تاریخ انتشار
شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۰۴
۰
کد مطلب : ۱۵۱۶۰

زهيربن‌قين، سرداری که ره صد‌ساله را يک‌شبه پيمود

زهيربن‌قين، سرداری که ره صد‌ساله را يک‌شبه پيمود
فرهنگ-تاریخ: کربلا و عاشورا مظهر تمام نمای عشق و ارادت به خاندان نبوی و عرصه تصمیم‌های حساس زندگی و مرز بین کفر و ایمان و بهشت و جهنم است و هرکس بنا به فراخور معرفت، شناخت و محبت خود مسیری را بر می‌گزیند و عاشورای سال ۶۱‌هجری ‌قمری شاهد این گزینش بود.

در این روز به معرفی یکی دیگر از سرداران با وفای آن حضرت که ره صد‌ساله را یك شبه پیمود و عاقبت هم به فیض شهادت نایل آمد، می‌پردازیم، این سردار رشید اسلام کسی نیست جز «زهیربن‌قین‌بن‌قیس‌انماری‌بجلی»
..السَّلَامُ عَلَى زُهَیرِ بْنِ الْقَینِ الْبَجَلِی- الْقَائِلِ لِلْحُسَینِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی الِانْصِرَافِ- لَا وَ اللَّهِ لَا یكُونُ ذَلِكَ أَبَداً- أَتْرُكُ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَسِیراً فِی یدِ الْأَعْدَاءِ- وَ أَنْجُو لَا أَرَانِی اللَّهُ ذَلِكَ الْیوْم[۱]

زهیر در میان قومش از شرافت و بزرگواری برخوردار بود و همراه قومش، مقیم کوفه بود. او مردی دلیر و شجاع بود و در جنگهای بسیاری شرکت جسته بود او در ابتداء عثمانی بود یعنی قائل بود که عثمان‌بن عفان مظلوم کشته شد و حضرت علی(ع) را نیز به نوعی در قتل او شریک می‌دانست. و در سال ۶۰ هجری قمری به مکه رفت و در برگشت با عنایت الهی از یاران حسین(ع) شد. در مقتل ابومخنف از قول یکی از همراهان زهیر نقل و روایت کرده است؛ با زهیر بن قین در بازگشت از مکه همراه بودیم و با فاصله کمی از حسین(ع) حرکت می‌کردیم به هیچ وجه دوست نداشتیم که با اباعبدالله(ع) در یک منزل فرود آییم، هر وقت امام حرکت می‌کرد، زهیر عقب می‌ماند و هر وقت حسین(ع) فرود می‌آمد، زهیر جلو می‌رفت تا این‌که روزی به ناچار در یک منزل با هم فرود آمدند، پس امام حسین(ع) در یک طرف و ما نیز در طرف دیگر فرود آمدیم و هنگامی که مشغول غذا خوردن بودیم، ناگهان فرستاده امام(ع) سلام کرد و داخل شد و گفت: ای زهیر! مرا حسین بن علی(ع) فرستاد که به محضر او برسی! ما آنچه در دست داشتیم، دور انداختیم و سکوت عمیقی توأم با سرگردانی بر ما حاکم شد.

* تصمیم سرنوشت‌ساز
ابومخنف نقل می‌کند: «دلهم» دختر عمرو (همسر زهیر) به زهیر گفت: سبحان‌الله! نمی‌خواهی به فرستاده‌ی پسر رسول خدا پاسخ مثبت دهی؟ می‌توانی پیش او بروی و سخنش را بشنوی و برگردی. پس از این حرف، زهیر پیش حضرت رفت و پس از چند لحظه در حالی که چهره‌اش گلگون شده بود، با خوشحالی برگشت و دستور داد که بساط زندگیش را به کنار خیمه حسین(ع) منتقل و مرتب کنند و سپس به من گفت، تو، آزادی، پیش خانواده‌ات بروی که دوست ندارم ضرری از من به تو برسد.
سپس به همراهانش گفت: هر کدام مایل است از من پیروی کند، و گرنه برای همیشه از هم جدا می‌شویم.

ابومخنف گوید: چون حر بن یزید متعرض حسین(ع) شد و خواست او را طبق خواسته خودش فرود آورد، امام(ع) قبول نکرد و دو لشکر در کنار هم به حرکت خود ادامه دادند و حضرت به «ذاحسم» رسید و خطبه‌ای برای یارانش ایراد کرد و در آن خطبه گفت: «أما بعد فَانّه نَزَل بِنا مَا قَد تَرونَ...» پس زهیر بپاخاست و به اصحاب خود گفت: شما حرف می‌زنید و یا من حرف بزنم؟ گفتند: بفرمائید: زهیر بعد از سپاس و ستایش خدا گفت: ای پسر رسول خدا! سخنت را شنیدیم، به خدا سوگند اگر به فرض زندگی دنیوی ما ابدی بود کمک کردن و همدردی با تو مستلزم جدائی از آن بود، همراهی تو را بر زندگی دائمی دنیوی ترجیح می‌دادیم. پس حسین(ع) در حق او دعای خیر فرمود. چون حُرّ بر اباعبدالله(ع) سخت گرفت دستور ابن زیاد به او رسید که حسین‌(ع) را در جای خشک و خالی و فاقد آب و آبادی فرود آور، حسین(ع) به حر گفت: بگذار در این آبادی یعنی «نینوا» [۲] و یا آن آبادی یعنی «غاضریه» [۳] و یا آن دیگری یعنی «شفیة» [۴] فرود آئیم. حر گفت: نه والله، نمی‌توانم چون این مرد جاسوس ابن زیاد در اینجا است.

در این لحظه زهیر به امام حسین(ع) گفت: ای پسر رسول خدا! جنگیدن با اینان بر ما آسان‌تر است، از جنگیدن با گروههای بعدی، زیرا لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شود و ما توان مقابله با آنان را نخواهیم داشت. امام به او فرمود: نمی‌خواهم آغاز کننده جنگ با اینان باشم. زهیر گفت: پس، حرکت کنیم به این آبادی که جایگاه محکمی است و در کنار فرات هم واقع است که اگر مزاحم ما باشد با آنان می جنگیم. حسین(ع) فرمود: کدام آبادی؟ زهیر گفت: قریه «العقر» حسین(ع) فرمود: بارالها! از عقر[۵] به تو پناه می‌برم. پس در محلی که بنام «کربلا» بود، بناچار فرود آمدند.[۶]
چون عمر بن سعد تصمیم بر جنگیدن با سید‌الشهداء‌(ع) گرفت، شمر بن ذی‌الجوشن فریاد زد:‌ هان! ای لشکر خدا سوار شوید و بهشت بر شما مژده باد!

امام حسین(ع) در این حال جلوی خیمه‌اش نشسته و بر شمشیر خود تکیه زده و سرش را به حالت خواب خفیف روی زانوی خود گذاشته بود که خواهرش زینب به او نزدیک شد و گفت: برادر! دشمن نزدیک است (این جریان در بعد از عصر پنجشنبه نهم محرم بود) و عباس(ع) به خدمت امام(ع) رسید و عرض کرد: دشمن نزدیک شما است. حضرت بلند شد و به عباس(ع) فرمود: سوار شو و علت حرکتشان را بپرس. عباس(ع) با ۲۰ نفر سواره از جمله حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین به طرف آنان رفت و جریان را پرسید و آنان گفتند که دستور رسیده است یا تسلیم شوید و یا جنگ کنید.

* دعوت کفار به دفاع از ولایت
عباس(ع) به آنان گفت: شتاب نکنید تا پیش امام بروم و جریان را بازگو کنم. این حرف پذیرفته شد و عباس به تنهائی برگشت و یارانش در همانجا ماندند. حبیب به زهیر گفت که با این قوم حرف بزن و یا خودم سخن بگویم. زهیر گفت: تو آغاز کرده‌ای و ادامه ده، حبیب به پند و اندرز دشمنان پرداخت ولی عزرة بن قیس به کنایه به او پاسخ داد و گفت ای حبیب تو خودت را تا می‌توانی تزکیه کنی؟ زهیر در پاسخ عزره‌بن قیس به او گفت که خدا نفس حبیب را تزکیه و هدایت کرده است، تو مواظب باش، از خدا بترس، من خیر تو را می‌خواهم مبادا به گمراهی کمک کنی و دستت را به خون پاکی رنگین نمائی.
عزره‌بن‌قیس گفت: ای زهیر! تو علوی نبودی بلکه عثمانی بودی.

زهیر پاسخ داد که موضعم در حال حاضر کافی است برای علوی بودنم باشد، به خدا قسم من هرگز نامه‌ای به امام ننوشته و کسی پیش او نفرستاده‌ام و وعده‌ یاری به او نداده‌ام. ولی در راه همدیگر را دیدیم و چون او را دیدم متذکر پیامبر‌(ص) شدم و قرب او با رسول خدا در نظرم مجسم شد و موضع دشمن او و گروه شما برایم روشن شد و تصمیم گرفتم که به او کمک کنم و در گروه او باشم و جانم را فدای او نمایم تا حق خدا و رسولش را که شما ضایع کرده‌اید، حفظ کنم.[۷]

*دوست دارم هزار بار کشته شوم و ...
ابومخنف از ضحاک بن عبدالله مشرقی روایت می‌کند که؛ چون شب دهم محرم رسید حسین(ع) برای ما و خانواده‌اش خطبه‌ای ایراد کرد و در ضمن آن گفت: تاریکی شب شما را فرا گرفته، از فرصت استفاده کنید و هر کدام از شما دست یکی از خانواده مرا گرفته و دور شوید، زیرا هدف دشمن تنها من هستم... هرکدام از اصحاب پاسخی دادند و سپس زهیر برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم که کشته می‌شدم و سپس زنده می‌گشتم و هزار بار این جریان تکرار می‌شد و این همه کشته شدن مرگ را از تو و جوانانت، دفع می‌کرد.[۸]

چون حسین(ع) یارانش را برای جنگ، به صف کرد زهیر را بر راست لشگر و حبیب را بر چپ لشگر قرار داد و خودش در قلب صف ایستاد و پرچم را به دست برادرش عباس داد.

* اهل بیت رسول خدا(ص) وسیله امتحان ما هستند
زهیر بن قین با شمشیر عریان به میدان آمد و گفت: ای مردم کوفه! برحذر باشید! از عذاب خدا برحذر باشید. خیرخواهی مسلمانان برای برادر دینی وظیفه حتمی است و ما تا این لحظه مادامی که شمشیر میان ما واقع نگشته برادریم و دین واحد و ملت واحد داریم که اگر شمشیر به میان آید، این رابطه بریده می‌شود و راهها جدا می‌شود. همانا خانواده‌ رسول خدا(ص) وسیله امتحان برای ما هستند تا چگونه عمل کنیم؟ ما شما را به یاری آنان و ترک کمک به طاغوت زمان ابن زیاد دعوت می‌کنیم زیرا از اینان جز بدی عاید شما نمی‌شود، یزید و ابن زیاد چشمان شما را به میله آهنی گداخته کور می‌کند و شما را مثله می‌کند و دستها و پاهای شماها را می‌برند و از شاخه‌های درخت خرما آویزانتان می‌کنند و بزرگان و قاریان شما را می‌کشند چنان که حجر بن عدی و یارانش و‌هانی بن عروة و امثالش را کشتند.

لشگر کوفه زهیر را دشنام دادند و عبیدالله و پدرش را ستایش کردند و گفتند: به خدا سوگند آنقدر پایداری می‌کنیم تا حسین و یارانش را بکشیم یا آنان را پیش امیر ببریم.

* مناظره زهیر با شمر
زهیر به آنان گفت: ای مردم! فرزندان فاطمه بیشتر از فرزند سمیه، سزاوار دوستی و کمک هستند. اگر به آنان کمک نمی‌کنید مبادا آنان را بکشید پس دست از او بردارید تا با یزید مشکلشان را حل کنند زیرا قسم به جانم یزید بدون کشتن او هم از شما خوشنود می‌شود. شمر تیری به سوی زهیر انداخت و گفت: ساکت باش، ما را با پر حرفی‌ات خسته کردی.

زهیر گفت: ای پسر چارپا (ای پسر کسی که به پاشنه‌هایش ادرار می‌کرد) با تو نیستم زیرا تو حیوانی، به خدا، گمان نمی‌کنم دو آیه از قرآن را به خوبی بلد باشی و عمل کنی. تو بایستی منتظر خواری و عذاب دردناک روز قیامت باشی. شمر به او گفت: خدا تو و امامت را تا یک لحظه دیگر خواهد کشت. زهیر گفت: آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ به خدا مرگ برایم محبوب‌تر است از ماندن با شماها.

سپس به سوی مردم رفت و بر آنان فریاد زد، ای مردم! این نوع اراذل و اوباش شما را نسبت به دینتان بی توجه نکند. به خدا سوگند شفاعت محمد(ص) به قاتلین ذریه و اهل بیت و قاتلین یاران و مدافعین او نمی‌رسد. مردی از پشت سر او را صدا کرد و گفت: از زهیر! همانا ابوعبدالله تو را می خواهد و می گوید: به جانم سوگند مانند مؤمن آل فرعون برایشان خیرخواهی کردی و حق را به آنان رساندی، پس زهیر به سوی آنان برگشت.

ابومخنف روایت می‌کند که شمر به طرف خیمه‌های امام حسین(ع) با سر نیزه‌اش حمله برد و چادرها را پاره کرد و گفت: آتش بیاورید تا اینها را با سکنه‌اش بسوزانم. زنان شیون کردند و از خیمه‌ها بیرون ریختند و حسین(ع) فریاد زد: ای پسر ذی الجوشن! تو آتش می‌خواهی تا خانه و خانواده مرا بسوزانی؟ خدا تو را در آتش بسوزاند. در همین موقع زهیر بن قین با ده نفر از یارانش به شمر و یاران او حمله کرد و آنان را از خیمه‌ها دور ساخت و ابوعزه خبابی از یاران و نزدیکان شمر را به قتل رساند و یاران زهیر نیز بر سر آنان ریختند و بسیاری از آنان را کشتند و زهیر جان سالم بدر برد.[۹]

* در آغوش کشیدن شاهد شهادت
بعد از کشته شدن حبیب بن مظاهر، آتش جنگ شعله ورتر شد و زهیر و حر جنگ شدیدی کردند و چون یکی حمله می‌کرد و در محاصره قرار می‌گرفت، دیگری حمله می کرد و او را خلاص می کرد تا این‌که حر کشته شد. هنگام ظهر امام(ع) نماز خوف خواند و از نماز فارغ گشت. زهیر قدم پیش گذاشت و جنگی کرد که مانند آن دیده نشده است و مثلش شنیده نشده است، سپس برگشت و در حضور امام(ع) ایستاد و چیزی گفت که مشعر بر تودیع از امام(ع) بود و برگشت و مشغول جنگ شد تا این که کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجرین اوس تمیمی به او حمله کردند و او را به شهادت رساندند.

چون زهیر کشته شد حسین(ع) بر بالای سرش آمد و گفت: ای زهیر از رحمت خدا دور نباشی و خدا قاتل تو را لعنت کند مانند لعن کسانی که به میمون‌ها و خنزیرها مبدل شدند.[۱۰]

* پیامبر‌(ص) و زهیر
روزی پیامبر‌(ص) از راهی می‌گذشت، زهیر را که در آن هنگام کودک بود و در کوچه بازی می‌کرد را در بر گرفت و بوسید و مهربانی بسیاری به او نمود، اصحاب عرض کردند، این کیست، حضرت فرمودند: این طفل، حسین را خیلی دوست می‌دارد یک روز دیدم با حسین بازی می‌کرد و خاک زیر قدم او را بر می‌داشت و می بوسید جبرئیل به من خبر داده است که در کربلا او را یاری می‌کند.(مواعظ مرحوم شوشتری- مجلس سوم)
--------------------------------------------------------------------------------
[۱] - بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج‏۴۵ ص ۷۱ زیارت ناحیه مقدسه
[۲] - قریه ایست در منطقه کربلا.
[۳] - قریه ای بوده در کربلا که به بنی غاضره از قبیله اسد نسبت داده می شد.
[۴] - به ضم شین و تشدید یا بر وزن رقیه، قریه ای بود در منطقه کربلا (در معاجم دیده نشده است که کسی از این آبادی نام ببرد).
[۵] - عقر؛ زخمی کردن، پی کردن دست و پای شتر و اسب با شمشیر ( کتاب العین ص ۱۴۹ – ۱۵۰ )
[۶] - تاریخ طبری ج ۵ ص ۴۰۸-۴۰۹ ، ارشاد مفید ج ۲ ص ۸۳- ۸۴
[۷] - تاریخ طبری ج ۵ ص ۴۱۶- ۴۱۷ ، مقتل خوارزمی ج ۱ ص ۳۵۳-۳۵۳
[۸] - تاریخ طبری ج ۵ ص ۴۲۲، ارشاد شیخ مفید ج ۲ ص ۹۲ .
[۹] - تاریخ طبری ج ۵ ص ص ۴۳۹ ؛ انساب الاشرف ج ۳ ص ۱۹۴
[۱۰] - مقتل الحسین خوارزمی ج ۲ ص ۲۴
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما