگر تقدیر به دلخواه ما نازل شود، نعمت‌های خدا را سپاس می‌داریم و...» به بیان دیگر اگر امام (ع) با این سخن فرزدق به این جمع‌بندی می‌رسد که شهادت قطعی است، دیگر لزومی ندارد، این‌گونه سخن بگوید. می‌توانست بگوید: «راست گفتی فرزدق! ما در این جنگ قطعاً شکست می‌خوریم و شهید می‌شویم؛ ولی نیت ما از ابتدا همین بوده تا از این طریق بنی‌امیه را رسوا کنیم.» در حالی که امام (ع) می‌‌گوید: «اگر تقدیر به دلخواه ما نازل شود، نعمت‌های خدا را سپاس می‌داریم.» وقتی احتمال پیروزی وجود ندارد و شکست به نظر همه دانایان و آگاهان قطعی است، این سخن امام (ع) چه وجهی دارد؟

نامة امام به کوفیان
امام (ع) به حرکت ادامه می‌دهد و از منزلگاه‌ها عبور می‌کند تا به ذات العِرق می‌رسد. در این منزل است که قیس بن مسهر صیداوی را همراه نامه‌ای به سوی مردم کوفه گسیل‌ می‌دارد. نامة امام (ع) به مردم کوفه چنین است: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به برادران مؤمن و مسلمان خویش. سلام بر شما. ستایش می‌کنم خداوندی را که جز او خدایی نیست. اما بعد: نامة مسلم بن عقیل به من رسید. مسلم در آن نامه به من از حسن اعتقاد شما و فراهم‌شدن شما به یاری ما برای مطالبة حق ما خبر داده بود. از خداوند درخواست می‌کنم که به ما نیکی ورزد و شما را برای این اقدام پاداش بزرگ دهد. من در روز سه‌شنبه، هشتم ذی‌الحجه، در روز ترویه به سوی شما رهسپار شدم. وقتی این فرستادة من به نزد شما رسید، امور خود را سامان دهید و مهیا باشید که همین روزها من نزد شما خواهم رسید. ان‌شاءالله. درود و رحمت و برکات خداوند بر شما باد.» [زرگری‌نژاد، ۱۳۸۶، ص ۱۸۰]

فریب ابن‌زیاد
قیس، نامه را گرفت و با شتاب به سوی کوفه رفت؛ اما پیش از آنکه به کوفه برسد، در قادسیه به دست سپاهیان حصین بن نمیر افتاد و او را نزد ابن زیاد فرستادند. قیس پس از به دام افتادن، نامة امام (ع) را جوید تا عبیدالله از محتوای آن مطلع نشود. عبیدالله بن زیاد به قیس گفت: ««بالای قصر برو و دروغگو پسر دروغگو را لعن کن.»

گوید، وی بالا رفت و گفت: «ای مردم اینک حسین بن علی بهترین خلق خدا، پسر فاطمه دختر پیغمبر خدا، می‌رسد و من فرستادة او سوی شمایم. در شیب از او جدا شدم، وی را پذیره شوید.» آن‌گاه عبیدالله و پدرش را لعنت کرد و برای علی بن ابیطالب (ع) آمرزش خواست. گوید، عبیدالله بن زیاد گفت تا او را از فراز قصر به زیر افکنند که بیفکندند و در هم شکست و بمرد.» [جریر طبری، ۱۳۸۵، ۲۹۸۲]
شاید اگر عبیدالله به تکنولوژی امروز دسترسی داشت، هیچ‌گاه نمی‌گذاشت، قیس که یار صدیق امام (ع) بود او را چنین فریب دهد.

پرتاب از بلندی
جانیان تاریخ همواره در خوی حیوانی و قساوت از یکدیگر سبقت می‌گیرند؛ اما برخی اعمال وحشیانه به‌ندرت در تاریخ رخ داده است؛ از جمله پرتاب‌کردن از بلندی برای شکنجه و اعدام به اندازه‌ای وحشیانه است که تا آن روزِ تاریخ اسلام به جز عبیدالله بن زیاد هیچ امیر و ولی و خلیفه‌ای و هیچ والی و کارگزار و گماشته‌ای از سوی حاکمان به انجام‌دادن چنین کاری مبادرت نورزیدند؛ حتی در هیچ حیوان درنده‌ای چنین قساوتی را سراغ نداریم؛ اما عبید الله برای ایجاد رعب و وحشت در کوفه‌ای که به حمایت از حسین (ع) برخاسته بود و برخلاف یزید در شرف شورش و اعتراض بود، چنین شیوه‌های وحشیانه‌ای را در پیش گرفت تا بتواند بر اوضاع مسلط شود و معترضان را سرکوب سازد. از طرفی فقط به این شیوه‌ها اکتفا نکرد. مشکوکان را بر خلاف منطق علوی فقط با ظن و گمان و البته همان‌گونه که پیش از بیان شد، با دستور شخص یزید دستگیر و به همین شیوه یا دیگر شیوه‌های وحشیانه اعدام می‌کرد تا عبرت دیگران شوند.

در همین حال خبر شهادت مسلم به امام (ع) رسید. در این میان عده‌ای بر این باورند که اگر نیت امام (ع) شهادت نبود، چرا پس از شنیدن خبر شهادت مسلم و هانی باز نگشت. این سخن نیز نیازمند تحلیل‌های مبسوطی است که مجال و بضاعت ما اجازة آن را نمی‌دهد؛ اما در همین زمان که یاران امام (ع) به دنبال بررسی وضعيت برای بازگشت یا ادامة مسیر بودند، عده‌ای به امام (ع) گفتند: «انک والله ما انت مثل مسلم بن عقیل و لو قدمت الکوفه لکان الناس الیک اسرع.»؛ «تو مانند مسلم نیستی. اگر به کوفه درآیی، مردم به سویی تو خواهند شتافت.» [جعفریان، ۱۳۸۳، ص ۴۸۰]

* بر امامت خروج نکن
منابع:
جریر طبری، محمد (۱۳۸۵)، تاریخ طبری تاریخ الرسل و الملوک، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر
جعفریان، رسول (۱۳۸۳)، تاریخ سیاسی اسلام (۲) تاریخ خلفا، قم، انتشارات دلیل ما
زرگری‌نژاد، غلامحسین (۱۳۸۶)، نهضت امام حسین و قیام کربلا، تهران، انتشارات سمت
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما