تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۵:۱۹
۰
کد مطلب : ۴۳۲۲

ورود امام حسين(ع) به سرزمين كربلا در دوم محرم

نويسنده: عبدالله خدابنده
ورود امام حسين(ع) به سرزمين كربلا در دوم محرم
امام حسين(ع) در روز ترويه يعنى هشتم ذى ‏حجه سال 60 قمرى از مكه معظمه به سوى عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشكريان عبيدالله بن زياد به فرماندهى حر بن يزيد رياحى با آن حضرت مواجه شده و مانع حركت آن حضرت به سوى كوفه شدند.

گرچه حر بن يزيد، مأموريت داشت با امام حسين برخورد شديد نمايد، وليكن رفتار وى با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همين جهت‏ حر و لشكريانش در نماز جماعت امام حسين(ع) شركت مى ‏كردند و به خطبه ‏هاى دلنشين وى گوش جان مى‏ سپردند و اين دو سپاه، چند روز بدون هيچ‏گونه مشكلى در كنار هم بودند.

اما عبيدالله بن زياد كه عطش فراوان براى جنگ با اباعبدالله الحسين داشت، نامه‌‏اى به حر بن يزيد نوشت و وى را مأمور سخت‏گيرى بر امام حسين (ع) نمود. حر بن يزيد نيز طبق فرمان، راه را بر امام حسين و يارانش مسدود نمود و آنان را به سوى منطقه خشك و بى حاصل به نام كربلا هدايت كرد و در آنجا آنان را در محاصره خويش قرار داد.

روز پنج‌شنبه دوم ماه محرم سال 61 هجرى امام حسين(ع) در يكى از نواحى نينوا به نام كربلا فرود آمد.

قافله امام حسين(ع) چون به سرزمين كربلا رسيدند، آن حضرت پرسيد: «اين زمين چه نام دارد؟»، عرض كردند: «كربلا.»

آن حضرت تا نام كربلا را شنيد، فرمود: «اللهم اني اعوذ بك من الكرب و البلاء.»

فرمود: «اين، موضع كرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آييد كه اينجا منزل و محل خيمه‏ هاى ما است و اين زمين، جاى ريختن خون ما است و در اين مكان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به اين امور خبر داد.»

روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام جاى گرفت؛ عمر بن سعد از قريش و از طايفه بنى‌زهره بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه، مادر بزرگوار رسول خدا(ص) بود؛ پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است كه در آغاز بعثت رسول خدا(ص) به‌وسيله آشنايى با ابى‌بكر به دين اسلام در آمدند و نام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است.

عمر بن سعد كسى نزد امام عليه‌السلام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد؟ امام در جواب فرمود: «عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده‌اند اكنون اگر از آمدن من كراهت داريد به همان حجاز باز مى‌گردم.»

ابن سعد نامه اى به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد؛ ابن زياد گفت: «اكنون كه چنگال هاى ما به سوى او بند شده است، اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد؟ ديگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است.»

آن‌گاه به ابن سعد نوشت نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهميدم از حسين بن على عليه السلام بخواه كه خود و همه همراهانش با يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد، ما هرچه خواستيم نظر خواهيم داد.

سپس نامه ديگرى از ابن زياد رسيد كه آب را به روى حسين و ياران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد كه ميان اباعبدالله(ع) و آب فرات حائل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و اين پيش آمد و سه روز پيش از شهادت امام روى داد.

امام عليه‌السلام از ابن‌سعد خواست كه با وى ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدتى با هم سخن گفتند؛ چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت، نامه به ابن‌زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديم و امر امت به خير و صلاح برگزار شد، اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز برود و به يكى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آميز براى رام كردن ابن زياد نوشت.

با رسيدن اين نامه ابن‌زياد نرم شد و تحت تاثير پيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت؛ اما شمر بن ذى الجوشن (لعنت‌الله عليه) كه حاضر بود گفت: «اشتباه مى‌كنى، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن على كه اكنون بر وى دست يافته‌اى بر مدار كه ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد.»

ابن زياد گفت: «راست مى‌گويى، پس خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن‌سعد برسان كه حسين و يارانش بدون شرط و تسليم شوند. آن گاه ايشان را به كوفه فرستاده و گرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن‌سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست.»

آن‌گاه به ابن سعد نوشت: «من تو را نفرستادم كه با حسين بن على مدارا كنى و نزد من از وى شفاعت كنى و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى. اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشى و بدن‌ها را مثله كنى، اما عهد كرده ام كه او را بكشم و لگدكوب اسب‌ها كنم. اكنون اگر به آنچه دستور دادم عمل كردي، تو را پاداش مى ‌هم و اگر به اين كارها تن ندادى از كار ما و سپاه ما بركنار باش و لشكريان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه به ما وى دستور داده‌ايم.»
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما