کد مطلب : ۲۴۷۵۷
اشعار ویژه حرکت کاروان اباعبدالله(ع) از مدینه
علی اکبر لطیفیان :
قصد کرده است از وطن برود
پنجمین رکن پنج تن برود
این حسین است که غریب شده
کاش می شد که با حسن برود
او به هر حال می شود عریان
چه نیازی ست با کفن برود!
هر چه کردند جان معجر من
نگذاری که پیرهن برود
قسمت می دهم اجازه نده
شمر با پا روی بدن برود
نگذاری که نیزه کندی
جای پهلوش بر دهن برود
نکند بی حسین برگردی
نکند آبروی من برود
محمود ژولیده:
خروج کاروان از مدینه
الا ای نغمه های ناله پرداز
محرم از همین حالا شد آغاز
مدینه دارد آهنگ جدایی
حسین فاطمه شد کربلایی
الا ای اشک های پر ز احساس
بپاشید آب پشت پای عباس
غمی از تربت پیغمبر آید
که نجوای علی اکبر آید
الهی دشمنت خواری ببیند
قد و بالای زینب را نبیند
صدای ناله ای در بین زن ها
زده شعله به روی جان و تن ها
الهی می روم با او از این جا
مبادا بی حسین آیم خدایا
وصیت های زهرا را گرفتم
شبانه راه صحرا را گرفتم
مبادا رهبرم تنها بماند
میان لشگر غم ها بماند
الهی با حسینم درد دل هاست
کمی آهسته تر مادر همین جاست
مبادا ای دوای زخم سینه
روی بی خواهر از شهر مدینه
تو باید سرو من باشی برادر
مبادا بی کفن باشی برادر
مبادا شاخه هایم بی گل یاس
جدا گردد ز تن دستان عباس
و یا بی قاسم و اکبر بمانم
عزادار غم معجر بمانم
روم با قوم نامحرم اسیری
ببینم در جوانی رنگ پیری
به نام خارجی از دین و اسلام
روم با دخترت تا کوفه و شام
علی اصغر انصاریان:
گل باغ جنان بودیم و رفتیم
پیمبر را نشان بودیم و رفتیم
مدینه ای تمام خاطراتم!
(اگر بار گران بودیم و رفتیم)
×××
وداعی تلخ کردم با پیمبر
نهادم صورتم بر قبر مادر
دلم تنگ حسن شد ای خدایا
بقیع رفتم برای بار آخر
×××
نوایی می زند آتش به سینه
رود همراه بابایش سکینه
رسد روزی که بی بابا بیاید!
خداحافظ... خداحافظ مدینه
×××
دل بی تاب را تابی بیاور
شبم تاریکه، مهتابی بیاور
شده اُم البَنین وقت جدایی
برای بدرقه آبی بیاور
×××
ببین زینب که جانی در تنم نیست
دگر چاره به غیر از رفتنم نیست
چنان در این سفر غارت شوم من
که حتی بنگری پیراهنم نیست
×××
بود تا همره من أشجع النّاس
کجا و کی کنم من درد، احساس؟!
ز چشم بَد نگهدارش خدایا
که گردد خیمه غارت بعد عباس
×××
نباشد این وداع آخر من!
بگفتا رازهایی مادر من
شود گودال جمع پنج تن جمع
نَهَد بر دامنش مادر، سر من
×××
خدایا هم علیمی هم خبیری
پذیرفتم هر آن چه می پذیری
برای ما شهادت بوده عادت
ولی ای وای از داغ اسیری
×××
دل ارباب از هجران کباب است
رقیه در بَرَش طفل رباب است
پدر گفتا: که خوش باشی عزیزم
بدان روزی رسد جایت خرابه است
غلامرضا سازگار:
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود شب چرا میرود؟
غریب وطن نیمهشب از وطن
غریبانه پیش خدا میرود
دلِ شب خدا را صدا میزند
چرا ساکت و بیصدا میرود؟
اجل پیش رو، مادرش فاطمه
به دنبال او از قفا میرود
به تعجیل رو در کجا میبرد؟
مگـر سـر بـرای خدا میبرد؟
صدای جرس آه جان بر لب است
جگرسوز چون ناله زینب است
«طرماح» یک لحظه محمل مران!
خدا را که وقت نماز شب است
نفسها همه نالۀ یا حسین
دعاها همه سوز و تاب و تب است
به هر منزلی مرگ چشم انتظار
به هر محملی نغمۀ «یارب» است
شما هم چو مرغ شب ای ناقهها
بنـالیـد بـا زینـب ای ناقـهها
غلامرضا سازگار:
ای اشکهـا ببارید از چشمهـا چـو باران
کـز بـاغ وحـی، بـا هـم رفتند گلعـذاران
خون از دو دیده جاریست هنگام سوگواریست
چشم مدینـه گرید چون چشم سوگواران
دیشب عزیز زهرا بگذاشت سر به صحرا
خورشید وحی گردید پنهان به کوهساران
خالــی شـده مدینـه از لالههای توحیـد
پُـرگشتـه کـوه و صحـرا از نالـۀ هزاران
ای دوستان برآریـد آهـی ز سـوز سینـه
این بیت را بخوانیـد همـراه آن سـواران
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
دیشب تو خواب بودی وقت سحر، مدینه!
یک عمـر شـد نصیبت خون جگر، مدینه!
دیدی چگونه از تـو هجده ستاره گم شد؟
دیدی که قرص ماهت رفت از نظر، مدینه؟
روزت سیـاه باشـد چشمـت بـه راه باشد
تــا از مسافــرانت آیــد خبـر، مدینــه!
دستی سوی سماء کن عبـاس را دعا کن
ترسم شود در این ره بیدست و سر، مدینه!
آه از جگــر بــرآرم خــون از بصر ببـارم
ایـن بیـت را بخـوانم بـار دگـر، مدینــه!
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
علی اکبر لطیفیان:
وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد
شهر مدینه مثل زهرا گریه می کرد
وقتی که می رفتند پشت پای آن ها
چشمان جبرائیل حتی گریه می کرد
پائین پای ناقه مریم گریه می کرد
دورِ سر گهواره عیسی گریه می کرد
این است آن داغ عظیمی که برایش
حتّی میان تشت یحیی گریه می کرد
این است زینب بانویی که زیر پایش
زانوی لرزه دار سقا گریه می کرد
بوسید اکبر دست های مادرش را
در زیر چادر، ام لیلا گریه می کرد
بر روی دامن مادری در گوش طفلش
آهسته تا می گفت لالا گریه می کرد
یک کاروانِ گریه شد وقتی رقیه
با گفتن بابا، بابا گریه می کرد
در زیر پای محمل مستوره ی عشق
منزل به منزل ریگ صحرا گریه می کرد
وقتی که می رفتند عالم سینه می زد
وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد
غلامرضا سازگار:
مدینه! امامت کجا می رود؟
سفر کرده سوی خدا می رود
دل شب، غریبانه تنها حسین
نهان از همه چشم ها می رود
مدینه! چه آرامی و ساکتی
امام غریبت کجا می رود؟
مدینه ز عباس و اکبر بپرس
اگر می رود، شب چرا می رود؟
مدینه! تماشاکن این قافله
چه عاشق سوی کربلا می رود
اگر جان به بزم بلا می برد
علی اصغرش را کجا می برد؟
علی اصغر انصاریان:
حسين قافله ات نيّتِ سفر دارد
تو ميروي و خدا از دلت خبر دارد
براي بدرقه اُمّ البنين هم آمده است
به جاي مادرتان دست بر كمر دارد
مسيرجاده زیاد است و دخترت كوچك
براي دختر تو اين سفر خطر دارد
براي قاسم از اينجا زره ببر آقا
براي پيكر او سنگها شرر دارد
ميان قافله ات جا كه هست با زينب
بگو كه چادر و معجر اضافه بر دارد
بيا حسين عوض كن تو ساربانت را
گمان كنم كه به انگشترت نظر دارد
بيا براي خودت هم كفن بخر آقا
ثواب دارد عزيزم كجا ضرر دارد
مرحوم حسین منزوی:
اي شمع ِ من بسوز كه پروانه ميرود
زين آستان ، صاحب اين خانه ميرود
اي شهر ِجدِّ اَمجَد و والا تبار من
بنگر حسين چگونه از اين خانه ميرود
مادر به پاي خيز و دعا كن به كاروان
موساي تو اگر چه دليرانه ميرود
مادر ببوس ديده ي گريان دخترم
نازش بكن رقيه به ويرانه ميرود
بنگر به اكبرم كه چه تعجيل ميكند
عباس را ببين كه چه مردانه ميرود
اي باغبان دگر بنشين در عزاي گل
فصل خزان رسيده و پروانه ميرود
مرجع : عقیق