کد مطلب : ۳۷۶۳
عاشورا در کتب تاریخی اهل سنت (بخش اول)
نویسنده: علیرضا پورامید
کتاب ابومسلمنامه که افسانه و تخیل در آن بر واقعیات مسلم تاریخی، تقریباً چربش دارد و کمتر به عنوان مرجع و مستند مورد توجه و اعتنا قرار میگیرد، به دلیل نگاه ویژة برادران اهل سنت حاوی نکاتی شایستة دقت و مطالبی سزاوار فراگیری است.
در ادامة این سطور از کتاب ارزشمند "ادبیات عامیانة ایران" نوشتة استاد دکتر جعفر محجوب مطالبی را که دربارة کتب "ابومسلمنامه" و "تجاربالسلف" به تحریر درآمده است، عیناً نقل میکنیم.
"...بیمناسبت نیست که دربارة نحوة برگزاری مراسم تعزیهداری شهیدان کربلا و یادآوری و تجلیل از خاطرة دلیری و فداکاری آنان و ستمی که از سوی یزید بر ایشان رفته است، در میان اهل سنت نیز سخنی بگوییم.
کتاب ابومسلمنامه با آن که جنبة افسانه دارد در این باب گواهی راستین و سندی معتبر است و نویسنده سنی آن بارها تصریح کرده که ابومسلم و یاران او چگونه مردم را که از ستمکاری و بیپروایی بنیامیه به ستوه آمده بودند با یادآوری و زنده نگاه داشتن صحنههای فاجعة خونین کربلا گرد میآورده و عواطف دینی ایشان را تحریک میکرده و آنان را به پیکار با خلفای اموی وامیداشته است؛ پیش از این نمونهای از این صحنهها را در این گفتار آوردهایم.
اما در کتابهای تاریخ و متنهای ادبی و مذهبی نیز در این باب شواهد بسیار میتوان یافت و ظاهراً از همان روزهای نخستین پس از وقوع این حادثه، زشتی آن آشکار شده و مردم را اندوهگین ساخته است.
مؤلف تجاربالسلف تحت عنوان "شهادت امام حسین" شرح این واقعه را چنین آغاز میکند: "در شرح این قصه بسط سخن نمیتوان کرد؛ چه در اسلام واقعهای صعبتر از این اتفاق نیفتاده است. زیرا قتل عمر و عثمان اگرچه بر مسلمانان در غایت صعوبت بود، اما قصة حسین فاحشتر از همه اتفاق افتاد.
چه سر مبارک او را به دمشق بردند و طفلش را کنار او به تیر بزدند و برادرزادگان و ابنای عم او را در پیش او بکشتند و عورات و اطفال را بر آن صورت که از ولایت حبشه و زنگ و هند بردگان آورند به بردگی به شهرها بردند و مجمل قصه آن است که چون یزید تخت را ملوث کرد، همة همت او بر آن مقصود گشت که از حسین و آن سه کس دیگر که معاویه وصیت کرده بود، بیعت بستاند."1
سپس داستان نامه نوشتن کوفیان به امام حسین (ع) و دعوت او به حکمرانی این شهر و سپس روی گرداندن ایشان از آن حضرت را یاد میکند:
"عمر بن سعد وقاص بیامد با لشکری عظیم و بیشتر آن لشکر کوفیان بودند که نامه نوشتند به حسین و او را دعوت کردند.
حسین گفت: شما مرا طلبیدید و نامه نوشتید؟ ایشان گفتند ما نمیدانیم چه میگویی و التفات نکردند و جنگ را شروع کردند و حسین با پسر عم و برادران و یاران خویش جنگی عظیم کردند و همه کشته شدند-رضی الله عنهم-. و بعد از همه حسین را بکشتند و شخص مبارک او را بر زمین انداختند و چندان بر او اسب تاختند تا ناپدید گشت."2
و این است عکسالعمل مردم دمشق که همگی دوستدار و هواخواه معاویه بودند در برابر این فاجعه:
"گویند چون سر مبارک حسین را به دمشق بردند و زینالعابدین علی ابن الحسین... در میان ایشان بود و او را با جماعت عورات3 خاندان نبوت بر شتران نشانده... در دمشق میگرداندند...
پیری از اهل شام بیامد پیش زینالعابدین بایستاد و او را دشنام داد و اظهار شماتت میکرد. زینالعابدین گفت: ای شیخ قرآن میخوانی؟ گفت: آری. گفت: این آیه را خواندهای که قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی؟4 گفت: خواندهام. گفت: مرا میشناسی؟ گفت: نه. گفت: ذیالقربی منم. و نام و نسب خود را بگفت.
پیر او را سوگند داد که راست میگویی، زینالعابدین تویی؟ سوگند خورد که راست میگویم. پیر گفت: به خدای من هرگز ندانستم که محمد را به غیر از یزید و خویشان او خویشاوندی دیگر هست. آنگاه پیر بگریست و از زینالعابدین عذر خواست.
گویند هفتاد کس از مشایخ دمشق به طلاق و عتاق و حرج سوگند خوردند5 که ما پیغمبر را به غیر از یزید خویشی ندانستیم و همه از زینالعابدین عذر خواستند و زاری کردند و او همه را عفو فرمود."
مؤلف تجاربالسلف در پایان این داستان حتی اعتراض رسول دولت روم بر یزید را نیز یاد میکند: "
رومی گفت: سبحان الله العظیم. چون شما با فرزندزادة پیغمبر خویش این فعل کنید، با دیگری چه خواهید کرد؟ نصاری خاکی را که خر عیسی پای بر آن نهاده باشد تعظیم کنند و عزیز دارند، شما دعوی اسلام میکنید و با نوادة پیغمبر چنین بیدادها میکنید؟ و برخاست و خشمناک بیرون آمد."6
این است نمونهای از داوری مؤلفان سنیمذهب درباره این حادثه و عکسالعمل مردم در برابر آن. اما صاحب "النقض" به صراحت میگوید که سنیان این مراسم را با آشوب و غریو و ولوله بر پای میداشتهاند.
وی نخست اعتراض سنیمذهبان و انتقاد از شیعیان را در این باب بدین صورت نقل میکند: "این طایفه روز عاشورا اظهار جزع و فزع کنند و رسم تعزیت را اقامت کنند و مصیبت شهدای کربلا را تازه گردانند و بر منبرها قصه گویند7 و علما سر برهنه کنند و عوام جامه چاک زنند و زنان روی خود خراشند و مویه کنند."
و این خود وصفی کوتاه و انتقادی است از آنچه شیعیان در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) در برگزاری مراسم عاشورا انجام میدادهاند. سپس وی میگوید:
"اولاً معلوم همة جهانیان است که بزرگان و معتبران ائمه فریقین، از اصحاب امام مقدم ابوحنیفه و امام مکرم شافعی، و علما و فقها و طوائف خلفاً عن سلف این سنت را رعایت کردهاند، و این طریقه را نگاه داشتهاند. اولاً خود شافعی که اصل است در مذهب و مذهب به او منسوب است، بیرون از مناقب، در حق حسین و شهدای کربلا... مراثی بسیار گفته است."
آنگاه مؤلف مطلع دو قصیده از شافعی را نقل میکند و سپس مینویسد: «"تا آخر همه مرثیة اوست به صنفی که دیگران بر چنان معانی قادر نباشند و مراثی شهدای کربلا را اصحاب بوحنیفه و شافعی را هست بیعدد و بینهایت. پس اگر عیب است، اول بر بوحنیفه است و بر شافعی و اصحاب ایشان، آنگاه بر ما. و چون فروتر آیی، معلوم است که خواجه (بومنصور ماشاده)8 به اصفهان که در مذهب اهل سنت به عهد خود مقتدا بوده است.
هر سال این روز را تقریب داشته است به آشوب و نوحه و غریو و ولوله، و بر علی و حسن و حسین علیهالسلام، آفرین کرده و بر یزید و عبیدالله لعنت آشکار کرده و کذلک "شرفالاسلام صدرالخجندی"9 و برادرش "جمالالدین" این تعزیت به آشوب و نوحه و غریو و ولوله داشتهاند و هرکس به آنجا رسیده باشد، دیده و دانسته باشد و هرگز انکار آن نکند.
آنگاه در بغداد که مدینةالاسلام و مقر دارالخلافة است خواجه علی غزنوی حنفی داند که این تعزیت چگونه داشتی تا به حدی که روز عاشورایی در لعنت سفیانیان مبالغتی میکرد. سائلی برخاست و گفت: معاویه را چه میگویی؟ به آوازی بلند گفت: ای مسلمانان! از علی میپرسد که معاویه را چه میگویی؟ آخر دانی که علی معاویه را چه گوید!
و امیر عبادی که علامه روزگار و خواجة معنی و سلطان سخن بود او را در حضرت10 المقتضی لأمرالله پرسیدند، روزی که فردای عاشورا بود، خواسته بودند که چه گویی در معاویه؟ گفت: نمیدانم که کدام معاویه را میگویی؟
این معاویه را که پدرش دندان مصطفی بشکست و مادرش جگر حمزه بخایید و او بیست و چند بار تیغ روی علی مرتضی کشید و پسرش سر حسین ببرید، ای مسلمانان شما این معاویه را میگویید؟
مردم در حضرت خلافت ـ حنفی و سنی و شافعی ـ زبان به لعنت و نفرین برگشودند و مانند این بسیار است و تعزیت حسین هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد با نوحه و فریاد.
و اما به همدان، اگرچه مشبهه11 را غلبه باشد... هر سال مجدالدین مذکر همدانی در موسم عاشورا این تعزیت به صفتی دارد که قمیان را عجب آید12 و خواجه "امام نجم نیشابوری" با آن که حنفیمذهب بود این تعزیت به غایت کمال داشتی و دستار از سر برگرفتی و نوحه کردی و خاک پاشیدی و فریاد از حد بیرون کردی."
ادامه دارد...
پانوشت:
1 و 2. تجاربالسلف،به تصحیح عباس اقبال آشتیانی،تهران، 1313: 67.
3. عورات: جمع عورت است به معنی عیب، اما در اینجا به معنی زنان آمده است.
4. قرآن کریم، 42/23.
عتاق: آزاد کردن بنده، سوگند خوردن به طلاق و عتاق و حرج یعنی آن که گوینده سوگند میخورد که اگر ما غیر از یزید خویشاوند دیگری برای پیغمبر نمیشناختیم، زن یا زنانمان طلاق داده و بردگانمان آزاد باشند و یک یا چند حرج بر ما واجب شود.
6. تجاربالسلف.
7. بر منبرها قصه گویند، یعنی واقعة کربلا را شرح میدهند. اینجا قصه به معنی شرح احوال و بیان حال است.
8. خواجه بومنصور ماشاده ریاست شافعیان و صدر خجندی و برادرش جمالالدین رئیس حنفیان بوده و بین این دو گروه رقابت شدیدی وجود داشته است.
9. صدر الخجندی: رئیس خاندان معروف خجندیان است در اصفهان، سعدی در بوستان به نام وی اشاره میکند: یکی خار پای یتیمی بکند...
10. در حضرت: در مجلس.
11. مشبهه: گروهی از سنیان هستند که ظاهر آیههای قرآن و احادیث پیغمبر را معتبر میشناسند و برای خدا مانند انسان دست و پا و چشم و گوش قائل هستند. این گروه را اهل تشبیه نیز میگویند.
12. شهر قم از آغاز اسلام مرکز شیعه بوده است.