مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت میکند و امروز بیست و دوم محرم، چهل و ششمین یادداشت وی را میخوانید:
بیست و دوم محرم
«کاروان به استراحت، در کنار نهر آب، از حرکت ایستاده بود،
و مردان سپاه، گِرد هم جمع بودند به هرزگی،
عمرو بن حجاج، خسته و تشنه خود را به نهر آب رساند،
دست پُر آب کرد و نوشید،
آب در گلویش ماند، نفسش گرفت، داشت می مُرد،
و این بار چندم بود خدا می دانست، که با نوشیدن آب، اینچنین می شد.
نه توان داشت آب را فرو برد، و نه آن که آب مانده در گلو را بر گرداند.
چهره اش به کبودی نشست،
شبث بن ربعی بر پشت اش کوبید،
جانی دوباره گرفت و نفس تازه کرد.
شبث گفت: چه شدی؟
گفت: داشتم می مُردم. نکند این به سزای بستن آب، به روی خیمه های حسین بن علی است!
شبث گفت: دیوانه شدی؟
گفت: همگی به عذاب خواهیم مُرد.
شبث گفت: بی طاقت شده ای پَرت و پلا می گویی.
با فاصله از مردان سپاه، بازماندگان کاروان، در کنار نهر نشسته بودند آرام و با وقار.
سیدالساجدین، ساکت بود و در سکوت.
و زنان، خیره به آب، مات مانده بودند.
زینب، در نگاه به آب، تنها دست بر آن می سایید.
رنج دیده بود و تشنه، اما دل نوشیدن نداشت.»