کد مطلب : ۸۲۷۹
بحر طویل خطبه حضرت زینب(س) در کوفه
غلامرضا سازگار
در آن هلهله و شور، گروهی شده محزون و گروهی شده مسرور، گروهی ز خدا دور، در آن عرصه محشر، صدف بحر ولایت، ثمر نخل ولا، دخت علی، شیر خدا جلوه مصباح، هدا، شیرزن کرب و بلا، زینب کبرا، به همان شیوه حیدر، به همان عزت مادر، به بلندای مقام دو برادر، به فصاحت، به بلاغت، به شهامت، به شجاعت، چو یکی کوه مقاوم، به خروش دل دریا، به نهیبی که صلای علوی داشت به نام احد قادر منان به چنین خطبه سخن گفت که دیدند به نطقش نفس شیر خدا را
بعد حمد احد و نعت محمد، همه دیدند که آن عصمت دادار، ندا داد که ای وای بر احوال شما مردم غدارِ ستم پیشه مکارِ جنایت گرِ بیعار، عجیب است که دارید بدین ننگ به دل ناله به رخ اشک الهی نشود اشک شما خشک و بگریید به این ننگ که بردامن آلوده نهادید، شما آن زنی استید که بگسیخت همه رشته خود را و شما سبزی فاسد شده در مزبلههایید، شما همچو گچ روی مزارید، ندارید به جز زشتیّ و پستیّ و دورویی که خود آراسته مانند زنان در اجنبیانید، بگریید که پستید نخندید که مستید همین لکه ننگی که نهادید به دامن، به خدایی خدا پاک به صد بحر نگردد، نتوان شست به آب دو جهان ننگ شما را
وای بر حال شما مردم کوفه! به جگر پاره پیغمبر اسلام چه کردید که از آن، جگرِ ختمِ رسل پاره شد و سوخت، بدانید که از آتش بیداد شما سوخت دل فاطمه آن بضعه پیغمبر اکرم، به خود آیید و ببینید چه خونهای شریفی زِ دم تیغ شما ریخته برخاک، چه تنهای لطیفی که زشمشیر شما شد همه صدچاک، چه بیباک کشیدید به آتش حرم آل نبی را و کشاندید به صحرا و در و دشت، زن و دختر و اطفال صغیری که نهادند سر از کثرت وحشت به بیابان و دویدند روی خار مغیلان و زدید از ره بیداد به کعب نی و سیلیّ ستم در حرم آل علی فاطمهها را به خدا پیشتر از این ستم و ظلم و جنایت چه به مکه چه مدینه چه سر کوچه و بازار ندیدند، ندیدند قد و قامت ما را
گر از این ظلم و ستم ابر شود آتش و باران همه خون گردد و چون سیل ببارد به زمین یا که سماوات شوند از همه سو پاره و ریزند ز افلاک به روی کره خاک و یا باز شود کام زمین و بکشد در دل پر آتش خود خلق جهان را عجبی نیست، شما نامه نوشتید که فرزند پیمبر به سوی کوفه بیاید، در رحمت به سوی خلق گشاید، همه گفتید که باید پسر فاطمه بر ما ره توحید نماید، به چه تقصیر کشیدید به رویش ز ره کینه وتزویر همه نیزه و شمشیر، گه از سنگ و گهی تیر، کجا رفت جوانمردی و قدر و شرف و غیرت و مردانگی افسوس که کشتید پس از کشتن هفتاد و دوتن مثل علی اکبر و عباس نهادید به نی رأس امام شهدا را
کوفه رفته است فرو یکسره درننگ، از این خطبه شده زاده مرجانه دگر شیشه عمرش هدف سنگ، که ناگاه سر یوسف زهرا به سرِنیزه عیان گشت همان روبه روی محمل زینب همه گفتند امان از دل زینب، به جبین خون و به رخ زخم و به لب آیه قرآن، چه دلانگیز صدایی، چه ندایی، چه نوایی که زمام سخن از زینب مظلومه گرفته نه همین برد دل خواهر خود را که دل دشمن خود را نه دل دشمن خود را که دل قاتل خود را همه گشتند در آن جلوهگری محو جمالش، همه مبهوت جلالش، همه دادند به انگشت نشانش، نگه او به روی زینب و زینب نگه افکند به رویش که هلالم! چه قَدَر زود غروبِ تو سیه کرد همه ارض و سما را
گل احمد، گل حیدر، گل زهرا، همهٔ آرزوی من به سر و صورت خونین و به پیشانی بشکسته ولبهای به خون شسته و چشمان خدابین و به اشکی که روان است زچشمت به رگ پاره و خونی که روان است ز رگهای گلویت، نگهم کن، نگهم کن، نگهم کن که دلم پاره شد از نغمهٔ قرآنِ سرت بر سر نیزه، عجبا فاطمه میگفت به من قصهٔ داغ تو، نمیگفت که روزی به سر نیزه سر پاک تو بر محمل من سایه کند، لب بگشا ای به لبت آیه قرآن نه به من با گل نورسته خود حرف بزن، در تب و در تاب شده، بر تو دلش آب شده، تا ز تنش روح نرفته است بخوان بار دگر آیهٔ قرآن و بگو ذکر خدا را
برگرفته از كتاب «یك ماه خون گرفته، هفتاد و دو ستاره»